زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سیاست و تفکر اضطراری

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۴ ب.ظ

­یک دهه است آلودگی‌های محیط زیستی گریبان ما را گرفته است. مساله آب مهم‍‌ترین آن‍هاست.

می‌خوردیم، راه می‌رفتیم، افتخار می‌کردیم، بحث می‌کردیم، فلسفه می‌بافتیم، آرزو می‌کردیم، عاشق می‌شدیم، افسرده می‌شدیم و در باره پیشینیان و فرزندانمان سخن می‌گفتیم. در میان این همه بحث و هیجان و احساس، اگر کسی سخن از آب می‌گفت، به سبک مغزی‌اش متهم می‌کردیم.

حالا متوجه شده‌ایم که آب، همه گذشته و آینده ما را در مخاطره افکنده است. تازه فهمیده‌ایم که خویشاوندی شگفتی میان آب وآتش وجود دارد. آتش با بودش و آب با نبودش می‌توانند همه تاریخ و فرهنگ و سرنوشت یک قوم را به نابودی تهدید کنند.

با این‌ همه آب مساله مرکزی دنیای ما نیست.

نه برنامه محوری رئیس جمهور است و نه گروه‌های سیاسی. هر روز همه شاهدیم که خود و همسایگانمان با دلی آرام و لبخند زنان باعچه‌های جلو خانه را آب می‌دهیم و کوچه را با آب فراوانی که جاری می‌کنیم تازه و پر طراوت می‌کنیم.

آب مساله اضطراری ما هست اما فاقد تفکر و روح و حالی هستیم که به این مساله اضطراری مان بیاندیشیم. واژه تفکر اضطراری را من از امید مهرگان وام گرفته‌ام اما مقصودی به کلی متفاوت از مقصود ایشان دارم.

 

تفکر اضطراری چیست؟

تفکر اضطراری معنای پیچیده‌ای نیست. مقصود از تفکر اضطراری وضعیتی است که یک مساله چنان محوریت پیدا کند که به دستور کار اصلی مدیریت سیاسی تبدیل شود، ذهنیت جمعی پیرامون حل یک مشکل ساماندهی شود و همگان در رفتار و گفتار خود مرکزی بودن آن را نمایان کنند.

به این معنا تفکر اضطراری همیشه وجود دارد. مساله این است که چرا آب، به یک تفکر اضطراری تبدیل نمی‌شود. در حالی که تردید نداریم موضوعی است  که معطوف به حیات و تداوم زندگی است. فی الواقع تفکر اضطراری با حیات سیاسی نسبتی وثیق دارد. اجازه بدهید در باره معنای تفکر اضطراری کمی دقیق‌تر باشیم. فهم تفکر اضطراری نیازمند فهم تمایز آن با تفکر کارشناسانه است.

هر کشور یا مسائل گوناگون مواجه است. کارشناسان مرجع اعلام نظر معتبر در باره هر یک از مسائل گوناگون کشورند. کارشناسان می‌توانند در باره هر یک از مسائل بحث کنند، اما در میان مسائل گوناگون کدام یک اولویت دارند؟ پاسخ به این سوال، در عهده و توان کارشناسان نیست. وقتی کارشناسان از اولویت یک مساله بر مساله دیگر سخن می‌گویند فی الواقع وارد میدان سیاست شده‌اند. حال گاهی نادانسته و نابلد وارد این میدان شده‌اند و یا می‌دانند و زبان کارشناسانه را ابزاری برای احراز مرجعیت سیاسی کرده‌اند.

تفکر اضطراری در میدان سیاست موضوعیت پیدا می‌کند. اصولا حیات سیاسی با الگویی از تفکر اضطراری شکل می‌گیرد. آنچه به یک مساله اصلی تبدیل می‌شود و الگویی از تفکر اضطراری حول و حوش آن شکل می‌گیرد، بستر ساز تقویت و اولویت یک گروه و نیروی سیاسی بر نیروها و جریانات سیاسی دیگر است.  

البته هر نیروی سیاسی که به اعتبار اولویت بخشی به یک مساله تفوق پیدا می‌کند، از خدمات کارشناسانه هم بهره مند است.

به اطراف خود نظر کنیم، کارشناسان یک زبان و یک نگاه و یک ایده متمایز کننده ندارند. کارشناسان نظامی، کارشناسان اقتصادی، کارشناسان محیط زیست، کارشناسان سیاست خارجی و کارشناسان امنیتی هر کدام به موضوعی تکیه می‌کنند اما این سیاست مداران هستند که تلاش می‌‌کنند الگویی از تفکر اضطراری حول و حوش آن ساماندهی کنند.

این وضعیت تفکر اضطراری را ذهنی و نسبی نمی‌کند. همه الگوهای تفکر اضطراری بر مسائل عینی استوارند. آب، امنیت، فقر، فساد همه صورت‌هایی از معضلات عینی‌اند. هر یک از این حوزه‌ها نیز کارشناسان زبده خود را دارند. کارشناسان امنیت، چه در عرصه امنیت داخلی و چه در عرصه امنیت منطقه‌ای، بر یک مساله عینی و حائز اهمیت تمرکز دارند. یک نیروی سیاسی قدرتمند هم هست که با بهره گیری از آنچه کارشناسان امنیت می‌گویند، الگویی از تفکر اضطراری را دست کم بر بخش مهمی از بوروکراسی و ساختار سیاسی حاکم کند. ملاحظات کارشناسانه امنیتی، ناقض توجه به آب نیست، اما مانع از اولویت مساله آب است و از شکل گرفتن الگویی از تفکر اضطراری حول و حوش آب ممانعت به عمل می‌آورد.  

به همین سیاق، به مسائل دیگر ما نیز بیاندیشید. فقر و فساد و بیکاری نیز در همین شمارند. این امکان و استعداد وجود دارد که حول و حوش هر یک از آنها الگویی از تفکر اضطراری شکل گیرد و حاملان و مدعیانی در عرصه سیاست، فرصت را از دیگران بگیرند.

بنابراین تفکر اضطراری اگر چه با تفکر کارشناسانه سر ستیز ندارد، اما در بنیاد خود سیاسی است و نمی‌توان آن را به تفکر کارشناسانه تقلیل داد.

وقتی سخن از آب و فساد و فقر می‌رود، گاهی چنین وانمود می‌شود که سیاست‌مداران باید دست بردارند تا کارشناسان فهیم مسائل را حل کنند. اما واقع این است که دقیقاٌ به دلیل همین بی توجهی به سرشت سیاسی تفکر اضطراری است که تشخیص‌های کارشناسانه قادر نیستند به مساله برنامه ریزان حوزه سیاست تبدیل شوند. اگر به این ماجرا از موضع مخالف نگاه کنیم، مساله وضوح بیشتری پیدا می‌کند: همه نیروهای سیاسی موثر، اثربخشی خود را از طریق بهره مندی از یک تفکر اضطراری تحصیل می‌کند.

من در یادداشت قبلی‌ام، تلویحا به این نکته توجه داشتم که اصلاح طلبان تنها گروهی هستند که فاقد تفکر اضطراری‌اند. جناح مقابل آنان، بر مقوله امنیت تمرکز کرده است و الگویی از تفکر اضطراری ساماندهی کرده است. انصافاً در این زمینه هم موفق بوده است. صرف مقایسه وضعیت فعلی ایران با آنچه در منطقه می‌گذرد، و صرف مقایسه خیابان‌های تهران با حلب و درعا، مردم را به این نتیجه می‌رساند که هر چه در عرصه سیاست خارجی و در الگوهای تفکر نظامی و امنیتی در کشور جاری است به حق و شایسته است.

مردم می‌توانند در پرتو تداوم امنیت، فقدان دمکراسی، اشتغال و بیکاری وبحران محیط زیست را تحمل کنند و بر این باور شوند که امنیت را پاس داریم و بقیه را به ناچار بپذیریم چرا که تفکر اضطراری توانسته است امری را به متن و امور دیگر را به حاشیه براند.

جناح رقیب با الگویی از تفکر اضطراری که بر یک مساله عینی استوار است، بقیه وجوه و مشخصات و علائق دیگر خود را هم تداوم می‌بخشد. از مباحث علمی و دینی و شرعی و سیاسی گرفته تا بسیاری از الگوهای زیباشناسانه‌ای که همه پیرامون اولویت امنیت، نقش آفرینی پیدا می‌کنند. مقوله دمکراسی و سرکوب سیاسی، در میدان مسائل عینی و ضروری و حاد کشور، دیگر یک مساله حاشیه است و بعید است بتوان الگویی از تفکر اضطراری حول و حوش آن ساماندهی کرد.

 

سیاست و کثرت مسائل عینی و ضروری

امنیت، فقر، فساد و بحران محیط زیست و آب، مسائل فوری و ضروری وضعیت حاضرند. امنیت مهم‌ترین الگوی بالفعل و فعال عرصه سیاسی است که منجر به موازنه سیاسی خاصی در فضای عمومی شده است. اینک ضروری است الگو یا الگوهایی از تفکر اضطراری حول و حوش سایر مسائل عینی و اضطراری ما شکل گیرد. این الگوها نمی‌توانند مساله امنیت را به کلی نادیده بگیرند، اما باید بتوانند تفکر اضطراری معطوف به امنیت را متوجه مسائل حیاتی دیگر هم بکنند.

ضروری است میدانی از مواجهه میان دو یا چند الگوی تفکر اضطراری گشوده شود. تفکر اضطراری حاکم باید ببیند و بداند که به حاشیه راندن مسائلی نظیر آب و فقر و فساد، سرانجام بنیاد همه چیز و همه کس را بر باد خواهد داد.

برای اصلاح طلبان، توجه به فوریت مسائلی نظیر آب و فقر و فساد، مانع از توجه به دمکراسی و توسعه نیست، حتی مانع از طرح مسائل انتزاعی و فلسفی و دینی هم نیست. اما مشروط به اینکه همه این تلاش‌های عینی یا ذهنی، سرانجام بخواهند یا بتوانند به خلق جهانی بیانجامد که مسائل عینی نظیر بحران آب و فساد و فقر را در اولویت بگذارد، خط مشی‌های سیاسی حاکمیت را به آنها متوجه کند، مردم را به اولویت و توجه به آنها وادارد، زندگی متعارف مردم را در پرتو آن نقد و ارزیابی کند و در ترسیم چشم‌اندازها نیز متوجه آن باشد.

مارکس، همه شاکله فلسفه و منطق و علم و دانش‌های متنوع بشری را به کاربست، تا سرانجام وضعیت یک طبقه اقتصادی و شکاف طبقاتی را به کانون براند. مارکس خالق یک تفکر اضطراری پیرامون محوریت بخشی به مساله شکاف طبقاتی بود.

جامعه امروز ایران با کثرت غیرقابل جمع مسائل حیاتی و عینی مواجه است. نیازمند ظهور کثرتی از الگوهای تفکر اضطراری است. دست کم نیازمند آن است که در کنار تفکر اضطراری معطوف به امنیت، الگویی رقیب ظاهر شود که بر آب و فقر و فساد تمرکز کند.

گمان می‌کنم گفتگو و تنازع و تعامل، پیرامون مسائل عینی، بیش از مباحثی که پیرامون مساله دمکراسی جریان داشت، بتواند آفرینشگر یک عرصه عمومی کارآمد و خلاق و پیش برنده باشد. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

جای خالی تفکر اضطراری

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۸ ب.ظ

برجی اگر در کار بود تا از فراز آن، به ذهنیت‌های جمعی ایرانیان می‌نگریستیم،  سه فضا بیش از همه، به چشم می‌آمد: فضای معنوی اسلام گرایان، فضای عقلانی غرب‌گرایان، و فضای لذت جویانه نهیلیست‌ها. این سه، با هم ناسازگاری‌های بسیار دارند. اما در یک امر هم داستاننند: غفلت از وضعیت اضطراری ما.

وضعیت ما اضطراری است. وضعیت اضطراری بسیاری از اختلاف‌ها و تفاوت‌ها را موقتا در پرانتز قرار می‌دهد، و موقتا گروهی را با هم همساز می‌کند. 

آغاز فیلم فروشنده اصغر فرهادی و فروریزی تدریجی یک ساختمان را به ذهن بیاورید. 

وضعیت اضطراری مشابه سرآغاز آن فیلم، جان تک تک ما را در یک مخاطره فوری درانداخته است. در چنان وضعیتی غریزه و ترس کار خود را به خوبی انجام می‌دهد. همسایگان، نه به عشق و علاقه پیشین خود به هم واقفند نه به گلایه‌ها و نفرت‌های پیشین. همه دست به کار نجات خود هستند و تا جایی که امکان پذیر باشد نجات دیگران. 

اما وضعیت‌های اضطراری همیشه همین قدر زیرپوستی و ملموس نیست. 

وقتی به همسایگان یک آپارتمان گفته شود، این ساختمان اینطوری باقی نخواهد ماند. بالاخره فروخواهد ریخت. معلوم نیست واکنش همسایگان همانطور باشد که در فیلم فروشنده دیدیم. می‌توان در چنان شرایطی به جای  تحمل استرس، سیگاری روشن کرد، کنار پنجره نشست و از آرامش فعلی لذت برد و بقیه را به بخت و اقبال سپرد. 

بحران آب و آلودگی‌های زیست محیطی، بیکاری و بحران اقتصادی، فساد دامن گستر و سازمان یافته اقتصادی و سیاسی، احساس تحقیر و نادیده گرفته شدگی، تضعیف ارزش‌های اجتماعی، وضعیت مخاطره آمیز منطقه و محیط بین المللی از جمله مولفه‌هایی هستند که شرایط ما را اضطراری می‌کنند. 

نیاز وافری وجود دارد که همگان به نحوی عمیق و زیرپوستی عمق فاجعه را دریابند و احساس کنند وضعیت اضطراری است. اما مولفه‌های گوناگون سبب شده‌اند تا فعلا نشستن کنار پنجره و تماشای گذر عمر را به هم توصیه کنیم. سه فضایی که پیش از این به آن اشاره کردم، در بازتولید این احساس جمعی با هم همراه شده‌اند.


1. فضای معنوی اسلام گرایان

فضای اسلام گرایان، که صدا و سیما و همه نهادهای تبلیغاتی و خطابه‌های رسمی به آن اختصاص دارد، استعداد شگرفی در تولید فاصله عمودی از اینجا، و فاصله افقی از امروز دارد. 

در آسمان استعلایی آن، هر روز مفاهیم قدسی قدسی‌تر می‌شوند و معانی عمیق، هر روز بیشتر و بیشتر از جهان روزمره ما فاصله می‌گیرند. تلاش می‌کنند روح‌هایی بسازند که بیشتر آسمان را می‌شناسند تا زمین را. سوژه تربیت شده این سازمان گفتاری، تشویق می‌شود کمتر به در و دیوار اینجا بنگرد. طوری ساخته می‌شود که خیال زندگی در افلاک را بر زندگی واقعی بر خاک ارج بنهد. از حیث زمانی نیز، سوژه منحل شده در این ساختار گفتاری، به آینده دوری نظر دارد که سرانجام همه چیز تعیین تکلیف خواهد شد. مستکبران به کلی هلاک‌اند و همه چیز درست همانطوری است که نظام معنوی آنان طلب می‌کند. معنویتی که به بهای انفصال از این جا و اکنون حادث می‌شود، آنقدر شکیبا و صبور نیست تا برای اینجا و اکنون قاعده‌ای بگذارد. روح پرنده‌ای است که در اینجا مقام ندارد. 

عدم توجه به این جا و اکنون، به معنای مجاز کردن هر کاری در اینجا و اکنون است. برای روحی که آنهمه در آسمان استعلاست، توجه به آب، توجه به بحران بیکاری و محیط زیست چه جایی دارد؟ ظرفیت محدودی برای توجه به این امور دنیوی دارد. 

گاهی البته از این دستگاه مفهومی، محصولات جالبی بیرون می‌آید. افرادی که روحشان در آسمان پرواز می‌کند و دستشان اینجا در اموال عمومی است. دست در غارت اموال مردم دارند، و یک لحظه از یاد خدا غفلت نمی‌کنند. ذکر می‌گویند و زمین خوارند. 


2. فضای عقلانی غرب گرایان

غرب گرایان که بیشتر در مطبوعات، فضاهای آکادمیک و در فضای مجازی حاضرند، به نحوی متفاوت تولید فاصله از اینجا و اکنون می‌کنند. 

آنان به خلاف گروه قبلی، فقر و بیکاری و کم آبی را می‌بینند. اما تصورشان این است که برای همه این مشکلات راه حل‌های از پیش آماده‌ای وجود دارد. به تجربه غربی و مدیریت غربیان اشاره می‌کنند و اعلام می‌کنند اگر اجازه دهیم خرد آنها جایگزین خرد ما شود، راه برای حل همه مشکلات گشوده خواهد شد. بنابراین حل این مشکلات اساساً مساله اصلی نیست، مساله اصلی، خالی کردن میدان برای جایگزینی خرد دیگر است. 

آنچه از کیسه این گروه بیرون می‌آید، بیشتر نقدهای رادیکال است و امید به آنکه از پی این نقدهای رادیکال، خورشید نجات و رستگاری سر برخواهد آورد. گروهی‌شان در منصب فلسفه می‌نشینند و با طرح نقدهای رادیکال اثبات می‌کنند تا فلان گزاره‌های فلسفی را نپذیریم و دست از فلان گزاره‌های دیگر نکشیم، کار درست نمی‌شود. خرد را تقدیس می‌کنند و آن را در جایگاهی می‌نشانند که گویی حلال همه مشکلات عینی ماست. گروهی شان در موضع سیاست می‌نشینند و با طرح مفاهیم انتزاعی نظیر توسعه و دمکراسی، راه نجات را در انتخاب زندگی جمعی به نحوی دیگر می‌بینند. مهم‌تر از همه گروهی شان هستند که بیشتر در کار و بار و تجارت و اقتصادند. آنها هم نفدهای رادیکال دارند. از ضرورت گشوده شدن درها برای افزون شدن رونق کارشان می‌نالند چرا که آن را تنها مسیری می‌دانند که رستگاری جمعی در گرو آن است.

سخنانشان نادرست نیست. از ربط و سامان منطقی و نظری درستی بهره مند است. به راستی متکی بر تجربیات بشری است. اما از سنخ تفکر اضطراری و مناسب وضعیت اضطراری نیست. به همان میزان گروه پیشین، این امکان را فراهم می‌کند تا پشت پنجره بنیشینی و با اندکی آه و افسوس، گذر عمر را تماشا کنی. مباحث شان، خیلی عمیق‌ و استراتژیک است و بعید است به این زودی‌ها درک شود. بنابراین فی الحال، می‌توان روزها را همین طور سپری کرد. 

از این ساختار فکری نیز گاهی محصولات تماشایی خلق می‌شود: فرصت‌طلبان ریاکار، دمکراسی خواهان تجارت پیشه، اصلاح طلبان بازاری، دکان داران دو نبش. 


3. فضای لذت جویانه نیهلیست‌ها

جهان این گروه‌ها را بیشتر در فضای مجازی می‌توان یافت. این گروه‌ها، اساساً نسبتی با مساله عمومی ندارند. آنها تنها به خود و گذر لحظه‌ای عمر می‌اندیشند. مشکلی به نام فاصله گیری زمانی و مکانی ندارند، آنها اساساً فاصله‌ای نمی‌گیرند. به خود و لحظه و آن خود می‌اندیشند. جهان شان تامین حال و لذت اکنون و حظ فردی است. 

البته انصاف حکم می‌کند همه نیهلیست‌ها را در یک گروه جا ندهیم. نیهلیست‌ها را می‌توان در دو گروه نیهلیست‌های شرور و نهیلیست‌های نجیب جا داد. نیهلیست‌های شرور کسانی هستند که نیهلیست‌اند و لذت طلب، اما لباس معنوی اسلام گرایان یا لباس عقلانی غرب گرایان را بر تن دارند. برای آنان دسترسی به خوان گسترده رانت و فرصت‌های اقتصادی و منزلتی مهم است. خرد حسابگر آنان حکم می‌کنند که بر حسب موقعیت لباس کسانی را بر تن کنند که بیشتر به بازی شان می‌گیرند. اگر بتوانند لباس این و اگر نتوانند لباس آن، و حتی اگر بتوانند زیر لباس این لباس آن را بر تن می‌کنند. 

دو فضای معنوی و عقلانی پیش گفته، هر دو بازیگران اصیل داشته است. اما هرچه می‌گذرد، در هر دو طیف آنان که رنگی از اصالت دارند، به عقب می‌روند و جلوی صحنه هر دو را همین نیهلیست‌های شرور اشغال می‌کنند. جالب است که به تدریج چهره‌های اصیل هر دو جناح، یکدیگر را پشت صحنه در می‌شناسند و به هم نزدیک می‌شوند و در پیش صحنه نیز، نیهلیست‌های شرور، در لباس‌های ناهمرنگ یکدیگر را می‌شناسند و برای افزون کردن سهمشان از سفره رانت با هم ستیز مصلحتی می‌کنند. 

نیهیلیست‌های نجیب اما خیل عظیم جوانانی هستند که اصولاً شانسی برای ورود در بازی ندارند. به طور بنیادی نادیده گرفته شده‌اند و شانسی جز زندگی در حال ندارند. قربانی‌اند و چه جای گلایه از آنان که چرا به مسائل اضطراری زندگی جمعی نمی‌اندیشند. آنها مجال حل مسائل اضطراری خود را هم ندارند. 


********

سه فضایی که طرح کردم، همه در یک نکته همداستانند. آنها مساله امروز و اینجا و اکنون را نمی‌بینند. در حالیکه زندگی سیاسی اساساً معنایی جز آن ندارد که مردم برای وجوه اضطراری و مخاطرات جمعی که حیات آنها را تهدید می‌کند به طور نهادین شده فکر کنند. تفاوت مهم حیات سیاسی از حیات دینی یا حیات فلسفی و یا هنری دقیقا در همین وجه اضطراری بودن آن است. دین داران و عارفان و فیلسوفان می‌توانند هر چه می‌خواهند در آسمان استعلا پرواز کنند. اما مخاطراتی که در کمین امنیت، و رفاه و منزلت جمعی آنان است، بر عهده نهاد سیاست است. معضلات فلسفی به شخص فیلسوف، راه‌های پرپیج و خم سلوک به شخص عارف، نحوه جلب رضایت خداوند به شخص دین دار سپرده شده است. اما دلنگرانی نسبت به وجوه اضطراری زندگی جمعی به همگان سپرده شده است. هیچ کس قرار نیست حل مساله اضطراری همگان را بر دوش خود بگیرد. اضطرار همگان هنگامی که بر دوش اقلی از مردم است، آن اقل، اضطرار خود را جایگزین اضطرار همگان می‌کنند و می‌شود همین که هست.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

پرسش های پیش روی اصلاح طلبان

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۱ ب.ظ

اوایل دهه هفتاد، دمکراسی خواهی یک حرف تازه‌ بود. از یک افق تازه خبر می‌داد و نسل جدید خود را در این سخن تازه، بازمی‌یافت. اصلاح طلبان امروزی همه سرمایه خود را از همان روزها دارند. آنها فرصت طرح این شعار را داشتند و به دلیل موقعیت‌شان در ساختار قدرت می‌توانستند مدعی باشند که تنها امکان ممکن برای پیشبرد پروژه دمکراسی خواهی‌اند. آن روزها رقیب در مقابل این شعار، از خود بیخود شد و موضعی انفعالی گرفت. دوگانه مشروعه خواهی و مشروطه خواهی دوباره به راه افتاد. مشروطه خواهان پیروز شدند و مشروعه خواهان به حاشیه رفتند. اما به خلاف دوران مشروطه، این بار مشروطه خواهان نبودند که بساط مشروعه خواهی را جمع کردند. این مشروعه خواهان بودند که به تدریج عرصه را برای مشروطه خواهان تنگ و تنگ و تنگ‌تر کردند اما بسیار هوشمندتر از آنچه آن روزگار مشروطه خواهان کردند. 

مشروعه خواهان این روزگار، استراتژی هوشمندانه‌ای به کار بستند. با شعار دمکراسی و دمکراسی خواهی همراه شدند اما پرسیدند کدام دمکراسی؟ خودشان به این سوال جواب روشنی دادند: دمکراسی دینی یا مردمسالاری دینی. مقصود روشنی هم از این مفهوم داشتند، الگویی از دمکراسی که در محدوده شریعت و دین عمل می‌کند. آن را عملی هم کردند، نهادهایی مثل شورای نگهبان را فعال و قدرتمند کردند و محدوده تعریف شده‌ای برای انتخاب مردم گشودند. امکانی که اگر تماما مردم را راضی نمی‌کرد، اما تا حدی رضایت بخش بود. اصلاح طلبان هم کم کم بازی در همین محدوده را پذیرفتند. 

راهی جز این نداشتند. 

امروز می‌توان قضاوت کرد که شعار دمکراسی خواهی که اصلاح طلبان با آن زاده شدند، امروز در حد امکان تحقق یافته و نتیجه داده است. می‌توانند مفتخر باشند که کار خود را در حد مقدورات انجام داده‌اند. به نظر نمی‌رسد لنین در آن دنیا خیلی شرمنده مارکس باشد. چرا که در حد مقدورت روسیه مارکسیسم را تحقق بخشید 

در واقع باید بپذیریم که استراتژی رقیب در عمل، اصلاح طلبان را خلع سلاح کرد و چندان حرف تازه‌ای برایشان باقی نگذاشت. آنچه در این فضای خلاء کلام و سخن برای اصلاح طلبان باقی مانده، بازی با احساسات و خشم و کین مردم است. در فضای آنچه مردم از آن نفرت دارند می‌توان بازی کرد و در امواج احساسات طبقات متوسط، هنوز جایی برای خود محفوظ نگاه داشت. 

من در این یادداشت، فرایند آن خلع سلاح را خواهم کاوید، به بن بست امروز اشاره خواهم کرد و در حد فهم خودم پیشنهاداتی عرضه خواهم داشت. 


چگونه اصلاح طلبان خلع سلاح شدند

جریان مخالف اصلاحات، از «کدام دمکراسی؟» سخن گفت و خود در پاسخ دمکراسی در محدوده دین و شریعت را به میان نهاد. اصلاح طلبان هیچ گاه به این سوال پاسخ ندادند. من هیچ محفل و فضای گفتگویی میان اصلاح طلبان به یاد ندارم که به بحث از تنوع الگوهای دمکراتیک پرداخته باشد و در باره ترجیحات خود به دقت سخن گفته باشند. دلیلش این نبود که نسبت به مساله بی اطلاع بودند. اتفاقا سواد و دانش کافی در این زمینه داشتند. مساله اصلی این بود که تدقیق یک آرمان سیاسی، به نفع جریانی که وجاهت یافته و وجه هژمونیک پیدا کرده، نیست. ابهام معنا، موقتا زاینده قدرت است.  

اصلاح طلبان خود تعریف مشخصی از سنخ دمکراسی خواهی خود عرضه نکردند، اما بسترهای بین المللی و خواست بخش مهمی از جوانان که در اواخر دهه شصت به سن جوانی رسیده بودند، به طور ضمنی معنا و مضمون این دمکراسی را مشخص می‌کرد. فضای بین المللی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، فضای لیبرال دمکراسی بود. لیبرال دمکراسی هم سنخ‌های متنوعی دارد. سنخی که در ایران منتشر شد، ذره باور، لذت گرا، بنیاد ستیز وگشوده و پذیرنده به هر چیز بود. حدود و ثغور روشنی نداشت. این مشخصات درست همان‌ها بود که نسل جوان تازه به میدان آمده نیز از آن استقبال می‌کرد. 

این سنخ از دمکراسی خواهی، پاشنه آشیل‌هایی داشت که رقیب از آن غافل نماند و در تنگ کردن عرصه عمل اصلاح طلبان از آنها بهره کافی برد این پاشنه آشیل‌ها به شرح زیر بودند:

اول  در دام تئوری‌ها و باورهای آکادمیک خود افتاده بود. دمکراسی خواهان آن روزها، تئوری‌های پیچیده‌ای ردیف می کردند که حاصل آن عبارت از این نکته بود که کاروان تاریخ به سوی دمکراتیک شدن حرکت کرده و امکان هیچ مقاومتی در مقابل آن نیست. بنابراین خیلی گوش شنوایی برای شنیدن مشکلات راه نداشت. بر این باور بود که هر چه مانع هم بر سر راه باشد، این مسیر اجباری و برگشت ناپذیر آنها را حل خواهد کرد. این باورهای آکادمیک، جریان اصلاح طلب را خوش باور کرده بود. در حالیکه سیاست از سایر عرصه‌های اجتماعی استقلال نسبی دارد. نیازمند استراتژی‌ها و دوراندیشی‌های خاص خود است. اینکه بنشینی و به تاریخ و زمان اعتماد کنی و مطمئن باشی از طریق همین صندوق رای همه چیز بالاخره تحصیل خواهد شد، چشم بستن به دشواری‌های کار و استراتژی‌های فعال رقیب است. پدیده احمدی نژاد البته این خیال آرام را آشفته کرد. هنوز هم این قدرت را دارد. قطع نظر از این که رای کافی دارد یا نه، اعتماد به صندوق را زائل می‌کند. 

دوم اینکه، در دفاع اخلاقی از دمکراسی خواهی‌اش خیلی تنک مایه بود. پشتوانه اصلی‌اش دفاع از این ایده بود که حکومت حق مردم است و تعرض به این حق، فرد یا نهاد سیاسی را بدل به نهاد دیکتاتوری می‌کند. این اصل اخلاقی در اندیشه سیاسی معاصر البته اصل مهمی است اما راویان این اصل، پیشاپیش مبادی اخلاقی، الهیاتی، فلسفی و سیاسی را که به این اصل، قوام می‌بخشید، در عرصه عمومی جا نیانداخته بودند. به علاوه، استدلال‌های جاری در سنت فلسفی غرب، کفایت کافی برای توجیه اخلاقی دمکراسی در فضای ما را نداشته و ندارد. در این فضای جدید، باور داشت به حق مردم، با پرسش‌های خاص زمینه خود مواجه است و اصلاح طلبان هیچگاه به این بحث‌ها وارد نشدند. بر دوگانه کلیشه شده دیکتاتوری آزادی خواهی تکیه زدند و در یک فضای پوپولیستی کار خود را پیش بردند. وقتی دمکراسی خواهی، تکیه گاهی استوار در باورهای اخلاقی مردم نداشته باشد، معدود افرادی برای آن هزینه‌ای خواهند پرداخت. همان‌ها که با این مبادی به دلیل تلاش‌های فردی‌شان آشنا شده‌اند و دفاع از آن را وظیفه اخلاقی خود می‌شمارند. 

سوم: بی برنامه بود. ممکن است در یک فضای انقلابی، شعارهای کلی و یوتوپیک انرژی عظیم تولید کند، اما در یک فضای غیر انقلابی، شعار دهنده باید علاوه بر شعار، طرح روشنی از نحوه مدیریت و حل مسائل و معضلات عینی عرضه کند. دمکراسی خواهان، معلوم نبود و هنوز هم معلوم نیست، که با مشکلاتی مثل فساد، شکاف طبقاتی، اعتیاد، بحران محیط زیست، مسائل جاری در عرصه منطقه و عرصه جهانی و امثالهم چه برنامه روشنی دارند. 

چهارم:  این سنخ دمکراسی خواهی نسبتی با طبقات فرودست و در حاشیه نداشت. بیشتر برازنده جوانان لایه‌های بالای طبقات متوسط جامعه بود. فرودستان را به کلی نمی‌دید و زبان گفتگو با آنها را هم نداشت. سازماندهی مشخصی برای برقراری رابطه با آنها را هم نداشت. برای جلب توجه و رای آنها، راهی جز افزایش حجم تبلیغات نداشت. حتی مدافع سیاست‌هایی بود که کمکی به اوضاع آنها نمی‌کرد. 

پنجم: این سنخ از دمکراسی خواهی، با سکولاریسم نسبتی وثیق پیدا کرده بود. سکولاریسم‌اش اگر منحصر به جدایی نهاد دین از سیاست بود، تا حدی قابل تحمل بود. اما واقع این بود که در گفتارها و مفاهیم خود نشان می‌داد دین را قلیل، خصوصی، بیشتر در دل‌ها می‌خواست و با هر نحوه ظهور علنی دین، سر سازگاری نداشت. اصولا عزم جزمی داشت برای پشت پرده بردن دین. معلوم هم نیست و نبود که چگونه می‌توان در یک جامعه خاورمیانه‌ای، اینهمه دین را پشت پرده برد. 

مشکل چهارم و پنجم، مانع از برقراری رابطه‌ای واقعی، بادوام و مطمئن میان اصلاح طلبان با بستر عینی جامعه شده است. 

جناح رقیب، تا حد کمی توانسته از قدرت اجتماعی اصلاح طلبان بکاهد. اما در خلع سلاح ایدئولوژیک آنان توفیق زیادی پیدا کرده است. نشانه بارز آن نیز همین است که تقریباً همه به همین صورت فعلی دمکراسی تن در داده‌اند. دمکراسی دیگر یک آرمان نیست، یک واقعیت است. حد اعلای خواست همه، کمی بازتر کردن همین واقعیت مستقر است. وضعیت منطقه هم به این وضعیت کمک کرده است، مردم با مصائب منطقه روبرو می‌شوند و خدا را بابت این امنیت و دمکراسی شکر می‌کنند. البته جای شکرش هم باقی است. بنابراین اصلاح طلبان همه قدرت اجتماعی خود را در همین محدوده به کار بسته‌اند و الحمدالله راضی‌اند. 

زائل شدن دمکراسی خواهی به منزله یک افق امید بخش، و کاسته شدن از انرژی اجتماعی برای تحقق این خواست، اتفاق مبارکی نیست. تلاش برای احیای این خواست به منزله یک الگوی مطلوب زندگی سیاسی، تنها امکان نشاط بخشی به حیات جمعی ما در وضعیت امروز است. مساله تنها به اصلاح طلبان و نقش و جایگاه سیاسی آنان باز نمی‌گردد. مساله احیای دوباره حیات سیاسی است. شاید اصلاح طلبان پیشین چندان هم نشاطی برای بازآفرینی میراث خود نداشته باشند. ممکن است فضا نیازمند بازیگران و متفکران و فعالان تازه باشد. 

پرسش‌های پیش رو

با توجه به آنچه پاشنه آشیل‌های جریان اصلاح طلب دانستیم، می‌توان در حال حاضر پرسش‌هایی طرح کرد که پاسخ‌گویی به آنها باب‌های تازه‌ای برای گفتگو و گرمای عرصه عمومی بگشاید. 

1. با عنایت به غفلت اصلاح طلبان از سیاست به منزله قلمروی بالنسبه مستقل از قلمروهای دیگر، باید به این سوال پاسخ داد که استراتژی روشن اصلاح طلبان برای پیشبرد  اهدافشان چیست؟ چه تحلیل مشخصی از شرایط داخلی و بین المللی دارند؟ عرصه بین الملل امروز را چگونه تحلیل می‌کنند؟ در باره تحولات منطقه به طور دقیق چگونه می‌اندیشند؟ چه امکان‌ها و محدودیت‌هایی پیش روی خود می‌بینند؟ با تکیه بر چه نیروهای مشخص اجتماعی، قادر به پیشبرد اهداف خود هستند؟ چه الگوهایی برای تعامل با نظام مستقر سیاسی دارند؟ به جز برنامه ریزی برای انتخابات، آیا الگوی دیگری برای حیات سیاسی دارند؟ به فرض به پایان رسیدن امکان عمل در فضاهای انتخاباتی، آیا هنوز هم می‌توان از جریان اصلاحات سخن گفت؟ و ...

2. با توجه به فقر نظام توجیهی اصلاح طلبان، باید به صراحت به این سوال پاسخ داد که کدام منابع فرهنگی و فکری دمکراسی مد نظرشان را بعد معنوی و هنجاری می‌بخشد؟ آیا می‌خواهند از منابع دینی برای توجیه و معنابخشی به نظم دمکراتیک دفاع کنند؟ چگونه دین و ارزش‌های دینی قادر به تقویت نظم دمکراتیک است؟ چه منابع دیگری در چشم انداز فکری آنان وجود دارد؟ آیا ناسیونالیسم به منزله منبعی برای معنابخشی به دمکراسی می‌تواند موضوعیت پیدا کند؟ علاوه بر این دو منبع، به نظر می‌رسد سوسیالیسم نیز یکی دیگر از منابع مشروعیت بخش به دمکراسی در جهان امروز بوده است، چه نسبتی با سوسیالیسم دارند؟ 

3. به جد باید به این نکته بیاندیشند که برای اصلی‌ترین مشکلات عینی کشور چه راه‌ حل‌های عملی دارند؟ واقعا برای بحران آب چه باید کرد؟ چه راهی برای برون رفت از فسادهای عظیم اداری و اقتصادی هست؟ بیکاری، فقر، شکاف طبقاتی و مشکلاتی از این دست، از نظر آنان چه راه حل‌های مشخصی دارد؟

4. نسبت به طبقات فرودست، حاشیه، فاقد صدا، و فاقد نماینده مشخص چه می‌اندیشند. آیا اقتصاد بازار حلال این مشکلات هست؟ چگونه؟ چه نسبتی با نظم سوسیالیستی دارند؟ اصولاًٌ مایلند علاوه بر طبقات متوسط و شهرنشین، با اقشار دیگر جامعه نیز پیوندی برقرار کنند؟ اگر آری چطور؟ برقراری چنان ارتباطی چه مقتضیاتی دارد؟ 

5. با توجه به اینکه در یک جامعه با فضای دینی زندگی می‌کنند، چه نسبتی با این جهان نیرومند برقرار خواهند کرد؟ آیا در شرایط مشخص امروز، هنوز هم واقع بینانه است که فکر کنیم دین به عرصه خصوصی باز خواهد گشت؟ در صورت حضور و بازی قدرتمند دین در عرصه سیاسی، خواست دمکراسی خواهی چه صورت متفاوتی پیدا خواهد کرد؟ با توجه به مشخصات خاص فرهنگ اسلامی، دمکراتیک شدن به شرط پاسخ گفتن به چه سوالاتی امکان پذیر است؟ آیا این دو اصولاً با یکدیگر می‌توانند نسبتی سازگار برقرار کنند؟ 


این پرسش‌ها و پرسش‌های متعدد دیگر، اینک در انتظار هر جریانی است که هنوز هم بخواهد از اصلاحات سخن بگوید و دوباره زبانی گویا به آن عطا کند.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

معنویت و آزادی

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ

نظام‌‌های ایدئولوژیک، بر روح و قلب و جان مردم حکومت می‌کنند. کسی که به کلی تسلیم است، احساس خرسندی می‌کند. مشکل اما از زمانی آغاز می‌شود که فرد دچار تردید می‌شود.

تردید فرد را در معرض یک انتخاب قرار می‌دهد. انتخاب میان زندگی زیر سقف نظم ایدئولوژیک و یا بیرون رفتن از سیطره آن. زندگی در درون نظم ایدئولوژیک، زندگی فرد را با تحقیر و احساس اسارت و خفقان توام می‌کند. بیرون رفتن از سیطره آن اما به زندگی بدون روح و قلب و جان می‌انجامد. زندگی با یک بدن سرد، منزوی، تنها، بی افق و تسلیم امیال روزمره. نظام‌های ایدئولوژیک، تنها به بدن فرد اجازه می‌دهند از سیطره بیرون رود، قلب و جان او را همچنان گروگان نگه می‌دارند. این نکته برای نظم‌ ایدئولوژیک متکی بر دین، صدها هزار بار بیشتر صادق است.

تنها اشخاص نادری قادرند از این قاعده تلخ بگریزند.

دو دهه است فضای عمومی جامعه ایرانی را می‌توان بر مبنای بدن‌های سردی مورد مطالعه قرار داد که جایی در دستگاه ایدئولوژیک مسلط برای خود نمی‌یابند، اما زندگی روزمره نیز برای آنان، عرصه کسالت و تکرار و تهی است. قلب و جانشان را در گروگان می‌بینند، و بازگشت زیر آن سقف را برای خود ناممکن می‌یابند. احساس بی پناهی می‌کنند و نیازمند کلام و معنایی هستند تا بدیلی به آنان عرضه کند و امکان زندگی توام با معنا را برایشان امکان پذیر کند. درست مثل بازاری است که تقاضایی گسترده‌ و روزافزونی در آن شکل گرفته است.

اصلی‌ترین کارکرد هر آنچه طی این سه دهه در عرصه فکری تولید و توزیع شده، در جهت تامین همین تقاضاست. فیلسوفان و متفکران وشاعران و هنرمندان، همه و همه دست در دست هم دادند تا برای زندگی در لاک تنهایی، امکانی برای تامین احساس معنوی فراهم کنند. معنویت در حد گلیم کوچکی که زندگی فردی را ساماندهی کند. گویی برای بدن‌های سرد، می‌خواهند روح و قلب و جانی تازه تامین کنند. تلاش بسیار کرده‌اند و می‌کنند، اما توفیق چندانی ندارند. فضای عمومی همچنان فضایی دو قطبی است. میدان و سقف جهان ایدئولوژیکی که گرم و برانگیزاننده است، اما زندگی زیر آن با خردمندی و احساس آزادی توام نیست، یا زندگی در فضای روزمره، گسیخته، تک افتاده و بی معنا اما همساز با خرد و احساس آزادی.

گاه کسانی را می‌بینی که از این طرف به آن سو فرار می‌کنند و کسانی از آن سو به این طرف می‌گریزند.

اما با فاصله اگر به میدان نظر کنی، گویی در هر دو سوی میدان خاکستر سردی پاشیده‌اند. نه جانبداران دستگاه ایدئولوژیک، گرم و پرشورند، و نه بدن‌های بیرون افتاده، احساس آزادی می‌کنند. معنویت و آزادی هر دو بی معنا می‌شوند. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی