زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

انقلاب، خدا و دوستی های گهر ساز

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۴۵ ق.ظ

دوست یک نام است، برای افراد متعددی که بیرون از حیطه نسبت‌های خانوادگی با آنها ارتباط داریم. اما کسانی که مصداق نام دوست هستند، تفاوت‌های بسیاری با هم دارند. به همین جهت ناچاریم با خلق صفت‌هایی در میان این بسیار کسان، تمایز ایجاد کنیم. مثل دوست صمیمی، دوست قدیمی، دوست دانشکده، دوست همکار، دوست جان جانی، دوست حقیقی، مثلا دوست، دوست نما و .... این‌ها همه دوست‌اند، اما هر یک در موقعیت‌های گوناگون نسبتی با ما پیدا کرده‌اند، و همه یک نام اختیار کرده‌اند. اگر قرار است در باره دوست صحبت کنیم، پیش از هر چیز باید معین کنیم با کدام مصداق مشخص از دوست سروکار داریم. 

ماجرای زندگی هر کس، فرازها و نشیب‌هایی دارد. هر کس می‌تواند خط سیر زندگی خود را روی کاغذ با خطوط کج و مژ شونده‌ای ترسیم کند، و آغاز هر دوستی را مثل یک نقطه جایی روی این خطوط علامت گذاری کند. هر یک از دوستی‌ها آغازی دارد و هر آغاز، تقدیر سنخی از دوستی است. نحوه آغاز دوستی کم و بیش سنخ و جنس دوستی را معین می‌کند. دوستانی که دوستی‌شان در فرازی آغاز شده، ممکن است در یک فرود از دایره دوستی خارج شوند. اما ممکن است در فراز و فرودهای گوناگون زندگی بمانند: مثل ناظران بی طرف همیشه در حاشیه زندگی بایستند و به فرازها و فرودهای زندگی تو نگاه کنند و یا مثل نخ تسبیحی به دانه‌های گسیخته زندگی‌ات انسجام بخشند.  

من در این یادداشت به یکی از این صنوف دوستی اشاره می‌کنم. نام آن را دوستی گهرساز می‌گذارم. تجربه شخصی‌ام را در تشریح آن به کار می‌بندم. منظورم از دوستی گهرساز، سنخی از دوستی است که به اعتبار او، تو آنی شده‌ای که هستی. معمولاً عادت داریم مسیر زندگی خود را تا رسیدن به جایی که هستیم، از طریق شخصی و فردی کردن زندگی خود دنبال کنیم. اما داستان زندگی هیچ کس خصوصی و فردی نیست. هر فرد با دیگران می‌بالد. دوستی گهر ساز، توجه ما را به این نکته معطوف می‌کند که همیشه یا اغلب، پای یک دوست هم در میان است. او در این که هستی نقشی بر عهده دارد. البته اگر موفق باشی، معمولاً او را فراموش می‌کنی و اگر ناموفق، چهره او را همیشه به یاد می‌سپاری. به یادآوردنش برای کسی که موفق است، و فراموشی‌اش برای کسی که ناموفق است، به خود شیفتگی آدمی آسیب می‌رساند.  

در باره خود می‌نویسم و صد البته ممکن است آنچه می‌نویسم و تجربه کرده‌ام به من منحصر باشد و برای دیگران فاقد اعتبار قلمداد شود.   





دوستی گهرساز در زندگی من

برای من دوستی گهرساز، در مرز میان حریم خانواده و فضای عمومی جامعه ظهور کرد. خانواده قلمرو ارتباطات مقتدرانه بود. من آنجا سوژه‌ای تحت مراقبت و نظر بودم. خودیتی نداشتم، الا آنچه بر من مقرر کرده بودند. به محض آنکه از مرز کودکی گذشتم و به نوجوانی ‌رسیدم همراه با احساس امنیت، از زخم نادیده گرفته شدگی رنج می‌بردم. آنچه این وضعیت را غیر قابل دوام می‌کرد، نقش آفرینی موفقیت‌ها و شکست‌های درسی من در فضای امن خانه بود. موفقیت‌های تحصیلی‌ام در فضای مقتدرانه خانه دیده نمی‌شد، اما شکست‌ها، نمرات تک و ناکامی‌ها، موجب تحقیر من بود و سبب نادیده گرفته شدگی‌ بیشتر در فضای خانه می‌شد. حتی برای دیده شدن در خانه، باید امکانی پیدا می‌کردی تا در بیرون دیده شوی. خانه مرا به بیرون خود هدایت می‌کرد. 

بیرون اما، پر از نامنی، هراس، تیرگی، نابلدی، و خطر بود. اقتداری وجود نداشت، باید به خود اتکا می‌کردی و ستیزه‌گرانه به پیش می‌رفتی. انتخاب ساده‌ای نبود. ماجرا درست مثل کسی بود که شنا نمی‌داند و در ساحل یک اقیانوس خروشان ایستاده است. نه قادر بودم در ساحل بمانم و نه می‌توانستم به سادگی تن به آب بزنم. اجبار و در عین حال  وحشت از رفتن، هستی درونی‌ام را شکاف می‌انداخت. 

آنچه در بیرون از حریم خانه، احساس خوف و وحشت ایجاد می‌کند، مردم‌اند. چهره‌های ناآشنا و مجهولی که نمی‌دانی کیستند. آنجا معرکه ظهور دوستی‌های گهر ساز بود. با هر یک همراه شوی، کم و بیش مسیر آینده زندگی‌ات را ترسیم کرده‌اند. سرانجام باید همراه شوی، اما گویی می‌دانی این سنخ از رفتن بی بازگشت است. دیگر نمی‌توانی مثل همیشه به دامان گرم مادر بازگردی و با یک غلط کردم ساده همه چیز را حل کنی. با سن اندک و تجربه کم، تضمینی می‌جویی. باید چیزی باشد که به آن اعتماد کنی و برای این انتخاب سرنوشت سازت، تصمیم بگیری. آن روزها، برای ما و نسل ما، ایده خدا در تولید احساس تضمین و اعتماد، نقش مهمی بازی می‌کرد. اصولاً خداوند مثل یک سقف و راه مطمئن برای انتخاب دوست، میانجی‌گری می‌کرد. بگذارید چشم انداز پیش روی خودم را در آن سنین دقیق‌‌تر ترسیم کنم. آن روزها پیش چشم ما، چهار سنخ دوستی اظهار وجود می‌کرد. آنها هر یک به نحوی بسترهای ممکن ظهور دوستی‌های گهر‌ساز بودند. 

سنخ اول اهل لذت و کیف بودند. دختر و سیگار و مواد مخدر و مشروب در کیسه داشتند و به نحو وسوسه انگیزی تو را به خود می‌خواندند. اینها پرشمارتر از همه بودند. دست کم بیشتر از همه دیده می‌شدند. انتخاب این سنخ اما، به معنای ترک همیشه خانه بود. باید بندهای پیوند خود با خانه را می‌گسیختی و خود را رها می‌کردی. البته ماجرا فقط گسیختن از پیشینه و خانه نبود. از دغدغه آینده هم باید صرف نظر می‌کردی. باید به آن می‌چسبیدی و می‌رفتی. هیچ اعتمادی در کار نبود. تنها باید به دستاوردهای فوری می‌چسبیدی. رها شدن در میان این گروه، پر از لذت بود اما بیم و هراس تمام وجودت را فرا می‌گرفت. در میان این سنخ، دوستانی داشتم اما همیشه با احتیاط با آنها مواجه می‌شدم. دوستی از این سنخ وجود داشت اما در حاشیه. توام با نگرانی و احتیاط. 

سنخ دوم اهل علم و دانش و تحصیل بودند. نزدیک شدن به یکی از افراد این گروه، می‌توانست آغاز یک دوستی گهر ساز باشد. اما مدرسه فضای آشوبناکی داشت. همه ابعاد منفی اقتدار خانوادگی را دوچندان کرده بود بی آنکه از امنیت خانه در آن اثری باشد. آنجا فضای دوقطبی نظم آهنین و بی بنیاد مدرسه بود و مقاومت دانش آموزانی که تلاش می‌کردند به شیوه‌های مختلف نظم بی معنای مدرسه را به سخره بگیرند. فرار از مدرسه ساده‌ترین شکل آن بود. مدرسه فضای توزیع تصاویر سکسی، چاقو کشی، داد و فریادهای جمعی، و حتی رفتارهای ناهنجار جنسی بود. در نگاه اول مدرسه با چهره عبوس ناظم و معلمان، منظم و استوار پدیدار می‌شد اما در عمق آن پر از گریز و اغتشاش و مقاومت بود. بچه درس‌ خوان‌ها در حاشیه این میدان قدرت جایگاه مضحکی داشتند. دیده نمی‌شدند، مسخره می‌شدند. کم و بیش من با این صنف همراه بودم. دوستانم بیشتر در میان آنها بود. دوستی تعریف شده‌ای در محدوده درس خواندن و انجام تمرین‌ها و تکالیف مدرسه. دوست گهر ساز من اما به این گروه تعلق نداشت. 

سنخ سوم، اهل کار بودند. کاسب بودند، خرید و فروش می‌کردند. پول جمع می‌کردند و پول شخصی به آنها قدرت می‌بخشید. همین که در خانه دست در جیب داشتند، آنها را اقتدار پدر رها می‌کرد. می‌توانستند برای زندگی خود تصمیم بگیرند و حتی گاه با کمک به خانه، مرجع قدرت شوند. بسیاری از این گروه، به سرعت شیوه زندگی گروه نخست را اختیار می‌کردند. اهل لذت و کیف بودند. فی الواقع الگوی موفق سنخ نخست که اهل لذت بودند، از درون این سنخ سوم می‌آمدند. و الا با جیب خالی و وابستگی مالی به پدر و مادر، انتخاب آن الگوی زندگی معنا دار نبود. برای من اما، این انتخاب ساده نبود. برای سن کم و تجربه اندک و جیب خالی مجالی برای این انتخاب نبود. باید تن به کارهایی می‌دادم که نیازمند انرژی بدنی است. اما جثه ضعیف من امکان بنایی و باربری و مکانیکی و مشاغلی نظیر آنرا نمی‌داد. درمیان آنها یکی دو دوست داشتم، گاهی برای گردش و تفریح خوب بودند. 

اما سنخ چهارم گروهی بودند که دوست گهر ساز من در میان آنها ظاهر شد. تفاوت این سنخ چهارم با سه سنخ دیگر، اتکا به قدرت زبان به جای اتکا به هر امر مادی و عینی و ملموس بود. لذت در میان گروه اول، علم و موفقیت‌های تحصیلی در گروه دوم، و پول در گروه سوم، عینی و مادی و ملموس بود. لذت هم سخنی با یک دختر، گرفتن نمره خوب در نتیجه یک امتحان دشوار، و جیب پر پول در نتیجه کار، ملموس و محسوس بود. با این سنخ دستاوردها تو می‌شدی مثل هر کس دیگر. مثل بسیار کسان. اما زبان در دوره ما، بسترساز راهی بود برای تبدیل شدن به کسی که مثل هیچ کس نیست. یا مثل قلیلی از کسان است. 

این سنخ چهارم، با یک نظام کلامی تداعی گر ظاهر شد. به جای اتکا به دستاوردهای محسوس و ملموس، دنیایی گسترده از مفاهیم داشت. خدا، سلطان این جهان گسترده مفاهیم بود. در چشم انداز جهانی که این سنخ جهارم تاسیس کرده بود، تو به جای آنکه دل به اقیانوس مواج بسپاری، از پله‌های استوار یک کشتی بزرگ بالا می‌رفتی که در کنار اقیانوس لنگر انداخته بود. پای پله کسی دست خود را دراز کرده بود و با چشمانی منتظر به تو خیره بود. او دوست گهرساز من بود. دست به دستش دادم. 

ماجرا را از زبان من می‌شنوید اگر آن دوست به زبان بیاید، خواهید شنید که این من بودم که پای پله ایستاده بودم و دستم را به سویش دراز کرده بودم و با چشمانی منتظر به او خیره بودم. انتخاب آن کشتی اصولاً حاصل یک دوستی بود. من به اعتبار او و او به اعتبار من، به مسافران این کشتی ناشناس تبدیل شدیم. این دوستی بود که مرا و او را برد. این دوستی بود که پای پله ایستاده بود. ما هر دو دست به دست او سپرده بودیم. 

دوستی در این سنخ، در پرتو حریمی از پیش تعریف شده شکل یافته بود. من عمیقا به آنکه دست در دستش دادم، اطمینان داشتم. اطمینانی که هیچ ربطی به بیوگرافی زندگی او و خانواده و رفتارها و سلوک شخصی‌اش نداشت. خدا دائر مدار دوستی بود. خیانت به دوست، اعتبارت را نزد خداوند که صاحب کشتی بود، لکه دار می‌کرد. من و دوست، هر دو پیش از ورود، وادار شده بودیم پای پیمان نامه‌ای را امضا کنیم که ما را به هم پیوند می‌داد. من و دوست من، هر دو با امضاء این پیمان نامه، گوهری دریافت کرده بودیم. در قلب و جانمان جای داده بودیم. این گوهر، همان بود که لنگرگاه شخصیت ما بیرون از قلمرو اقتدار درون خانواده بود. 

همه نقش آفرینی خدا، ناشی از آن بود که نادیدنی بود. اما در پرتو غیبت خود، همه دیدنی‌های عالم را به مساله تبدیل کرده بود. بیشتر یک غایت بود که باید در تاریکی این جهان به جستجوی او می‌پرداختیم. در پرتو حضور نادیدنی او، به همه دیدنی‌ها شک داشتیم و تنها با تکیه بر پیمانی که با دوست بسته بودیم، از وحشت و هراس رها می‌شدیم و به جستجوگران امیدوار تبدیل شده بودیم. دوستی از این سنخ، مرا و دوستان مرا که در یک حلقه آمده بودیم، دارای عالم ‌کرد. 

من از خانه کوچک دوران کودکی وارد دنیای بزرگ جامعه شدم. به جای وابستگی‌های خونی و خویشاوندی، این جا یک پیمان مقدس بود که مرا با جهان یگانه می‌کرد. دوستی نخستین گام ورود به این جهان شد. به این سیاق، دوستی از سنخ گهر ساز شکل گرفت. 

آنکه دوست گهر ساز زندگی من بود، در همان ماه‌های انقلاب، در خون خود غلتید و از جهان رفت. زندگی من فرازها و نشیب‌های دیگر داشت. در فرازهای دیگر، دوستان دیگر دوستی آغازیدند. اما هیچ کس نتوانست چهره حک شده دوست آغازگر را از درونم پاک کند. همیشه هست با چشمانی بیدار، ناظر، تعقیب کننده و هشیار. 


قصه من در فضای پس از انقلاب

اجازه بدهید برای توصیف آنچه در داستان زندگی من و شاید بسیاری از ما، در دوران پس از انقلاب گذشت، یک اشاره تاریخی کنم. مثل یک پرانتز در داخل یک متن. پیشترها فکر می‌کردم الله و ایمان به او، مفهومی است که با پیامبر اسلام وارد جهان کفار و مشرکین مکه شد. اما یک مطالعه مختصر نشان می‌دهد که سخن تازه پیامبر دعوت به خدا نیست. چرا که پیش از او، تاریخ تحول شرک حاکی از ظهور تدریجی خدای یکتا و حتی نام الله است. ماجرا از این قرار است که قریش که مجموعه‌ای از قبایل گوناگون است، با کثیری از بت‌ها زندگی می‌کند. به تدریج بت‌ها در کعبه گردهم می‌آیند. همراه با تحول ساختار قدرت در درون قریش، بت‌هایی بزرگ در متن و بت‌هایی در حاشیه قرار می‌گیرند. الهه‌های بزرگ در کنار کثیری از خدایان کوچک. سرانجام یک بت بر بت‌های دیگر غلبه می‌کند و نام الله را به خود می‌گیرد. مضمون اساسی دعوت پیامبر، اعلام این سخن بنیادی بود که الله این خدای تجسد یافته در کعبه نیست. الله نادیدنی است. الله است که شما را می‌بیند و شما همیشه از دیدنش محرومید. 

تبدیل کردن خدای تجسد یافته به خدای غایب، سازوکار متعین جهان را پیش چشم اعراب آن زمان، به یک راز تبدیل کرد. آنچه را پیشتر محصل و در دسترس بود، به یک آرزو مبدل ساخت. خدای نادیدنی، نقطه عزیمت بازتعریف مفهوم پیمان و میثاق در میان اعراب بود. اینک میثاق نه میان قبایل گوناگون، بلکه میان تک تک افراد با میانجی‌گری خدایی اتفاق افتاد که نادیدنی بود. رابطه‌هایی که پیشتر بر اساس خون و خویشاوندی استوار می‌شد، این بار از سنخ دوستی‌های گهرساز ظاهر شد. اینچنین بود که ماجرایی ماندگار شکل گرفت. 

هیچ قدرتی در این سنت، قادر نیست خدای رویت ناپذیر را به خدای رویت پذیر تبدیل کند. اما ما در فضای پس از انقلاب، تا جایی که امکان پذیر بود تلاش کردیم خدا را رویت پذیر کنیم. چرا که مقرر بود به نظمی اینجا و اکنون قدسیت ببخشیم. همان قدر که این تلاش با توفیق قرین بود، خدا نیروی ناشی از غیبت خود را از دست داد. خدای تجسد یافته، همانقدر که به یک خانه قدرت استواری می‌بخشد، نیروی خود را برای تولید اقتدار در عالم و تولید عالمی دیگر از دست می‌دهد و از دست داد. 

پرانتز را ببندید. سقف و ستون کشتی بزرگی که از آن سخن گفتم فروریخت. از آن قایق کوچکی ماند و کسانی خود را نجات دادند. اما کثیری خود را در طوفان آن اقیانوس پر خطر یافتند. یکباره غریق نجات‌های گوناگون از راه رسیدند و رسم و سیاق دوستی‌های گوهرساز از صنوف دیگر شکل گرفت. سنخ اول و سوم از چهارگانه فوق، از همه بیشتر رونق یافت. 

تجربه زیسته من پس از انقلاب، عموماً حاکی از ظهور دوستی‌هایی از آن سه سنخ دیگر است. آنکه گوهر ساز بود اینک به یک خاطره تبدیل شده است و من در میان سه سنخ دیگر، جهانی خالی شده از بنیاد را تجربه می‌کنم. می‌سازم با طوفانی که هر آن وجودت را به اینسو و آن سو می‌کشاند. 

اینک جهان را نیازمند غیبت دوباره خداوند و ظهور دوستی‌هایی می‌یابم که در پرتو او، امکان می‌یابند.



محمد جواد غلامرضاکاشی

این یادداشت در ماه‌نامه روایت، شماره یازده، آذر و دی‌ماه سال نود و پنج منتشر شده است 

 


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۳)

  • پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  • شاید نسل انقلاب وضعیت مطلوبی داشته اند که می توانند اینگونه دوستی هایشان را تفکیک کنند و بگویند جزو کدام سنخ قرار گرفته اند. نسل من، اگر حتی بتواند چنین تمایزی قائل شود نمی تواند خود را در یکی از آنها قرار دهد و به این انتخابش پایبند بماند. شرایط ناپایدارروحی و روانی جامعه و خود شخص، وضعیت بی ثبات اقتصادی و اجتماعی، همگی فرد را به سمت و سوی سرگردانی پیش می برد. شاید از همین روست که دوستی های امروزی بیش از آنکه بتواند گهرساز باشد ویرانگر است. تصور می کنم نسل من میان این سنخ ها سردرگم است و این سردرگمی به حدی شدت دارد که در آن دست و پا می زند بدون آنکه دستاویزی داشته باشد. 
    خداوندی که دیگر برای نسل من وجود ندارد، جهانی که سراسر متزلزل است، لذتی که با هرج و مرج و خیانت به دست می آید، علمی که حتی اگر در جستجوی آن بربیاید در نهایت هیچ وجهه ی اجتماعی و اقتصادی و شخصیتی برای وی به ارمغان نمی آورد و پولی که از دست قشر عظیمی از جوانان دور است. هیچکدام نمی تواند زمینه ساز دگرگونی شود. هیچکدام نمی تواند زمینه ساز دوستی گهرساز شود. همه رابطه ها سطحی است. حتی خانواده را هم از دست داده ایم چون با آنها شکاف عمیقی را تجربه کرده ایم.
    دنیای گسترده مفاهیمی که در سنخ چهارم اشاره کردید امروزه وجود ندارد. اساسا مفاهیم برای نسل امروز بی معناست. مصداق هاست که تعیین کننده اند. 
    وقتی مفاهیم مهم نباشند، تفکیکی صورت نمی گیرد. مرزی مشخص نمی شود و از همین روست که نسل من مرز ندارد. سردرگم است در میان این سنخ ها. (حتی اگر سنخ دیگری به آن نیافزاییم).
    شاید البته این تجربه شخصی من باشد و من بی اندازه آن را تعمیم داده ام. اما به راستی دوستی ویرانگر را بیش از دوستی گهرساز تجربه کرده ام. 
    همانگونه که شما اشاره کردید  ما(نسل من) باید به چیزی چنگ بزنیم که بتواند مفهوم ساز باشد. شاید از این تردید و بی مرزی و سردرگمی رهایی یافتیم. شاید روزی به دوستی گهرساز دست یافتیم، «اولین های» ما بالاخره روزی باید اتفاق بیافتند.
    پاسخ:
    به نظرم به واقعیت مهمی اشاره می کنید ممنون از کامنت پر  مغز شما، امیدوارم فرصتی به دست دهد در باره کامنت شما بنویسم ممنون از شما 
  • پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  • خواهش می کنم آقای دکتر. نظر لطف شماست.
    سپاس از شما که کامنت را خواندید. بسبار عالیست اگر درباره دغدغه ها، مصائب، مشکلات و فضای ذهنی نسل امروز با نگاه نکته سنجتان تحلیلی داشته باشید که از آن بهره ببریم.
    فوق العاده بود، ممنونم
    پاسخ:
    لطف  دارید
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی