آنچه جهان مدرن را از جهان سنت متمایز میکند، رویارو قرار دادن فرهنگها
با یکدیگر است. گویی در جهان قدیم، محدودیت ارتباطات سبب میشد، هر فرهنگ به
اقتضاء باورها و هنجارهای اخلاقی مورد قبول خود، مستقل از دیگران زندگی کند.
باورهایی برای تحکیم مناسبات درونی خود میساخت و چندان دلمشغول قضاوت دیگران
نبود. اما جهان جدید به منزله یک تمدن جهانگستر، فرهنگها را رویاروی هم قرار داده
است. در چنین شرایطی، هیچ فرهنگی نمیتواند نسبت به آنچه دیگران در بارهاش میگویند
بی تفاوت بماند. اساساً اعتبار و مشروعیت درونیاش خواسته یا ناخواسته با قضاوت
دیگران پیوند میخورد. طی یکصد و اندی سال گذشته مباحث فکری در جامعه ایرانی حول و
حوش نسبت میان دین داری ما و چشم و قضاوت دیگرانی که بر ما ناظرند سامان یافته
است. گسترش فضاهای ارتباطی در جهان امروز، هر روز این نکته را حادتر و فوریتر میکند.
به طوری که میتوان با عنوان زندگی و دین داری در خانه شیشهای از آن یاد کرد.
سوال این است که هنگامی که دیگران نسبت به ما، زندگی و فرهنگ و دین داری ما احکامی
صادر میکنند، چه واکنشی باید نشان دهیم؟ این احکام تا چه حد مشروعیت دارند؟ در دورههای مختلف بر حسب گفتمانهای حاکم و
وضعیت روزگار، پاسخی به این سوالات دادهایم. در فضای پس از انقلاب نیز پاسخهایی
مقبول افتادهاند. در این یادداشت این پاسخها را مرور میکنیم و تلاش میکنیم
امکانی دیگر برای پاسخ گفتن به این سوالات را بیازمائیم.
مشروعیت درونی و مشروعیت
بیرونی
هر فرهنگ و منظومه باورهای اجتماعی، نیازمند تداوم است. برای تداوم
نیازمند آن است که مشروع و مقبول و اقناع کننده جلوه کند. اما نزد چه کسانی؟ مفروض
ما در این یادداشت آن است که هم باید اعضاء و باورمندان به یک منظومه فرهنگی آن را
مشروع و اقناعی بیابند، هم منکرانش. اگرچه هر یک به نحوی جداگانه. هنگامی که یک
حوزه فرهنگی، پیامی منتشر میکند، کسانی آن را میپذیرند و به آن میپیوندند و
کسانی نه. اما کسانی که نمیپذیرند، باید اذعان کنند آنچه میشنوند، یا میخوانند
امکانی ازمیان انتخابهای معقول و انسانی هست.
اجازه بدهید این نکته را در باره دین عرضه کنم. اگر دین را موجب آرامش
و امید و رستگاری قلمداد کنیم. امروز ادیان گوناگونی بر بشر عرضه میشود. هر کس از
این میان گزینهای اختیار کرده است. ممکن است در مقابل پیامی که مسیحیان به ما
عرضه میکنند، تسلیم نشویم و به آن دین نگرویم. اما تصدیق میکنیم که آن دین و
منظومه پیامها و الگوهای رفتاریاش میتواند یک انتخاب بدیل برای کسب آرامش و
امید و رستگاری باشد. اگرچه ما به هر دلیل، اسلام را ترجیح دهیم. مثلا به این دلیل
که به اسلام بیشتر احساس انس و آشنایی داریم یا استدلالات کلامی آن را معقول تر
ارزیابی کنیم.
ما اگر مسلمانیم، مسیحیت، یهودیت، زرتشتی گری و بودیسم را گزینههایی
مییابیم که انتخاب نکردهایم. مسیحیان و بودیستها از نظر ما ادیان دیگرند. بعضی
برای ما پذیرفتنی تر از بعضی دیگرند. اما اگر در مقابل پیامی قرار گرفتیم که مدعی
الگویی از دین داری است و از مناسک متعارف آن این باشد که در روزی از سال، گردهم
آییم و به قید قرعه یکی را از میان جمع برای خدا قربانی کنیم. موضع ما در مقابل
چنین الگویی از دین داری، اساساً رد و انکار است. آیا دینی که طرفدارانش با حرارت
از آن پشتیبانی میکنند، اما ناباورمندانش به شدت آن را رد و انکار میکنند و
اساساً آن را گزینهای غیر انسانی قلمداد میکنند، میتواند در درازمدت پایدار و
مشروع بماند؟ بنابراین یک دین یا هر منظومه فرهنگی و اجتماعی، برای پایداری، هم
نیازمند مشروعیت میان طرفداران خود است که به آن مشروعیت درونی میگوئیم، هم
نیازمند مشروعیت نزد ناباورمندانش که به آن مشروعیت بیرونی میگوئیم.
حال سوالی به میان میآید: کدام یک از این دو الگوی مشروعیت بر هم
برتری دارند؟ کدامیک شرط دیگری اند؟ پاسخ این است که هیچ یک از این دو نمیتوانند
شرط دیگری باشند. مثلا نمیتوان از طرفداران یک دین خواست به شرط مشروعیت بیرونی
به یک دین ایمان بیاورد. چنانکه از ناباورمندان یک دین نیز نمیتوان خواست در رد و
انکار یک دین در انتظار نظر باورمندان یک دین بماند. آنچه در زمینه نسبت میان این
دو معیار، حائز اهمیت است، تولید امکانی برای توازن بخشی میان این دو است. هر
منظومه فرهنگی و اجتماعی باید بتواند ضمن تامین مقبولیت و مشروعیت یک دین نزد
طرفدارانش، در عین حال، نزد ناباورمندانش نیز، رد و انکار تام نشود.
مدافعان و تئوریسینهای وابسته به یک دین، بیشتر به کدامیک از جوانب
دین – مشروعیت بخشی درونی یا بیرونی – باید اهتمام
کنند؟ پاسخ به این سوال در مقاطع و دورههای مختلف متفاوت است. مساله مورد نظر ما
این است که در شرایطی که حوزههای فرهنگی با یک دیگر ارتباط کمتری دارند، بازتولید
و تداوم مشروعیت درونی اولویت پیدا میکند و متولیان و مدافعان یک دین، زبان و
بیانی متفاوت دارند. اما هنگامی که به هر دلیل ارتباطات بیرونی میان حوزههای
فرهنگی افزون میشود، زبان و بیان و مدعاهای متولیان دینی نیز تغییر میکند. رشد و
ظهور شاخههای علمی تازه در جهان اسلام – نظیر کلام و فلسفه – درقرون سوم
تا پنجم، دلیلی جز این نداشت که حوزه فرهنگی اسلامی با مواریث حوزههای فرهنگی
دیگر نظیر روم وایران و یونان ارتباط حاصل
کرد و ضرورت داشت مبتنی بر چشمی که از آن مواریث متفاوت گشوده میشد، زبانی تازه
برای دفاع از خود بسازد.
جهان ما جهان ارتباطات است. امروزه بیش از هر زمان دیگری در تاریخ،
قلمروهای فرهنگی رو به روی یکدیگر گشوده شدهاند. پیش از این هر یک از ما، در خانههای
فرهنگی خود زیست میکردیم با دیوارهایی که به روی چشم دیگران کشیده بودیم. به
عبارتی کسی بر خانههای فرهنگی ما مشرف نبود. امروز اما در وضعیت دیگری به سر میبریم.
دیواری وجود ندارد یا همه به یکدیگر مشرفیم و گویی در خانههای شیشهای زندگی میکنیم.
حال سوال این است که دراین جهان متفاوت، که میتوان ازآن با عنوان زندگی در خانههای
شیشهای یاد کرد، چه وضعی داریم؟ دین داری در خانههای شیشهای امروز، چه وضعی
خواهد داشت؟ چه نسبتی میان مشروعیت درونی و بیرونی برقرار میکنیم؟
گزینههای پیش رو
توجه به حال و روز مسلمین نشان میدهد که مسلمانان، الگوهای مختلفی از
توازن میان مشروعیت درونی و بیرونی اختیار کردهاند و به صور مختلف به سوال زمانه
خود پاسخ دادهاند. این صور را بایکدیگر مرور میکنیم.
اول: پاک کردن صورت مساله مشروعیت بیرونی - خانه شیشهای تنها این
خاصیت را ندارد که ما را در معرض دید دیگران قرار دهد، در همان حال دیگران را نیز
در معرض دید ما قرار میدهد. گروهی از درون خانه مسلمانی خود به دیگران نظرمیکنند
و خشمگین میشوند. میپرسند چرا اینهمه خیره نگاه میکنند؟ چرا نگاهشان اینهمه پر
سوال و سرزنش است؟ حتی پا را از این هم فراتر میگذارند و میپرسند چرا به نحوی
متفاوت از ما زندگی میکنند؟ شمشیر و خنجر از نیام میکشند و به جان آنها میافتند.
ظهور الگویی از دین داری مشابه با داعش را اینطور میتوان توضیح داد. روایتی که
اینهمه خشونت از خود بروز میدهد فی الواقع صورت مساله کسب مشروعیت بیرونی را پاک
کرده و یکسره بر مشروعیت درونی تکیه میکند. صورتی از پیام را ارسال میکند و کافی
است کسانی بپذیرند، گام بعدی آن است که چنان برای دیگران رعب و وحشت ایجاد کنند که
یا به این گروه بپیوندند یا دست کم چشمان خیره خود را بپوشند
دوم: اولویت تام دادن به مشروعیت بیرونی – یک واکنش
دیگر همان است که ما در اتاقهای پذیرایی خانه خود انجام میدهیم. اتاق پذیرایی را
چنان تمیز میکنیم و آرایش میدهیم که نه تنها به چشم مهمانان خوب بیافتد بلکه
بتوانیم به آن افتخار هم بکنیم. دراین الکو مهم نیست از چه چیزی خوشمان میآید مهم
این است که چه چیزهایی نزد دیگرانی که مهمان ما می شوند، خوب و شیک و پذیرفتنی
است. این الگو فی الواقع از ضرورت مشروعیت درونی گذرکرده است و یکسر به مشروعیت
بیرونی تکیه میکند.
آنچه روشنفکران دینی ما طی یکی دو دهه اخیر کردهاند به همین الگو
قرابت داشته است. آزمون گزارههای دینی بر اساس عقلانیت جمعی بشر امروز، معنایی جز
این نداشته است که همه امور و گزارهها و باورهای دینی خود را در معرض داوری
مشاهده کنندگان پشت پنجره بسپاریم و هر آنچه ازمنظر عقلانیت آنها پذیرفتنی نبود،
به حاشیه برانیم. مطابق با این الگو، دینی متناسب با عقل بشر امروز خواهیم داشت،
اما به ما ارتباطی ندارد. شیک و مدرن هست اما مانوس نیست. آنی نیست که نسبت مالوف
ما با خود و جهان را سامان میدهد. به عبارتی دیگر، دینی است با مشروعیت بیرونی حد
اکثری اما فاقد مشروعیت درونی.
سوم: توازن بخشی بر مبنای احراز نقاط تمایز بنیادی- رویکردی دیگر که
کمتر با مصادیق آن مواجهیم، پذیرش اصل توازن بخشی میان مشروعیت درونی و بیرونی
است. الگوی توازن بخشی مشروط به پذیرش تمایز بنیادی است. باید بپذیریم که علی
الاصول یکی نیستیم. نه آنها قرار است مانند ما زندگی کنند نه ما مانند آنها. تنها
قرار است نوع متمایز زندگی کردن ما بتواند به منزله الگویی ممکن از سعادت و
رستگاری پذیرفته شود. همان تلاشی که آنها نیز در مقابل چشمهای خیره و ارزیاب ما
میکنند. در چارچوب پذیرش تمایز، میتوانیم با هم زیست کنیم، یکدیگر را به سوال
بکشیم، از هم یاد بگیریم، باهم گفتگو و مشورت کنیم. این نکتهای است که به آن
بیشتر خواهم پرداخت.
احراز نقطه تمایز بنیادی
اگر تمثیل خانه شیشهای و بیرون و درون خانه را به واقعیت
بیاوریم، مساله مساله سنت ما و غرب است.
تجدد همان محیطی است که دین داری ما در آن پرتاب شده است. امروز چشم ارزیابی که
بیرون از خانه ما به ما مینگرد و مرتب ما و همه فضای سنت ما را به سوال میگیرد،
غرب است. تکنولوژی و شیوه زیست و عقلانیت و نهادهای آن. بنابراین مهم ترین مصداق
ما و دیگران، همان ما و غرب و سنت و تجدد است.
تصور من این است که تعیین نقطه تمایز بنیادی ما از جهان امروز، آنی
نیست که یک متفکر و روشنفکر و فیلسوف در ذهن میپرود و نسبت به آن نظرورزی میکند.
اگرهم متفکری میخواهد چنین کند، باید به متن زندگی و دین داری روزمره مردم توجه
کند. به نظرم مردم پیشاپیش به این سوال پاسخ دادهاند و در متن زندگی خود تمهیداتی
برای پاسخ دادن به چشمهای خیره از بیرون کردهاند. متفکر تنها باید آنچه را
پیشاپیش روی داده به آموزه بدل کند. به نظرم با توجه به متن زندگی مردم، سه عرصه
را باید از هم متمایز کرد. در هر عرصه مردم تصمیمی در خصوص سنتهای خود و چشمهای
ناظر دیگران گرفتهاند.
اول: روشها و الگوهای زندگی – مردم در این زمینه اساساً گزینشی عمل کردهاند. حتی بیش
از آن، تابع چشم ناظران شدهاند. با اعتماد میتوان گفت کمترین تعصب را در این
زمینه از خود نشان دادهاند. هیچ تکنولوژی نیست که به سرعت در متن زندگی خود جذب
نکنند. آنها مناسک و سنتهای خود را به سرعت با تکنولوژیهای تازه درآمیختهاند و
در میآمیزند. در زمینه پوشش و لباس، تقریباً از پوششهای سنتی دست کم در میان
مردان اثری در میان نیست. ساختار خانواده و نسبت میان همسران به سرعت با مدلهای
تازه بازسازی میشود. حقوق و اختیارات زن و مرد دگرگون شده است. عادات و مناسک
اجتماعی به سرعت در حال دگرگونی است. معماری فضاهای عمومی دیگر مکان و موقعیت و
فرهنگ نمیشناسد. اگر از آشفتگیها صرف نظر کنید، معلوم نیست شهر تهران چه تفاوت
بنیادی با بسیاری از شهرهای غربی دارد. بنابراین اینجا محل نزاع نیست آنها هم که
در این حوزهها نزاع میکنند راه به جایی نمیبرند مردم انتخاب خود را کردهاند.
دوم: ارزشها و هنجارهای اخلاقی- در این بستر نیز، کم و بیش همان اتفاق
بخش اول افتاده است. اگرچه کار به سهولت آن بخش نیست. بخش مهمی از هنجارهای زندگی
فردی و جمعی ما دگرگون شده است. همچنان تحت تاثیر تحولاتی که در جهان امروز میگذرد
هنجارهای ارزشی ما دگرگون میشود. با این همه این همسوییها با مقاومتهایی در
درون مواجه است. مضمون بسیاری از منازعات درون فرهنگی و بیرون فرهنگی ما به همین
بخش راجع است. زن، ناموس و رابطه میان دو جنس، یکی از این حوزههاست که بخواهیم یا
نخواهیم شکافهای درونی و بیرونی مهمی تولید کرده و میکند.
سوم: وجوه هستی شناختی حیات فرهنگی- به نظرم قلمرو بنیادی و هستی
شناسانهای وجود دارد که همان وجه تمایز بنیادی ما از فرهنگ غربی است. هستی شناسی
فرهنگی غرب بر نوعی اومانیسم و انسان مداری استوار است در حالیکه هستی شناسی
فرهنگی و اجتماعی ما، بخواهیم یا نخواهیم متمایل به ارجاع نهایی امور به خداوند
است. به عبارتی با رویارویی دو فرهنگ خدامحور و انسان محور مواجهیم. این قلمرو
فرهنگی، در یک فضا و مناسبات انسان مدار، به نحوی عمیق و بنیادی دستخوش گسیختگی،
ازهم پاشیدگی، و گسل میشود. اومانیسمی که در جهان غرب، آنهمه شور و شوق و گسترش و
ترقی آفرید، در این فضا، احساس بیگانگی تولید میکند. اینجا میلی بنیادی به ارجاع
همه امور به خداوند وجود دارد. این وجه بنیادی، لزومآً ارتباطی با دین داری مردم
ندارد. ارجاع امور به خداوند مقوله بنیادینی است که اغلب دین متولی و تجلی دهنده
آن است اما حتی در میان کسانی که لزوما پای بندی به دین هم ندارند، در عمق جانشان
قابل بازکاوی است. در میان بی دینان، در احساسی از بی بنیادی، خلاء، حس تراژیک از
زندگی و امثالهم بازتاب پیدا میکند.
سکولاریسم اگر جدایی نهاد دین از سیاست است، موضوعیت دارد، اما اگر مقصود
ارجاع کلی دین و الهیات به عرصه خصوصی است، چنین رویدادی در ایران امکان پذیر
نیست. زیرا، همه چیز منجمله امور عمومی باید نقطه ارجاعی با خداوند بیابد. امر
عرفی به معنای بیرون از قلمرو شریعت معنا دار است، اما امر بیرون از قلمرو الوهی
بی معناست.
به گمانم این نقطه تمایز
بنیادی را میتوان از پدیدارشناسی حیات جمعی و تاریخی ما استخراج کرد. این نقطه
تمایز صرفا به عصر ما و مساله سنت و تجدد امروزین ما مربوط نیست، بلکه موضوعی
تاریخی است. اومانیسم موضوعی ریشه دار در سنت غربی است. سنت یونانی و رومی، چشم
اندازی است که در کل قرون وسطای مسیحی اروپا جلوه گری میکند و بخشی از فهم دینی
مسیحیان است. چنانکه خدامحوری صرفا مساله اسلام نیست. ایران پیش از اسلام نیز به
شدت در همین افق خدامحور زیست میکند.
تصدیق این نقطه تمایز بنیادی، نسبت ما با غرب، یا نسبت ما با کسانی را
که از پشت شیشه به ما مینگرند، دگرگون میکند. نه قرار است به کلی آنان نادیده
گرفته شوند و مساله مشروعیت بیرونی بلاموضوع شود و نه قرار است آنها اصل قرار
گیرند و مشروعیت درونی موضوعیت خود را از دست دهد. تنها به شرط پذیرش این نقطه
تمایز بنیادی، حال میتوانیم از موضعی سخن به میان آوریم که به جد از سنخ توازن
بخشی است. ما با آنها تفاوت داریم. در بستر این تفاوت، هم امکانهایی برای تبادل
وجود دارد، هم امکانهایی برای یادگیری، هم امکانهایی برای تمایز و نزاع.
سخن آخر
در این یادداشت، در پاسخ به سوال اعتبار قضاوت دیگران نسبت به دین داری
ما، دو گزینه را ناممکن دانستیم. نخست گزینهای که قضاوت درونی را اصل قرار میدهد
و اساساًٌ پروای قضاوت بیرونی ندارد. دوم گزینهای که چندان پروای قضاوت بیرونی
دارد، که مقبولیت درونی را از دست میدهد. بر این اساس، نیتجه گرفتیم که
1.
مشروعیت درونی و بیرونی، دو قلمرو متمایزند. هیچ
یک شرط دیگری نیست. هر یک از منطقهای متمایز خود تبعیت میکنند.
2.
در برقراری نسبت میان مشروعیت درونی و بیرونی، به
جای تبعیت یکی از دیگری، صرفا میتوان توازنی مقبول و البته ناپایدار میان این دو
برقرار کرد. هر صورتی از توازن ممکن است در دورهای خاص، مشروعیت درونی را تامین
کند و درهمان حال احترام دیگران را برنگیزد. اما این توازن در شرایطی دیگر از هم
بپاشد و ضرورت برقراری دوباره توازن را بر عهده متفکران و مدافعان یک فرهنگ یا یک
دین قرار دهد.
3.
توازن به جای تبعیت از مدلهای عقلانی فیلسوفان و
متفکران، تابع منطق عملی زندگی است. بنابراین مقوله توازن به جای موازین منطقی،
تابع ملاحظات عملی است.
بر اساس فروض فوق، و با توجه به شرایط و مقتضیات امروز، نشان دادیم که
الگوی دین داری ما در موارد بسیاری از تحولات جهانی و تماشاگران پشت دیوار، تاثیر
پذیرفته است. بر اساس خرد و قضاوتهای عموم بشری، الگوهای رفتاری و قواعد ارزشی
بسیاری کنار نهاده شده، و قواعدی تازه پذیرفته شدهاند. قطع نظر از اینکه نسبت ما
با چشم ناظر دیگران و ارزشهای فرهنگی دیگران، تا چه حد سازگاری منطقی دارد یا
ندارد، منطق عملی زندگی، گزینشهایی را سبب شده است و ما در یک الگوی پیوندی میان
خود و دیگران زندگی میکنیم. اما در همین حال، چیزی هست که موجبات تمایز ما از
دیگران است. این تمایز که به ابعاد هستی شناختی حیات جمعی ما راجع است، موجبات
رقابت، سوءتفاهم، ناهمسازی، تعامل و گفتگوی انتقادی را تداوم خواهد داد و آن
ساختار اومانیستی و انسان مدار فرهنگ غربی در مقابل ساختار خدامدار فرهنگ ایرانی و
اسلامی ماست.
این مقاله در نشریه چشم انداز
ایران، شماره 93 شهریور و مهر سال نود و چهار منتشر شده است.