زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

دار و ندارش را غارت کردند

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ق.ظ

غم و البته نه ماتم، به یک شادی بنیادی راه می‌برد. نوزادی با صدای بلند و عمیق ضجه می‌زند، اما با اطمینان از آغوش گرم مادری که او را به افق‌های آرام و رنگی و شاد جهان خواهد سپرد. او که غمگین یک هجران دیرین است، خود را در جهانی یافته که امکان وصلی در آن وجود دارد. برای عاشقان وعده وصالی وجود دارد و او در انتظار نوبت خویش است. بنابراین در انبوه غم خود، ملودی وصل را از دوردست‌ها می‌شنود. او که از فقر خود غمگین است، جهان را مملو از امکان‌های بهره‌مندی و رفاه می‌یابد و اینک غمگین وضعیت خویشتن است. او در آخرین لایه‌های روح و ذهن خود منتظر معجزه‌ای شاد و رنگین نشسته است. او که از روزگار هموطنان خود یا از وضعیت بشریت غمگین است، انسان را شایسته نحو دیگری از زندگی می‌یابد و اطمینان دارد که درهای جهان بر این لولا نخواهند چرخید و منتظر پای کوبان یک دوران تازه است.

این غمگینان، همه در یک حفره سیاه زانو به بغل گرفته‌اند، اما در یک دشت پهناور سبز با ایمان به آب و خورشیدی که بنیاد زندگی را استوار می‌کند.  

اما حال آن دو دختر زیبای پانزده ساله چه بود وقتی آنهمه شاد و خندان به سمت مرگ می‌رفتند؟

غمگینان، از جهان حس یک پناهگاه گرم دارند. آنها در انتظار فرورفتن در چین‌های پناهگاه جهانند درست مثل کودکی که تلاش می‌کند بیشتر و بیشتر در سینه مادرش جا خوش کند. به جهان اطمینان دارند و با همه زخم‌های بزرگ و کوچک شان، زندگی می‌کنند.

اما برای آن دو دختر زیبا، همه باروهای جهان فروریخته بود. آغوش‌های عالم همه دروغ بودند. مادر دروغ بود، معشوق و عشق دروغ بود، و دیوارهای جهان سست بودند، هیچ انتظاری باقی نمانده بود، در عمق جانشان هیچ کس ملودی معنی داری نمی‌نواخت. در پس زمینه شادی شان، حس عمیقی از یک ویرانی و پوچی جریان داشت.

جا داشت همه مادران کودکان و نوجوانان خود را ساعت‌ها در آغوش بگیرند و پدران، صورت به صورت فرزندانشان بچسبانند. گرمای پوست شان باید تا عمق جان مضطرب این نونهالان رسوخ کند. دیگر کلمه‌ها، ملودی‌ها و شعر و موسیقی این جهان حس آن شادی و امنیت عمیق را به فرزندان ما عطا نمی‌کند. آنها تنها شده‌اند. نقطه اتکاء عمیقی ندارند. به سرخوشی‌هاشان نباید اطمینان کرد. سرخوشی‌شان مثل اینجا و آنجا رفتن برگ پائیزی است در دست باد.

خدا گویی این جهان را ترک کرده است. او هم می‌گرید و در تک و تای نام تازه‌ای است که به این جهان بازگردد. او باید اقلیم خود را بازپس گیرد. به نام او همه دار و ندار عالم احسن‌اش را غارت کرده‌اند. پریشان است. شاید به آن کودکان به حسادت می‌نگرد، چون آن فرصت سرخوشانه را ندارد. ماندن و زندگی جاوید تقدیر اوست.

 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی