پرسش های پیش روی اصلاح طلبان
اوایل دهه هفتاد، دمکراسی خواهی یک حرف تازه بود. از یک افق تازه خبر میداد و نسل جدید خود را در این سخن تازه، بازمییافت. اصلاح طلبان امروزی همه سرمایه خود را از همان روزها دارند. آنها فرصت طرح این شعار را داشتند و به دلیل موقعیتشان در ساختار قدرت میتوانستند مدعی باشند که تنها امکان ممکن برای پیشبرد پروژه دمکراسی خواهیاند. آن روزها رقیب در مقابل این شعار، از خود بیخود شد و موضعی انفعالی گرفت. دوگانه مشروعه خواهی و مشروطه خواهی دوباره به راه افتاد. مشروطه خواهان پیروز شدند و مشروعه خواهان به حاشیه رفتند. اما به خلاف دوران مشروطه، این بار مشروطه خواهان نبودند که بساط مشروعه خواهی را جمع کردند. این مشروعه خواهان بودند که به تدریج عرصه را برای مشروطه خواهان تنگ و تنگ و تنگتر کردند اما بسیار هوشمندتر از آنچه آن روزگار مشروطه خواهان کردند.
مشروعه خواهان این روزگار، استراتژی هوشمندانهای به کار بستند. با شعار دمکراسی و دمکراسی خواهی همراه شدند اما پرسیدند کدام دمکراسی؟ خودشان به این سوال جواب روشنی دادند: دمکراسی دینی یا مردمسالاری دینی. مقصود روشنی هم از این مفهوم داشتند، الگویی از دمکراسی که در محدوده شریعت و دین عمل میکند. آن را عملی هم کردند، نهادهایی مثل شورای نگهبان را فعال و قدرتمند کردند و محدوده تعریف شدهای برای انتخاب مردم گشودند. امکانی که اگر تماما مردم را راضی نمیکرد، اما تا حدی رضایت بخش بود. اصلاح طلبان هم کم کم بازی در همین محدوده را پذیرفتند.
راهی جز این نداشتند.
امروز میتوان قضاوت کرد که شعار دمکراسی خواهی که اصلاح طلبان با آن زاده شدند، امروز در حد امکان تحقق یافته و نتیجه داده است. میتوانند مفتخر باشند که کار خود را در حد مقدورات انجام دادهاند. به نظر نمیرسد لنین در آن دنیا خیلی شرمنده مارکس باشد. چرا که در حد مقدورت روسیه مارکسیسم را تحقق بخشید
در واقع باید بپذیریم که استراتژی رقیب در عمل، اصلاح طلبان را خلع سلاح کرد و چندان حرف تازهای برایشان باقی نگذاشت. آنچه در این فضای خلاء کلام و سخن برای اصلاح طلبان باقی مانده، بازی با احساسات و خشم و کین مردم است. در فضای آنچه مردم از آن نفرت دارند میتوان بازی کرد و در امواج احساسات طبقات متوسط، هنوز جایی برای خود محفوظ نگاه داشت.
من در این یادداشت، فرایند آن خلع سلاح را خواهم کاوید، به بن بست امروز اشاره خواهم کرد و در حد فهم خودم پیشنهاداتی عرضه خواهم داشت.
چگونه اصلاح طلبان خلع سلاح شدند
جریان مخالف اصلاحات، از «کدام دمکراسی؟» سخن گفت و خود در پاسخ دمکراسی در محدوده دین و شریعت را به میان نهاد. اصلاح طلبان هیچ گاه به این سوال پاسخ ندادند. من هیچ محفل و فضای گفتگویی میان اصلاح طلبان به یاد ندارم که به بحث از تنوع الگوهای دمکراتیک پرداخته باشد و در باره ترجیحات خود به دقت سخن گفته باشند. دلیلش این نبود که نسبت به مساله بی اطلاع بودند. اتفاقا سواد و دانش کافی در این زمینه داشتند. مساله اصلی این بود که تدقیق یک آرمان سیاسی، به نفع جریانی که وجاهت یافته و وجه هژمونیک پیدا کرده، نیست. ابهام معنا، موقتا زاینده قدرت است.
اصلاح طلبان خود تعریف مشخصی از سنخ دمکراسی خواهی خود عرضه نکردند، اما بسترهای بین المللی و خواست بخش مهمی از جوانان که در اواخر دهه شصت به سن جوانی رسیده بودند، به طور ضمنی معنا و مضمون این دمکراسی را مشخص میکرد. فضای بین المللی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، فضای لیبرال دمکراسی بود. لیبرال دمکراسی هم سنخهای متنوعی دارد. سنخی که در ایران منتشر شد، ذره باور، لذت گرا، بنیاد ستیز وگشوده و پذیرنده به هر چیز بود. حدود و ثغور روشنی نداشت. این مشخصات درست همانها بود که نسل جوان تازه به میدان آمده نیز از آن استقبال میکرد.
این سنخ از دمکراسی خواهی، پاشنه آشیلهایی داشت که رقیب از آن غافل نماند و در تنگ کردن عرصه عمل اصلاح طلبان از آنها بهره کافی برد این پاشنه آشیلها به شرح زیر بودند:
اول در دام تئوریها و باورهای آکادمیک خود افتاده بود. دمکراسی خواهان آن روزها، تئوریهای پیچیدهای ردیف می کردند که حاصل آن عبارت از این نکته بود که کاروان تاریخ به سوی دمکراتیک شدن حرکت کرده و امکان هیچ مقاومتی در مقابل آن نیست. بنابراین خیلی گوش شنوایی برای شنیدن مشکلات راه نداشت. بر این باور بود که هر چه مانع هم بر سر راه باشد، این مسیر اجباری و برگشت ناپذیر آنها را حل خواهد کرد. این باورهای آکادمیک، جریان اصلاح طلب را خوش باور کرده بود. در حالیکه سیاست از سایر عرصههای اجتماعی استقلال نسبی دارد. نیازمند استراتژیها و دوراندیشیهای خاص خود است. اینکه بنشینی و به تاریخ و زمان اعتماد کنی و مطمئن باشی از طریق همین صندوق رای همه چیز بالاخره تحصیل خواهد شد، چشم بستن به دشواریهای کار و استراتژیهای فعال رقیب است. پدیده احمدی نژاد البته این خیال آرام را آشفته کرد. هنوز هم این قدرت را دارد. قطع نظر از این که رای کافی دارد یا نه، اعتماد به صندوق را زائل میکند.
دوم اینکه، در دفاع اخلاقی از دمکراسی خواهیاش خیلی تنک مایه بود. پشتوانه اصلیاش دفاع از این ایده بود که حکومت حق مردم است و تعرض به این حق، فرد یا نهاد سیاسی را بدل به نهاد دیکتاتوری میکند. این اصل اخلاقی در اندیشه سیاسی معاصر البته اصل مهمی است اما راویان این اصل، پیشاپیش مبادی اخلاقی، الهیاتی، فلسفی و سیاسی را که به این اصل، قوام میبخشید، در عرصه عمومی جا نیانداخته بودند. به علاوه، استدلالهای جاری در سنت فلسفی غرب، کفایت کافی برای توجیه اخلاقی دمکراسی در فضای ما را نداشته و ندارد. در این فضای جدید، باور داشت به حق مردم، با پرسشهای خاص زمینه خود مواجه است و اصلاح طلبان هیچگاه به این بحثها وارد نشدند. بر دوگانه کلیشه شده دیکتاتوری آزادی خواهی تکیه زدند و در یک فضای پوپولیستی کار خود را پیش بردند. وقتی دمکراسی خواهی، تکیه گاهی استوار در باورهای اخلاقی مردم نداشته باشد، معدود افرادی برای آن هزینهای خواهند پرداخت. همانها که با این مبادی به دلیل تلاشهای فردیشان آشنا شدهاند و دفاع از آن را وظیفه اخلاقی خود میشمارند.
سوم: بی برنامه بود. ممکن است در یک فضای انقلابی، شعارهای کلی و یوتوپیک انرژی عظیم تولید کند، اما در یک فضای غیر انقلابی، شعار دهنده باید علاوه بر شعار، طرح روشنی از نحوه مدیریت و حل مسائل و معضلات عینی عرضه کند. دمکراسی خواهان، معلوم نبود و هنوز هم معلوم نیست، که با مشکلاتی مثل فساد، شکاف طبقاتی، اعتیاد، بحران محیط زیست، مسائل جاری در عرصه منطقه و عرصه جهانی و امثالهم چه برنامه روشنی دارند.
چهارم: این سنخ دمکراسی خواهی نسبتی با طبقات فرودست و در حاشیه نداشت. بیشتر برازنده جوانان لایههای بالای طبقات متوسط جامعه بود. فرودستان را به کلی نمیدید و زبان گفتگو با آنها را هم نداشت. سازماندهی مشخصی برای برقراری رابطه با آنها را هم نداشت. برای جلب توجه و رای آنها، راهی جز افزایش حجم تبلیغات نداشت. حتی مدافع سیاستهایی بود که کمکی به اوضاع آنها نمیکرد.
پنجم: این سنخ از دمکراسی خواهی، با سکولاریسم نسبتی وثیق پیدا کرده بود. سکولاریسماش اگر منحصر به جدایی نهاد دین از سیاست بود، تا حدی قابل تحمل بود. اما واقع این بود که در گفتارها و مفاهیم خود نشان میداد دین را قلیل، خصوصی، بیشتر در دلها میخواست و با هر نحوه ظهور علنی دین، سر سازگاری نداشت. اصولا عزم جزمی داشت برای پشت پرده بردن دین. معلوم هم نیست و نبود که چگونه میتوان در یک جامعه خاورمیانهای، اینهمه دین را پشت پرده برد.
مشکل چهارم و پنجم، مانع از برقراری رابطهای واقعی، بادوام و مطمئن میان اصلاح طلبان با بستر عینی جامعه شده است.
جناح رقیب، تا حد کمی توانسته از قدرت اجتماعی اصلاح طلبان بکاهد. اما در خلع سلاح ایدئولوژیک آنان توفیق زیادی پیدا کرده است. نشانه بارز آن نیز همین است که تقریباً همه به همین صورت فعلی دمکراسی تن در دادهاند. دمکراسی دیگر یک آرمان نیست، یک واقعیت است. حد اعلای خواست همه، کمی بازتر کردن همین واقعیت مستقر است. وضعیت منطقه هم به این وضعیت کمک کرده است، مردم با مصائب منطقه روبرو میشوند و خدا را بابت این امنیت و دمکراسی شکر میکنند. البته جای شکرش هم باقی است. بنابراین اصلاح طلبان همه قدرت اجتماعی خود را در همین محدوده به کار بستهاند و الحمدالله راضیاند.
زائل شدن دمکراسی خواهی به منزله یک افق امید بخش، و کاسته شدن از انرژی اجتماعی برای تحقق این خواست، اتفاق مبارکی نیست. تلاش برای احیای این خواست به منزله یک الگوی مطلوب زندگی سیاسی، تنها امکان نشاط بخشی به حیات جمعی ما در وضعیت امروز است. مساله تنها به اصلاح طلبان و نقش و جایگاه سیاسی آنان باز نمیگردد. مساله احیای دوباره حیات سیاسی است. شاید اصلاح طلبان پیشین چندان هم نشاطی برای بازآفرینی میراث خود نداشته باشند. ممکن است فضا نیازمند بازیگران و متفکران و فعالان تازه باشد.
پرسشهای پیش رو
با توجه به آنچه پاشنه آشیلهای جریان اصلاح طلب دانستیم، میتوان در حال حاضر پرسشهایی طرح کرد که پاسخگویی به آنها بابهای تازهای برای گفتگو و گرمای عرصه عمومی بگشاید.
1. با عنایت به غفلت اصلاح طلبان از سیاست به منزله قلمروی بالنسبه مستقل از قلمروهای دیگر، باید به این سوال پاسخ داد که استراتژی روشن اصلاح طلبان برای پیشبرد اهدافشان چیست؟ چه تحلیل مشخصی از شرایط داخلی و بین المللی دارند؟ عرصه بین الملل امروز را چگونه تحلیل میکنند؟ در باره تحولات منطقه به طور دقیق چگونه میاندیشند؟ چه امکانها و محدودیتهایی پیش روی خود میبینند؟ با تکیه بر چه نیروهای مشخص اجتماعی، قادر به پیشبرد اهداف خود هستند؟ چه الگوهایی برای تعامل با نظام مستقر سیاسی دارند؟ به جز برنامه ریزی برای انتخابات، آیا الگوی دیگری برای حیات سیاسی دارند؟ به فرض به پایان رسیدن امکان عمل در فضاهای انتخاباتی، آیا هنوز هم میتوان از جریان اصلاحات سخن گفت؟ و ...
2. با توجه به فقر نظام توجیهی اصلاح طلبان، باید به صراحت به این سوال پاسخ داد که کدام منابع فرهنگی و فکری دمکراسی مد نظرشان را بعد معنوی و هنجاری میبخشد؟ آیا میخواهند از منابع دینی برای توجیه و معنابخشی به نظم دمکراتیک دفاع کنند؟ چگونه دین و ارزشهای دینی قادر به تقویت نظم دمکراتیک است؟ چه منابع دیگری در چشم انداز فکری آنان وجود دارد؟ آیا ناسیونالیسم به منزله منبعی برای معنابخشی به دمکراسی میتواند موضوعیت پیدا کند؟ علاوه بر این دو منبع، به نظر میرسد سوسیالیسم نیز یکی دیگر از منابع مشروعیت بخش به دمکراسی در جهان امروز بوده است، چه نسبتی با سوسیالیسم دارند؟
3. به جد باید به این نکته بیاندیشند که برای اصلیترین مشکلات عینی کشور چه راه حلهای عملی دارند؟ واقعا برای بحران آب چه باید کرد؟ چه راهی برای برون رفت از فسادهای عظیم اداری و اقتصادی هست؟ بیکاری، فقر، شکاف طبقاتی و مشکلاتی از این دست، از نظر آنان چه راه حلهای مشخصی دارد؟
4. نسبت به طبقات فرودست، حاشیه، فاقد صدا، و فاقد نماینده مشخص چه میاندیشند. آیا اقتصاد بازار حلال این مشکلات هست؟ چگونه؟ چه نسبتی با نظم سوسیالیستی دارند؟ اصولاًٌ مایلند علاوه بر طبقات متوسط و شهرنشین، با اقشار دیگر جامعه نیز پیوندی برقرار کنند؟ اگر آری چطور؟ برقراری چنان ارتباطی چه مقتضیاتی دارد؟
5. با توجه به اینکه در یک جامعه با فضای دینی زندگی میکنند، چه نسبتی با این جهان نیرومند برقرار خواهند کرد؟ آیا در شرایط مشخص امروز، هنوز هم واقع بینانه است که فکر کنیم دین به عرصه خصوصی باز خواهد گشت؟ در صورت حضور و بازی قدرتمند دین در عرصه سیاسی، خواست دمکراسی خواهی چه صورت متفاوتی پیدا خواهد کرد؟ با توجه به مشخصات خاص فرهنگ اسلامی، دمکراتیک شدن به شرط پاسخ گفتن به چه سوالاتی امکان پذیر است؟ آیا این دو اصولاً با یکدیگر میتوانند نسبتی سازگار برقرار کنند؟
این پرسشها و پرسشهای متعدد دیگر، اینک در انتظار هر جریانی است که هنوز هم بخواهد از اصلاحات سخن بگوید و دوباره زبانی گویا به آن عطا کند.
- ۹۵/۰۷/۱۴
واقعا مطلب خوبی نوشتید که به رغم اهمیت فراوان آن همواره مورد بی توجهی جریانها و گروههای سیاسی قرار می گیرد. بخصوص نقطه قوت متن، قابل درک بودن مطلب بدور از تکلف و مغلق گویی و اطناب بود. فارغ از محتوا، این شیوه بیان به انتقال مطلب و تداعی معانی در ذهن مخاطبان کمک میکند. بنده دوست دارم بیشتر درباره یک بخش از این مقاله نکاتی را متذکر شوم که ناظر به نسبت میان توسعه اجتماعی اقتصادی و مانیفست گروه های سیاسی در ایران است. در مورد بندهایی که نوشتید باید بگویم که برخی از نامزدهای اصلاح طلب اساسا خودشان جزو مبدعان فکر توزیع 50هزار تومان در میان مردم بودند و همواره برنامه های اقتصادی بسیار مبهم و نامشخصی عرضه کرده و میکنند. به نظر من این امر گویای فقدان وجود برنامه ای مدون در برنامه ریزی اجتماعی اقتصادی و نوعی سردرگمی در سیاستهای توسعه است. بنظر می رسد اساس مشکل هر دو جریان اصلاح طلب و اصول گرا ریشه ای بنیادین در برنامه های توسعه ای داشته باشد و تا مادامی که این بی برنامگی و سردرگمی وجود دارد هر گروهی قدرت سیاسی را به دست بگیرد، قادر به ایجاد دگرگونی اساسی و حل معضلات امروز جامعه ایران نخواهد بود. به ویژه باید پرسید نگاه این جریانها معطوف به رشد کدام بخشهای اقتصاد کشور است؟ چه برنامه هایی برای توزیع عادلانه ثروت دارند؟ چگونه می خواهند اشتغال ایجاد کنند؟ و این چگونه به جای کلی گویی و ابهام، گام نخست در تدوین هر مانیفستی است. حتی بنده در دو سال اخیر معتقد شده ام که اهمیت برنامه توسعه نسبت به بحثها و مجادلات سیاسی و رقابت اصولگرا و اصلاح طلب اولویت اول محسوب میشود و شگفت آنکه برنامه توسعه به رغم اهمیت زیربناییش، با عجله و سرعت فراوان تصویب میشود! به جرات ادعا میکنم 90 درصد مشکلات آموزش عالی، بیکاری، حاشیه نشینی، اعتیاد و فقر و... حاصل همین بی توجهی به برنامه توسعه کشور است که به طور بنیادین باید مورد توجه جریانهای سیاسی قرار می گرفت و باز به جرات می توان ادعا کرد که آینده و افق سیاسی پیش روی جریانهای سیاسی در ایران در گرو حل اساسی مسائلی است که به طور شفاف و به وضوح در متن به آنها اشاره شده است. منتها شاید کاربرد واژه عدالت اجتماعی گویاتر باشد و دعاوی این مقاله را از خلط شدن با پاره ای از مفروضات و نظریه های جزمی دور ساخته و تعریف مصادیق روشن تر برای مفهوم عدالت اجتماعی را بر بستری بومی فراهم سازد. در هرحال بنده معتقدم که تقلید کورکورانه از الگوی تاچریسم و ریگانیسم که بر پشتوانه ای از اندیشه های نوزیک و هایک و فریدمن و... استوار است،راهگشای مشکلات امروز جامعه ما نبوده و نیست تنها براساس تدوین یک الگوی بومی متناسب با ظرفیتهای فرهنگی و اقتصادی جامعه خود میتوان به مسائل اساسی جامعه را حل و فصل کرد. تفاوت اسلام و لیبرالیسم در این نکته است که اسلام فرد معتاد را بیمار میداند و نیازمند یاری مومنان و تاچریسم ریشه آن را به تنبلی، بیکارگی و مفت خوری افراد ناسازگار بازمیگرداند و تنها خواستار حفظ منافع اقلیتی است که آژانس حفاظتی برتر -همان دولت- را استخدام کرده است تا مانع دزدی این مفت خورها و تعدی شان به منافع اقلیت تکاثرطلب شود!
باید به این نکته نیز توجه کرد که الگوهای غربی متکی بر مبانی انسان شناسی و جهان بینی متفاوتی از اندیشه اسلامی ایرانی هستند و الگوی اقتصادی و توسعه ای آن ها را نمی توان از مبانی شان جدا کرد. در واقع این برنامه های توسعه میوه و ثمره درختی است که ریشه در بستر تفکرات اقتصادی مادی گرایانه دارد و ساحات وجود انسان را به بعد مادی آن تقلیل میدهد
به نظر حقیر تنها با اتکا به ظرفیتهای اسلام شیعه و گفتمان مقاومت آن در برابر سیستم جهانی، تدوین یک الگوی بومی برای زیست جهان ایرانی امکان پذیر خواهد بود. نقش جریانهای سیاسی در وهله نخست پاسخ به همان پرسشهای متن است اصلا می توان گفت عدم پاسخ گفتن به پرسشهای به ظاهر ساده اما در واقع بنیادین و ریشه ای متن بوده که تا کنون چرخه معضلات امروزین ایران را تداوم بخشیده. از مسئله هزینه درمانی بخیه یک کودک تا سودجویی در آموزش عالی و بیکاری گسترده همگی نتیجه اجرای یکسری الگوهای از پیش موجود در اقتصاد کشور ما بوده است و هر دولتی که سرکار می آید توان و علاقه پرداختن به پرسشهای مطلب آقای کاشی را ندارد چون این پرسشها هزینه های زیادی را روی دست دولتهای اصولگرا و اصلاح طلب میگذارد
اساسا نکته اینجاست که بر بنیاد اقتصادی معیوب و سیاستهای مبهم توسعه ای، دموکراسی به چه شکلی در میاید و اصلا چه معنایی برای مردم خواهد داشت. البته دغدغه این متن چیز دیگری است اما به باور من توجه به این سویه قضیه که در پرسشهای نهایی مضمر بود، اهمیت اساسی تری دارد تا فی نفسه توسعه سیاسی و دموکراسی خواهی. سویه ای که متن حاضر در فراز مهمی از پرسشها بدان پرداخته.