زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

سیاست مدنی و حیات جنگلی

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۸ ق.ظ

نقد دکتر محمد رضاکلاهی بر یادداشتی که من با عنوان سیاست و هوس نوشتم، مقدمه خوبی برای بحث و گفتگو پیرامون چند و چون اوضاع ماست. فکر می‌کنم این سنخ گفتگوها، می‌تواند فضای مجازی را به جد، به یک عرصه عمومی تبدیل کند. جایی که بتوانیم در پرتو آن، وضعیت جمعی خود را به موضوع ادراک و بازاندیشی تبدیل  کنیم. 

دکتر کلاهی بر این باور است که آنچه من سیاست هوس خواندم، نام دیگری دارد: سیاست واقعی. سیاست واقعی یا به قول ایشان سیاست زندگی رویاروی سیاست آرمان گرایانه قرار می‌گیرد. آنچه من سیاست از سنخ معنوی یا اعتدالی یا اصلاح طلبانه خواندم از نظر ایشان مصادیقی از سیاست آرمانخواهانه هستند.  دکتر می‌خواهند دست از آرمان در عرصه سیاست برداریم و به سیاست واقعی تن در دهیم. سیاست واقعی یعنی پذیرش این نکته که دولت دست از همه مدعاهای خود بکشد، و معاش مردم را سامان دهد. سیاست وقتی از سنخ آرمانی است از اساس، یک دروغ بزرگ است. ظهور احمدی نژاد با همه مشکلاتی که داشت، از این حیث قابل تقدیر بود که سیاست واقعی را در ایران تثبیت کرد و بساط سیاست‌های آرمانی را برچید. از نظر ایشان سیاست آرمانی از همان روز نخست نیز یک تحمیل بر مردم بود و مردم همیشه خواهان سیاست واقعی بودند و امروز به مبارکی آن را به دست آورده‌اند.

من اما بر این باورم که بحث من، اساساً با دو گانه سیاست آرمانی و سیاست واقعی توضیح دادنی نیست. شاید دوگانه حیات مدنی و حیات جنگلی بیشتر مقصود مرا بیان کند. اجازه بدهید مقصود خود را از هر یک از این دوگانه سازی‌ها بیشتر توضیح دهم:


سیاست واقعی و سیاست آرمانی

سیاست آرمانی یک الگوی ذهنی از حیات جمعی است که از هر رنج و کاستی و نقصان تهی است. نحوی از زندگی جمعی که فقر، شکاف طبقاتی، استبداد، ستیزه‌های سیاسی، بی ثباتی و فساد از آن رخت بربسته باشد. سیاست آرمانی در صدد تولید یک بهشت زمینی است. 

من با دکتر کلاهی موافقم. آنها که با مدعای ساختن این سنخ از بهشت‌های زمینی به صحنه می‌آیند بیشتر شیادند تا سیاستمدار. آنها وقتی با واقعیتی مواجه شدند که در برابر انگاره‌های ذهنی‌شان سازگار نیافتاد، دست از انگاره‌های خود نکشیدند به جنگ واقعیت رفتند و برپا کنندگان جهنم‌های انسانی از آب درآمدند. 

سیاست واقعی اما در مقابل، الگویی از سیاست ورزی است که به امکان‌ها و افق‌های ممکن در عرصه سیاست می‌اندیشد. به قول برلین می‌داند که این امکان وجود ندارد که عدالت را در عالی ترین صورت خود با آزادی در عالی‌ترین صورتش جمع کنیم. بنابراین اگر شعار عدالت می‌دهد پیشاپیش می‌گوید که از آزادی کم خواهد گذاشت یا به عکس. سیاست واقعی به واقعیت‌های جهان سیاست نظر دارد درست مثل مهندسی که در ساختن یک بنا، باید به هزینه‌های کار، مقتضیات محل احداث، و پیامدهای پس از احداث بنا توجه کند. 

بدون شک من از مخالفین سیاست آرمانی و از مدافعان سیاست واقعی هستم. با دکتر کلاهی هم همراهم که «اگر بخواهیم بین این دو نوع دروغ داوری کنیم باید گفت توسل به آرمان‌ها برای دادن وعده‌های دروغ، غیراخلاقی‌تر است تا توسل به نیازهای عینی و مادی برای دادن وعده‌های دروغ». اما آنچه من گفتم، با این سنخ از دوگانه سازی سازگار نبود. من از سیاست مدنی در مقابل الگویی از حیات سیاسی دفاع کردم که بیشتر عنوان حیات جنگلی شایسته آن است. 


سیاست مدنی و حیات جنگلی

سیاست مدنی از نظر من، الگویی از حیات سیاسی است که میان ابعاد گوناگون جامعه و مطلوب‌ها و مطالبات ناسازگار آن، حد ممکن توازن برقرار شده باشد. نمی‌توان یک جامعه کاملاً عادلانه را با یک جامعه تماماً آزاد جمع کرد، اما می‌توان به حد ممکن توازن میان این دو مطلوب سیاسی اندیشید. نمی‌توان میان  هویت‌خواهی‌های رادیکال قومی و بهره‌مندی از یک هویت نیرومند ملی جمع کرد، اما می‌توان به توازنی میان آنها فکر کرد. نمی‌توان صورتی از حیات جمعی را سامان داد که همانقدر برای اکثریت شیعیان آشنا و سازگار است که برای اهل تسنن، یا برای مسیحیان و یهودیان. اما می‌توان به نحوی از سازگاری میان این جماعت‌های کثیر اندیشید که هیچ کدام به کلی احساس بیگانگی با فضای عمومی جامعه نکنند. نمی‌توان  ملاحظات مربوط به منافع کوتاه مدت فردی را تماماً با منافع دراز مدت جمعی جمع کرد. اما می‌توان به توازنی اندیشید که هر یک سهمی از مناسبات و تصمیمات داشته باشند. نمی‌توان منافع کلی را با منافع فردی جمع کرد، اما می‌توان به الگویی از توازن میان فرد و کل اندیشید. 

موارد فوق را می‌توان ادامه داد و به فهرستی بلند بالا رسید. 

مساله این است که گردهم آیی انسانی ما، هنگامی وجهی مدنی پیدا می‌کند که بخواهیم میان موارد کثیر و متنوع و ناسازگار، توازنی هر چند کوتاه مدت و لرزان برقرار کنیم. در غیر این صورت به سمت یک الگوی جنگل وار زندگی جمعی حرکت خواهیم کرد. 

نام سیاست مدنی نام آشنایی در ادبیات سیاسی پس از انقلاب است. این نام، در زمره مفاهیمی است که اصلاح طلبان از اوایل دهه هفتاد از آن دفاع می‌کردند. اما متاسفانه تعریف آنها از سیاست مدنی، بر درکی اتم‌وار از حیات جمعی استوار بود. فهم آنها از سیاست مدنی الگویی از زندگی جمعی است که هر کس تا جایی که به دیگری آسیبی نمی‌زند آزاد است. هر کس هر طور که می‌خواهد زندگی می‌کند و طور زندگی او به هیچ کس مربوط نیست. مگر آنکه آسیبی از این ناحیه به دیگری وارد شود. 

اما تعریفی که در این یادداشت از سیاست مدنی عرضه کرده‌ام، مبتنی بر انگاره‌ای کلیت باورانه است: مساله توازن کلی میان ابعاد و خواست‌ها و مطالبات ناسازگار مد نظر است. همه می‌توانند آزاد زندگی کنند، اما به لحاظ اخلاقی موظفند که در نحوی که اختیار کرده‌اند، همیشه به الگویی از توازن کلی جامعه پای بند باشند. 

هنگامی که از توازن کلی سخن می‌گوییم، مقصود این نیست که قاعده‌ عینی به دست آورده‌ایم که همگان باید از آن تبعیت کنند. اینکه اصولاً توازن جامعه چگونه ممکن است و کجا نقطه توازن بخش جامعه است، خود موضوع رقابت و ستیز اجتماعی و سیاسی است. بنابراین نخواستم با طرح مساله‌ای با عنوان توازن عمومی جامعه، منازعات را ختم کنم. اتفاقاً نقطه توازن بخش، خود موضوع جدال و مناقشه است. اما مساله این است که اصولاً هر سیاستی و هر تصمیم فردی و جمعی، باید در دفاع از مشروعیت اخلاقی خود، به الگویی از توازن نظر داشته باشد. اثبات کند که دیگران را هم دیده است. آنگاه میدان ستیزهای سیاسی، میدان ستیز میان تلقی‌های مختلف از خیر عمومی خواهد بود. 

سیاست هنگامی صورت فضیلت مندانه پیدا می‌کند که هر یک از مدعیان و طرفین منازعه، الگویی از حیات متوازن اجتماعی را پشتوانه دفاع از موضع خود کند. جانبداری از یک الگوی متوازن اجتماعی، مدعی را به یک مدعی فضیلت مند تبدیل می‌کند و منازعه میان مدعیان فضیلت مند، حیات سیاسی را از فضائل سیاسی انباشته می‌کند. 

حیات جنگل وار هنگامی آغاز می‌شود که فرد، گروه یا طبقه اجتماعی خاص، قطع نظر از آنکه تامین مقاصدش چه پیامد کلی در پی خواهد داشت، مساله خود را تعقیب کند. حیات جنگل وار، از عدم توجه به ضرورت توازن کلی که تضمین کننده بقاء کلی است نشات می‌گیرد. وقتی هر فرد، گروه و طبقه اجتماعی، تنها به خود می‌اندیشد فی الواقع خواهان تبدیل کردن خود به کلیت جامعه است. در چنین شرایطی، هر فرد و گروه و طبقه دیگر، در مقابل میل یک فرد یا گروه برای بسط قلمرو خود احساس خطر موجودیت می‌کند و راهی جز مقابله به مثل ندارد. اینجاست که جامعه به یک جنگل تبدیل می‌شود که همه خواهان حذف یکدیگرند. 

مساله یک وجه دیگر هم دارد. هنگامی که به حیات جنگل وار سقوط می‌کنیم، فرد و گروه و طبقه‌ای هم که دنبال مساله خود قطع نظر از پیامدهای آن است، اولین قربانی این الگوی سیاست ورزی است. چرا که اغلب این طبقات و گروه‌های دارای منافع نیستند که در ستیزش اجتماعی می‌برند یا می‌بازند، سیاست مداران فریب‌کاراند که به نام منافع یک طبقه و گروه، بازی خود را سامان می‌دهند و برنده می‌شوند. جناب کلاهی گویا متوجه نیستند مصداق عینی و تردید ناپذیر آنچه سیاست واقعی خوانده‌اند همانست که در باره احمدی نژاد نوشته‌اند:

« احمدی‌نژاد بدیهی‌ترین حق مردم را که تأمین نیازهای مادی اولیه‌ی آن‌هاست به ابزار جلب توجه به خود تبدیل کرد. احمدی‌نژاد ضعف و فقر ضعیف‌ترین مردم را دست‌مایه‌ی بازی‌های سیاسی خود کرد.»

احمدی نژاد یک نمونه منحرف شده از الگوی سیاست واقعی جناب کلاهی نیست، اتفاقاً مصداق عینی و تام و تمام آن است. البته چنانکه خواهم گفت مساله فقط به ایشان ختم نمی‌شود، فضای سیاسی ما دقیقا به همین معنا به سمت سیاست واقعی مورد نظر جناب دکتر کلاهی نزدیک شده است. ما در نقطه‌ای قرار داریم که جامعه جامعه فروریخته است و حیات سیاسی به کلی از هم گسیخته شده است. 

 

آنچه بر ما رفته است

دکتر کلاهی، بر اساس دوگانه سازی سیاست واقعی و سیاست آرمانی، روایتی از تحولات جامعه ایرانی طی چند دهه اخیر عرضه کرده‌اند. حال اجازه دهید من هم بر اساس دوگانه سیاست مدنی و حیات جنگلی، روایت خود را عرضه کنم. 

جامعه ایرانی مثل هر جامعه دیگر، از دو قشر فرادست و فرودست تشکیل شده است. دوگانه‌های جامعه ایرانی به همین خلاصه نمی‌شود، دوگانه گروه‌های سنتی و دین دار و گروه‌هایی که زیست مدرن دارند و بعضا دین دار نیستند یکی دیگر از مشخصات جامعه ایرانی است. در میان نیروهای فعال سیاسی، عدالت خواهان و آزادی خواهان، ملیت خواهان و قومیت گرایان، اسلام گرایان و سکولارها، همه صور گوناگون از دوگانه‌های برسازنده اجتماعی است. 

متاسفانه جمهوری اسلامی، از همان نقطه آغاز خود به این واقعیت تن در نداد که در جامعه‌ای استقرار پیدا کرده که تماماً یک دست نیست. کثرتی از نیروها و اقشار مختلف در آن زندگی می‌کنند. ضرورت دارد در نقطه تعادل پویا و جا به جا شونده این نیروهای کثیر و متنوع خیمه موجودیت خود را استوار کند. 

در بنای نخستین خود، آرمانخواهی انقلابی را بر صدر نشانید. انگار نه انگار که بخش‌های مهمی از جامعه در جستجوی یک زندگی متعارف هستند. چنانکه همه با انقلابیون همراهی نکردند. بنابراین پس از استقرار نظام سیاسی باید به الگویی از تعادل میان زندگی از سنخ آرمانخواهانه انقلابیون و زندگی متعارف توده مردم اندیشید. معلوم نبود آنها که فقط می‌خواهند زندگی کنند، چگونه باید در این جامعه پر شده از انگاره‌های انقلابی، احساس خویشی کنند و حس کنند که یک زندگی معنادار و به رسمیت شناخته شده دارند. آنها در عمل راهی نداشتند جز آنکه زندگی به شیوه انقلابیون را اختیار کنند چون گذران زندگی معمولی جز با پوشیدن ریاکارانه زندگی انقلابی ممکن نبود. 

در بنای نخستین خود، به عنوان یک حکومت دینی، تنها الگوی زیست دینی را به رسمیت شناخت آنهم الگویی که بیشتر شیعی آنهم سنخ خاصی از زندگی شیعی است. از همان روز نخست، هیچ کس نگفت آنها که به نحوی دیگر شیعه هستند، آنها که شیعه نیستند، آنها که اساساً مسلمان نیستند، آنها که اساساً دین ندارند، آنها باید چه کنند؟ آیا باید با احساس بیگانگی در یک جامعه مبتنی بر قواعد شیعی زندگی کنند؟ آیا راهی جز این پیش پای آنها ماند که یا از کشور بروند یا با ریای عمیق و در لباسی که دوست ندارند زندگی کنند. 

در بنای نخستین خود، تحت تاثیر فهمی پوپولیستی از اندیشه چپ، فرودستان را محق شمرد و هر فرد و طبقه صاحب ثروت و مال را تحقیر کرد. انگار نه انگار چرخه کار و تولید و اقتصاد و معاش، بر نسبتی عادلانه و متوازن میان این دو قشر اجتماعی استوار است. حاصل جامعه عجیبی شد. کسانی که صاحبان سرمایه و ثروت عظیم بودند، دوگانه زیست شدند. در محافل عمومی با لباس و ماشین و سر و وضع طبقات فرودست ظاهر می‌شدند. فرادستان فرودست نما شدند. در میان فرودستان زندگی می‌کردند اما فرادست بودند. کمی که گذشت وضع عجیب‌تر شد، کسانی که واقعا در زمره طبقات فرودست بودند، فرودستی شان مستمسک بهره‌مندی از رانت‌های عظیم اقتصادی شد. آنها در میان فرادستان زندگی کردند با این همه همیشه در آداب و رفتار و سلوک فرهنگی خود فرودست ماندند. 

چنین بود که دروغ، ریا و تلبیس بر همه چیز و همه جا مستولی شد. 

جمهوری اسلامی با یک دستگاه کلیت ساز و همگن ساز در دهه نخست استوار شد. در دهه دوم، یک دستگاه کلیت ساز دیگر ظاهر شد که مبتنی بود بر حاشیه‌های دستگاه اول. فرادستی، زندگی روزمره، بی دینی، دگراندیشی، زندگی متجددانه محورهای اصلی آن بود. آنها این بار بی اعتنا ماندند به این واقعیت که جامعه ایرانی یک جامعه پسا انقلابی است. بنابراین هنوز پتانسیل‌های فراوانی از دوران انقلاب در آن جاری است، اکثریت نیرومندی از جامعه دین دارند، اقشار گسترده‌ای از فرودستان در آن زندگی می‌کنند. معلوم نبود در الگویی از زندگی جمعی که آنها تبلیغ می‌کردند، جایگاه این اقشار کجاست؟ آیا باید در بیگانگی بمانند؟ زندگی در حاشیه کنند و محذوف و محروم باقی بمانند؟

این دو دستگاه کلیت ساز یک دهه با هم جدال کردند و یکدیگر را فرسودند. یکی با نام جامعه معنوی و انقلابی و دیگری با نام جامعه مدرن و دمکراتیک. بحث‌های فکری و فلسفی جریان پیدا کرد بحث‌هایی که البته سرانجامی نداشت. فقط زور و قدرت بود که به یکی فهماند که حرف زیادی نزند و از میدان به در رود. کاش می‌دانستند که مساله جستجوی حقیقت نیست، مساله پیدا کردن توازنی عینی اگرچه ناپایدار میان مطلوب‌های ناسازگاری است که هر کدام نماینده یکی از آنها هستند. باید بنشینند میان آنچه دین داران می‌گویند و آنچه بی دینان، آنچه فرودستان می‌خواهند و آنچه فرادستان، آنچه سنت گرایان می‌خواهند و آنچه طرفداران زندگی به روالی متجددانه، توازنی موقت ساخت. 

در این میان، احمدی نژاد، مصداق یورش سیاست واقع بینانه به سیاست آرمانی نبود، مصداق ترویج الگویی از حیات جنگل‌وار در مقابل سیاست مدنی بود. او دیگر از هیچ الگوی کلیت‌ سازی دفاع نکرد. مرگ گفتارهایی بود که اساساً به کلیت نظری داشتند. در جانب طبقات فرودست ایستاد و فریاد زد، به عنوان کسی که در حال حاضر منابع عظیم مالی دولت را در دست دارد، کیسه کیسه آن را میان آنها توزیع می‌کند. قطع نظر از اینکه این کار چه اندازه حتی به خود فرودستان کمک می‌کند. قطع نظر از این که این اقدام، چه بلایی بر سر آینده کشور خواهد آورد. البته همه چیز را به احمدی نژاد نباید اختصاص داد. واقع این است که پیش از او کسانی بودند که با زبانی دیگر از الگوی جنگل وار دفاع می‌کردند. احمدی نژاد واکنشی در مقابل آنها بود که بر وی فضل تقدم داشتند. کسان دیگر هم بودند و آمدند که با زبانی دیگر از الگوی حیات جنگل وار دفاع کردند. آنها به عنوان تئوریسین‌های اقتصاد بازار، از سیاست‌های مدافع طبقات فرادست دفاع کردند. در مقابل آمار و ارقامی که از فقر و تهی دستی بخش مهمی از جامعه خبر می‌داد بی اعتنا ماندند. فقر و گرسنگی اقشار وسیعی را طبیعی ‌خواندند و گفتند که اینها واقعیت‌های گریز ناپذیر یک جامعه رو به رشد است. 

هر دو طبقه فرادست و فرودست به هجوم برندگان به منافع دراز مدت عمومی تبدیل شده‌اند. ماجرا شبیه حوزه گازی مشترک میان ایران و قطر شد. این میدان مثل یک کاسه پر از یک نوشیدنی گواراست. یک طرف قطر و طرف دیگر ایران، یک نی در آن فرو کرده و می‌مکند. اینجا ما، و آنجا قطری‌ها قرار است تا می‌توانیم با زور و قدرت تمام محتویات کاسه را ببلعیم. هر جرعه‌ای که طرف مقابل فرومی‌دهد زیانی برای دیگری است. هر دو می‌دانیم که به زودی محتویات کاسه تمام می‌شود و حریصانه تلاش می‌کنیم سهمی که ما برده‌ایم بیشتر از طرف مقابل باشد. 

اگر این کار در عرصه روابط بین دولت‌ها رواست، در عرصه داخلی یک فاجعه است. مرگ سیاست است. مرگ حیات مدنی است. 


یک توضیح ضروری

باید دو سنخ از توازن را از هم متمایز کرد: توازن سرد و توازن گرم. اگر تصورمان از توازن این باشد که به الگویی واصل شویم که مثلا دین داران و بی دینان، یکدیگر را تحمل کنند یا فرودستان و فرادستان اقل منافع یکدیگر را در نظر بگیرند، ما با یک توازن سرد سروکار داریم. سرانجام این فهم، رابطه توام با صلح میان کسانی است که چشم ندارند یکدیگر را ببینند. سکوت برای حفظ صلح است. در این روایت نه با یک جامعه زنده و پویا، بلکه با قبرستانی مواجهیم که مردگان، آرزوها و خواست‌های فراوانی را با خود به گور زندگی جمعی برده‌اند. 

توازن گرم اما رقابت و ستیز میان طرفینی است که می‌توانند یکدیگر را دوست بدارند. چیزی شبیه بازی‌های المپیک. علی الاصول بازی‌های المپیک برای ترویج عشق و دوستی میان ملت‌هاست. رقبا قبل و بعد از بازی یکدیگر را در آغوش می‌کشند، حین بازی هم، فقط مجری قواعد یک بازی قانونی و بی خطا نیستند، گاهی باید جوانمردی خود را هم نشان دهند. هنگامی که بازیکن حریف به زمین افتاده است، توپ را موقتا به خارج از زمین بازی می‌فرستد.  

برقراری توازن گرم، نیازمند ارزش‌های مشترکی است که یک فضای متکثر را مهیای یک رقابت انسانی می‌کند. در فضای توازن گرم، رقابت هم زایشگر کینه و میل به جنگجویی است، وهم زایشگر عشق و میل به دوستی. وقتی از جامعه و حیات سیاسی فضیلت مند سخن می‌گوییم، فی الواقع به همین شکل از توازن نظر داریم. متاسفانه هم روایت‌های کلیت ساز ما، و هم روایت‌های معطوف به حیات جنگلی در تجربه سالیان گذشته، خالی از ارزش‌های مشترک معطوف به یک جامعه متکثر بوده است. جامعه اساسا همان کلیت تابع ارزش‌های مشترک و بستر ساز منازعه انسانی است. 

البته ارزش‌های مشترک هم یک منظومه مانیفستی و پایدار نیست. اینکه کدام ارزش‌ها انسانی و عام و فراگیرند، خود از متن منازعات تاثیر می‌پذیرند. مساله این نیست که کدام منظومه از ارزش‌ها مشترک‌اند، مهم این است که همگان خود را ملتزم بدانند در تعقیب منافع شخصی و گروهی خود به ارزش‌های عام و بشری و انسانی نیز بیاندیشند و خود را به شرط تضمین حیات کلی انسانی جستجو کنند. حیات فضیلت‌مند سیاسی تنها به شرط این التزام و دغدغه موضوعیت پیدا می‌کند. 

این نکته را باید در مجال دیگری بپردازم. 


سخن آخر

عمدتاً به مباحث اقتصادی و منافع متعارض طبقات فرادست و فرودست پرداختم. اما واقع این است که استیلای حیات جنگل وار، فقط به منافع و منابع اقتصادی کشور آسیب نزده است. می‌توان با همین بیان نشان داد که چه بلایی بر سر منابع فرهنگی و سیاسی ما آمده است. می‌توان نشان داد که الگوهای کلیت ساز از یکسو و روایت‌های جنگلی از سوی دیگر، مثل آتشی عمل کردند که بر خانمان یک ملت افتاده باشند. باید باور کنیم که سیاست معنایی جز ایجاد موازنه موقت و ناپایدار میان صنوف و باورها و هویت‌ها و منافع ناسازگار نیست. 

دوست عزیزم جناب دکتر کلاهی کاش توجه کنند که وقتی از منظر سیاست به جامعه نظر می‌کنیم، واقعیت نیازها و مطالبات معطوف به معاش نیست. واقعیت کثرت تقلیل ناپذیر حیات اجتماعی است. سیاست به معنای واقعی آن، گشودن امکانی برای توازن میان این کثرت در پرتو ارزش‌های انساندوستانه و مشترک است. 

پیشتر اشاره کردم، که توازن یک نقطه تعادلی معین نیست. چنان نیست که مثلا کسانی به عنوان اعتدالیون فکر کنند این نقطه را پیدا کرده‌اند و دیگران را متهم به خروج از آن کنند. موازنه حاصل یک میدان همیشه گشوده رقابت و ستیز مدنی است. هر آن از این میدان خبری خواهد رسید و میدان هر آن، وضعیتی تازه خواهد داشت. 

آنچه گفتم، بیانی دیگر از دمکراسی مبتنی شده بر یک جامعه زنده و نیرومند است. وضعیتی که نه یک ساختار سیاسی همسان ساز آن را برمی‌تابد و نه یک فضای لیبرال که درکی اتمیستی از جامعه دارد. 


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۲)

تلاش تان برای به راه اندازی یک چالش فکری سودمند، تحسین برانگیز است...
اما اگر اجازه داشته باشم اصطلاح به کار رفته در مقاله شما را از من منظر خویش کمی اصلاح نمایم، و آن اصطلاح جنگل خواست است! در مورد جماعتی که علم را کشته است و مبلغ جهالت است چه می توان گفت...؟
حضرت استاد، در انبوهه ی عظیمی از سیاهی گرفتار هستیم، و سزاوارتر از اینکه به جست و جوی پاسخ "چه باید کرد؟" باشیم، وجود ندارد.
از توازن نوشتید، توازن بین کدامین مولفه ها؟ملی گرایی و اتم گرایی...چگونه است حال ملتی که به قول فرزانه اش"تداوم ایران خود مسله قابل تحقیق است" یا به قولی شگفتی بسیار می تواند داشته باشد این زنده بودن در میان دشمنانی چنین پرنفرت... اما همین مردم، نه تنها مورد عتاب هستند به خاطر پاس داشت بزرگان ملی، که زندان و حبس را نتیجه حس وطن دوستی می یابند...در مقابل اتم گرایی های بازی خورده دایی جوزف های بی مایه هستند...نمونه کوچک اش کرد ها، ایرانی ترین بخش فلات ایران... به خانه کرد سنندج، بنگرید تا تاریخ مادها را لمس کنید...توازن شیعه و سنی....
توازن و روا داری به قول خودتان باید آن را نزد تک تک مردم یافت، چیزی که آموزش فعلی نگاه به گذشته، قادر به انجام آن نیست، که همین اندک مایه را نیز هدر می دهد...
حضرت استاد، حاکمیتی که مخالف تولید ثروت مشروع است، تن به آموزش مردم نمی دهد.
چه آنکه، ثروت مشروع وامدار بازوی خویش است و بی نیاز از مجیز گویی...
ما هنوز در الفبای سیاست هستیم...سیاست دبستان سیاست ورزی را هنوز نگشودن...
  • از سرزمین شمالی
  • بسیار ممنون بخاطر زحمتی که در نگارش این نقد کشیدید. بنظر میرسد این شیوه یعنی گنجاندن نقدهای مثبت و پربار راهی باشد برای شکل گرفتن یک حوزه عمومی کوچک که افراد آزاد و برابر  به مدد پرده جهل درباره موضوعات عمومی وارد مفاهمه شوند. تجربه شخصی و مطالعاتی من درباره شبکه های اجتماعی میگوید این شبکه ها بدلایل متعدد نتوانسته اند در نقش فضای عمومی عمل کنند. اما وبلاگ درصورتی که بتواند فضای نقد و ارزیابی را فراهم کند میتواند در بلند مدت چنین کارکردی داشته باشد. بویژه من خاطرم هست در سالهای 70 مجلات بلااستثنا بخشی از صفحات مجله را به نقد اختصاص میدادند اما با فرایند کمی شدن و تجاری شدن این سنت حسنه به بوته فراموشی سپرده شده و همهمه ای شکل گرفته که هر کس میخواهد صدای خودش را به گوش دیگران برساند و لذا صدایی شنیده نمی شود. در هر حال حوزه عمومی جغرافیای زمانی و مکانی خاص ندارد و لذا یک وبلاگ هم میتواند نقش حوزه عمومی را ایفا کند. امیدوارم صفحه شما در بلندمدت در این هدف موفق باشد. اما در مورد مقاله بنظر میرسد که تک تک جملات آن به خصوص مفروضات بحث برانگیز  مشترک با آقای کلاهی باید با دقت بیشتری از نو مطالعه شوند. برای نمونه این جمله :من با دکتر کلاهی موافقم. آنها که با مدعای ساختن این سنخ از بهشت‌های زمینی به صحنه می‌آیند بیشتر شیادند تا سیاستمدار. آنها وقتی با واقعیتی مواجه شدند که در برابر انگاره‌های ذهنی‌شان سازگار نیافتاد، دست از انگاره‌های خود نکشیدند به جنگ واقعیت رفتند و برپا کنندگان جهنم‌های انسانی از آب درآمدند. ....

    و نتیجتا تمام نتایج دیگری که از دل این مفروض درآمده نیازمند بازاندیشی است. البته این یک نحو نگاه است اما واقعا این نگاه قابل بحث است من دعوت میکنم که همه ما کل متافیزیک و یا به تعبیر شما اندیشه های همگن ساز و کلیت پرداز را به یک چوب نرانیم. اصلا میتوان سوال کرد که این مفروض چگونه بدست امده جز با نفی حقیقت و اتکا به نتایج پراگماتیستی.
    ضمنا روایت احمدی نژاد را روایتهای جنگلی نامیدید که متکی به ایده های کلیت پرداز نیست بنظر میرسدشما  آرنت را با موفقیت و برخلاف آقای کلاهی سراپا قرار دادید. اما نکته ای وجود دارد و اینکه برخلاف تصور شما اقدامات آقای احمدی نژاد ابدا جنگلی نیست بلکه پشتوانه ای از ایده های کلیت پرداز را در پس خودش دارد یا آقای کلاهی ممکنه چنین ادعایی کند. ممکنه ادعا کند که کلیت اندیشه های برآمده از انقلاب پشتوانه ای متافیزیکی و کلیت پرداز دارند و تکلیف اون همه آرای احمدی نژاد درباره مکتب ایرانی و مهدویت سیاسی و پشتوانه های توجیه گر عقیدتی چه می شود. عدالت و آزادی در اندیشه احمدی نژاد به مدد اون پشتوانه توجیه می شد. اونوقت پاسخ چیست؟ مراد اینکه توجه دارید که انطباق این مفاهیم ذهنی بر واقعیت هم نسبی و نوعی مفهوم پردازی کلی و صادر کردن احکام و گزاره های کلی از دل امری نسبی و دارای مرزهای لرزان و سیال است که البته میپذیرم شما گریزی از آن نداشتید ولی ممکن است تحت شرایط خاص خود حکمی ایدئولوژیک باشد و به تعمیمهای نادرست درباره جریانهای سیاسی منجر شود.از این گذشته اصل پنداشت خود آرنت درباره متافیزیک و ایده های کلی و افلاطونی هم مورد بازاندیشی خودش قرار گرفته. همچنین حقیقت امر واقع و حقیقت حوزه عمومی تفاوتهای عمده ای دارند که برای خود آرنت ظاهرا مبهم بوده. منظور اینکه حالا این نگرش خاص وحی منزل نیست و بنظر میرسد باید بدنبال تزریق دوز افلاطون بیشتر به کالبد اندیشگیمون باشیم. ممکن است و تنها ممکن است یعنی شاید ایده های کلیت پرداز خوب را بتوان از بد تفکیک کرد و باز شاید صادر کردن حکم کلی ((اندیشه های کلیت پرداز جهنم میسازند)) مصداق ایدئولوژی زدایی لیبرالی باشد که شما چند مطلب قبل، از وجوهی از آن انتقاد کردید مثلا از اتمیزه شدن فرد. آیا جز در متن ایده های کلیت پرداز امکان یک حیات اجتماعی سعادتمند وجود دارد؟ بله احتمالا در دولتهای کوچک ولی در کشورهای چند ملیتی و بزرگ چه؟ ایده های کلیت پرداز نه برساخته های صرف اذهان بیماران شیاد و فلاسف پشت میز نشین که شاید تا حدی برخاسته از متن ضرورتهای اجتماعی و اقتصادی است و از آن گریزی نباشد.
     سوم این که سخن گفتن درباره لزوم ایجاد توازن بین عدالت و آزادی بسیار عام و کلیست و اصلا تلاش همه فلاسفه سیاسی برقراری این توازن است اما مسئله چگونگی برقرار کردن این تعادل است. هر کس میتواند ادعا کند در این مسیر گام برداشته از احمدی نژاد تا خاتمی. احمدی نژادادعا میکرد توازنی بین عدالت و آزادی برقرار کرده او سهام عدالت به فقرا داد و  رسانه ها به باور خودش در چارچوب تلقی ایشان از اسلام و مکتب ایرانی بسیار آزاد بودند. خاتمی و هاشمی هم همین ادعا را دارند حتی میشود گفت هیتلر  هم مدعی بود در چارچوب نظریه های نژادی آزادی برای نژاد آریا بیشتر فراهم میشود و عدالت در ایجاد فضای حیاتی تنها برای این نژاد است و برقراری این فضای حیاتی برای نژاد آریا به نفع سایر ملل پست تر هم هست. اینجا نیاز به یک داور و حقیقت برتر هست معیار داوری چیست و نظریه عاری از متافیزیک چطور میخواد داوری تعیین کند جز در چارچوب حوزه عمومی و سیاست آرمانی که خودش بدون حقیقت افلاطونی یک پایش لنگ بود و امثال آرنت پس از سالها به اون رسیدند. معیار داوری چیست؟ فطرت، وجدان، تاریخ و... کدام؟
    ضمن اینکه در هر حال تلاش جالب جنابعالی ناگزیر باید با ادبیات انضمامی تری همراه شود و در کوره تجربه عینی محک بخورد؛ از این نکته که فرادستان فرودست نما شدند نمی توان به این حکم  رسید که دروغ و تلبیس فراگیر شد. اصلا یکی از شرایط امکانی دیدن صحنه سیاست پرهیز از عرضه احکام عام و کلیست که  متن پر است از اینگونه احکام. البته مقاله جالب شما نیازمند نقد بسیار مفصلی است ولی فرصت اندک است لذامشتاقانه منتظر پاسخ احتمالی آقای کلاهی هستم و امیدوارم این بحث عالمانه و مثبت در وبلاگ شما ادامه پیدا کند. با سپاس از این همه وقت و توجه شما به مسائل سیاست روز از دریچه ای علمی و پربار

    پاسخ:
    سلام ممنون از نکاتی که ابراز داشته اید. بله پشتوانه نظری بحث من آرنتی است. با مطالعه نکات شما متوجه شدم که من در نگارش کمی سهل انگاری کرده ام. مقصود من از کلیت سازی ها در این نوشته، همان یکسان سازی ها و ساختن الگوهای آرمانی بدون توجه به محدودیت های حیات عملی در عرصه سیاسی است. و الا توازنی که از آن صحبت کرده ام خود توازنی مبتنی بر الگوهای کلیت ساز است. ولی نحو نگارش من موجب سوء تفاهم می شود. اما اینکه می فرمایید 
    من با آرنت در حیات سیاسی همراهم که عرصه سیاسی عرصه کنش عملی است. مباحث فلسفی که در صدد ایجاد ساختارهای نظری همگن هستند و در عمل نیز همان همگنی را طلب می کنند چندان به حیات سیاسی کمک نمی کنند. آرنت حقیقت را نفی نمی کند و به دامان پراگماتیسم پرتاب نمی شود. آرنت به حقیقت به منزله آنچه متعلق کنش جمعی است نظر دارد. این فهم از حقیقت را شما در روایت سوفسطاییان یونان هم می بینید. 
    ضمنا این که می فرمایید یادداشت من پر از احکام کلی اثبات نشده است، حق با شماست. مباحث کمی با ژورنالیسم پیوند می خورند در این فضا، لذا این اتفاق می افتد. امیدوارم این فرصت را داشته باشم که این بحث را بیشتر بکاوم شاید برخی از احکام کلی را بیشتر تشریح و اثبات کنم. 
    خیلی از  حسن نظر شما ممنونم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی