زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

ما و خدا

جمعه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۴ ق.ظ

برای غربی‌ها، عقل شالوده و شاکله فهم و تاسیس همه چیز است. عقل یک قوه انسانی است و آنها با تکیه بر عقل، انسان را به نقطه عزیمت همه چیز  تبدیل کرده‌اند. با عقل است که می‌توانی با جهان و خود نسبت برقرار کنی. به همین واسطه است که متفکران غرب، روز و روزگار خود را در نسبت با عقل جستجو می‌کنند. روزگاری را طلوع خرد، روزگاری را زوال خرد می‌نامند گاه یکسره به ستایش عقل می‌پردازند و گاه در مقابل آن، در سنگر احساس و عواطف انسانی می‌نشینند.

این سوی جهان اما، اوضاع خود را در نسبتی دیگر باید بررسی کنیم. آیا می‌توانیم در تاریخ خود به دقت روزگار طلوع و افول خرد را از هم متمایز کنیم؟ این کار شدنی است می‌توانیم قرونی در تاریخ اسلام را به واسطه ظهور یک چند فیلسوف عصر خرد بنامیم. عصری که با یکی دو اثر غزالی رو به زوال می‌رود. باور به عصر خرد، برای ما، با تکلف امکان پذیر است.

اما واقع این است که روز و روزگار ما بر اساس نسبت‌های گوناگون با خرد قابل فهم نیست.

به نظرم شاید روز و روزگار خود را به جای خرد باید در نسبت با خدا جستجو کنیم. در هر زمان و مکانی نحوی از ارتباط فردی و جمعی با خدا سامان پیدا کرده و به اعتبار این الکوی سامان یابی، وضعیتی برای ما مقرر شده است. وقتی از خدا سخن می‌رود، به این معناست که نقطه عزیمت فهم روزگار ما، یک نسبت است. یک نسبت ترجمان همه چیز در جهان فرهنگی ماست. ما و خدا در چه نسبت‌هایی با هم قرار می‌گیریم و تحت تاثیر هر یک چه وضعیت‌هایی برای ما حادث می‌شود؟

 

وصل

گاه ممکن است در نسبت با خدا، در حال وصل باشیم. به این معنا که خیال کنیم فرد مقبول خداوندیم. با او سخن می‌گوییم و پاسخ دریافت می‌کنیم. حس کنیم همه چیز همانطور جریان دارد که خدا می‌خواهد و خدا همانطور است که ما طلب می‌کنیم. این حال هم به فرد و هم به جمع، احساس برگزیدگی می‌دهد. احساس متصل بودن با خدا، وضع و حال آدمی را به کلی از روز و روزگار دیگران متمایز می‌کند.

حس اتصال با خدا، همه هستی آدمی را پر می‌کند. هیچ جای خالی در مساحت هستی تو پیدا نخواهد بود. بی‌نیاز از دیگرانی. بی نیاز از دار و ندار این عالمی. دوگانه زندگی و مرگ به کلی از دایره پرسش‌های آدمی بیرون خواهد رفت.

حسرت برانگیز است اما در عین حال، این احساس در این جهان، در لحظاتی ممکن است معنا دار باشد اما اگر به کلی خود را متصل با خدا یافتی، محتمل است سر از جایگاه شیطان درآورده باشی. حس می‌کنی می‌توانی برای دیگران تصمیم بگیری. فکر می‌کنی تصمیم افراد برای خودشان، عدول از پذیرش خواست خداست. فکر می‌کنی این نهایت خیر خواهی است وقتی چیزی را به دیگری تحمیل می‌کنی.

فرد یا جمع متصل به خدا، چرا باید به سخن دیگران گوش بسپرد؟ دیگران چه شانی دارند که شایسته حرف زدن باشند؟ دیگران یا به سخن من که همان سخن خداست، گوش می‌دهند یا بهتر است خفه شوند و خاموش بمانند. دیگران چیزی در کیسه ندارند تا به من بیافزایند. گوهر همه سخن‌ها نزد من یا ماست.

هیچ چیز این جهانی نیست که جلودار فرد یا جمع متصل به خدا باشد. اگر من بتوانم با خدا حساب خود را صاف کنم چه اهمیتی دارد که با دیگران چه می‌کنم. اگر غصب مال دیگران کنم اما مطمئن باشم می‌توانم با خدا مساله را حل کنم، چرا نکنم. اگر دروغ می‌گویم اما برای مصلحتی است که رضایت خدا در آن است، چرا نگویم؟ برای قوم و فردی که متصل به خداست، جان دیگران هم چندان ارزشی ندارد. خدا همان است که این خلق را آفریده است. اگر او خود می‌خواهد آنها نباشند، چرا من مجری خوبی برای تحقق خواست خدا نباشم.

فرد یا جمع متصل به خدا، خیلی آرام و مطمئن زندگی می‌کنند. آنچه دیگران را می‌لرزاند آنان را نمی‌لرزاند. استوار و محکم‌اند. جهان را ملک خود می‌بینند و خود را خورشیدی که همه چیز در پرتو نور آنها ظهور می کند. پیامد اعمال‌شان را در چشم و رای مردم نمی‌بینند بلکه رضایت خداست که همه چیز را معین می‌کند. شجاع‌تر از مردم عادی‌اند. همانطور که به سادگی ممکن است جان دیگران را بستانند، خود نیز به سادگی جان می‌دهند.

پیامبر خدا که دریافت کننده وحی بود، خود را متصل به خدا نمی‌انگاشت. تنها لحظاتی از اتصال برای او اتفاق می‌افتاد و در مواقع عادی خود را منفصل از خدا می‌پنداشت. والا چظور ممکن بود وقتی در جنگ احزاب از او پرسیدند آنچه می‌گویی سخن توست یا خدا، بگوید سخن من است و مومنان بگویند سخن تو برای خود توست و به رای جمعی خود عمل کنند؟ اما چه باید کرد که گاه افراد و جماعاتی خود را به واسطه میراثی که از محمد در دست دارند، متصل به خدا می‌انگارند. اتصال تمام وقت و بلا انقطاع.

متولیان دینی و جماعات مومن، وقتی احساس اتصال کنند، باید به کجا پناه برد؟ عالی ترین صورت این حال را می‌توانید این روزها در جماعت داعش ببینید و البته صورت‌های کم جان تر را دور و بر خودمان.

 

هجران

هجران نسبت دیگری میان مومنان و خداوند است. در این نسبت، خدا محبوب دوست داشتنی است. اما به دلایلی میان ما و او یک جدایی برقرار شده است. مثلا به اعتبار اینکه در این جهان در قفس بدن هستیم، لاجرم اتصال به او ناممکن است. زندگی مومن یا جماعت مومنان در این شرایط غرق شدن در آتش اندوه است. غم هجران به دارایی بزرگ مومن تبدیل می‌شود. اما این دارایی مانع از آن است که فرد احساس دارایی کند. این دارایی عین احساس فقر است.

او که در آتش هجران است، زندگی این جهانی را بر مبنای هجران تعریف می‌کند. زندگی ساختن با یک ناداری است. چشم امیدش به آن است که محبوب اندکی لذت وصل به او بچشاند. حتی برای یکبار در سراسر عمر. ممکن است به حالی در نمازی دل خوش کند یا آنچه در عالم رویا دیده است. ممکن است یکبار در تمام عمرش  تجربه‌ای از احساس وصل داشته باشد و بقیه عمر خود را با نیروی همان یک دم سپری کند.

هجران آتش درون است. هم گرما می‌بخشد و هم نور. ایمان اساساً با  همین آتش هجران است که زاییده می‌شود و به تدریج پخته و پخته تر می‌شود.

البته عموم مردم چندان نمی‌پسندند با آتش درون زندگی کنند. آنها محتاج کسانی می‌شوند که آتش هجران آنها را با تمسک به یک میراث که مدعی میراث نبی است، خاموش کنند. اینچنین یک سفره رنگین وصل تصنعی در این جهان می‌سازند تا از آتش مستمر هجران رها شوند.

البته این سفره تصنعی است و هیچگاه جانشین احساس وصل نیست. به همین دلیل، سفره وصل تصنعی هر آن می‌تواند جمع شود و جماعت مردم یا در آتش کفر بیافتند یا هر یک خود را رهجوی آتش گرم هجران کند.

 

فقدان

فقدان صورتی سرد و تیز از حالت هجران است. حس هجران را با احساس عاشقی می‌توان فهمید که شانسی در خود نمی‌بیند تا با یک معشوق زیباروی ملاقات کند. گویی هر روز از کنار پنجره خانه معشوق می‌گذرد، اما تنها حسرت و آه می‌کشد. اما فقدان وقتی است که گفته شود معشوق از این دیار رفته است. هیچ نشانی هم از او نیست. سفر کرد و رفت و دیگر اه و حسرت معنایی ندارد. هبوط در روایت مسیحی‌اش، کم و بیش زایشگر همین احساس فقدان در این عالم است.

در حال فقدان، مومن ممکن است به کلی ایمان خود را وانهد و تلاش کند با عقل و خرد خود زندگی کند. همانچه در مغرب زمین اتفاق افتاد. اما در این دیار، احساس فقدان، اگر فرد را به کلی به عالم و آدم بدبین نکند، ممکن است زایشگر میل به آشوب در این عالم باشد. اگر جهان بی خدا را تاب نیاورد، ممکن است برخیزد، قیام کند، شورش کند و جهان را برآشوبد. زندگی برای او تنها با شوریدن بر جهانی که خدا از آن سفر کرده، معنادار خواهد بود. او یا در خیال آن است که بستر را برای بازگشت آن سفر کرده فراهم کند، و یا در این خیال است که به معشوق سفر کرده پیام دهد که زندگی او جز میل به او و زخم عمیق از فقدان او نیست.

البته ممکن است مومن رنجور از فقدان خدا را برانگیزد تا خود به خلق یک خدا در این جهان قیام کند. کسی یا چیزی را بپرستد تا عطش خود را براورد.

 

قهر

قهر اما از همه جانسوزتر است. فقدان از سنخ کرشمه معشوق است. رفته تا خواسته شود. رفته تا قدر بودن او دانسته شود. رفته اما بازمی‌گردد. رفته تا  آتشی در دل عاشق یباندازد. قهر اما از نفرت خبر می‌دهد. رفته و هیچ کرشمه‌ای در کار نیست. رفته و حساب خود را برای همیشه جدا کرده است. کم ترینش این است که رفته تا نام خود را نیالاید. اما ممکن است رفته باشد تا مقدمات ظهور یک بلای بزرگ را فراهم کند. ممکن است رفته تا لشگریان بلا را برانگیزد.

مومنی که اینک به موصوع قهر خدا تبدیل شده، چه باید بکند؟ گاه ممکن است هنوز آتش عشق و وصل‌اش خاموش نشود. بنشیند و آرزو کند تیر بلا بر او نازل شود. نگران باشد نکند معشوق در رها کردن تیر خطا کند. گاه ممکن است افسرده حال، خود بر خود برآشوبد و خود را از زندگی که موضوع نفرت خداوند است رها کند. گاه ممکن است کینه در دل بپرورد و خود را آماده نبرد با خدا کند.

*******

  

ما و حال فردی و جمعی‌مان در کدامیگ از این نسبت‌ها جاری است؟ به نظرم هر چهار حالت برقرار است. کسانی از ما در حال اتصال‌اند. دقیقا از رعب آنان که در اتصال‌اند، دیگران در صور دیگر از ارتباط با خدا به سر می‌برند. کسانی از ما در آتش هجران خدا می‌سوزیم. البته در وضعیتی که دیگر کسی قادر نیست به عنوان واسطه، آتش هجران ما را خاموش کند. چرا که واسطه‌ها در توهم وصل افتاده‌اند و واسطه‌ای در میان نمانده است. کسانی احساس فقدان می‌کنند و جهان را به نحو غم باری خالی از او می‌یابند و کسانی با حس قهر، با خود و عالم می‌ستیزند.  

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۵)

مفید بود
  • عرفان جعفری
  • با سلام. اندیشیدم و نسبت احوال خویش را در این روایت جستم.گویی روایات عرفانی هم در فضای حاضر به انسان احساس کیف و رهایی نمی دهند . امکان رهایی گمشده و عقل در پرتگاهی قرار گرفته که تمام حاصلش در نقطه پایان یک نعره اعتراضی است؛ اگر جامعه هم خود را باز یابد زخم این دوران را به همراه خواهد داشت.امید است این حالات روحی محترم و افسرده شوق آشوب را پرورش دهند شاید خدا هم با ما نسبتی برقرار کند.
    پاسخ:
    درود بر شما اینکه می گویید فی الواقع نسبتی موعود است میان ما و خدا 
    اندیشه ی باریک و سنجیده ای است، اما جای نکته ای دیگر خالی است...مردمان را انتخاب این حالات چگونه ممکن می شود؟ یا آنکه چگونه آدمیان از عقل می گریزند یا در آن می آویزند...پاسخ  هر چه باشد، تولید نسبت با خدا می کند...
    پاسخ:
    مردم این حالات را لزوما بر نمی گزینند. آنها در آن ها پرتاب می شوند. تا حد زیادی مثل تقدیر ناشی از روزگار و دوران است. ضمنا آدمیان از عقل نمی گریزند. آنجا که عقل محوریت دارد، عالمی جاری است که البته به سهم خود کاستی هایی و دارایی هایی دارد. دنیای ما نیز به سهم خود دارایی ها و کاستی هایی دارد 
    گمان مان این بود؛ اگر کاری لزوما انجام نمی شود، اختیاری را باقی می گذارد...شاهد هم همان غربیان با شاکله عقلانی...انسان هایی چونان، ما؛ طلوع خرد گزین می کنند...سخن ام امکان پرداخت مردمانی است آگاه، که از آوار جهالت رهایی شان متصور است...
    پاسخ:
    دوگانه عقل و جهالت عموما دوگانه آنهاست. دوگانه های ما با دوگانه های 
    آنها متفاوت است. البته در دنیای امروز خیلی ما و آنها معنا دار نیستند. ما و آنها در هم آمیخته ایم. و باید این دو بازی را در هم آمیخت. بازی عقل وجهل را با بازی ما و خدا. 
    استاد، خطاب سوال ام، منشا این دو گزین است...؛ من از تاثیر این انتخاب نمی گویم که نتیجه روشن تر از بیان، عیان است، گزیده عرض نمایم، چرا نیاز به پالایش تفکر احساس نمی شود...بر خلاف شما معتقدم مدت هاست از بازی کنار کشیده ایم و سرگرم بازیچه های خود شده ایم...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی