زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

جامعه جستجوگر

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۷ ب.ظ

هر یک از ما در جستجوی خویشتنیم. جامعه نیز جستجوگر خویشتن است. جامعه جستجوگر امروز راه درازی را پشت سرگذاشته است.

انقلاب که شد، آرزومند بود. جامعه آرزومند گرم است و پر آشوب. آرزوها تنوع دارند، اما آرزومندها، با همه تفاوت‌هاشان به فرداهای دور می‌اندیشند. از حال و اوضاع زندگی کوتاه مدت فردی‌شان غفلت می‌کنند. غرق رویاهای جمعی زندگی می‌کنند. انقلاب که پیروز شد، روحانیون و روشنفکران و فعالان پرسابقه، جامعه را هدایت‌پذیر می‌خواستند. هر کس از سویی راه هدایتی نشان داد و مردم را به راه هدایت و نور و سعادت دعوت کرد. هدایتگران به سر و کله هم پریدند و آخرکار معلوم شد راه اصلی هدایت کدام است. شمار کثیری از مردم به راه هدایت پیوستند و شماری دیگر، نشستند، باور نکردند، و به تدریج کسانی به زندگی شخصی خود بازگشتند.

دهه شصت به پایان رسید، جامعه در دهه هفتاد پرسشگر شد. هر کس از جایی بر‌خاست، و سمبل‌های هدایت را به پرسش کشید. کار و بار روشنفکری و تولید و ترویج فکر و اندیشه گرم شد. همه دلمشغول تولید پرسش‌های تازه شدند یا به پاسخ‌گویی به پرسش‌های جاری در کوچه و بازار شهر پرداختند.

دهه هشتاد، جامعه به تدریج معترض شد. پرسش‌های پاسخ نگفته انباشت شده بود و مردمانی به اعتراض می‌اندیشیدند. اوج آن سال 1388 بود. اما اعتراضاتشان به جایی نرسید. کتک خوردند، آواره شدند و یا به خانه‌هاشان بازگشتند. به آنها تفهیم شد قدرتی ندارند. شکست خوردگان تحقیر شدند. تمسخرشان کردند. طعم ذلت به آنان چشاندند.

دهه نود، دهه پرتلاطمی بود. جامعه ابتدا بازیگر شد. از زمین بازی انتخابات و صندوق رای استفاده کرد تا بازی کند. فرصت‌های کوچک را جدی گرفت. چندان به دستاوردها و فرداها نیاندیشید. بیشتر ذوق بازی‌کردن گرمش می‌کرد. در بازی‌ هم به جایی نرسید. هیچ چیز برای یک بازی منصفانه فراهم نبود. از نیمه دهه 90 دست از بازیگری کشید، معترض شد. روزهایی را به اعتراض گذراند. اما سرخورده به خانه بازگشت. پس از آن، به تماشاگری روی آورد. حال دیگر تماشاگر است. کسانی در صحنه‌اند، بازی می‌کنند، شجاعت می‌ورزند، رجز می‌خوانند، جلو می‌روند، عقب می‌روند، گاه صحنه‌های فساد به صحنه می‌آورند، گاه صحنه‌های ترسناک، شادند، سوگوارند، موفق‌اند و گاه اندیشناک، اما هیچ چیز تماشاگران را از روی صندلی‌هاشان بلند نمی‌کند. تماشاگران تماشا می‌کنند. با هم تفاوت‌های بسیار دارند. کثیری از آنان خوابند. کسانی تخمه می‌شکنند و با کنار دستی‌شان بگو مگو می‌کنند. نمایش روی صحنه هیچ انتظاری در آنان بر نمی‌انگیزد، آرزویی خلق نمی‌کند، هیچ چیز گویی ارزش پرسیدن ندارد، حتی در آنان میل اعتراض هم ایجاد نمی‌کند.

تماشاگری دوام ندارد. هیچ زایشی در آن نیست. ملال آور و کسالت بار است. خوب اگر نگاه کنی، کسانی بر خاسته‌اند، صندلی‌ها را ترک کرده‌اند. بیرون سالن تماشا، بگومگوهای آرامی در جریان است. به نظر دوران تازه‌ای در راه است. آنها از چیزی فاصله می‌گیرند که همه دوران‌های گذشته را به هم پیوند می‌داد: کانونی بودن مردان چپ و راست نظام سیاسی. . آرزومندی، پرسشگری، اعتراض و بازیگری و تماشا، میدان‌های متفاوتی برای باز نشاندن نظام سیاسی در کانون توجه عمومی بود. اما در بگومگوهای تازه، مردم فرصتی برای بازتعریف حیات سیاسی‌شان می‌گشایند. سخن و نگاه دیگر متوجه بالا نیست. کلام به تدریج از نسبت‌های عمودی به نسبت‌های افقی راه می‌گشاید. به جای بالا، نگاه متوجه روبروست.

جامعه به خود می‌نگرد. می‌توان نام این فصل تازه را جامعه جستجوگر نامید. جامعه خود را جستجو می‌کند. لاغر و سرخورده است. تنها در پرتو بازیابی خود چاق می‌شود و منطق از دست رفته زندگی را بازخواهد یافت.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

دمکراتیک سازی ایده اصلاحات

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۴ ق.ظ

اعلام شکست ایده اصلاحات چندی است به یک اقدام آوانگارد تبدیل شده است. از هم پیشی می‌گیرند تا اعلام کنند دیگر دوران اصلاحات به سرآمده است. بی آنکه به درستی بگویند چه دوران تازه‌ای در راه است. تردیدی نیست روایتی از اصلاحات گرمای خود را از دست داده است، اما توجه به فرایندهای اجتماعی حاکی از آن است که اتفاقات دیگری هم جریان دارد. اتفاقاتی که حاصل‌اش «دمکراتیک سازی اصلاحات» است. «دمکراتیک سازی اصلاحات»، در مقابل «اصلاحات بوروکراتیک» قرار دارد. این دو معنا از اصلاحات را باید از هم متمایز کرد تا به آنچه در حال روی نمودن است، پی ببریم.

اصلاحات بوروکراتیک، به همان جریانی اشاره دارد که با انتخابات سال 1376 قدرت گرفت. مقصود از آن اصلاح نظام سیاسی بود. گروهی از روشنفکران و فعالان سیاسی یک پروژه سیاسی عرضه کردند و به مردم اعلام کردند به شرط رای مردم قادر می‌شوند وارد ساختمان نظام سیاسی شوند. قول دادند ساختمان را بازسازی کنند به طوری که فضای فراخی برای مشارکت فراهم شود. مردم هم رای دادند و این گروه از اصلاح طلبان اعتباری یافتند. اصلاح طلبان وارد نظام سیاسی شدند و به سهم خود در بسیاری از حوزه‌های گوناگون اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، خدماتی هم کردند. مشکل از زمانی آغاز شد که اصلاح طلبان از ساختار رسمی به بیرون پرتاب شدند. آنها که نمایندگی اصلاح طلبی را بر عهده داشتند، دیگر جایی در مدار قدرت نداشتند.

اصلاح طلبان سیاست انتظار برای دوباره گشوده شدن درها را در سر پروراندند. همه چیز به زمان سپرده شد. رخوتی عمیق در جبهه اصلاحات حاکم شد. سیاست‌های تحرک بخشی به جبهه اصلاحات که در موعدهای انتخاباتی کلید خورد، کار را بدتر هم کرد. کسانی با هدف‌های صرفاً شخصی و فرصت‌طلبانه میدان یافتند و همه چیز را بدنام و بی معنا کردند. حاصل این شد که اصلاح طلبان موقعیت نمایندگی خود را برای مردمی که اصلاحات می‌خواهند تا حد زیادی از دست داده‌اند. نباید در این زمینه گزافه‌گویی کرد. هنوز هم به شرط گشودگی‌هایی در فضای سیاسی امکان بازیابی بخشی از موقعیت از دست رفته خود را دارند.

اصلاحاتی که از دهه هفتاد آغاز شد، هر چه بود دمکراتیک نبود. اگرچه از دمکراسی دفاع می‌کرد. به سهم خود یک هرم قدرت ساخته بود که راس و قاعده‌ای داشت. سویه‌هایی از طرد و خود و غیر در آن جا گرفته بود. انباشت قابل توجهی از مواهب ثروت و قدرت و منزلت اندوخته بود که به طور ناعادلانه توزیع می‌کرد. دقیقاً از همین فرم هم خسارت دید. و به تدریج علائم فساد در پیکره آن پدیدار شد.

یاس از اصلاح امور، بسیاری را منزوی و منفعل کرد. مثل یاس از تحقق بسیاری از آرمان‌های دوران انقلاب، جامعه را افسرده کرد. مردم به تدریج ایمان خود به هر کسی را که نماینده‌گی آنان را بر عهده دارد و از جانب آنان سخن می‌گوید از دست می‌دهند. اما نشانگانی از یک وضعیت تازه هم به چشم می‌خورد: اصلاحات به تدریج روند دمکراتیک شدن را طی کرد. به جای تکیه بر ساختار هرمی پروژه اصلاحات، و چشم دوختن به پروژه‌ای که به شرط ورود به قدرت قرار است دردها را درمان کند، گروه‌های مختلف خواست‌های متعدد خود را خود به زبان ‌آوردند. فرودستان، کارگران، زنان، جوانان، اقلیت‌های مذهبی و قومی هر یک به نحوی در میدان حاضرند. با صدا و رنگی ویژه خود. ماجرا عمیق‌تر از صداهای اعتراضی است. مردم خود در حلقه‌های کوچک گاه دست به کار ساختن یک مدرسه هستند، گاه همراه یکدیگر به یاری طبقات فرودست رفته‌اند. گاه برای تامین هزینه درمان یک بیمار از یکدیگر مدد می‌گیرند. مردم هر از چند گاهی یکدیگر را صدا می‌کنند تا مشکلی از مشکلات را خود حل کنند. ماجرا بازهم عمیق‌تر از این گروه‌های همیاری است. مردم به تدریج تلاش می‌کنند سنخ مطلوب خود از دین داری را وضع کنند، مناسک را پس می‌گیرند. سلوک تازه‌ای برای خود وضع می‌کنند. صنوف تازه‌ای از کسب تجربه معنوی خلق می‌کنند، اگر از دین بیرون رفته باشند، سعی می‌کنند زندگی اخلاقی و مسئولانه‌ای برای خود دست و پا کنند. گاهی از این هم بیشتر می‌توان به عمق رفت. می‌توانید در میان مردم شاهد باشید بعضی به سهم خود در بروز فجایع امروز می‌اندیشند. به آن اعتراف می‌کنند و از ضرورت باز آفرینی خود برای آینده‌ای بهتر سخن می‌گویند. از نیروهای شناخته شده سیاسی گرفته که اعتراف به سهم خود می‌کنند تا عوام مردم.

دچار خوش بینی مفرط نیستم. سویه‌های زوال و تخریب و ویرانی کم نیست. اما جامعه به احیای خود نیز می‌اندیشد. سویه‌های احیا، چندان پر سر و صدا نیست. گاهی باید با عمیق شدن در مظاهر انحطاط به آن‌ها دست یافت. زیر هر آنچه فرو می‌ریزد، نشانگانی از بازآفرینی تازه در کار است.

@javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

چشم‌اندازهای تلخ و شیرین

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۴ ب.ظ

بازار یکی از مکان‌های تماشایی است. بخصوص بازارهای سنتی. هر دکانی به نحوی ویترین خود را آراسته تا خریدار جلب کند. اما این رقیبان در کنار هم، قلمرو جذابی از رنگ و صدا و طلب ساخته‌اند. یکی از جذاب‌ترین بازارهای سنتی ایران به نظرم بازار تره بار رشت است. پر است از حظ تماشا. میدان رقابت و ستیز سیاسی به همین سیاق جهان مشترک می‌سازد. همه با هم رقابت می‌کنند اما ضمن رقابت جهان مشترکی می‌سازند. از برکت همین جهان مشترک است که یک ملت خود را در آئینه تمایزات و سازش‌ها و ستیزهای مدنی بازمی‌یابد. گویی صداها با هم در می‌آمیزند، آینه‌ای می‌سازند تا «مردم» ظهور پیدا کند. «مردم» خود را در آئینه رقابت‌هایش پیدا می‌کند و از حضور و تداوم خود اطمینان کسب می‌کند. در ایران امروز چه خبر است؟ آیا آئینه‌ای هنوز در میان هست؟ آیا فرصتی هست تا «مردم» خود را تماشا کنند. به نظرم دو پنجره به سوی دو چشم‌انداز شیرین و تلخ از وضعیت فعلی گشوده است:

 

چشم انداز تلخ

همانطور که چین بنگاه‌های تولیدی ایران را به ورشکستگی کشانید، ترامپ هم بازار رقابت‌های سیاسی را تضعیف کرد. با آمدنش توجهات به داستانی معطوف شد که بیرون از بازار سنتی جریان داشت. گروهی مغازه‌های خود در بازار را تعطیل کردند، لباس رزم و جنگ پوشیدند و اعلام کردند می‌روند تا سر خصم را به سنگ بکوبند. آنها در اشتیاق پیروزی بر خصم خارجی، به از صحنه به در کردن رقیب در بازار هم اندیشیدند. بر این باور شدند که باز خواهند گشت و در بازاری که دیگر رقیبی در کار نیست، آسوده زندگی می‌کنند. همزمان گروه دیگری هم مغازه‌های خود را تعطیل کردند. پیروزی یا شکست رقیب در کار و کاسبی‌شان نقش داشت. آنها به تماشا رفتند. با این امید که رقیب‌شان شکست خواهد خورد و دیگر جایی در بازار نخواهند داشت.

ترامپ برای هر دو فرصتی قلمداد شد برای خیال از میدان به در کردن رقیب، حاصل تعطیلی بازار بود. جهان مشترکی دیگر در میان نیست. آئینه‌ای هم در کار نیست. مردم مجالی برای تماشای خود ندارند. در فقدان جهان مشترک، پایان منازعه با غرب هر چه باشد، به سرعت مثل یخ در تابش آفتاب آب خواهد شد. اگر پیروزی قطعی هم خاصل شود، گروه‌های بسیاری در داخل مرعوب می‌شوند و هر چه در توان دارند در تخفیف آن به کار خواهند بست. اگر حاصل شکست باشد، فضا مملو از کینه‌ جویی‌ها و خصومت‌های داخلی خواهد شد.

 

چشم انداز شیرین

مردم به این نتیجه رسیده‌اند در بازاری که به نام رقابت‌های سیاسی و مشارکت گشوده بود، اجناس تقلبی شده‌اند. همه چیز فیک شده ‌است. همه چیز به خالی کردن جیب مردم منحصر شده و البته غارت امیدها و مواریث اقتصادی و فرهنگی و تاریخی. مردم کمتر به بازار می‌روند. دلیل تعطیلی تدریجی این بازار هم قلت مشتریان است. بازار رو به کساد شدن می‌رود. دیگر تماشایی ندارد. بنابراین فیلم‌های خارجی به صحنه آورده‌اند.

مردم به جهان مشترک نیازمندند. بازار سیاست جهان مشترک بزرگ می‌ساخت. با همان صحنه‌های رقابت اقلیت و اکثریت. اما مردم شاید به جای جهان مشترک بزرگ، به جهان‌های مشترک کوچک روی آورده باشند. نه در سیاست، بلکه در جامعه و فرهنگ. آنجا که در حلقه‌های کوچک به نیازمندان یاری می‌کنند. آنجا که گرد هم می‌نشینند کتاب می‌خوانند و گفتگو می‌کنند. آنجا که با هم به سرنوشت می‌اندیشند و به سرشت زندگی. آنجا که دین داران سنتی و دین داران مدرن، آنجا که دین داران با بی دینان، رو به رو می‌نشینند و همدلی می‌کنند. آنجا که وجدان چپاول کننده زخمی است. آنجا که عمیقاً از امکان زندگی شرافت‌مندانه احساس عجز می‌کنند. آنجا که عشق می‌ورزند و دوستی می‌کنند. حتی آنجا که در خلوت خود دلتنگ حقیقت‌اند. آنجا که خسته‌ از دروغ‌اند. آنجا که ولوم هیاهوهای بی فرجام مردان بی ریشه سیاست را خاموش می‌کنند و با نگاهی تمسخر آمیز به دهان‌های مرتباً گشوده شونده شان می‌خندند.

مردم جهان‌های مشترک کوچک در آئینه‌های کوچک می‌سازند گاهی آئینه‌های کوچک راست‌تر و صادق‌تر از آئینه‌ بزرگ است. آنها در خیالشان به روزی می‌اندیشند که این آئینه‌های کوچک را کنار هم بگذارند و خودهای هزار رنگشان را مثل پازلی پرشکوه کنار هم بچینند و لبخند بزنند.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نگاهی به نطق ترامپ

پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۸ ب.ظ

قدرتی که غلبه کرده، به مغلوبان خویش، مثل اشیاء می‌نگرد. گاهی به آنها خیره می‌شود، گاهی همه آنها را نادیده می‌گیرد. گاهی روی یکی تمرکز می‌کند. گاهی آرایش آنها را به هم می‌ریزد. اما بالاخره حوصله‌اش از این همه اشیاء مغلوب سر می‌رود. همه را با یک لگد به گوشه‌ای پرتاب می‌کند. اگر به درستی همه مغلوبان شیء شده باشند، قدرت آنکه غالب شده، دیگر به پایان رسیده است. او که غلبه کرده، میل سیری ناپذیری دارد به نمایش‌های تازه قدرت. درست مثل قماربازی که دست از قمار بر نمی‌دارد. قمار را دوست دارد تا جایی که همه چیز را تصاحب کند یا همه چیز را از دست بدهد.

آنکه غلبه کرده، نمی‌تواند در جهان اشیاء زندگی کند. منتظر است شاید نفسی، صدایی، حرکتی از سمت جهان اشیاء برآید. بخش مهمی از مغلوبان به راستی به اشیاء تبدیل می‌شوند. درست به همان فرم و قاعده‌ای که غالب اراده کرده است. آنها هر چه هم زیاد باشند، برای فاتح ناچیزند. او خانه به خانه در جستجوی کسانی است که هنوز شیء نشده‌اند. اما مغلوبان شیء نشده، همه مطلوب نیستند. مغلوبانی مطلوبند که نسبت به کنش‌های خلاقانه غالب، صرفاً دست به واکنش می‌زنند. مغلوبی خوب است که وقتی غالب می‌گوید روز شب است، فریاد برآورد که نه روز است. وقتی غالب مردم را به انتظار گلابی از درخت سیب دعوت می‌کند، فریاد برآورد که درخت سیب سیب می‌آورد. چنین میدانی برای بازیگر فاتح قدرت، همیشه بد نیست. اتفاقاٌ میدان شکوفایی تازه و زایش دوباره است. پیش از طلوع آفتاب، گلابی‌ها را به درخت سیب می‌آویزد، و همراه با طلوع آفتاب مغلوبان شیء شده را به گواهی می‌طلبد. در پرتو فریاد مغلوبان شیء شده، دوباره میدان قدرت زنده می‌شود و کف و هوارایی به نفع آنکه غالب است به آسمان می‌رود.
این سنخ مغلوبان شیء نشده، نادانسته دستاویز تداوم قدرت غالب‌اند. در میدان‌هایی حاضر می‌شوند که غالب برایشان می‌گشاید. نادانسته تابع‌ترین و رام‌ترین مردمانند. می‌روند. تا دوباره مغلوب شوند. کم کم حضور در میدان‌های تازه برای مغلوب شدن به یک وظیفه تبدیل می‌شود. اگر در میدان رقابت و منازعه با غالب حاضر نشوند، مجازات می‌شوند.

مغلوبان خطرناک کسانی هستند که خود میدان می‌گشایند. آنگاه غالب در معرض یک وضعیت تازه قرار می‌گیرد. آزمون تازه‌ای پیش پای اوست. آزمونی که نتیجه‌اش را هیچ کس به دقت قادر نیست پیش بینی کند. آنگاه بازی قدرت از قلمرو شناخته شده غالب فراتر می‌رود. بازی تازه‌ای آغاز می‌شود. چه بسا آنکه ردای پیروزی بر تن دارد، در میدان تازه به خاک افتد. میدان تازه، پر خطر است.

به عنوان نمونه به نطق ترامپ در سازمان ملل توجه کنید. او رئیس جمهور قدرتمندترین کشور جهان است. ضمن نطق خود به کشورهای زیادی حمله کرد. همه را به چالش کشید. آنها مغلوبان شیء نشده بودند. اما چه بسا هستی شان برای اظهار قدرقدرتی آمریکا برکتی به شمار رود. او نطق خود را با هیچ کدام از آنها آغاز نکرد. با مغلوبی شروع کرد که میدان تازه گشوده است. با چین آغاز کرد. سهم اصلی سخنان خود را به چین اختصاص داد. از کلامش عجز و نفرت می‌بارید. چین کشوری است که در میدان میلیتاریسم جهانی آمریکا، راه دیگری را در پیش گرفت. به قول ترامپ دهه‌هاست آمریکا را فریب داده است. هزاران شرکت آمریکایی را از رده اقتصاد جهان حذف کرده است. ترامپ وقتی از چین سخن می‌گفت، مثل یک کشور کتک خورده و آسیب دیده حرف می‌زد. چنان که گویی مردم آمریکا قربانیان این کشورند. چین میدان تازه‌ای گشود و فاتح گویا در آن طعم شکست را چشیده است. به گلوبالیسم حمله کرد. از یک ملی گرایی نژاد پرستانه دفاع کرد. با کلامی نامطمئن از تداوم مبارزه با چین سخن گفت. آنگاه به سایر میادین منازعات بین المللی پرداخت. به هر یک چند جمله‌ای اختصاص داد و گذشت.
میدان تازه همیشه اقتصاد نیست. گاه می‌توان در میدانی که ظاهر اخلاقی دارد، میدان امیال را گشود، در میدان نفع و خودخواهی، میدان تازه اخلاق را. در عرصه گشوده جنگ، میدان تازه صلح را گشود و در میدان به ظاهر مسالمت و صلح، میدان تازه ستیز را. مغلوبی که شیء نشده، به شرط ابتکار و خلافیت میدان را دگرگون می‌کند و فرصتی برای بازی دیگر فراهم می‌کند. والا در مقابل آنکه غالب است، همه یا مغلوب شیء شده‌اند یا مغلوبی که به شرط تداوم سرزندگی غالب تبدیل شده‌اند.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی