زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

بالون‌ها و اشباح

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۰۱ ب.ظ

گاهی باید خون کلمه‌ها را ریخت تا دوباره جان بگیرند. کلمه‌ها به عکس آدم‌ها، اگر خونشان ریخته شود زنده می‌شوند. به کلمه‌ها در عرصه سیاست بیاندیشید: عدالت، آزادی، انقلاب، اسلام، معنویت، جوانمردی، دمکراسی و البته در جامعه ما، اصلاح طلبی، اصولگرایی و ... ببینید چقدر کم جان و دروغ و بی معنا و بی دلالت‌ شده‌اند. بی معنا و گاه پوشش‌هایی برای خباثت‌ها و شرارت‌های انسانی.

چگونه می‌توان خون کلمه‌ها را ریخت؟ تاریخ صحنه آزمون کلمه‌هاست. کلمه‌ها دوست دارند سایه و شبح بمانند و از کالبد مادی شده‌شان در تاریخ بگریزند. کلمه‌ها مقدس بودن را دوست دارند. می‌خواهند دامنشان به هیچ واقعیتی آلوده نشود. مسئولیت هیچ پیامدی را نپذیرند. کلمه شبح شده، کلمه‌ای است که مثل بالون، به آسمان می‌رود و حتی سایه خود در زمین را هم انکار می‌کند. اما نباید تسلیم شد کلمه‌های شبح شده را، در کالبد تجسد تاریخی‌شان باید ریخت و آنگاه به تماشای آنان نشست. خونشان جاری می‌شود. وقتی همه کلمه‌ها را سر بریدید، بنشینید در هوای آزاد و یکی یکی از آنها بخواهید بازگردند، غسل تعمید کنند، و اجازه حیات بگیرند.

باید به حساب یک یک کلماتی که چهل سال است مصرف می‌کنیم رسیدگی شود. واژه انقلابی و انقلابی بودن یکی از آنهاست. در روزهای انقلاب، در میان مردم می‌زیست. همه آن را مثل بستنی می‌خوردند و لذت می‌بردند. چتر مهربانی بود بر سر همه. اما درست از روزی که انقلاب پیروز شد، واژه انقلابی بودن، راه شبح شدن در پیش گرفت. بالون شد و به آسمان رفت. هر وقت می‌گفتی اما فقر، اما زور، اما فریب، اما فساد، اما فلانی و فلانی، می‌گفت این لکه‌ها را به دامن من نیالایید. چشم نازک می‌کرد، بالا می‌رفت تا دامنش سپید به نظر آید.

مشکل اما چیز دیگری بود. هر از چندی گروهی غیرتمندانه از راه رسیدند و فریاد زدند فلانی‌ها به اندازه کافی انقلابی نیستند. باید پیاده شوند بروند که ما آمده‌ایم. نسخه اصل انقلابی‌ها ما هستیم و آنگاه گروهی از صحنه غیب شدند و گروه مدعی سوار شدند. با دل‌های مطمئن و سرهای برافراشته و مغرور. چندی که گذشت، درخت‌شان که شکوفه داد، باز واژه انقلابی بودن راه شبح شدن اختیار کرد. برخاست و مدعیان پیشین را بی چتر و پشتوانه رها کرد. فریاد که می‌زدی اما فساد، اما دروغ اما فقر، دوباره می‌رفت و فاصله می‌گرفت. وقت آن می‌رسید که گروه مدعی دوم بیایند و فریا بزنند فلانی‌های نفوذی و خائن برخیزید که ما آمده‌ایم انقلابی و پر شور. و داستان همچنان ادامه دارد. نباید اجازه داد انقلاب و انقلابی بودن راه مزورانه شبح شدن را در پیش بگیرد. باید آن را مثل کیسه‌ای در قامت همه شخصیت‌ها و رویدادها و تجربه‌ها و تصمیم‌های چهل سال گذشته پوشاند و فریاد زد همانجا بمان. تو این همه‌ای. خوب یا بد، سیاه یا سفید. مسئولیت‌ همه آنها را باید بپذیری. این همان نسخه اصل توست. خونش را اینچنین ریخت، باشد تا فرصتی برای تطهیر بیابد. همین کار را با عدالت باید کرد، با اسلام با نام اصلاح طلبی و دمکراسی خواهی و با اصولگرایی و سایر مفاهیم.

کلمه‌های شبح شده، مثل لباس زیبا، تنازع میان امیال و حرص‌ها و منافع و خودپرستی‌ها را می‌آرایند. خلق خدا فکر می‌کنند حقیقتاٌ او که از عدالت سخن می‌گوید، هستی‌اش را در خدمت آن قرار داده و آنکه از انقلاب یا اسلام می‌گوید، خود را وقف این نام مقدس کرده است. گاهی پشتیبان آن و گاهی پشتیبان این می‌شوند و چه زندگی‌ها و سرمایه‌ها و فرصت‌ها که اینچنین تباه نشد.

خون کلمه‌ها را باید ریخت و لختی در یک جهان بی نام نفس کشید. نام‌های شبح شده دو چیز را همزمان پنهان می‌کنند نخست واقعیت تلخ امیال و خودخواهی‌ها و منافع و بازیگری‌های پست را و دوم این واقعیت بدیهی را که ما همه انسانیم. قطع نظر از آنچه بدان تعلق داریم، قطع نظر از هر آنچه از آن دفاع می‌کنیم یا مخالف هر چه هستیم، انسانیم. نام‌های شبح شده مانع آن هستند که لختی بی غرض به یکدیگر نظر کنیم به مثابه انسان. یکدیگر را دوست بداریم،

مستقل از نام‌ها. البته زندگی بی نام‌ها میسر نیست. در سپهر آن جهان بی نام، یکی یکی را باید فراخواند، کارنامه‌شان را به دستشان داد. تکبر را از سرهاشان زدود. آنگاه دوباره اجازه داد به جهان بازگردند.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نه این و نه آن

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۴۹ ق.ظ

یک جریان سیاسی در حال شکل گیری است. جریانی که صدا و سیمای جمهوری اسلامی از صبح تا شب در حال تبلیغ آنهاست. آنها در حال حاضر تلاش می‌کنند بیرون از نام‌های شناخته شده معرفی شوند. اصرار بر این دارند که نه «این» هستند نه «آن». اصرار دارند به کلی ناشناخته‌اند و باید این فرصت را پیدا کنند تا خود متمایزشان را از هم «این» و هم از «آن» به مردم اثبات کنند.

یکی از تئوری پردازان این جریان شب پیش ضمن گفتگو با تلویزیون اعلام ‌کرد نسخه حل قطعی همه مشکلات کشور در دست او و هم پیمانان اوست. راه‌حل‌های صریح و ساده و زود بازده. برای آنکه هیچ کس این سنخ از اظهارات را با محمود احمدی نژاد مقایسه نکند، می‌گفت اگر مردم برای «نخستین بار» به آنها اعتماد کنند، همه مشکلات کشور را از پیش پا برخواهند داشت. او همه «این»‌ و «آن‌»های چهل سال گذشته را نولیبرال خواند و مدعی شد آنها برای «نخستین بار»، یک نسخه اسلامی و انقلابی در جیب دارند.

در الگوی تبلیغات انتخاباتی چندان اشتباه نمی‌کرد. تا اطلاع ثانوی در این کشور، همچنان می‌توان از جاذبه طرح دو الگوی ناب بهره برد: یکی الگوی ناب اسلامی و انقلابی و دیگری الگوی ناب مدرن و تجدد خواه. یکی برای طبقات متدین و سنتی پرجاذبه است و دیگری برای طبقات مدرن و شهری. همیشه آنچه در زمین است، درآمیخته است. سنت‌ها و تجربیات بشری به نحو کارآمد یا مضحک و ناکارآمد با هم درآمیخته‌اند. اما هر چه در زمین جاری است، ناقص است و پر تعارض و مشکل زا. ناب‌خواهی اما وعده دهنده است. افق ایجاد می‌کند. مخاطب را وسوسه می‌کند. نکند می‌توان به کلی از تعارض‌ها و ناسازه‌های واقعیت رها شد و در یک جهان یکسره سازگار و بی مشکل زیست. تبلیغاتچی‌ها از همین قابلیت مردم استفاده می‌کنند و از ناب خواهی سخن می‌گویند.

ما چهل سال، نه بیش از صد سال است در این الگوی تبلیغاتی تجربه اندوخته‌ایم و الحق که کارآزموده‌ایم. آنچه هیچ گاه تمایلی به آن نداشته‌ایم توجه به مسائل عینی، اینجا و اکنونی ما، و بهره‌گیری از همه تجربیات بشری برای حل آنهاست. آنکه کارآزموده حل مسائل عینی است، گاه سنتی است، گاه چپ، گاه لیبرال و گاه هیچ کدام. چنانکه اغلب نظام‌های کمونیستی جهان، از جهاتی لیبرال هم بودند و از جهاتی حتی سنتی. نظام‌های لیبرال جهان هم، از جهاتی چپ‌اند و از جهاتی سنتی. تنها به نحو پسینی می‌توان گفت یک نظام بیشتر لیبرال است و دیگری بیشتر چپ.

عمل درگیر نام‌ها و مرزهای نظری نیست. بلکه درست به عکس. خود گشاینده راه‌های تامل تازه و نظرورزی‌های بدیع است.

آنکه قرار است حقیقتاٌ مشکلی را حل کند، خوب است نشان دهد مسائل کشور چیست، برای هر کدام چه راه‌حل‌هایی پی گرفته شده و نقاط قوت و ضعف هر کدام چه بوده است و او در نتیجه ارزیابی انتقادی آنچه پیش از او گذشته، چه راه‌حل‌هایی عرضه می‌کند. همزمان مشکلات و معضلات راه حل خود را هم بیان کند. اما نشان دهد از سایر گزینه‌ها به دلایلی بهتر است.

البته حق با آنهاست. مردم از صحنه عمل برای فهم و حل مسائل خودشان بیرون نهاده شده‌اند. بنابراین راهی ندارند که سر بچرخانند گاهی به این سو و گاهی به آن سو. هر کدام بیشتر تخیلاتشان را تحریک کرد، به او رو می‌کنند. اما خیال می‌کنم گردنشان خسته شده است. گوش‌هاشان کم شنوا. چشم‌هاشان خواب آلود. شاید در انتظار طنین صدایی هستند که از صداقت و انصاف بیشتر بهره داشته باشد.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

وجدان حکومتی

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۰۱ ق.ظ

آنها که سیاست را بیش از حد داغ یا سرد می‌کنند وجدان‌های انسانی را می‌سوزانند و صحنه را مملو از شیادی و شر و خصومت و آلودگی می‌کنند. سیاست مهم است، اما عرصه تنازع حق و باطل نیست، میدان بازی منافع و موازنه صرف قدرت هم نیست، میدان مصالح عمومی است. همیشه باید خردمندانه به بهبود آن اندیشید. به بهبود آن هم نمی‌توان اندیشید مگر آنکه وجدان جامعه و فرد بیدار و ناظر باشد. در جامعه ما کسانی به نام دین، سیاست را داغ می‌کنند آنها عرصه تنازع حق و باطل ساخته‌اند. تلاش دارند به فرد و جامعه بقبولانند که پیوستن به جبهه حق و مبارزه با باطل شرط بهره‌مندی از وجدان انسانی است. وجدان‌ها را دستکاری می‌کنند تا همان طور فرمان دهد که به نفع بازی آنها در عرصه منازعه باشد. مگر وجدان‌ها را می‌توان دست کاری کرد؟ بله می‌توان. کافی است هاله‌ای از تقدس و جزمیت را با داستانی گرم و داغ درآمیزی. کسانی هم هستند که عرصه سیاست را بیش از حد سرد می‌کنند. آنها موازنه قدرت و پیشبرد منافع فردی یا گروهی و طبقاتی را اولویت می‌دهند و هر روز توصیه می‌کنند دست از نگاه ارزشمدار در سیاست بردارید. آنها به جای دستکاری وجدان، به کلی وجدان را در عرصه سیاست تعطیل می‌کنند. وجدان در سرشت خود اجتماعی است. وجدان فردی به شرط زنده بودن وجدان اجتماعی بیدار است. وجدان اجتماعی منظومه باورها و ارزش‌های اخلاقی و عادات و سنت‌هایی است که هر فرد را ملزم می‌کند نسبت به وجود معضلات پیرامونش، حساس باشد و نسبت به آن موضع بگیرد. اما در جامعه ما، وجدان اجتماعی و فردی در گرم و سرد حیات سیاسی‌مان به نحو فاجعه‌ باری افسرده است. حکومت عهده دار داغ کردن عرصه سیاست بوده است. آنها به وجدان دستکاری شده و حکومتی نیاز داشتند. بنابراین هر کس که بنا به حکم وجدانش به مشکلی اعتراض کرد، در باره رفتار با اقلیت‌هایی معترض بود، نسبت به الگوهای تبلیغاتی علیه کسانی علم مخالفت برداشت، مورد طعن و لعن شدید حکومت قرار گرفت. اگر بر اعتراض خود پا فشاری کرد، اسنادی از راه رسید که ثابت می‌کرد فاسد است و وابسته و جاسوس و صد البته بی وجدان. اما مرتب اسنادی به رویت مردم می‌رسد که نشان می‌دهد سیاست‌های رسمی، تا چه حد به موازین وجدان انسانی پای بند است. از سیاست‌های منطقه‌ای گرفته تا سیاست‌های داخلی، از حوزه اقتصاد و جامعه گرفته تا حوزه هنر و ورزش. تقریباً سیاستی نیست که مارک استاندارد وجدان و فطرت انسانی بر خود نداشته باشد. تعیین می‌کنند در چه مواردی وجدان‌ها باید برانگیخته شوند، چه اموری وجدانی است و چه اموری با موازین وجدان انسانی ناسازگار است. در کدام زمینه‌ها باید بیش از حد وجدان صرف کرد و در کجا باید باب وجدان را به کلی بست. در مجموع تولید و مصرف وجدان حکومتی بالاست چندانکه گویی مردم باید احساس شرم کنند از این بابت که بی وجدانند. وجدان یک مفهوم حکومتی و دولتی شده است. مردم هم اگر می‌خواهند وجدان داشته باشند خوب است با سیاست‌های نظام همراهی کنند اما اگر وجدان شخصی یا گروهی‌شان فرمانی دیگر داد، خوب است خودشان با دست خودشان سرکوبش کنند. چرا که وجدان اصولاً مرجع دولتی دارد و هر کس نمی‌تواند مدعی وجدان شود. در مقابل کسانی هم در موضع مخالف، سیاست را چیزی شبیه معامله و بازار و مبادله یافته‌اند. بنابراین با صدای آرام از همه خواسته‌اند آتش‌های احساس و هیجان را خاموش کنند، آرام و خردمندانه بنشینند و به قواعد یک رقابت و خرید و فروش سودآور بیاندیشند. باب وجدان را در عرصه سیاست بسته‌اند و از یک خرد حسابگر دم می‌زنند. حاصل آنکه زندگی سیاسی ما، از نقش آفرینی وجدان انسانی خالی شده است. بوروکراسی را ببینید چگونه درگیر فساد ساختاری است. گسیختگی‌های درون نظام را مشاهده کنید، از هم گسیختگی دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب را ببینید، ضعف بنیادی جنبش‌های اجتماعی را مشاهده کنید، به کمرنگ شدن افق‌های امید بخش توجه کنید، کم توانی جامعه در تولید بازیگران مسئول در میدان سیاست را ببینید، اینها همه حاصل کاستی گرفتن نقش وجدان در عرصه سیاست است. امروز البته ماجرا جذاب‌تر شده است. خوب که نگاه می‌کنی آنکه در عرصه سیاست، همه چیز را داغ و سرنوشت ساز جلوه می‌دهد و دوگانه‌های حق و باطل ترسیم می‌کند دست در کیسه همانی دارد که سیاست را به بازار خرید و فروش تبدیل کرده و در سودای کسب و کاری پر رونق است. گاهی سیاست را داغ می‌خرند پس کالا را از ماهی تاوه بیرون می‌آورد اگر سلیقه مردم به سیاست سرد بود، کالا را در یخچال می‌گذارد تا سرد شود. سیاست میدان پیشبرد مصالح عمومی است. متولیان امور باید در چارچوب مصالح عمومی تصمیم گیری کنند. مردم باید با وجدان‌های بیدار فردی و جمعی، ناظر و داور باشند. وجدان‌ها باید مستقل از عرصه سیاست، بیدار باشند و ناظر و بیانگر. جز پذیرش این قاعده، راهی برای برون رفت از وضعیت فعلی گشوده نیست. @javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

انبارها خالی نیست

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۱۷ ق.ظ

بی تردید بخشی از دستاوردهای زندگی بشر، حاصل منازعه، جنگ، مقاومت و ستیز است. اما مشکل سنت چپ در آن بود که ستیز را تقدیس کرد و آن را راهگشای همه دشواری‌های بشری دانست. از منازعه امام زاده‌ای حاجت روا ساخت و چنین وانمود کرد که همه چیز از چشمه خلاق منازعه می‌جوشد. نباید بر موهبت‌های سنت چپ در تاریخ ایران چشم پوشید، اما قابل انکار نیست که ریشه بسیاری از معضلات امروز جامعه ایرانی نیز در سنت چپ ریشه دارد. ستیز و منازعه از بنیادهای حیات سیاسی است. اما حیات سیاسی بر سایر استعدادهای انسانی نیز استوار است. معلوم نیست چرا سنت چپ منازعه را بر همه برتری داد؟ خلاقیت‌های انسانی، خیرخواهی، نوع دوستی، مدارا، دگر پذیری، عشق، تعلقات خونی و سرزمینی، مصلحت جویی، نیاز به امنیت، سازش و مصالحه و گفتگو نیز در تکوین و تولید حیات سیاسی نقش داشته‌اند. بر چه اساسی نقش منازعه بر دیگر استعدادهای انسانی اولویت یافته است؟ منازعه در ادبیات چپ، خصلتی امپریالیستی داشت. بر قلمرو سایر مولفه‌ها یورش برد. بعضی‌ها را انکار و تحقیر کرد و برخی را به خدمت خود درآورد. خیرخواهی، تعلقات خونی و سرزمینی از جمله تحقیرشدگان بودند. اما نوع دوستی، عشق، مصلحت جویی گفتگو از جمله مولفه‌هایی به شمار می‌روند که به خدمت میدان منازعه درآمدند. عشق به سوخت میدان مقاومت درآمد و مصلحت جویی و گفتگو استراتژی‌های علیه رقیب محسوب شدند. منازعه مثل آتش پاک کننده است. به برکت منازعه است که ادمیان از خصائل پست خود فاصله می‌گیرند و در پرتو شجاعت و پایداری امکان درکی والاتر از زندگی پیدا می‌کنند. اما اگر آتش دائرمدار امور انسانی شد، چیزی باقی نمی‌ماند تا آتش پاک کننده آنها شود. همه چیز به ابزار منازعه، کینه جویی، بدگمانی، و توطئه و دسیسه تبدیل می‌شود. اعتماد و مهر از میان آدمیان رخت بر می‌بندد و آنچه پاک کننده است خود به اصلی‌ترین سرچشمه شر و پلیدی تبدیل می‌شود. آنچه جایی در مناسبات انسانی نخواهد یافت، همانا انسانیت است. آدمیان به فرزندان وضعیت ناآرام «جنگ مدام» تبدیل خواهند شد و البته در وضعیت «جنگ مدام»، آنچه مساله اصلی است، کشتن است برای کشته نشدن. تحقیر است برای تحقیر نشدن. چپاول است برای چپاول نشدن. آنچه البته جایی نخواهد یافت، انسانیت است و همدلی و مدارا. در بازسازی جامعه خود سهمی به گفتگو، همدلی، مدارا و سازش و صلح ندادیم. آنها مثل جانداران ناقص در حاشیه‌ها سرگردانند. سلطنت همچنان از آن ستیز و منازعه است. در نتیجه چهل سال زندگی جمعی، از سرمایه‌های اجتماعی‌مان چه باقی مانده است؟ اگر قرار بر بازآفرینی یک جامعه باشد، اینک باید آن جانداران ناقص الخلقه را فراخوان کنیم. به پرورش و رشد آنها بیاندیشیم. البته خبرهای دیگری هم هست. مردم در این سال‌ها در پستوها کارهای دیگر هم کرده‌اند. بنابراین قرار نیست از صفر شروع کنیم. مردم در این سال‌ها، با طنز از دوگانه‌سازی‌های مدام صحنه سیاسی گریخته‌اند. از جدیت خرد کننده صحنه کاسته‌اند. زنانه شدن جامعه ایرانی، خصلت مردانه روایت ستیزه جویانه از زندگی سیاسی را تضعیف کرده است. زنان با حضور بیشتر خود رنگی دیگر به جامعه بخشیده‌اند. مردم همدلی را در حاشیه‌ها آموخته‌اند. دست به کار ساختن نهادهای مدنی و بیرون از صحنه قدرت شدند. در مصائب جمعی مدد کار یکدیگر بوده‌اند. با همه دشواری‌ها شادی را، موسیقی را، و عشق را فراموش نکردند و هر چه این سرمایه‌ها در انبارها افزون‌تر شد، روایت ستیزه‌جویانه بی مشتری‌تر شد. همینطور که پیش برود، گروه قلیلی می‌مانند که پیش چشم سرزنشگر عموم، راهی جز ستیزه با یکدیگر نمی‌یابند. انبارها خالی نیست. اگر قرار بر بازسازی جامعه باشد، اندوخته‌هایی هم هست که به کار آید.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

دین سیاسی شده

دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۸ ق.ظ

زندگی را دارایی می‌دانیم. به همین جهت مرگ را لحظه‌ای می‌انگاریم که این دارایی را از ما می‌ستانند. اما درک زندگی به مثابه یک فقدان، یک نیاز، و یک خواست ناتمام تصویری تازه از زندگی تولید می‌کند و البته تصویری تازه از مرگ. زندگی را پر شور تجربه می‌کنیم شور ناشی از هجران یا گاه شور ناشی از شوق وصل. گاه در اندوه ناکامی و گاه در شور رسیدن پیامی از آنی که نیست. اما روال متعارف زندگی و بخصوص زندگی اجتماعی و سیاسی مستلزم فراموشی است. مستلزم این باور دروغ که زندگی یک دارایی است. جز با این دروغ زندگی قوام نمی‌یابد. اما به شرطی که گاهی آنچه را فراموش کرده‌ایم، به یاد بیاوریم و الا یکسره در آتش ناشی از دروغ کباب می‌شویم.   

زندگی در گوهر خود یک فقدان است. مولانا این فقدان را به یک جدایی بنیادین نسبت داد.  او زخم آن جدایی را در گوهر هستی خود تجربه می‌کرد. اما ما در زندگی روزمره درکی از آن جدایی جبران ناپذیر نداریم. تصورمان همواره بر این است که اگر تلاش کنیم زخم آن فقدان درمان شدنی است. همه زندگی‌مان تلاش برای درمان آن زخم است. می‌پنداریم زندگی یک دارایی است، اما همواره نقائصی دارد و یک عمر می‌دویم تا نقائص آن را پر کنیم. زمان باید بگذرد تا به تدریج دریابیم زندگی در بنیاد خود یک فقدان است، و ما ضمن تلاش‌های روزمره، از فراموش کردن این فقدان جوهری است که لذت می‌بریم نه از خود زندگی. ما با فراموشی زندگی از زندگی لذت می‌بریم.

 در سایه فراموشی زندگی به مثابه فقدان و خواست ناتمام، به «خود» می‌رسیم. «خود» را استوار می‌کنیم. غایتی برای آن معین می‌کنیم. سازوکارهای این جهانی عالم را سامان می‌دهیم. به یاد داشتن گوهر فقدانی زندگی، همه سنگ‌ها را که بر هم چیده‌ایم از هم می‌گسلاند و بر سرمان آوار می‌کند. زندگی تنها در پرتو غفلت از گوهر زندگی امکان پذیر است. زندگی برای تداوم خود، گوهر خود را از ما می‌پوشاند تا ما زندگی کنیم، دست در دست هم دهیم، چیزی را در این عالم سامان دهیم. سنگی بر سنگی استوار کنیم. اما همانقدر که به یاد آوردن گوهر زندگی، زندگی را ناممکن می‌کند، فراموشی تام گوهر زندگی نیز ما را یکسره در عالمی از دروغ رها می‌کند. کم کم به تقدیس دروغ می‌پردازیم. بندگان آتش دروغ می‌شویم و قربانیان بارگاه قدسی دروغ.

گوهر حیات سیاسی فراموشی زندگی به مثابه فقدان است. باید زندگی به مثابه فقدان را از یاد ببریم تا با هم زندگی کنیم. اما به شرطی که این فراموشی تام نباشد. به شرطی که گاهی بهانه‌ای باشد تا آنچه را فراموش کرده‌ایم به یاد بیاوریم. به یادآوردن گاه به گاه آنچه فراموش شده، زندگی اجتماعی و سیاسی ما را با عدالت و اخلاق و دیگر پذیری توام می‌کند. اما فراموشی تام، جز شرارت نمی‌زاید آنگاه به جای زندگی عادلانه، به هم ظلم می‌کنیم و به جای رابطه انسانی، به هم یورش می‌بریم.

به یاد آوردن گاه گاه آنچه فراموش کرده‌ایم، کار حیات دینی است. گوهر حیات دینی، ممانعت از زیاده روی در آن غفلت و فراموشی است. به این معنا حیات دینی با اینکه از حیات سیاسی جداست اما با آن نسبت وثیقی دارد. صرفاً به برکت حیات دینی است که یکسره در غفلت و فراموشی غرق نمی‌شویم. به برکت حیات دینی است که سیاست یکسره تن به شرارت تام ناشی از فراموشی گوهر زندگی نمی‌دهد.

دین سیاسی شده سیاستی است که روزن گاه گاه به یاد آوری «آن فراموش شده» را مسدود کرده است. دست به گریبان یک غفلت مضاعف است. خدا را، قیامت را، و همه ارکان دین را در خدمت فراموشی بنیادین گوهر فقدانی زندگی برده تا به سیاست امکان بقاء و تداوم بیشتر ببخشد. هم حیات سیاسی را از فضیلت آن تهی کرده و هم زندگی را از شور هجران و شوق وصل.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی