زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

حماسه سرای ویرانه‌های شکوه

يكشنبه, ۹ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۴۵ ب.ظ

نسل ما را تنها با اشعار احمد شاملو می‌شناسند. او که به مفاهیم مرده جان سیاسی می‌بخشید و مخاطبانش را برمی‌انگیخت. اما شاملو در آخرین منزلگاه نسل ما ایستاده بود و سخن می‌گفت. منزلگاه نخستین نسل ما، عرصه سیاست نبود، جایی بود که شاید سخن شاعرانه‌اش را فروغ فرخزاد می‌گفت. دست کم من، از جهان شاعرانه فروغ فرخزاد به احمد شاملو رسیدم.

پیش از آنکه در جهان تند و پرشتاب سیاست پرتاب شویم، صدایی ما را به فرار از رخوتناکی و تکرار و ابتذال زندگی روزمره فرامی‌خواند. فروغ در بازنمایی ابتذال زندگی و رخوتناکی آن، دست کم برای من نقش مهمی داشت. صرفاً به حافظه خود رجوع می‌کنم و تعابیری از او را نقل می‌کنم که بیش از چهاردهه است از ذهن و روان و حافظه من بیرون نرفته‌اند. به ندرت کلامی از شاملو در من زنده مانده است، اما فروغ هر روز به نحوی دوباره زندگی را از نو در من آغاز می‌کند. ما زنده بودیم و هنوز هستیم، اما فروغ هیچوقت اجازه نداد زندگی را زندگی بخوانیم.

چگونه می‌شود به آن کسی که می‌رود اینسان
صبور
سنگین
سرگردان
فرمان ایست داد
چگونه می‌شود به مرد گفت که او زنده نیست، او هیچوقت
زنده نبوده‌است

جستجوی زندگی، حین زندگی، راز همیشه ناگشوده‌ای باقی ماند که قرار و آرام از جهان ما می‌ربود. فروغ دست کم در جهان من، ابتذال احساس خوشبختی را ابدی کرد:« میتوان با هر فشار هرزه دستی بی‌سبب فریاد کرد و گفت آه، من بسیار خوشبختم» با این همه هرگونه گریز برای جستجوی زندگی را به نحوی تراژیک فرورفتن می‌خواند: «تو پیش نرفتی، تو فرورفتی» او می‌دانست که « نام آن کبوتر غمگین کز قلب‌ها گریخته ایمان است».

جهان انسانی ما شکوهی نداشت. شعر فروغ، فقدان شکوه و عمق زندگی را به یک زخم ابدی در جهان ما بدل کرد. او ما را در حسرت «حرکت حجمی» در جهان باقی گذاشت. از آتشی که شعر شاملو برانگیخت، دیگر حتی دودی هم باقی نمانده است، اما از زخم فروغ، همچنان خون می‌چکد، زخم زنده است و هر روز انگار زنده‌تر هم می‌شود. فروغ، در زندگی روزمره نشانگان یک شکوه تباه شده می‌دید. امروز بیش از آنچه فروغ می‌دید، خالی از شکوه و معنا و عمق است. اما کجاست حماسه سرای ویرانه‌های شکوه. تنها با ذکر حماسه ویرانه‌های شکوه، می‌توان شکوه را به یاد سپرد. تا زندگی اینگونه خالی از شکوه است، شبح فروغ زنده است و یادآور. به قول ماندگار شاملو، نامش سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می‌گذرد. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی