دین سیاسی شده
زندگی را دارایی میدانیم. به همین جهت مرگ را لحظهای میانگاریم که این دارایی را از ما میستانند. اما درک زندگی به مثابه یک فقدان، یک نیاز، و یک خواست ناتمام تصویری تازه از زندگی تولید میکند و البته تصویری تازه از مرگ. زندگی را پر شور تجربه میکنیم شور ناشی از هجران یا گاه شور ناشی از شوق وصل. گاه در اندوه ناکامی و گاه در شور رسیدن پیامی از آنی که نیست. اما روال متعارف زندگی و بخصوص زندگی اجتماعی و سیاسی مستلزم فراموشی است. مستلزم این باور دروغ که زندگی یک دارایی است. جز با این دروغ زندگی قوام نمییابد. اما به شرطی که گاهی آنچه را فراموش کردهایم، به یاد بیاوریم و الا یکسره در آتش ناشی از دروغ کباب میشویم.
زندگی در گوهر خود یک فقدان است. مولانا این فقدان را به یک جدایی بنیادین نسبت داد. او زخم آن جدایی را در گوهر هستی خود تجربه میکرد. اما ما در زندگی روزمره درکی از آن جدایی جبران ناپذیر نداریم. تصورمان همواره بر این است که اگر تلاش کنیم زخم آن فقدان درمان شدنی است. همه زندگیمان تلاش برای درمان آن زخم است. میپنداریم زندگی یک دارایی است، اما همواره نقائصی دارد و یک عمر میدویم تا نقائص آن را پر کنیم. زمان باید بگذرد تا به تدریج دریابیم زندگی در بنیاد خود یک فقدان است، و ما ضمن تلاشهای روزمره، از فراموش کردن این فقدان جوهری است که لذت میبریم نه از خود زندگی. ما با فراموشی زندگی از زندگی لذت میبریم.
در سایه فراموشی زندگی به مثابه فقدان و خواست ناتمام، به «خود» میرسیم. «خود» را استوار میکنیم. غایتی برای آن معین میکنیم. سازوکارهای این جهانی عالم را سامان میدهیم. به یاد داشتن گوهر فقدانی زندگی، همه سنگها را که بر هم چیدهایم از هم میگسلاند و بر سرمان آوار میکند. زندگی تنها در پرتو غفلت از گوهر زندگی امکان پذیر است. زندگی برای تداوم خود، گوهر خود را از ما میپوشاند تا ما زندگی کنیم، دست در دست هم دهیم، چیزی را در این عالم سامان دهیم. سنگی بر سنگی استوار کنیم. اما همانقدر که به یاد آوردن گوهر زندگی، زندگی را ناممکن میکند، فراموشی تام گوهر زندگی نیز ما را یکسره در عالمی از دروغ رها میکند. کم کم به تقدیس دروغ میپردازیم. بندگان آتش دروغ میشویم و قربانیان بارگاه قدسی دروغ.
گوهر حیات سیاسی فراموشی زندگی به مثابه فقدان است. باید زندگی به مثابه فقدان را از یاد ببریم تا با هم زندگی کنیم. اما به شرطی که این فراموشی تام نباشد. به شرطی که گاهی بهانهای باشد تا آنچه را فراموش کردهایم به یاد بیاوریم. به یادآوردن گاه به گاه آنچه فراموش شده، زندگی اجتماعی و سیاسی ما را با عدالت و اخلاق و دیگر پذیری توام میکند. اما فراموشی تام، جز شرارت نمیزاید آنگاه به جای زندگی عادلانه، به هم ظلم میکنیم و به جای رابطه انسانی، به هم یورش میبریم.
به یاد آوردن گاه گاه آنچه فراموش کردهایم، کار حیات دینی است. گوهر حیات دینی، ممانعت از زیاده روی در آن غفلت و فراموشی است. به این معنا حیات دینی با اینکه از حیات سیاسی جداست اما با آن نسبت وثیقی دارد. صرفاً به برکت حیات دینی است که یکسره در غفلت و فراموشی غرق نمیشویم. به برکت حیات دینی است که سیاست یکسره تن به شرارت تام ناشی از فراموشی گوهر زندگی نمیدهد.
دین سیاسی شده سیاستی است که روزن گاه گاه به یاد آوری «آن فراموش شده» را مسدود کرده است. دست به گریبان یک غفلت مضاعف است. خدا را، قیامت را، و همه ارکان دین را در خدمت فراموشی بنیادین گوهر فقدانی زندگی برده تا به سیاست امکان بقاء و تداوم بیشتر ببخشد. هم حیات سیاسی را از فضیلت آن تهی کرده و هم زندگی را از شور هجران و شوق وصل.
- ۹۸/۰۵/۰۷
زندگی فقدان چیست؟