منبج در یک خواب شبانگاهی
شهر منبج، دوسال تمام، در اختیار نیروهای داعش بود. این شهر، چند روز پیش توسط نیروهای کرد و مخالفین اسد، و با رهبری و فرماندهی آمریکا آزاد شد. خبرگزاریهای جهان، فوراً تصاویر و فیلمهایی منتشر کردند که حال و هوای مردم پس از فرار نیروهای داعش را نمایش میدهد. این تصاویر، اغلب شادیهای مردم را منعکس میکند. در میان انبوه این تصاویر و فیلمها، سنخ خاصی بیشتر تبلیغ میشد و حجم بیشتری را به خود اختصاص داد: تصاویری که نمایشگر احساس آزادی مردم از کنترل و فشار دولت داعش بود. از آنجمله، چیدن ریش مردان، آتش زدن رویند زنان و سیگار کشیدن زنان
برای غربیها یا کسانی که از منظر لیبرال دمکراسی غرب به این تصاویر مینگرند این تصاویر معانی روشنی داشت و به محض دیدن تصاویر، کلیشههای شناخته شدهای در ذهنشان روشن شد. مردم آزاد شدهاند، قید و بندهای تحمیلی شریعت را کنار گذاشتهاند، این مردم اینک قدر آزادی خود را میشناسند، آنها از دیوهایی که به جان و مالشان یورش میبرد نجات یافتهاند و این غرب و آمریکاست که آزادی را برایشان به ارمغان آورده است.
اما برای ما، و از منظر کسانی که قادرند درونیتر به این تصاویر بنگرند، ماجرا کمی پیچیدهتر است. من از شهر منبج و دوران حاکمیت داعش و رویدادهای منجر به پیروزی هیچ اطلاعاتی ندارم. سعی میکنم از زاویه احساسهای درونی شده و تاریخیمان، به ماجرا نگاه کنم و فهمی متفاوت از این تصاویر بسازم. تصویری که میسازم، هیچ ارزش مستندی ندارد. تنها برای رهایی از تلقی ساده اندیشانهای است که رسانهها میسازند. تصور کنید که خواب دیدهام و گزارشی از یک خواب عرضه میکنم.
منبج در روزهای اشغال
روزهای نخستی که نیروهای داعش، به شهر آمدند با خود رعب و وحشت آوردند. آنها نیامده بودند مردم را به اسارت ببرند. نیامده بودند آنها را به بیگاری بکشند. به غارت اموال و ثروتهاشان نیامده بودند. اساساً آنها آنقدر هم که به نظر میرسد بیگانه نبودند. قبل از اینکه داعش به شهر آنها بیاید بودند کسانی که در شهر و مساجد و محافل جمعی، سخنانی شبیه داعش میگفتند.
از منظر متشرعین، مردم در زندگی روزمره خود باید مطابق با قوانین شریعت زندگی کنند. رابطه میان دختران و پسران، پوشش مردان و زنان، مناسک دینی و جمعی باید خصوصیاتی داشته باشد تا بتوان از یک جامعه دینی سخن گفت. اما مردم عادی در زندگی روزمره، همواره تا حدودی، کم یا زیاد، به این موازین بی اعتنا هستند.
کسانی بودند که مرتب به مردم گوشزد میکردند این شیوه زندگی مسلمانی نیست
آنها که مرزهای شریعت را زیر پا میگذاشتند از این بابت احساس آزادی و جوانی میکردند، اما دل و ذهن پارهای از آنها در عین حال، مجروح و زخمی بود شاید پشت لبهای قهقهه زن، در وضعیت مستی و لحظهای که دستی در گردن نامحرمی داشتند، در خود احساس بیگانگی، رنج، پرتاب شدگی، سقوط و شکستگی داشتند.
نیروهای داعش که از راه رسیدند، بسیاری از مردم، همانقدر که سنگینی سرنیزه و خشونت آنها را از بیرون مشاهده میکردند، حسی از درون نیز به آنها همزمان یورش میبرد. همین وضعیت موضع آنها را دشوار میکرد.
تفاوتی هست میان اشغال منبج و اشغال فرانسه توسط نیروهای اشغالگر نازی.
احتمالاً مردم پس از اشغال منبج چند دسته شدند و در موقعیتهایی تازه نشستند. کسانی از آنها، با نیروهای داعش همکاری کردند. ورود نیروهای داعش به شهر، عقدهها و فشارهای چندین و چند ساله را التیام بخشیده بود. ورود نیروهای داعش را تحقق آرزوهای دور خود برمیشمردند. با آنها اعلام وفاداری کردند، شمشیر و شلاق به دست گرفتند و زدند و کشتند و مردم را به تسلیم به حکم خدا و خلیفه فراخواندند.
کسانی دیگر نیز با نیروهای داعش همکاری کردند اما از منظری فرصت طلبانه. یک شبه مسلمان و متشرع شدند و کاسه داغ تر از آش. داعش آمده بود با کیسههای پر از پول و امکانها و فرصتهای تازه برای اعمال قدرت و الگویی تازه از توزیع منزلت. پس یکشبه همراه شدند و در زمره نیروهای خودی به شمار آمدند. اگرچه ممکن است در خانه آن چه نمیتوانستند در بازار مرتکب شوند انجام میدادند.
کسانی آسه آمدند و آسه رفتند. به لباس داعش در نیامدند اما با احتیاط تلاش کردند مطیع باشند و از دستورهای رسمی اطاعت کنند. سعی کردند زندگی خود را به دو بخش تقسیم کنند، بخشی پیش چشم داعشیان که سر به زیر و مطیع بود و بخشی پیش چشم اطرافیان قابل اعتماد. اگرچه دایره اعتماد تنگ بود و تمایز قلمرو دید داعشیان از خودیها بسیار دشوار بود. بنابر این کارشان سخت بود و پرخطر.
کسانی تا توانستند در خانهها چپیدند. از لای در و پنجره نیمه گشوده به خیابانها نظر کردند.
کسانی هم البته یورش بردند. تاب همرنگی، سکوت و سکون نداشتند. یا دست کم قدرت مدیریت خود را گاه از دست دادند و کردند آنچه به حکم خلیفه نباید میکردند. آنها به ندرت زنده ماندند. کشته شدند، و آنها که زنده ماندند، تحقیر شدند، له شدند، و سوختند.
مساله منبج اشغال شده
آنچه منبج را از فرانسه اشغال شده متمایز میکرد، عدم امکان تمایز قاطع میان نیروی اشغالگر و سرزمین و مردم اشغال شده بود. نزاعی میان دو ملیت نبود. نزاع دو سرزمین مادری در میان نبود. آنجا در منبج اشغال شده، پیش از هر چیز، خدا از آسمان استعلایی به زمین آمده بود.
این ادعای مدعیان فداکار شریعت بود که برای تحقق احکام خدا میکشتند و کشته میشدند.
پیشترها، خدای منبج، در آسمانها بود. مردم خطا میکردند، گناه میکردند، به دیگران ظلم میکردند اما باب توبه گشوده بود. نذر و نیازی میکردند و توبه میکردند و خود را بخشوده احساس میکردند. خدایی در آسمانها سکونت داشت که تقریبا به همه چیز به دیده گذشت مینگریست. دست کم تجربه زیسته مردم، چنین خدایی ساخته بود. البته گاهی خرده رعبی در دل احساس میکردند و به خود نهیب میزدند که نکند چنین نباشد. نکند که خدا یکباره خشمگین شود و همه چیز بر سرشان خراب شود.
نیروهای داعش، همان روز را که گاهی از خیالشان میگذشت با خود آورده بودند. خدای تجسد یافته و به زمین فرود آمده، خشمگین و سهمگین و بی گذشت و بی رحم بود.
منبجیهای پیشین، همه با خدا سر و سری در نهان داشتند. اما در روزهای اشغال شده، سر و سری در میان نبود. کسانی لبیک گفته بودند و پیوسته بودند، کسانی، نتوانسته بودند لبیک بگویند و در بحران و حیرت و سرگشتگی بودند، کسانی در دل به طور پنهانی احساس خشم از خدا میکردند و کسانی حتی در خود نیرویی برای قیام علیه خداوند احساس میکردند
منبج در روز آزادی
احساس مردم در روزهای آزادی، با جایگاهی که در روزهای اشغال شدگی پیدا کرده بودند، نسبتی داشت. آنها که از دل و جان پیوسته بودند، کشته شدند یا فرار کردند. اما اگر در شهر ماندهاند، جایی پنهان شدهاند اما در دلهاشان ولولههایی جاری است. آیا این روزهای امتحان است؟ باید صبر کنند و منتظر بمانند؟ آنچه خدا میپنداشتند دروغ بود یا خودشان دروغ بودند. به دستهای پرخون خود میاندیشند. چه کردهاند؟
اغلب آنها پیشینهای متفاوت داشتند. دستشان به آزار مورچهای بلند نشده بود. چه چیزی در درونشان خشونت آفرید؟ جهان آنها تنها در روزهای پیروزی و غلبه رونق و گرما داشت. اما دراین روزهای شکست، چیزی از آسمان فروافتاده است. در درونشان نیز.
آنها که فرصت طلبانه پیوسته بودند، کمتر از همه مشکل دارند. در همان روزها یا ساعات فرار داعش، لباس فراری را از تن به در کرده بودند و لباس مهاجم پوشیده بودند. به نیروهای ائتلاف گرا میدادند و در فتح یکی دو جا نقش اصلی ایفا کردهاند و رهیدهاند. احتمالاً در وضعیت منبج آزاد شده، موقعیتهایی به دست آوردهاند.
البته همه شان اینقدرها هم خوش شانس نیستند.
آنها که شادی میکنند و در خیابانها ولوله راه انداختند، اگر از شمار همان فرصت طلبان نباشند، یا در شمار نیروهای آسه برو آسه بیای روزهای اشغالند، یا از بازماندگان کسانی که نتوانستند یا نخواستند همگام و همراه باشند. دستگاههای تبلیغاتی چنان وانمایی میکنند که گویی این گروه، نیروی اصلی سوریه غربی شده پس از آزادی هستند.
چشمانداز منبج
امید و هزاران امید که قصه پر غصه سوریه به پایان برسد و خورشید گرما بخش صلح و آرامش طلوع کند. آنگاه سرنوشت منتج چه خواهد بود. آن خدای پیشین که چتر مهری بر سراسر منتج بود و عامی و نخبه و عابد و گناهکار را در حمایت خود داشت، از منبج کوچ کرده است. اینها که امروز در منبج شادی میکنند در واکنش به تجربه تلخ روزهای اشغال، در و دیوار را پر میکنند از نوا و رنگ و صدای تازه. شاید دختران لخت و عریان تر از روزهای پیش از اشغال ظاهر شوند. مغازههای مشروب فروشی رونقی تازه پیدا کنند. لذت و عیش مدام، از سر و روی شهر سرازیز باشد. شاید آمریکا و اروپا و اسرائیل سرمایههای کلانی سرازیر آنجا کنند. شاید آنجا بخواهد ویترینی برای پیوستگان به عقلانیت و تمدن غرب در میدانی از توحش و خشونت باشد.
تصویر آن روزهای منبج را همین روزها در کابل و هرات ببینید، پیش چشم اکثریت مردم اقلیتی عجیب و غریب در شهرها رفت و آمد میکنند و در مطبوعات و تلویزیون ظاهر میشوند. آنها لذت و عیش و شادی و تصور رفاه میفروشند مردم هم میخرند. اما در بازار پر رونق این خرید و فروش، هم فروشندگان و هم خریداران در دل احساس نحوستی پنهان دارند.
آن روزها دوباره سر بر زمین بگذارید و صدای پای خوفناک کسانی را بشنوید که دوباره شمشیر به دست گرفتهاند، خود را نماینده خدا میانگارند و میکشند و کشته میشوند
- ۹۵/۰۵/۲۶