زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

مردم باید تصمیم بگیرند

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ

فاجعه خروج آمریکا از برجام نیست. واکنش ما می‌تواند منجر به فاجعه شود. تکرار کلیشه‌های گفتاری و رفتاری پیشین، تصمیم گیری بدون مشارکت واقعی مردم، و اقدامات واکنشی و تحریک آمیز، ما را به سمت فاجعه پیش خواهد برد و دخالت واقعی مردم در اتخاذ تصمیم و پرهیز از اقدامات تحریک آمیز ما را از این گذرگاه عبور خواهد داد.   

مردم، فردا تیتر روزنامه‌ها را با حساسیت بیشتری می‌نگرند. فاجعه آنجاست که تیتر اول کیهان را مثل همیشه علیه دولت و انعقاد برجام بیابند. تیتر اول روزنامه‌های طرفدار دولت را معطوف به آرام کردن مردم و وانمود کردن اینکه هیچ اتفاقی نیافتاده است. فاجعه آنجاست که کسانی تلاش کنند مسئولیت خروج آمریکا از برجام را به گردن کسانی در کشور بیاندازند و خلاصه فاجعه آنجاست که فردا روزنامه‌ها، اظهار نظرها، سخنان مسئولان کشور همه و همه حاکی از آن باشد که همان چرخ‌های سابق است که می‌چرخد.  

اگر کلیشه‌های پیشین تکرار شوند، آنگاه باید منتظر روی دیگر فاجعه بود. مردم احساس می‌کنند تکرار کلیشه‌های همیشگی حکایت از آن دارد که متولیان امور یا حساسیتی به وضعیت آنان ندارند یا قادر به هیچ تصمیم موثری نیستند. به هر دلیل اگر هیچ کس قرار نیست هیچ تصمیم مهمی برای رهایی کشور بگیرد. آنها باید خود هر چه می‌توانند برای رهایی خود بکنند. تکرار کلیشه‌های همیشگی، به مردم احساس بی‌آیندگی، بی پناهی و تیرگی افق القاء خواهد کرد. واکنش مردم در مقابل چنین وضعیتی، مخرب و ویرانگر است.

تردیدی نیست که سخنان تند ترامپ، و استقبال فوری نتانیاهو از آن حاکی از آن است که یک برنامه هماهنگ شده علیه ایران کلید خورده است. گفتار درمانی چاره ماجرا نیست. اظهار اینکه مردم از هیچ چیز نگران نباشند، نشانه آن است که نمی‌خواهیم مردم را برای گذر از حادثه، به مشارکت بخوانیم. اینک باید زبان و بیانی تازه بسازیم و به نحوی تازه با مردم سخن بگوییم.  

باید همگان احساس کنند آنچه هدف‌گیری شده موجودیت کشور است. مساله نه محدود به یک جناح سیاسی است و نه محدود به نظام سیاسی. شیاطین دنیا و منطقه دست در دست هم داده‌اند تا فاجعه‌ای را رقم بزنند. گام اول آن است که مسئولان جمهوری اسلامی بپذیرند خودشان برای گذر دادن کشور از این وضعیت، سرمایه و کفایت کافی ندارند. آنها نزد گروه‌هایی معتبرند اما نزد بسیاری دیگر، فاقد اعتبار لازم‌اند. باید از دیگران مدد گرفت. هر کس که آبرو و سرمایه‌ای نزد مردم دارد باید به میدان فراخوان شود. هر کس با زبان و بیان خود، با مردم سخن بگوید. کم هزینه‌ترین رهیافت آن است که مردم به جد خود در این میدان تصمیم‌گیر باشند. اجازه بدهیم همه چیز به جد از خلال وضعیتی عبور کند که مردم خود با همه شقوق و صداهاشان در عرصه حاضر شوند و برای خود تصمیم بگیرند. این وضعیت امکان پذیر نخواهد شد مگر با میدانی که صاحبان سرمایه و آبروی هر نیرو و گروه و جریانی در عرصه حضور فعال پیدا کند.  

متولیان امور عادت کرده‌اند پشت درهای بسته تصمیم بگیرند و بعد با تبلیغات مردم را به پشتیبانی بخوانند. کاش بدانند در چنین وضعیتی، اگر شرایط به وضعیت مخاطره آمیزی نزدیک شود، مردم کنار خواهند کشید و آنها را تنها خواهند گذاشت. تنها به شرط حضور واقعی مردم در اتخاذ تصمیم است که قدرت واقعی تولید خواهد شد و کشور ظرفیتی چندین برابر شرایط فعلی برای تحمل و گذر از وضع فعلی پیدا خواهد کرد.

چنین سیاستی البته باید با پرهیز از هرگونه اقدام تحریک آمیز در سطح جهان و منطقه باید همراه شود. تردیدی نیست عربستان و اسرائیل تلاش می‌کنند در این روزها و هفته‌های پیش رو، فضا را تند کنند و ایران را به اقدامات تحریک آمیز وادارند. باید حتی الامکان برای حفظ برجام با کشورهای اروپایی همراه شد. تا جایی که امکان پذیر است فضا را امن و آرام نگاه داشت تا بسترهای داخلی همبستگی جمعی به قدر کفایت فراهم شود.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

پنجره‌ها را بگشایید

سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۵ ق.ظ

هر فرهنگی ممیزاتی دارد. انحطاط هر فرهنگ را باید در پرتو تعلیق و فراموشی ممیزات خودش مورد مطالعه قرار داد. روزی فراخواهد رسید که انحطاط امروز ما را کسانی در پرتو تعلیق انتظار مورد مطالعه قرار دهند. جمهوری اسلامی خواسته یا ناخواسته خود را به منزله صورتی از الگوی مطلوب شیعیان منتظر به صحنه آورد. حال کسانی فی الواقع منتظر نیستند. آنچه می‌خواهند همین است که هست فقط آنچه خواهد آمد، صورت ناب و تشدید شده همین وضعیت فعلی است. کسانی به حسبـ آنچه تجربه کرده‌اند، به ظهور آن روز با ترس نظر می‌کنند. البته برای اکثریت مردم، انتظار یک پدیده به تعلیق رفته است. اساساً به آن فکر نمی‌کنند.

به چراغان در و دیوار دل خوش نکنید، به دل و جان مردم بنگرید.

منتظر کسی است که در وضع فعلی غلیان شر انسانی را تجربه می‌کند و گریز از این لجنزار انسانی را ناممکن یافته است. تنها از خود مواظبت می‌کند و در حد توان دل خوش می‌کند به اندک کاستنی از شدت آن. این احساس فردی و جمعی متناسب است با روایتی که شیعه بر آن متکی است. آنها به غیبت امامی از صحنه تاریخ باور دارند. چرا که گویی یک امام نیز چنان با تراکم و غلیان شرارت‌های انسانی مواجه شده است که برای یک روز موعود دامن از عرصه تاریخ بیرون کشیده است. به همین واسطه هم بوده است که شیعیان در سنت حیات تاریخی‌شان، هر صورتی از حکومت را جائر شمردند و امید از نظم‌های عملا موجود تاریخی بریدند.

منتظر در میان مردم و در نظم‌های مستقر تاریخی زندگی می‌کند، اما دل به هیچ کس و هیچ نظم فعلیت یافته‌ای نمی‌دهد. به همه صورت‌های واقعی نظم، به دیده تردید و بدگمانی نظر می‌کند. منتظر همیشه قادر است شکاف وضعیت‌های فعلی و وضعیت آرمانی حیات انسانی را به منزله یک زخم انسانی تجربه کند و با دل و روحی زخمی، با شوق به پنجره‌ای بنگرد که از یک فردای پرشکوه خبر می‌دهد. فرهنگی که قوام بخش آن انتظار است، چشم شوق به فردا دارد و به هر چه و هر چیز در وضع فعلی خود به دیده تردید می‌نگرد.

جامعه مدرن غربی، بر اساس این اسطوره پاگرفت که در یک دیروز تاریخی، قراردادی جمعی برای خروج از وضع طبیعی بسته‌ایم پس ضروری است حدود یکدیگر را مراعات کنیم. جماعت منتظر، بر اساس اسطوره‌ای دیگر پا می‌گیرد: قرار است عهدی جمعی در یک فردای موعود بسته شود پس یاد بگیریم تا آن روز یکدیگر را دوست داشته باشیم. منتظران به امید روزی نشسته‌اند که خود، خدا، و دیگری را ملاقات کنند. پس امروز روز تدارک برای یک فرداست.

منتظر البته گاهی خسته می‌شود. چشم از خیرگی به روزهای آینده می‌پوشد. دلش می‌خواهد در خواب هم اگر شده، آنچه را منتظر است در رویا تجربه کند. آنگاه کسانی از راه می‌رسند، پنجره‌ها را می‌بندند، فانتزی آن روز موعود را به صحنه می‌برند و از منتظران می‌خواهند آنچه را انتظار می‌کشند در صحنه ببینند. چندی می‌گذرد. چشم‌های منتظر، خاکستری می‌شود. قلب‌ها سرد، امیدها فرونشسته، و شرارت‌های دامنگستر انسانی همه جا را اشغال می‌کند.

آنگاه گویی امام غایب، در گوش‌های آنان می‌خواند ای بی‌خبران، در حد توانایی اندک‌تان، فقط قرار بود از بار عمیق شرارت‌ها اندکی می‌کاستید. اگر از دست شما کاری برای رفع شرارت ساخته بود، نیازی به من نبود. اگر در وضعیت‌های عملاً موجود تاریخی، فرصتی برای رهایی وجود داشت، غیبت نمی‌کردم. ساده لوحی و خروج از شرایط انتظار، شما را در مردابی عمیق فروخواهد برد.

اینک برخیزید، جبران مافات کنید. دست از دعاوی منجی گرایانه بردارید. تا می‌توانید از بار سنگین شرارت‌ها در خود، خانه و شهرتان بکاهید، دوباره یکدیگر را به امید فردایی موعود، دوست بدارید، پنجره‌ها را بگشایید و منتظر بمانید.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

افق‌های چسبیده به صورت

دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۲۴ ق.ظ

نامیدی به داخل کابینه دولت نفوذ کرده. حسن روحانی علناً در سخنرانی خود در روز کارگر به آن اشاره کرد. از وزرایی گله کرد  که در دولت مرتباً نوای ناامیدی سر می‌دهند که بودجه کم است، مالیات چه شدف خشکسالی داریم. روحانی پرسید چه خاصیتی دارد ناامیدی؟ مرحوم هاشمی رفسنجانی را ستود و او را فرد امیدواری خواند. چرا که می‌گفت، شش سال در زندان هیچ شبی نخوابیدیم مگر به این امید که فردا آزاد شویم.

امید و ناامیدی سردمداران و مدیران ارشد دولت با امید و ناامیدی یک زندانی از زمین تا آسمان متفاوت است. کاش کسی بود این نکته را برای ایشان می‌شکافت.

یک مسئول بلند پایه واقعاً اگر نامید است، باید از کار کناره بگیرد. تحلیل‌های ناامیدانه و آمار و ارقام نگران کننده توسط چنان کسی چه معنایی دارد جز اینکه من می‌خواهم اما نمی‌شود امیدی هم نیست لطف کنید از من توقعی نداشته باشید. در اغلب موارد، امید و ناامیدی یک سردمدار سیاسی ریاکارانه است. مثلا گاهی اظهار امید یا ناامیدی یک وزیر در یک وزارت خانه مهم، اهرم فشاری است برای جذب بودجه یا امکانات بیشتر. حتی گاهی یک مسئول بلندپایه،  وقتی در جلساتی مثل کابینه دولت، اظهار امیدواری می کند، هوس کرده به مدارج بالاتر بروکراتیک واصل شود. اظهار امیدواری می‌کند تا به او اعتماد کنند و مسئولیتی بالاتر به او بسپارند.

زندانی اما ماجرایی دیگر دارد. امید و ناامیدی یک زندانی به ارزیابی او از زندان وابسته است. اگر زندانی عادت کند به زندگی در زندان، محکوم است به ناامیدی بنیادی. زندگی برای او یک چهاردیواری است با افق‌های چسبیده به صورت و بی روزن. روزهای اول، ممکن است فریاد این زندانی یا آواز یک زندانی دیگر دلش را گرم کند به فردایی دیگر. گوش بسپرد به اخباری که حاکی است از فرار این یا آن زندانی بی قرار. اما کم کم از این دست سر و صداها و اخبار تازه خسته می‌شود. دل می بندد به کیفیت صبحانه امروز که چه تفاوتی داشت با صبحانه دیروز. ممکن است امید ببندد به صبحانه فردا و اینکه خدا کند خوراکی‌های دلپذیر او را بدهند. در فضایی که ناامیدی به بنیاد وجود و هستی او بدل شده، دل به امیدک‌های کوچک می‌بندد. چند ساعتی به هواخوری هم اگر برود، زود دلش تنگ می‌شود برای آرامش و آسایشی که درون سلولش وجود دارد. او که عادت می‌کند به محیط زندان، کم کم نظام ارزش‌گذاری‌اش دگرگون می‌شود، چه بسا به تفصیل از مزیت‌های زندگی در زندان نسبت به فضای پرآشوب شهری داد سخن دهد. خدا را شکر کند به خاطر نعمت زندان.

اما اگر یک زندانی عادت نکند به زندان و هیچ گاه فراموش نکند نعمت آزادی را، وضع متفاوتی دارد. او لاجرم به نحو بنیادی یک امیدوار است. حتی اگر در تلخ‌ترین وضعیت زندگی کند. هستی او با امید عجین شده حتی اگر حبس ابد گرفته باشد. حتی اگر منتظر حکم اعدام باشد. چه بسا در یک فرصت کوچک به نحوی معجزه وار فرار کند.  

افق‌های پیش رو مسدود به نظر می‌رسند. بنابراین به طور طبیعی احساس ناامیدی روز به روز افزون‌تر می‌شود. ناامیدی نم فرساینده‌ای است که همه جا حتی در درون کابینه نفوذ کرده است. فزونی گرفتن این ناامیدی دولت و ساختار کلی حکومت را به وضع همان پیرزنی رسانده که با ویلچر حرکت می‌کند. متولیان امر به جای گفتار درمانی، و توصیه به امید روان شناختی، خوب است بدانند باید تصمیم‌های بزرگ گرفت. تنها به شرط تصمیم‌های بزرگ حصارهای ناامیدی می‌شکنند و پنجره‌های تازه گشوده می‌شوند. وضع متعارف امور، مولد امید نیست. اخبار این روزهای کره شمالی، برای مردم جذاب شده‌اند، حتی اگر در بخش‌های خبری ایران خیلی به آن نپردازند.

متاسفانه تصمیم گیرندگان کشور، خیلی دوست ندارند مردان تصمیم‌های بزرگ و نامنتظر دیده شوند. به ظاهر استوار بر مواضع پیشین ایستاده‌اند حتی اگر در پس پشت‌ها خبرهای دیگری در جریان باشد. اصولاً از اعلام علنی و شجاعانه ورود به یک دوران تازه، هراس دارند. پوست‌ دوران قدیم را بر وضعیت‌های تازه می‌پوشانند. این کاری است که در چهار دهه گذشته کرده‌اند.

در فضایی که هیچ کس هیچ تصمیم تعیین کننده‌ای در علن نمی‌گیرد، مردم احساس زندانی بودن می‌کنند. گاه به صفت آن زندانی که تلاش می‌کند به زندان خو کند، اما با یک احساس عمیق و بنیادی ناامیدی، و گاه عادت نمی‌کند، امیدوار است، منتظر نشسته و در هر فرصتی، ممکن است سودای رهایی و آزادی اش همه چیز را دگرگون کند.  

آنگاه فقط خدا می‌داند چه اتفاقی خواهد افتاد.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نقد دین با هدف احیای نام خداوند

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۴ ب.ظ

چرا پس از چندین ماه، هنوز تمایل داریم در باره شورش‌هایی بنویسیم یا بشنویم که چندین ماه پیش اتفاق افتاد؟ باور نکرده‌ایم که ماجرا پایان پیدا کرده است. همه نگران هستند مبادا موج تازه‌ای در راه باشد و این بار کنترل ماجرا از دست در برود. آنها از ضروری‌ترین خواست‌های اولیه خود سخن می‌گفتند و بسیاری از مردم با آنها همدل بودند اما همراهی نمی‌کردند. نه به این خاطر که می‌ترسیدند به تظاهر کنندگان بپیوندند، بلکه از این حیث که می‌ترسیدند ماجرا به یک ماجرای بزرگ تبدیل شود و کار از دست در برود. کسانی هم همدل نبودند و اصولاً از نفس وجود این شورش‌ها هراسان بودند.

وضع عجیبی است. سطح نارضایتی در کشور فوق العاده بالاست. کسانی از بیکاری، کسانی از فقر و تنگدستی، کسانی از فقدان آزادی‌های فرهنگی و اجتماعی، کسانی از فسادهای دامنگستر اداری و کسانی بابت اموال فنا شده خود، معترضند و در فرصت‌های گوناگون عصبانیت خود را با صور مختلف بروز می‌دهند. اما در مقابل عصبانیت بروز کرده گروهی، کسان دیگر به تماشا می‌ایستند، و با نگرانی به آنها می‌نگرند. کسی همراهی نمی‌کند. اعتراضات در محدوده یک گروه اجتماعی خاص باقی می‌ماند تا اینکه ماجرا پایان پیدا ‌کند. مردم همزمان با اینکه گاه با تظاهر کنندگان همدل‌اند، اما وقتی همه چیز با سرکوب و بازداشت، پایان پیدا می‌کند نفس راحتی می‌کشند. اجازه بدهید به این وضعیت نامی بگذاریم: سکوت و تماشا.

این وضعیت سکوت و تماشا، ناشی از ترسی است که همه گیر شده است. چیزی هست که همه ما را می‌ترساند و آن فروپاشی کلی ساختار و نازل شدن بلایی است که این سال‌ها بر عراق و سوریه و بسیاری دیگر از کشورهای منطقه نازل شد. روان فردی و جمعی ما، از نزول یک بلای ویرانگر می‌ترسد. ممکن است تقاضاهای یکدیگر را به حق بدانیم، اما در عین حال از هم می‌ترسیم. هیچ گروهی نمی‌داند در صورت غلبه یک صدای معترض، چه بلایی سر او خواهد آمد. طبقات فرودست از جنبشهایی فاصله میگیرند که طبقات متوسط و فرادست دائر مدار آن هستند، طبقات متوسط و فرادست نیز از جنبشهای طبقات فرودست کناره می‌گیرند.

در این میان، تنها نیروهای ضد شورش و نیروهای اطلاعاتی و امنیتی هستند که امتیاز می‌گیرند. این فرصت را دارند که بابت پایان دادن به یک ماجرا، از طبقات دیگر پاداش بگیرند. دست آخر می‌بینی، چشم امید همه به نیروهایی است که می‌توانند به روش‌های مختلف به غائله خاتمه بدهند. ترس همه از روزی است که این نیروها دیگر قوت و توان خود را از دست داده باشند و آنگاه همه از چشم اندازی می‌ترسند که دیگر کسی جلودار دیگری نیست.

شکل دیگری از ماجرا، در جشن‌ها و مراسم دولتی نمودار می‌شود. بیش از یک دهه است، به مناسبت‌هایی سردمداران سیاسی اعلام جشن و شادی می‌کنند اما مردم با سکوت و تماشا به آنها می‌نگرند. هنوز به یاد داریم که دولت ایران، هر از چندی خبر خوش هسته‌ای می‌داد و جشن می‌گرفت. اما هیچ نشانه‌ای از شادی در مردم کوچه و بازار نبود. همه ساکت بودند و تماشاگر، و به شادی دولتمردان با تردید و نگرانی می‌نگریستند. همدل هم اگر بودند، همراهی نمی‌کردند. شاید احساس می‌کردند آنها به یک پیروزی دست پیدا کرده‌اند که حد و حدودش برای مردم روشن نیست، اما از پیامدهای آن نگران بودند. سال‌هاست به مناسبت نهم دی، از یک رویداد بزرگ سخن گفته می‌شود، و کسانی جشن می‌گیرند و مردم ساکت و تماشاگرند. پایان پیدا کردن سلطه داعش بر عراق، جشن گرفته شد. بسیاری از مردم همدل بودند، اما نشانه‌های شادی و سرور را در مردم نمی‌دیدی، سرانجام تصور می‌کردند آنها سرانجام در طرحی که داشتند موفق شدند.

این وضعیت سکوت و تماشا، که گروه‌های مختلف مردم و نسبت میان دولت و مردم را پیچیده و نامفهوم کرده است، چه وضعیتی است؟ چیزی میان ما از دست رفته است. در نتیجه فناشدن آن امر، نسبت به یکدیگر احساس خویشاوندی نمی‌کنیم. به هم اعتماد نداریم و از سرنوشت خود در نتیجه تفوق دیگری هراسانیم. از روز مبادایی می‌ترسیم که دیگر کسی جلودار دیگری نباشد. ما از چنان روزی می‌ترسیم. مشکلات حیاتی بسیار داریم. از آب و فساد و بیکاری و گرانی و فقدان امنیت و آزادی‌ها رنج می‌کشیم. اما از تلاش جدی برای تحصیل آنها نیز نگرانیم. سوال بزرگ دوران ما عبارت از آن است که چطور می‌توانیم به وضعیتی منتقل شویم که مشکلاتمان به سمت حل شدن پیش بروند اما بدون اعتراض و آشوب و تظاهرات و قیام. شاید به تدریج پاسخی میان ما قدرت پیدا می‌کند: فرد قدرتمند و صالحی بیاید و با نیروی قاهره خود مشکلات کشور را حل کند. ما به خود جمعی مان اعتمادی نداریم، توسل می‌جویم به یک شخصیت قاهر و نیرومند. دقیقاً از منظر همین روان جمعی هم هست که به تدریج کسانی چشم امیدها را به سمت نیروهای نظامی متوجه می‌کنند. به یک سردار. ما چیزی را از دست داده‌ایم.

چه چیز از دست رفته است

آنچه از دست رفته، و به نظرم بنیاد چنین وضعیتی را توضیح می‌دهد، فقدان نگاهی کل نگر است. دایره دید ما در حوزه‌های مختلف خاص گراست و مقاوم در مقابل هر گونه کلیت سازی. وجدان شخصی و گروهی‌مان نیز در محدوده همان نگاه محدود خاص‌گرایانه مان به حرکت می‌افتد. مساله ما، مساله خاص ماست بی اعتنا و اغلب در مقابل آنچه خواست و مساله عمومی تلقی می‌شود.

اجازه بدهید در این باره توضیح دهم و بعد بازگردم به مساله‌ای که طرح کردم. ما درکی از کلیت حیات انسانی نداریم. توجهی به این نداریم که در یک جهان زیست می‌کنیم و هر کدام ما، به صفت فردی، گروهی یا به صفت یک ملت و دولت خاص، وظیفه‌ای برای بهزیستی و صلح و برابری جهانی داریم. به دردها و رنج‌های مسلمانان توجه می‌کنیم اما بسیاری از آلام جهان هست که نسبت به آنها بی‌تفاوتیم. مثلاً چقدر به فقر و گرسنگی در سطح جهانی می‌اندیشیم و نسبت به آن حساسیت داریم؟ چقدر در باره سرکوب‌های سیاسی در ترکیه حساسیت داریم؟ ماجرای فلسطینی‌ها را رسانه‌های دولتی تبلیغ می‌کنند اما چقدر حساسیت جمعی نسبت به آن چیزی داریم که در کرانه باختری و نوار عزه جریان دارد؟ ما چقدر حقیقتاً موجودیتی داریم به نفع صلح، همزیستی، عدالت و برابری در عرصه بین الملل.

نظام سیاسی ما، مدعی دفاع از دین در حیات سیاسی است. چقدر تابع یک نگاه کلی در خصوص حضور قدرت بخشی به دین در عرصه سیاسی است؟ تا چه اندازه در مقایسه با نگاه‌های سکولار و غیر دینی، به آبروی دین در عرصه عمومی در سطح جهان می‌اندیشد؟ مثلاً از متفکران مسیحی و یهودی که به همین منظر می‌اندشند توجه می‌کند؟ ما درکی از کلیت جهان اسلام نداریم. نمی‌توان رفتارهای ما در این منطقه را به نفع مسلمان و همزیستی مسلمانان با یکدیگر توضیح داد. علاقه و حساسیتی که نسبت به شیعیان داریم، ما را به یکی از نیروهای موثر در بیداری و تشدید تعارضات تاریخی شیعه و سنی تبدیل کرده است. چقدر قطع نظر از اینکه شیعیان چه وضعی در منطقه دارند، به کلیت وضعیت مسلمانان در جهان امروز می‌اندیشیم؟ چقدر نگاه کلی به شیعیان در منطقه داریم. آیا از همه شیعیان قطع نظر از نسبت و موضعی که به ما دارند یکسان می‌اندیشیم؟ یا خود عامل تفرقه میان شیعیان نیز هستیم. آنها را به گروه‌هایی که با ما همسویی دارند و آنها که همسو نیستند تقسیم کرده‌ایم؟

همه این‌ها را گفتم تا سرانجام برسیم به ماجرای امروز خودمان. ما چقدر نگاه کلی به حیات ملی‌مان داریم؟ مساله طبقات فرودست تا چه اندازه مساله همه ماست؟ شاید خواست طبقات فرودست را به حق بدانیم، اما به هر حال آنها فرودست‌اند و مسائل‌شان به خودشان مربوط است. مساله فرودستان مساله فرادستان نیست. فرادستان موافقند اگر امکان پذیر است کاری برای فرودستان انجام شود، اما اعتراض فرودستان اگر بخواهد به یک مساله عمومی تبدیل شود فرادستان احساس خطر می‌کنند. از قدرت یابی فرودستان فرادستان می‌ترسند. چنانکه مساله فرادستان مساله فرودستان نیست. از قدرت یابی آنها نیز فرودستان می‌هراسند. ماجرای نسبت‌های قومی ما نیز همینطور است. آنها عرب و کرد و بلوچ‌اند و ما نیستیم. آن نگاه کلی که همه ما را کلیت می‌بخشید و از رنج یکی ناله همگان بر می‌خاست از دست رفته است. اغلب با آنها همدلی و همدردی نمی‌کنیم، حتی به صداهاشان گوش هم نمی‌دهیم اما به محض اینکه از قدرت یابی شان خبر دار شویم، می‌ترسیم.

در صحنه سیاسی به نیروهای رقیب هم بیاندیشید. هیچ جناحی در عمل و گفتار خود به چیزی به نام کلیت حیات ملی ما نمی‌اندیشد. هر یک برای دیگری یک دشمن غدار است و باید برای حذف و طرد او از هر حربه‌ای سود بجوید. هیچ نگاه و شخص و موضعی نیست که قطع نظر از تعارض این گروه‌های خاص، به چیزی به نام مصالح ملی بیاندیشد.

ماجرا را همینطور خرد و خردتر کنید. به نسبت ما با همسایگانمان بیاندیشید. کلیت‌های محله‌ای کجاست؟ کلیت های خانوادگی کجاست؟ چقدر خانواده‌های امروزی برای حفظ آنچه کلیت خانواده و مصالح کودکان است به تداوم حریم خانوادگی می‌اندیشند؟ به آمار طلاق توجه کنید. 

حتی به کلیت زندگی فردی هم نگاه کنید. چقدر هر یک از ما به چیزی به نام کلیت زندگی شخصی‌مان می‌اندیشیم؟ چقدر به این نکته می‌اندیشیم که جوانب و ساحات زندگی ما، چه نسبتی با هم دارند؟ چقدر دلنگران چیزی هستیم که قدیمی‌ها تحت عنوان آخر و عاقبت به خیری از آن یاد می‌کردند؟ به لحظه و شادی‌های فردی و اوج لذت در حال و لحظه می‌اندیشیم. قطع نظر از پیامدهایی که بر ساختار و کلیت شخصیت مان خواهد داشت.

از همین منظر وضعیت سکوت و تماشای عمومی‌مان را درک کنیم. اینکه به یکدیگر می‌نگریم، همدل هم که باشیم همراه نیستیم. از همین منظر ترس عمومی‌مان از یکدیگر را فهم کنیم. ناهمراهان، از یکدیگر می‌ترسند. از همین منظر وجاهت سرکوب و نیروهای ضد شورش را دریابید و از همین منظر به احساس به تدریج تقویت شونده به اینکه سرداری بیاید. از همین منظر هم به فسادهای دامنگستر بنگرید. هر کس دایره دید و وجدانی محدود دارد اصولاً قادر نیست به پیامدهای آنچه می‌کند در سطح کلی و عام بیاندیشد، خیلی تصور بدی از آنچه می‌کند ندارد.  

چیزی را از دست داده‌ایم و آن کلیت است. وجدان بیدار اخلاقی داریم. اما محدود به قلمرو شخصی و گروه همسودی که به آن وابسته‌ایم. ما به نگاه کلیت نگر نیازمندیم. همان نگاهی که دایره دید ما را از قلمرو ملموس فردی و گروهی مان فراتر ببرد و در یک سطح به کلیت حیات انسانی، در سطح دیگر به کلیت ایرانی مان، به کلیت گروه‌های اجتماعی، به کلیت همسایگی و زیست هم محلی‌ها و در سطح دیگر به کلیت حیات فردی مان بیاندیشیم. کلیت را فراموش کرده‌ایم و در پرتو فراموشی کلیت، خودهای جهانی، ملی و شخصی مان به فنا رفته است. ترس حاصل فراموشی کلیت‌ها و همراهی‌ها و همدلی هاست.

در این میان یک نکته را فراموش نکنید. این جهان فاقد کلیت، غیر اخلاقی نیست. برای خود اصول اخلاقی خاص  و نیرومندی دارد. به واسطه همین اصول اخلاقی‌اش هم هست که گسترش پیدا می‌کند. این جهان فاقد کلیت، هر سنخ از اخلاق متکی بر تکالیف نسبت به کل را مردود اعلام کرده و به جای آن یک نظم اخلاقی حق مدار و فردی را جانشین کرده است. این نظم اخلاقی یک اصل بنیادین دارد: حق داری هر کاری که می‌خواهی بکنی با هر الگویی زندگی کنی و بیاندیشی، مگر آنچه به دیگران آسیب می‌رساند. دیگران مورد نظر در این عالم فاقد کلیت، دامنه فراخی ندارد. منظور کلیت حیات انسانی یا کلیت ملت و قوم و طبقه نیست. مقصود همین حسن و عباس و مریم و زهرایی است که در محدوده تنگ روابط خاص یک فرد جای دارند. ممکن است در یک نگاه کلیت نگر آنچه می کنم، در یک سطح کلان، فاجعه آفرین باشد. اما در قلمرو محدود روابط من، نشانگانی از آن را نیابم. مثلاً من به چه کسی آسیب می‌زنم اگر نیم ساعت در حمام بمانم. در محدوده خاص قلمرو یک شخص، هیچ کس آسیبی نمی‌بیند. اینجا چشم بینا و وجدان بیدار کلیت اندیشی لازم است تا بداند این کار بخشی از یک فاجعه ملی است.

 

کلیتی که باید ما را نجات بخشد

کلیتی فراموش شده است، این فراموشی اینک شخصیت‌های ما را از درون پوسانده است. احساس بی‌هویتی و بی‌معنایی در زندگی می‌کنیم. قلمروهای خانوادگی و محلی، قومی و ملی ما از هم گسیخته است و نگاه انسانی به خویشتن و همگان را از دست داده‌ایم. کلیتی فراموش شده است و ما به دنبال خود هزاران فراموشی دیگر را به ارمغان آورده است. دقیقاً به همین دلیل است که بیشتر از یکدیگر می‌ترسیم و کمتر قادریم یکدیگر را فهم کنیم، با هم همدلی کنیم و همراهی.  

چه چیز می‌تواند کلیت را به نگاه‌ها و وجدان‌های ما بازگرداند؟ کلیت یعنی نگاهی که از قلمرو شخصی و منافع و امیال ما فراتر است و ما را مکلف به الگویی از زندگی می‌کند که مقتضی کلیت است. زخم دیگران، زخمی بر بدن این کلیت و بنابر آن زخمی است بر بدن شخصی مان. خدا و نام مقدس او، به ویژه در یک جامعه با سنت‌های نیرومند مذهبی همین نقش را بر عهده دارد. اینجا خدا مرده است. مرگ خدا، یعنی  مرگ کلیت در یک جامعه با سنت‌های نیرومند دینی. به همین جهت است که قرآن از همراهی و همزمانی فراموشی خدا و فراموشی خویشتن سخن می‌گوید. خدا همان کلیت فارغ از زمان و مکان و قومیت و مذهب و تمام مرزهای دیگر انسانی است. به اعتبار اوست که فرد می‌تواند از جزئیت خویش فراتر رود. به اعتبار احیای دوباره خداوند در ساحت هستی فردی و جمعی مان، قادریم از این فضای عمومی ترس از یکدیگر نجات پیدا کنیم.

متهم ردیف اول مرگ خداوند در ساحت حیات جمعی ما، روحانیون و متولیان دین‌اند. آنها الگویی از دین را بر مردم مسلط کرده‌اند که  همه چیز در آن هست الا خداوند. آنها به سه حربه زندگی اجتماعی و فرهنگی را در این دیار از خدا گرفتند:

اول به واسطه جزئی اندیشی‌شان. آنها برای موارد خاص آسمان و زمین را یکی کردند. از حجاب زنان بگیرید تا دست دادن رئیس جمهور با یک زن. اما هیچ گاه هیچ کس، دغدغه‌ای به نام کلیت دین نداشته است. هیچ کدام نگفتند و ننوشتند منظومه و ترکیبی که از دین ساخته‌ایم، چقدر قابل دفاع است. چقدر به افزایش معنویت و اخلاق در عرصه عمومی کمک می‌کند. چقدر موجبات وهن دین را فراهم کرده‌اند. با هر آنچه برایش پا فشردند و با هر آنچه از آن به سادگی گذشتند، موجبات سقوط یک اقتدار الوهی در عرصه عمومی و وجدان جمعی را فراهم آوردند.

دوم به واسطه تجسد بخشیدن به خداوند در مواضع و مناصب گوناگون سیاسی و دینی. آنها به اشکال محتلف و در لباس و مناصب گوناگون، مدعی نمایندگی خداوند شدند. با همان اقتدار و یقین و اعتماد به نفس سخن گفتند که خداوند سخن می‌گوید. خدای دیدار پذیر هیچ‌گاه در عرصه عمومی اقتدار ندارد. خداوند همه اقتدار خود را وامدار غیبت از زمین است.

سوم، به واسطه خاص گرایی که مقتضی تداوم بخشی به یک نظم سیاسی است. این روایت از دین، هر روز بیش از پیش، ناچار است از دایره کوچک‌تری از گروه‌های ذی نفع دفاع کند و هر چه این دایره تنگ‌تر می‌شود، مرزهای من و غیرش پررنگ‌تر می‌شود و غیریت گذاری‌هایش خونین‌تر. خدای عینی شده و در عین حال خاص گرا، زاینده هیچ کلیتی در عرصه عمومی و وجدان شخصی نیست. 

اگرچه مهم‌ترین دعوت کنندگان به خداوند، ادیان هستند، اما همان ادیان نیز، قاتلان خداوند در ساحت وجدان و آگاهی عمومی‌اند. چنین است که همه ادیانی که پس از ادیان دیگر آمده‌اند، به قول دکتر شریعتی، مذهبی علیه مذهب و تلاشی برای احیای خداوند محبوس و مقتول شده توسط یک دین مستقر است. چگونه خدای بی زمان، بی مکان، فراتر از همه جزئیات و امور مشروط به خدایی تغییر ماهیت داد که جزئی و مشروط و خاص گراست و چنین خدایی البته خدای به ظاهر زنده است. این کاری است که مقتضیات و ملزومات تداوم یک نظم سیاسی به ارمغان آورد. مرگ خدا در عرصه عمومی، با مرگ خدا در ساحت روانشناختی و فردی همراه شد و اینک با وضعیتی چنین گسیخته و توام با نگرانی و ابهام مواجهیم.

ما برای احیای خویشتن فردی، جمعی و ملی مان، برای احیای امکان نگاه اخلاقی و انساندوستانه مان، برای احیای این امکان که بتوانیم در سطح عام و عموم بشری بیاندیشیم و به خود به منزله موجودیتی شریف در تاریخ بیاندیشیم، نیازمند بازپس گیری خداوندیم. هیچ چیز مقدس‌تر از یورش و حمله نقادانه به روایتی از دین نیست که هر روز، بیشتر و بیشتر نام خدا را بر مصدرهای تابلوها و نامه‌ها می‌نشاند، تا پوششی برای محبوس بودگی‌اش بسازد. ما نیازمند نقد دین، با هدف احیای نام خداوندیم.

 

********

متن فوق گزارشی از سخنرانی من است که در جمع دانشجویان آزادی خواه دانشگاه شهید بهشتی در تاریخ بیست و هشتم فروردین ماه ایراد شد.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی