نقد دکتر کلاهی بر یادداشت سیاست و هوس
دوست عزیز جناب دکتر کلاهی لطف فرموده اند و بر یادداشت سیاست و هوس اینجانب نقد بحث انگیز و قابل تاملی نگاشته اند. من در یکی دو روز اینده در حد توان تلاش مَی کنم پاسخ به این نقد را بنویسم.
سیاست واقعی
دربارهی تحلیل «سیاست و هوس» این پرسش مطرح است که آیا رأی مردمی همواره مبتنی بر چیزی که هوس خوانده شده نبوده است؟ دکتر کاشی در تحلیل خود دو نوع سیاست را از هم متمایز میکند: سیاست آرمانگرا و سیاست هوسگرا. آرمانگرایی خود بر دو نوع است: معنویتگراییِ جناح اصولگرا و عقلگراییِ جناح اعتدالگرا (و البته همچنین دموکراسیخواهیِ جناح اصلاحطلب). هوسگرایی در برابر این هر دو گرایش، عاری از هر نوع آرمانطلبی است. هوس به معنای نیازهای مادی روزمره و کوتاهمدت است دربرابر آرمان به معنای درخواستهای غیرمادی بلندمدت. میتوان ادعا کرد تودهِی رأی دهندگان همواره – مگر در مقاطع استثنایی مثل دورههای انقلاب و جنگ – تابع چیزی بودهاند که دکتر کاشی هوس میخواند.
البته انتخاب اصطلاح «سیاست و هوس» متضمن داوریِ منفی دربارهی چیزی است که به این نام خوانده شده. دست کم در این ابتدای تحلیل لزومی به این داوری منفی نیست. میتوان این اصطلاح را با اصطلاح دیگری (مثلاً «سیاست زندگی روزمره» یا «سیاست واقعی») جایگزین کرد و بار منفی آن را کنار گذاشت. حالا اگر با این اصطلاح جدید صورتبندی قبلی را دوباره بچینیم، داوریها ممکن است دستخوش تغییراتی شود. با این عینک جدید، دو گرایش دربرابر هم قرار میگیرند: آرمانگرایی در برابر واقعگرایی؛ یا سیاست آرمانی در برابر سیاست واقعی. یک طرف سیاستی است که از عقلانیت و معنویت سخن میراند و طرف دیگر سیاستی است که از واقعیتِ زندگی (یعنی نیازهای مادی و روزمره) حرف میزند.
حالا با این نگاه جدید، میتوان نگاهی سریع به تاریخ سیاسی ایران انداخت و تحولات آن را از نو خواند: دوران جنگ، دوران آرمانگرایی بود. دولت پس از جنگ، با طرحِ سیاست واقعی دربرابر سیاست آرمانی پیروز میدان شد. دولت هاشمی رفسنجانی اولین دولتِ سیاست واقعی پس از انقلاب بود. دوران سازندگی تلاشی بود برای زدودن روحیهی آرمانگرایی و جایگزین کردن درخواست رفاه مادی. اما گویا هنوز تب و تاب آرمانخواهی آنچنان ننشسته بود که رفاهطلبی به راحتی بتواند تداوم یابد. در اواخر دورهی هاشمی، اصولگرایانِ وقت (جناح راست) با احیای شعارهای آرمانخواهانه، دولت را زیر فشار گذاشتند. همزمان اصطلاحطلبان وقت (جناح چپ) شعارهای آرمانخواهانهی خود را میدادند. پیروزی خاتمی پس از هاشمی را البته نخبگان سیاسی آن جناح، پیروزیِ آرمانِ دموکراسیخواهی تفسیر کردند اما همان زمان بسیاری از تحلیلگران، آن رأی به خاتمی را رأی منفیِ تودهی رأی دهندگان به آرمانگرایی دستِ راستی تفسیر کردند که در اواخر دولت هاشمی در حال اوج گرفتن بود (و نه رأیِ مثبت به آرمانگراییِ دست چپی). رأی به خاتمی، رأیی ضدآرمانگرا (واقعگرا) بود نه آرمانگرا.
تودهی رأی دهندگان، چه هنگام رأی دادن به هاشمی و چه هنگام رأی دادن به خاتمی، دنبال سیاست واقعی بودند نه سیاست آرمانی. آرمانگرایی بیشتر حربهای در دست سیاستمردان بوده برای محکوم کردن رقیب و مشروع کردن خویش. حربهای که (بر خلاف تصور آنها) در میان تودهی رأی دهنده کمتر خریداری داشته است. اما در میان سیاستمردان، تفاوت احمدینژاد با دیگران آن بود که دانست برای مشروعیت گرفتن و محکوم کردن، آرمانها سلاح کارآمدی نیستند و سیاست واقعی کاراتر است.
در اینجا راست و دروغ بودن وعدهها مطرح نیست؛ چنان که وعدههای آرمانگرا به همان اندازه میتوانند دروغ باشند که وعدههای واقعگرا – و از قضا احتمال دروغ بودن وعدههای آرمانگرا بیشتر است چرا که آرمانها معمولاً دستنایافتنیترند. و اگر بخواهیم بین این دو نوع دروغ داوری کنیم باید گفت توسل به آرمانها برای دادن وعدههای دروغ، غیراخلاقیتر است تا توسل به نیازهای مادی برای دادن وعدههای دروغ. اگر قرار است دروغی گفته شود، همان بهتر که پای آرمانها به میان کشیده نشود.
نکتهی جالب آن است که خود دولت احمدینژاد هم دائم از همین منظر مورد نقد قرار گرفته است. احمدینژاد را کمتر به خاطر ضدیت با دین یا مخالفت با دموکراسی نقد میکنند. مهمترین نقدها بر احمدینژاد از این جنس است که اقتصاد را به تباهی کشانده یا وضع معیشت را بدتر کرده.
پدیدهی احمدینژاد، حملهای از سوی سیاست واقعی بود به سمت سیاست آرمانی. تهاجمِ درخواستهای مادی بود به سمت ادعاهای ایدئولوژیک. از این نظر مقطع احمدینژاد به نظر میرسد نقطهی عطفی بود در تاریخ سیاست ایران: نقطهی مرگ آرمانخواهیهای ایدئولوژیک و تولد سیاست واقعی از درون آنها. به نظر میرسد که دولتهای بعد از احمدینژاد کمتر تمایلی به سر دادن شعارهای آرمانگرا داشته باشند. دولتی موفق خواهد شد که صرفنظر از هر گرایش ایدئولوژیکی که دارد، مشخصاً به مردم بگوید که برای معیشت آنها چه خواهد کرد. دولت روحانی با همین جنس شعارها سر کار آمد. امروز، در آستانهی شروع رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری بعدی، بیانیهی ابراهیم رئیسی به عنوان جدیترین کاندیدای اصولگرا هم منتشر شد. در این بیانیه هیچ اثری از شعارهای آرمانیِ اصولگرایانه نیست. متن بیانیه از ابتدا تا انتها به معیشت و زندگی واقعی پرداخته است. چه خوب! وظیفهی دولت بیش از این نباید باشد که معیشت مردم را سامان دهد.
نتیجهی این تحلیل قطعاً به نفع احمدینژاد نخواهد بود. احمدینژاد سیاست واقعی را دستمایهی عوامفریبی قرار داد. احمدینژاد بدیهیترین حق مردم را که تأمین نیازهای مادی اولیهی آنها است به ابزار جلب توجه به خود تبدیل کرد. احمدینژاد ضعف و فقر ضعیفترین مردم را دستمایهی بازیهای سیاسی خود کرد. احمدینژاد اقتصاد کشور را به تباهی کشاند. اشکالات احمدینژاد همینها است؛ نه اصولگرا نبودن یا اصلاحطلب نبودنِ او. اشکال احمدینژاد آن نیست که آرمانهای معنویتگرا یا دموکراسیخواه نداشت. اشکالِ او آن است که نتوانست معیشت مردم را گامی به جلو ببرد. و دولتهای بعدی اگر بخواهند کاری بکنند باید در همین راستا باشد.
اصل یادداشت را در کانال ایشان بخوانید :
https://t.me/mohammadrezakolahi
- ۹۶/۰۱/۲۰
نویسنده ظاهرا در بیانیه ای که اخیرا منتشر شده یعنی درون امر اجتماعی،فضیلتی در خود وعاری از متافیزیک عقلانیت و معنویت می بیند و آن را ارزشی فی نفسه تلقی می کند که بنظر من می توان آن را عقلانیت شکم نامید؛ یعنی عقلانیتی مشابه با عقلانیت مدرن جوامع سکولار غربی. غلبه این گرایش ها تا چند سال دیگر پیامدهای گوناگونی برای جامعه ایران خواهد داشت که تفصیل آن مجالی دیگر میطلبد. بنظر می رسد شرایط اجتماعی اقتصادی دارد به سمتی میل میکند که طیفی از اندیشمندان ایرانی و دولتمردان هر دو دارند به فصل مشترکی میرسند و آن همانا فضیلت زدایی و متافیزیک ستیزی هر چه بیشتر است. بخصوص این بخش از نوشته آقای کلاهی نگران کننده هست:در این بیانیه هیچ اثری از شعارهای آرمانیِ اصولگرایانه نیست. متن بیانیه از ابتدا تا انتها به معیشت و زندگی واقعی پرداخته است. چه خوب! وظیفهی دولت بیش از این نباید باشد که معیشت مردم را سامان دهد. نتیجه این نگرش به کارکرد دولت، ایالات متحده هست که 40 میلیون نفر در آن بیمه ندارند و کارتن خوابی بیداد میکند.
نویسنده ظاهرا از درون این بیانیه نوعی خرد و عقلانیت مدرن و عقلانی شدن فزاینده کشف کرده که جامعه ایران از درون فشار بیکاری و تورم ناخواسته دارد به سوی آن حرکت میکند و این امر نوید مدرن شدن حیات اجتماعی و سازماندهی معیشت و تدبیر امور مادی مردم به پشتوانه عقل صرف را میدهد.از چنین نوشته هایی باید نگران بود و آن را نوک پیکان اندیشه های جدید لیبرالی دانست که از شکم شروع می شوند به شکم ختم میشوند و سرانجام آزادی کش اند.....آقای کلاهی باید توجه داشته باشند که این عقلانیتهای شکمی یا امر اجتماعی وقتی در جامعه ایران نضج می گیرند با زدودن ته مانده عقلانیت و معنویت (در آغاز راه) و سپس با سود جستن از این عناصر در شکل نهادینه و سازمان یافته(در مرحله تثبیت) از این استعداد طبیعی برخوردارند که به بزرگترین کابوس برای جامعه ایران تبدیل بشوند؛ و عجیب اینجاست که این کابوس در طول تاریخ دائما تکرار میشود. بنظر من آقای کلاهی ظاهرا به نحوی خلاقانه آرنت را به ضد خودش تبدیل کرده اند.