زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

امکان‌های گقتگو میان دو افق ستیزه‌جو

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۶ ق.ظ

دوستان در نشریه پیام ابراهیم، قصد دارند پروژه فکری دکتر علی شریعتی و دکتر سید جواد طباطبایی را مقایسه کنند. به گمان من چنین مقایسه‌ای یک پیش فرض ناصواب دارد: فرض گرفته شده که این هر دو به منزله فیلسوف یا متفکر آکادمیک، مسیرهای متفاوتی از تفکر و اندیشه را اختیار کرده‌اند و ما می‌توانیم دستاوردهای فکری این دو را با هم مقایسه کنیم. به گمان من دکتر علی شریعتی در وهله نخست یک فیلسوف و متفکر نیست، اگرچه دستاوردهای فکری و فلسفی مهمی دارد. او در صدد ساماندهی به یک تئوری انتقادی است تا بتواند به منزله یک نیروی موثر در حیات عملی از آن بهره‌گیری کند. دستاوردهای فکری او را باید در بستر تلاش‌های عملی او جستجو کرد. فیلسوفی کردن برای دکتر شریعتی مازادی است بر هستی روشنفکرانه و عملی او. اما دکتر طباطبایی در نقطه مقابل جا دارد. او علی الاصول یک فیلسوف و متفکر و آکادمیسین است. عطف به عمل و میدان پراکتیکال سیاسی، مازادی است بر هستی فیلسوفانه او. از نظر طباطبایی، دکتر شریعتی و شخصیت‌هایی نظیر او، راه تفکر را گل آلود کرده‌اند. مهم‌ترین اتهام دکتر شریعتی همین گل‌آلودی در مسیر تفکر صحیح است. دکتر شریعتی زنده نیست. اما اگر در قید حیات بود شاید بر این باور بود که دکتر طباطبایی و شخصیت‌هایی نظیر ایشان، نسبتی با جهان واقع ندارند و در سحر مفاهیم انتزاعی، بازیگری در پویش‌های جهان واقعی را تعطیل کرده‌اند. آنها در هاله مفاهیم انتزاعی، در میدان زایشگر و پراکتیکال زندگی مانع ایجاد کرده‌اند.

به عبارت دیگر، این دو شخصیت، درکی متفاوت و حتی متعارض از اندیشه و فکر دارند. ابتدا باید به این تفاوت اشاره کنیم و آنگاه دست به مقایسه بزنیم و فضاهای تعارض و گفتگو میان آنها را بررسی کنیم. این یادداشت در حد امکان متعهد به انجام این دو امر است. 


دکتر طباطبایی فیلسوف

به گمان من، همه تلاش دکتر طباطبایی، گشودن راه برای تفکر است. به باور او، تفکر در این دیار، دستخوش بحران است. تفکری در میان نیست. آنچه هست از سنخ واردات و جعلیات ناصواب است. تا راه برای تفکر گشوده نشود، بن بست و تعلیق در جهان عملی تداوم خواهد داشت. گشودن راه برای تفکر نیازمند هموار کردن مسیر برای تفکر واقعی است. ایدئولوگ‌ها، جامعه شناسان، و روشنفکران وطنی با اضطرارهای عملی و ایدئولوژیک راه تفکر را مسدود کرده‌اند. هم به آنچه سنتی است و هم به آنچه مدرن است، نگاهی ابزاری برای تامین مقاصد عملی دارند. با این نگاه، از همان مقاصد عملی خود هم بازمی‌مانند. چرا که افق سنت بر هستی فکری و عینی ما تقدم دارد. باید اجازه دهیم افق سنت چنانکه هست، خود را بازیابد. سنت آنچنانکه هست، رویاروی جهان جدید قرار گیرد، با پرسش‌های جهان جدید مواجه شود، و در نتیجه این مواجهه، نهال‌های تازه بروید و تجدد به معنایی اصیل و بنیادی شکوفا شود. فیلسوف راستین از منظر دکتر طباطبایی، ذهن فارغی است که به برکت وجودش دو اتفاق همزمان روی می‌دهد:

·         پدیدار شدن مفاهیم و جهان اندیشگی قدیم آنچنانکه فی الواقع هستند.

·         ظهور امکان‌ها و محدودیت‌های این مفاهیم و اندیشه‌ها در پرتو مواجهه با جهان و مناسبات جدید  

جامعه شناسان و روشنفکران وطنی و عمل‌گرایان، جهان تفکر را آلوده کرده‌اند، نه اجازه می‌دهند دنیای سنت، آنچنانکه هست خود را پدیدار کند، و نه اجازه می‌دهند در مواجهه با جهان جدید، امکان‌ها و محدودیت‌های افق سنت پدیدار شود. مشکل اصلی این سنخ از متفکرین، غفلت بنیادینی است که از خود و جایگاه خود دارند. آنها قطع نظر از اینکه چه موضعی نسبت به سنت داشته باشند، فرزندان سنت هستند. از بستری که وجود آنها را امکان پذیر کرده غافلند. در چنین شرایطی هیچ اندیشه کردنی امکان پذیر نیست. تنها بر غفلت ما می‌افزایند و تیرگی اندیشه را بیشتر می‌کنند و عسرت‌های عینی و عملی می‌زایند. باید فیلسوفی ظهور کند تا بر این غفلت نقطه پایانی بگذارد. دکتر طباطبایی تلاش می‌کند خود امکانی بر ظهور یک چنین افق اندیشگی تازه باشد.

به نظر دکتر طباطبایی، بستری از سوء تفاهم‌های بر هم انباشته شده ما را در هاویه‌ای ژرف پرتاب کرده است. در فضایی که هم سنت و هم مدرنیته، روی از ما نهان کرده‌اند، تصور می‌کنیم در حال اندیشیدن و عمل صحیح هستیم. گمان نمی‌کنم اندیشمند و متفکر ایرانی وجود داشته باشد که در آزمون فهم دقیق و عمیق دکتر طباطبایی سربلند بیرون آمده باشد. اینکه مستمراً از کج فهمی این و آن سخن می‌گویند، و تکرار می‌کنند فلانی نفهمیده است، از یک ارزیابی کلی‌تر ایشان نشات می‌گیرد: ما همه در یک دوزخ سوء فهم پرتاب شده‌ایم. شاید دکتر طباطبایی رسالت اولیه و مقدم خود را بر این قرار داده که همگان را از این پرتاب شدگی آگاه کند. گویی ما را در جهان غار و سایه‌ها می‌بیند و فیلسوف وار مدعیان تفکر را به خروج از جهان سایه‌ها فراخوان می‌کند.      

توجه دکتر طباطبایی به شرط مقدم اندیشه و تفکر، به نظرم حائز اهمیت است. فی الواقع او با بذل توجه به سنت به منزله شرط پیشینی هستی ما، امکان‌هایی پیش روی ما می‌گشاید. ایرانیت ما، مهم‌ترین امکانی است که در پرتو این توجه ظاهر می‌شود.  همین بذل توجه است که ما را به منزله یک وضعیت خاص، از دیگران متمایز می‌کند. این امکان را مهیا می‌کند تا به ایرانیت خود بیاندیشیم و ایران را به یک مساله فلسفی و اندیشگانی تبدیل کنیم.

اگرچه پروژه و رسالت فکری اندیشه طباطبایی قابل تامل است، اما مشکل بزرگ آن دستاورد است. ساکنان غار، ممکن است در پرتو آنچه دکتر طباطبایی اشاره می‌کند، به وضعیت زیست شبح گون خود واقف شوند، اما منتظر می‌مانند فیلسوف راهی به خروج بگشاید. از او می‌خواهند میوه‌هایی از آن درخت راستین اندیشه بچیند و بر کام آنان بنشاند. دکتر طباطبایی هیچ گاه به دقت به مخاطب خود نمی‌گوید، صورت درست و دقیق آنچه را دیگران نمی فهمند چیست. سنت در فهم عاری از ابهام ایشان، دقیقاً چیست و چه شاخص‌ها و امکان‌ها و محدودیت‌هایی دارد. مدرنیته را دقیقاً چطور باید فهم کنیم. زحمت‌های زیادی کشیده‌اند و آثار و درس گفتارهای متعددی تولید کرده‌اند. اما این همه بیشتر فهم نادرست وطنی‌ها را بر ملا می‌کنند و کمتر به ترسیم فهمی به کلی متفاوت و دقیق کمک می‌کنند.

مطالعه آثار دکتر طباطبایی بر خواننده این نکته را پدیدار می‌کند که خروج از این وضعیت به سادگی امکان پذیر نیست. چرا که این آگاه کننده بر این وضع دوزخی، خود از سکونت در دورخ نالان است. او خود هنوز خارج نشده و به همین جهت خواننده خود را در یک بن بست نگشودنی قرار می‌دهد. خواننده ممکن است بپرسد اساساً استعلا از این وضعیت سایه‌ها تا چه حد امکان پذیر است؟ چرا دکتر طباطبایی به ما ساکنان جهان سایه، سبدی از باغ مصفایی از فهم درست عرضه نمی‌کند؟ چرا به دقت نشان نمی‌دهد سنت در سایه فهم فیلسوف فارغ، چیست و چه امکان‌ها و محدودیت‌هایی برای برقراری نسبت با جهان جدید دارد؟ مخاطبی که مجذوب کلام اوست، از مکتب همه روشنفکران بریده است، رویاروی او می‌نشیند و از او می‌خواهد طریق متفاوت هدایت را ترسیم کند.

البته پاسخ دکتر طباطبایی روشن است. او به منزله فیلسوف نمی‌خواهد پیامبری و هدایت کند. او به تفکر صحیح دعوت می‌کند. اگر «لا اله» او را بپذیریم و از طرق ناصواب قطع علاقه کنیم، خود باید «الا الله» را بیابیم و از طریق تفکر عمیق راه پیدا کنیم. اگر چنین باشد، پروژه دکتر طباطبایی یک دعوت افلاطونی است. به فیلسوفان نظر دارد و منتظر فیلسوف راستینی است که سرانجام راه‌های بسته را بگشاید. عموم مردم و ذهنیت جمعی موضوعیتی ندارند. یک پروژه صد در صد نخبه گرایانه است. من خود که بدون تردید در شمار عوام مردم هستم، ترجیح می‌دهم در کناری به تماشا بنیشیم و بپذیریم که بخت شوم من آن بوده که در این زمانه بزرخی زندگی کنم و امیدوار باشم تا نوادگانم از نعمت ظهور یک فیلسوف راست‌اندیش بهره‌مند شوند.

اگر چنین باشد، بعضی جلوه‌گری‌های دکتر طباطبایی غیر قابل فهم خواهد بود. ایشان بخصوص در این سال‌های اخیر، از مخاطراتی سخن می‌گویند که ایران را تهدید می‌کنند. اما در گشودن راه چاره، به هیچ راه حل سیاسی و عملی خاصی اشاره نمی‌کنند. همچنان به همان طریق فیلسوفانه خود نظر دارند. معلوم نیست چرا طریق تفکر فلسفی که علی الاصول باید از مسائل روزمره فارغ باشد، اینچنین درگیر مساله حاد روز می‌شود، و مهم‌تر این که چطور قرار است راه هنوز گشوده نشده فلسفی، به حل یک مساله اضطراری و فوری کمک کند. مخاطبی که تحت تاثیر اضطراب عملی ایشان است، ملتمسانه فریاد می‌زند کلمه‌ای واگو از آنچه در استعلای فلسفی دیده‌ای تا از این مخاطره برهیم، اما دستاوردی در آثار و کلام او به طور صریح نمی‌یابد. ممکن است به او گفته شود در وادی تفکر تعجیل چرا، آنگاه مخاطب می‌پرسد، این همه اضطراب و دغدغه و جوش و خروش توسط فیلسوف استعلا اندیش چرا.

 

دکتر شریعتی روشنفکر

دکتر علی شریعتی اما هیچگاه از امتناع تفکر ننالید. چندان دغدغه باسواد و بی سواد نداشت. کمتر اشاره کرد که کسی می‌فهمد یا نمی‌فهمد. مساله اول او تفکر مستقل از میدان عمل نبود. او در وهله نخست درد و دردهای دیگر داشت. از استعمار می‌نالید. استبداد مساله او بود. به استثمار و شکاف‌های طبقاتی می‌اندیشید. استحمار درد او بود. او به این نکته می‌اندیشید که چگونه باید جامعه تضعیف شده و از هم گسیخته را قدرت ببخشد. تفکر برای او فی نفسه درونه‌ای نداشت. مفاهیم به خودی خود موضوعیتی نداشتند. فیلسوفی که مفاهیم را به هم ارجاع می‌دهد و از منظومه آنها کاخی استوار می‌سازد، به نظر او راه بر عمل می‌بندد. او از مفاهیم شلاقی می‌ساخت و به جنگ واقعیت می‌رفت. نگاه او به فیلسوفان، با رویکرد آرنتی مطابقت داشت.

او به جای استقرار در موضعی استعلایی برای پیدا کردن گوهر و زبان سنت یا مدرن، در شکاف میان این دو می‌ایستد و در جستجوی امکان‌های ناشی از تلاقی این دو سپهر فرهنگی است. به گمان او، وضعیت گریز ناپذیر ما، زندگی در تلاقی‌گاه این دو سپهر است. این تلاقی‌گاه زایشگر امکان‌های تازه است. زبان و کلام شریعتی به جای آنکه زبان توصیف کننده روح سنت یا مدرن باشد، رویدادی نشات گرفته از ایستادن دراین نقطه تلاقی است. زبان به منزله رویداد، تفاوت بنیادین شریعتی و طباطبایی را نشان می‌دهد. او با خلق و ابداع زبانی تازه، سنت را در منظری تازه می‌نشاند و جهان مدرن را نیز. شریعتی اینچنین خود به امکانی تازه برای سکونت سوژه‌های بی پناه ناشی از مدرنیته عنان گسیخته دوران پهلوی تبدیل می‌شود.

دکتر طباطبایی و شریعتی هر دو نسبتی با هگل دارند. در روایت طباطبایی از هگل ایده‌ها شرط امکان وضعیت عینی ما هستند. شریعتی بیشتر با روایت مارکسی همدلی دارد. درست در نقطه معکوس دکتر طباطبایی می‌نشیند. شرایط عینی ماست که شرط امکان ایده‌ها را فراهم می‌کند. به همین جهت دکتر طباطبایی جستجوگر رهایی در پرتو به اندیشه درآمدن شاکله‌های فهم و ایده است، و فیلسوفان را میاندار صحنه می‌داند. اما شریعتی به بسترهای عینی می‌نگرد و ناسازه‌های جاری در نهادها و سنت‌ها و سازوکارهای زندگی و سازمان سیاسی را مد نظر قرار می‌دهد و به نسل‌های جوان و پرانرژی دل می‌بندد.

در منظری که شریعتی می‌گشاید، ابهام وجود ندارد. ابهام اصولاً به کسی تعلق دارد که در باره مفاهیم ذهنی می‌اندیشد. او مولد اراده مسئول و متعهد است. مخاطب او چندان با خود کلنجار نمی‌رود که آیا فلان مفهوم را به درستی فهم کرده یا نه، بیشتر به نقش عملی خود می‌اندیشد و جایگاهی که در آن ایستاده است. به دلیل همین خصوصیت اوست که شریعتی به جای آنکه خالق تئوری‌های تازه در فضای آکادمیک باشد، خالق یک فضای قدرتمند اجتماعی است. نیرو خلق می‌کند، جامعه از دست رفته را بازیابی می‌کند. در کار خلق و زایش عملی است و تامل و تفکر و زبان را در خدمت این زایش عملی برده است. دکتر شریعتی متولی یک تفکر اضطراری است. مضمون اندیشگانی او، مملو است از هشدار و اشاره به حفره‌ها و مخاطرات بزرگ. همه اندام اندیشه او نیز، خصلتی از جنس حرکت جمعی و عملی به سمت رفع مخاطرات دارند. سوهانی برای براق کردن و شفافیت بخشیدن به مفاهیم در دست نگرفته است.

شریعتی علی الاصول روشنفکر است حتی اگر سخنان فلسفی بگوید. روشنفکر در میدان حیات عملی، نسبتی دیگر با مفاهیم و استعدادهای زبانی دارد. درونه معناشناختی مفاهیم و گزاره‌ها برای او در حاشیه‌اند. او به نقش و کارکرد مفاهیم در بستر زندگی روزمره می‌اندیشد. به عنوان نمونه اسلام در منظر شریعتی جایگاهی متمایز با دکتر طباطبایی دارد. دکتر طباطبایی هنگامی که از سنت دینی و اسلامی سخن می‌گوید، به مجموعه‌ای از منابع و آثار متفکران و فیلسوفان و فقیهان نظر می‌کند. شریعتی اما اسلام را نه منظومه فهم، بلکه جهانی از رویدادهای تاریخی می‌بیند. از بعثت و نبوت و رویدادهای تاریخی اسلام سخن می‌گوید. اینچین است که دکتر طباطبایی بیشتر در رفرنس‌های علمی دانشجویان ظاهر می شود، اما دکتر شریعتی در تحولات عینی دوران خود ظهور عملی پیدا می‌کند.

دکتر طباطبایی در سوگ فهم‌های نادرست نشسته است. مرتب دکتر شریعتی و شخصیت‌هایی نظیر او را به عنوان مقصر و باعث و بانی این ضایعه شماتت می‌کند. دکتر شریعتی در سوگ فقر و تنگدستی و تحمیق مردم نشسته است. دکتر طباطبایی مرتب به دانشگاه حمله می‌کند، دکتر شریعتی به حوزه و نهادهای دینی. دکتر طباطبایی مرتب گوش مترجمان و مولفان را می‌پیچاند، دکتر شریعتی گوش صاحبان فکر و قلمی را که یا در خدمت دربارند یا در دانشگاه‌ها میان مفاهیم دوخت و دوز می‌کنند.

 

گفتگو میان فیلسوف و روشنفکر

با همه تفاوت‌هایی که به آنها اشاره کردیم، می‌توان از امکان گفتگو میان این دو شخصیت سخن گفت. واقع این است که دکتر طباطبایی پشت چهره فیلسوفانه‌اش، عزم‌های روشنفکرانه دارد بخصوص روشنفکری از سنخ هویت اندیش. این وجه پنهان دکتر طباطبایی در سال‌های اخیر، بیشتر و بیشتر آشکار شده و حتی بر چهره فیلسوفانه‌اش، غلبه کرده است. این چهره هویت اندیش، او را رویاروی روشنفکران هویت ستیز امروز قرار داده است. به این معنا دکتر طباطبایی به افق شریعتی نزدیک می‌شود اما در عمل توفیقی نظیر او ندارد. به همین سبب، نیازمند بهره گرفتن از الگوی کلامی و زبانی است که شریعتی به کار بست. دکتر شریعتی نیز نیازمند بستری تازه برای تداوم و بازآفرین شدن است. رویکرد خاص دکتر طباطبایی به تاریخ فکر و تمدنی ما، و نقدهای او به اندیشه‌های ایرانیان دوران مدرن، و نقطه نظر خاص او به خاستگاه مای مدرن در دوره مشروطه، تا حدودی این بسترها را فراهم می‌کند.

شریعتی برای بازآفرینی خود نیازمند خم شدن بر خود است و این خم شدن از منظری فلسفی امکان پذیر است، دکتر طباطبایی نیز برای اثربخشی کلام خود نیازمند ورود به جهان زیست مردم است و این ورود نیازمند خروج از مفهوم پردازی‌های انتزاعی و ورود به حیات روزمره و دینی مردم است. خم شدن فلسفی شریعتی بر خود، برخی از آثار را که به افق دوران او تعلق دارند و آفریننده سوژه انقلابی در یک افق خاص شیعی‌اند، به حاشیه می‌برد، و آثار دیگر او را در کانون می‌نشاند. دکتر طباطبایی در پرتو گفتگو با دکتر شریعتی می‌تواند ناسیونالیسم مطلوب خود را از مفاهیمی که برای مردم محتوای آشنایی ندارد خلاص کند. مفاهیمی که نزد عموم مردم، میان تهی و شعارگونه ظاهر می‌شوند. حتی اگر نزد خواص رازهای پنهان داشته باشند.

ایرانیت مطلوب دکتر طباطبایی برای برقراری نسبت با جهان زیست مردم، نیازمند گفتگو با امکان‌های حیات دینی است. از تئوری‌هایی که در منزلگاه اندیشه فلسفی میان تفکر ایرانی و اسلامی نسبت برقرار می‌کنند کاری برنخواهد آمد. برقراری نسبت با امکان‌های حیات دینی، بدون شریعتی امکان پذیر نیست. چنانکه اسلام شریعتی نیز امروز نیازمند است با ایرانیت، پیوندی تازه برقرار کند. شریعتی خود در آثارش، به ایرانیت بی توجه نیست. اما اسلامیت‌اش بر ایرانیت می‌چربد. تمهیدات دکتر طباطبایی برای احیای افقی از حیات جمعی برای ایرانیان، برای دکتر شریعتی دستاوردهای مهمی دارد.

سرانجام اینکه شریعتی و طباطبایی می‌توانند با هم گفتگو کنند. اگر آنها خود چنین نکنند، می توان از پژوهشگران و اندیشمندان دیگر خواست تا به امکان‌های پیوند میان افق این شخصیت بیاندیشند. برای این کار، شریعتی باید کمی هم فیلسوف شود و طباطبایی نیز به ملزومات روشنفکر هویت اندیش شدن به درستی بیاندیشد.

 

سخن آخر

انقلاب میان روشنفکران قبل و بعد از انقلاب یک شکاف بنیادین افکنده است. روشنفکران قبل از انقلاب به بسترهای عینی و عملی تعلق دارند. در صدد تغییر واقعی امور در میدان پراکتیکال جمعی‌اند. به همین جهت، دانشگاه خانه اصلی آنها نیست. اگرهم دانشگاهی‌اند، از محیط دانشگاه بیرون می‌روند و در عرصه‌های واقعی و عمومی ظاهر می‌شوند.  شریعتی از این سنخ بود. اما روشنفکران پس از  انقلاب، زبان و نگاه و توانی عموماً دانشگاهی دارند. بیشتر برای کلاس و درس و تعلیمات فکری اشتغال دارند. اگر هم دانشگاه نیستند به دانشگاه می‌اندیشند. یا در بیرون دانشگاه محافل دانشگاهی درست می‌کنند. آنهم در موقعیت  و اقلیمی که اصولاً دانشگاه با عرصه عمومی همان نسبتی را ندارد که مثلا در فرانسه وجود دارد. این سنخ از روشنفکران، بر این باورند که اصلاح امور عینی و عملی، با اصلاح مفاهیم و سازه‌های انتزاعی نظری امکان پذیر است. به نظر می‌رسد دکتر طباطبایی بیشتر از این سنخ باشد.

برقراری نسبت میان روشنفکران پیش و پس از انقلاب، ناخواسته ما را درگیر مباحث انتزاعی نظیر نسبت میان ایده و پراکتیس سیاسی، زبان و واقعیت، زبان و قدرت، صدق کلام و کاربرد کلام و امثالهم می‌کند. این مباحث انتزاعی معمولاً مولد اردوگاه‌های فکری دوگانه هستند. کسانی بر استقلال ایده در مقابل پراکتیس سیاسی باور دارند و کسانی ایده را در خدمت و در حاشیه پراکتیس سیاسی می‌بینند. کسانی زبان را بازنمای واقعیت و کسانی پیچیده در واقعیت می‌پندارند. کسانی زبان را مستقل از قدرت و کسانی عین قدرت می‌دانند. کسانی به صدق کلام مستقل از کاربرد می‌اندیشند و کسانی صدق را در همان کاربرد جستجو می‌کنند. این دو گانه‌های به ظاهر نظری، عملاً خندق‌های عمیقی میان افق روشنفکران پیش و پس ازانقلاب ایجاد کرده است. همانقدر که در وادی نظر، این دوگانه‌ها با هم مستمراً گفتگو می‌کنند و همیشه سخن راست، جایی میان این دو گانه‌هاست، روشنفکران پیش و پس از انقلاب نیز نیازمند گفتگو با یکدیگرند. به گمانم آنچه از تلاقی این دو افق پدیدار می‌شود، از کاستی‌های نظری روشنفکران پیشین و از ناتوانی‌های عملی روشنفکران امروزی مبراست. 


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی