رانندگی در مه غلیظ
بیایید یک برداشت آزاد از مدینه افلاطونی کنیم.
او میگفت فیلسوفان باید پادشاه شوند تا جامعه از انحطاط بیرون رود. افلاطون به این ضرورت اشاره میکرد که عقل باید بر حیات سیاسی حاکم شود. مقصود نظامی از دانایی بود که به طور فراگیر خیر عمومی را در دراز مدت تامین کند. سپردن کار به دست فیلسوف این امکان را پدید میآورد که در میدان تنازع منافع گروههای گوناگون، امکانی نیز فراهم باشد که کسی از بالا، به منافع همگان در دراز مدت نظر کند.
ملاحظه امور از بالا، نافی تنازع میان گروههای گوناگون نیست. اتفاقاً گشاینده بستری است که تنازعات را ممکن میکند. باید بستر و میدان مشترکی باشد تا طرفهایی برای منازعه در آن حاضر شوند و علیه هم رجز خوانی کنند. اگر بستر و میدان مشترکی در کار نباشد، طرفینی هم در کار نیست. هر کس کار خود را میکند. درست مثل رانندگی در مه غلیظ است، هر کس بر گاز اتوموبیل خود میفشارد و بعدها ناظران باید حکایت کنند که در آن فضای مه آلود، سرنوشت رانندگانی که آنچنان جسورانه میراندند، چه شد و آن روز چه بر همگان گذشت.
فیلسوف حتی اگر اشتباه کند، بودنش ضرورت دارد چرا که دست کم امکانی هست تا در پرتو آن بتوان گفت اشتباهی روی نموده است. فقدان وجود فیلسوف، به معنای فقدان وجود نگاهی از بالاست و آنگاه هیچ معیاری برای ارزیابی نیست. همه به نظر خود درست عمل میکنند. نتیجه را باید به خدا و سرنوشت واگذار کرد. در چنین شرایطی همه باید منتظر تصادفات پیش بینی نشده باشند. تصادفات میمون یا نامیمون.
نقشی که آن روزها افلاطون به فیلسوفان سپرده بود، امروز بر عهده روشنفکران و متفکران و فرهیختگان جامعه است. نقش آنها، نگاه کردن از بالا، از منظری کلی و دراز مدت برای تعیین خیر عمومی است. مهم نیست که اشتباه میکنند یا درست تشخیص میدهند، مهم وجود امکانی برای نگریستن عقلانی به حیات سیاسی است. انتظار میرود در کنار رویدادهای روزمره، صاحبان نظر و قلمی باشند که مرتب با هم حرف میزنند، تبادل نظر میکنند، چشماندازهای کلی ترسیم میکنند و پیش چشم مردم، افقهای متنوعی مینهند.
سالهاست جامعه ایرانی این امکان را از دست داده است. روشنفکران و صاحبان فکر و نظر، هیچ بحث مشترکی با هم ندارند. هیچ اتفاق نظری میانشان وجود ندارد. اختلاف نظر مشخصی هم وجود ندارد.
جامعه وانهاده شده است. میدانی برای رقابت معنی دار سیاسی وجود ندارد به همین دلیل، طبقات و گروههای اجتماعی با منافع مشخص هم وجود ندارند. آنچه باقی مانده، افرادند با منافع و خواستهای فوری، فردی، کوتاه مدت و مادی. این وضعیت در این روزها که به انتخابات نزدیک میشویم، به خوبی خود را نشان میدهد. همه باید به فکر این باشند که چه باید گفت که افراد سخن آنها را باور کنند و ترغیب شوند به آنها رای دهند. در این شرایط، راه کارهای زیر ضرورت پیدا میکند:
اول: باید زبان سادهای به کار برد به طوری که همه دقیقاً بفهمند که کاندیدا قرار است چه کار مشخصی برای تک تک افراد بکند. کلی بافی، به کار گرفتن مفاهیم کلی، استفاده از زبان تخصصی، آمار و ارقامی که فهم آنها نیازمند تخصص است، بی فایده است.
دوم: هر نامزد انتخاباتی، خود را رویاروی افرادی تصویر میکند که میگویند روشن و واضح بگو، از آمدنت چه چیز نصیب من میشود. بنابراین نامزد انتخاباتی باید همزمان با فرودستان، فرادستان، اهل فرهنگ، زنان، قومیتها، صاحبان مشاغل گوناگون، معلمان و پزشکان و بیماران رویارو شود و اعلام کند که از آمدنش چه چیز نصیب آنها خواهد شد. فراموش نکنید نامزد انتخاباتی با هر یک از این طیفهای گوناگون به طور کلی و عام سروکاری ندارد. باید طوری سخن بگوید که تک تک اعضاء این گروهها بفهمند که چه چیز به طور مشخص عایدشان میشود. چرا که به ندرت یک خواست مشخص طبقاتی وجود دارد. هیچ گروهی واجد چنین درک جمعی نیست تا به طور مشخص بفهمد سیاستهای تامین کننده منافع گروهیاش چیست. واقعا چه سیاست عامی فرودستان را حمایت میکند و چه سیاستی مدافع تولید کنندگان است و .....
سوم: حال بر گذشته و آینده تفوق پیدا کرده است. رویداد یا نظام ارزشی پشت سر ما وجود ندارد، افق آرمانی معینی هم پیشرو گشوده نیست. بنابراین خیلی از گذشتهها و آیندهها نباید سخن گفت. مساله همین معضل محسوس امروز است، دقیقا به همان شکل و معنای زیرپوستی که هر کس به طور مشخص
آن را احساس میکند. مرثیه در باره گذشته شنیدنی نیست و وعدههای کاندیداها در باره آیندههای دور هم کمتر باور کردنی به نظر میرسد. میماند همان یکی دو روز بعد از انتخاب کاندیدا. فرد به محض انتخاب شدن، دقیقاً چه کار مشخصی خواهد کرد.
چهارم: وجوه اخلاقی کاندیدا خیلی مهم نیست. اینکه فرد در گذشته چه کرده، چه اخلاقیاتی دارد، به لحاظ شخصی چه کارنامهای اقتصادی یا اخلاقی دارد، کمتر از گذشته اهمیت دارد. مهم این است که میتواند چیزی را عوض کند؟ میتواند چیزی در سبد آنها بیاندازد؟ زور و تواناییاش را دارد که نهادهای دیگر را با خود همراه کند؟
پنجم: مهم نیست که وعدههای کاندیدا چقدر با موازین اخلاقی سازگار است. اگر برای افراد منتظر بهبود اوضاع، کاری میشود کرد بکند. حتی به قیمت نابودی بخشهای دیگر، یا به باد دادن آینده کشور. اما اگر واقعا کاری هم نمیشود کرد، به جای سردادن شعارهای کلی و بی معنی، وعده تامین منافع معین و مشخص افراد بدهد حتی به دروغ. مردم خود را رویاروی دو سنخ دروغ مییابند: اول دروغهای ایدئولوژیک اما منسوخ و بی معنی، دوم دروغهای معین و معطوف به منافع فردی. آنها دروغهای سنخ دوم را ترجیح میدهند.
اجازه بدهید به اندوه بارترین قسمت این مصیبت اشاره کنم. آنها که متولی ساختن مفاهیم و سخنان و شعار با مشخصات فوق میشوند، روشنفکران و نخبگان و صاحبان فکر و قلم هستند. همه جناحها، صاحبان فکر و قلم خود را دعوت میکنند تا در ساختن یک نظام تبلیغاتی با اهداف فوق، یاری شان دهند.
ما همه رانندگان در مه غلیظ هستیم. با این تفاوت که امکانی برای توقف کنار جاده نیست. همه باید برانند. پرشتاب هم باید راند.
البته نباید جانب انصاف را فروگذاشت. جناحهای مختلف در توسعه این وضعیت نقش یکسانی ندارند. در حال حاضر دولتیها در مقایسه با رقیبانشان، نقش کمتری در بسط این وضعیت منحط دارند. به گفتگوها و مناظرههایی که این روزها تلویزیون به راه انداخته توجه کنید. یکسو نمایندگان دولت هستند با آمار و ارقام و نمودار. یکسوی دیگر، افرادی که خوب میدانند چطور باید با زبانی سخن گفت که در این فضای آشفته به دل افراد گسیخته شده از منافع دراز مدت جمعی بنشیند. کسی مینویسد مار، دیگری عکس مار را میکشد.
- ۹۶/۰۱/۱۷