زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

خالی‌های آزاد در یک میدان خالی

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ب.ظ

دولت پهلوی تلاش می‌کرد تصوری از مای ایرانی تولید کند و آن را بر میراث کهن ایرانیان استوار می‌کرد. جمهوری اسلامی تلاش می‌کند تصوری از مای ایرانی تولید کند و آن را بر میراث اسلامی استوار می‌کند.

هم دولت پهلوی و هم جمهوری اسلامی تا حدی در این زمینه موفق بودند. اما  

دولت پهلوی خود مبدع تصور از ما به منزله ایرانیان وابسته به میراث کهن نبود. سرمایه فکری این تصور را روشنفکرانی ساخته بودند که پیش از استقرار دولت پهلوی فکر می‌کردند، می‌نوشتند و سخن می‌گفتند. جمهوری اسلامی نیز خود مبدع تصور از ما به منزله ایرانیان مسلمان نبود. سرمایه فکری این تصور را روشنفکران مسلمان پیش از انقلاب و جمهوری اسلامی ساخته بودند.

با این حساب هر دو میراث یاد شده، یک دوره تاسیس دارند و یک دوره استقرار. در این یادداشت قصد دارم کم و کیف این دو میراث را در این دو دوره مقایسه کنم و نتیجه بگیرم تصور از ما به منزله یک ملت، چگونه می‌شکفد و  چگونه دستخوش زوال و سستی می‌شود.

 

سرمایه‌های مولد تصور از ما در دوران استقرار

دوران استقرار، سرمایه‌ها همیشه در خطرند و نیازمند تبلیغات مستمر. دولت پهلوی و جمهوری اسلامی با همه تفاوت‌ها، در این نکته مشترک‌اند که مرتب دلنگران از دست رفتن سرمایه بودند. بنابراین نیازمند تمهیدات مستمر برای تداوم بخشی به آنها بودند. این کار میسر نمی‌شد الا به مدد تبدیل کردنشان به یک بسته کلی، انتزاعی و ضروری. این راه اقناع شهروندان بود به اینکه مرتب به آنها توجه کنند. آنها نگران یک آن غفلت مردم بودند. تبلیغات فشرده و مستمر و هر روزی، گویای همین نگرانی‌ها بود.

تصور از ما به منزله قوم دارای تاریخ کهن، در تلقی دوران پهلوی، پر است از قصه‌ها، نمادها، پندهای بزرگ، فلسفه‌های عمیق، مناسک جمعی و منابع و آثار و ابنیه تاریخی. تصور از ما به منزله مسلمانان نیز در تلقی دوران جمهوری اسلامی، پر است از قصه‌ها و نمادها و پندها و فلسفه‌های عمیق و مناسک جمعی و منابع وآثار و ابنیه تاریخی.

حجم فشرده تبلیغات و اشاره مستمر به خطر از دست رفتن و تضعیف سرمایه‌ها، از کاستی گرفتن قدرت سرمایه‌ها در عمل حکایت دارد. سرمایه‌های مولد ما، در دوران استقرار، چه نقص و کاستی دارد که موجبات ضعف روزافزون آن را فراهم می‌کند؟

 

سرمایه‌های مولد تصور از ما در دوران تاسیس

متون روشنفکران مولد سرمایه مای ایرانی در دوران مشروطه، و روشنفکران مولد سرمایه مای ایرانی به منزله مسلمان،  پر از شور، سرزندگی، نشاط و خلاقیت است. در حالیکه همان کلام، در دوران استقرار به کلیشه‌های تکراری و خسته کننده تبدیل می‌شود. متون دوران تاسیس، خیال انگیز و امیدبخش است و همان سرمایه در دوران استقرار، به منزله دیوار، قفس و محدودیت ظاهر می‌شود.

سرمایه‌ها در دوران استقرار، در خدمت حفظ یک نظم، ضروری نمودن یک ساختار سیاسی، جلب تبعیت تام مخاطبان، تعیین کننده حدود و ثغورها و عامل توزیع نامتوازن ارزش‌هاست. اما روزهایی که سرمایه‌ها تولید و تکوین پیدا می‌کنند، قصه قصه دیگری است.
آنها که خالقان و آفرینندگان سرمایه‌ها هستند، نقطه عزیمتشان عسرت‌های واقعی و عینی مردم در متن زندگی روزمره است. نه روشنفکران دوران مشروطه نقطه عزیمت سخنشان میراث ایران باستان بود، نه روشنفکران دهه‌های چهل و پنجاه نقطه عزیمتشان اسلام. کلامی که به سرمایه تبدیل می‌شود از رنج‌های روزمره آغاز می‌کند. از فقر، تحقیر، عقب ماندگی، ستم، نابرابری و تبعیض. کلام ابتدا در میدان رنج‌های روزمره خانه می‌کند. پس از آن است که میراث ایران باستان یا اسلام، به امکانی برای تبدیل کردن رنج‌های عرصه خصوصی به قدرتی در عرصه عمومی تبدیل می‌شود.

تصور شکوهمند شهریار ایرانی که در زبان روشنفکران دوران مشروطه ظاهر می‌شود، امکانی است تا از طریق آن، رنج تحقیر ناشی از استیلای بیگانه و فقر و عقب ماندگی در زندگی روزمره، و هجوم بی امان بیماری‌ها و قحطی‌ها، به یک امید در قلمرو عمومی تبدیل شود. هر کس به اعتبار امیدی که تصور شهریار باستانی آفریده، زندگی در عرصه خصوصی خود را معنا دار می‌یابد. حاضر است به رغم نابسامانی‌ها و کاستی‌ها اخلاقی زیست کند و در پرتو امید ناشی از یک تصور نیرومند، خلاق باشد و از شور زندگی پر شود.

اسلام گرایان دهه‌های چهل و پنجاه نیز قبل از هر چیز، کلام و قلمشان پر بود از رنج‌های زندگی روزمره مردم. درد فقر، بیگانگی، عسرت و گسیختگی. بیانگر رنج‌های ناشی از احساس بیگانگی و ترس در یک فضای از هم گسیخته که توسعه شتابان و بی بنیاد پهلوی ایجاد کرده بود. اسلام برای کلامی که پر بود از زخم و خون و رنج مردم در زندگی روزمره، امکانی شد برای همسخنی و تولید احساس درد مشترک.     

امروز، اسلامی که از طرف رسانه‌های رسمی تبلیغ می‌شود خالی از دردهای عینی و بالفعل زندگی روزمره است. در موضع بازتولید نظم نشسته است. باید دردها  و رنج‌های روزمره را نادیده بگیرد. اگر هم در مواقعی در موضع نمایندگی رنج‌های زندگی روزمره بنشیند، جدی گرفته نمی‌شود. ناچار است جانبدار تصویری شود که گویی همه چیز خوب است. اگر هم نیست به زودی خوب می‌شود.

اسلامی هم که از سوی روشنفکران منتقد عرضه می‌شود، دست کمی از اسلام دستگاه‌های رسمی ندارد. آنها نماینده هیچ رنج بالفعلی نیستند. هیچ آخ و آهی از فقر، تبعیض، و بحران امنیت در آنها دیده نمی‌شود. بیشتر گروهی از تحصیل کردگان شهری را نمایندگی می‌کنند که تلاش دارند سبک و سیاقی متفاوت از دین داری را تجربه کنند.

 

**********

زبان امروز خالی از تصوری است که از ما یک کل اخلاقی و وفادار به یکدیگر بسازد. این وضعیت همان بحران مشروعیت سیاسی است. در پرتو چنین وضعیتی کسانی احساس آزادی بیشتر می‌کنند. اما سنخی از آزادی که قادر نیست از مطلوبیت اخلاقی خود دفاع کند. بیشتر یک امکان است که از خلاء بیرونی ناشی شده است. آزادی ناشی از خلاء بیرون، به سرعت به یک خلاء در درون می‌انجامد. خالی‌های آزاد در یک میدان خالی.

تصویر از یک مای کلی اخلاقی که به آن وفاداریم، پشتیبان قدرتمندی است برای آزادی. پشتیبان قدرتمندی است برای قدرت و غنای حیات فردی. پشتیبان نیرومندی است برای تولید یک جامعه نیرومند. ما به خلق زبانی نیازمندیم که دوباره در قلمروهای خصوصی رنج خانه کند. پر از آه و آخ و فریاد جسم‌ها و روان‌های رنجور و تحقیر شده باشد. آنگاه از همه مواریث فرهنگی ما بهره ببرد تا از خانه رنج، امکانی برای قدرت و نیرو در عرصه عمومی بیافریند.

 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۶)

احسنت
ولی آیا همه رسانه های رسمی و همه روشنفکران منتقد به دردهای ذهنی و عینی جامعه کم توجهن.به نظر میاد این مغالطه است . حقیقت گفته شده اما ناقصه... ولی به هر حال لذت بردم. دکترجان
  • فرزاد نعمتی
  • با سلام

    ممنونم از متن تان.
     سوالی اما برای پیش امده است: متن شما توصیف شرایط تاسیس و استقرار است. در متن اما این نکته گویی به فراموشی سپرده می شود که آیا می توان به صرف توصیف، به توجیه و الزام منطقی نیز رسید؟ درک من از متن شما چنین است: گفتمانهای عصر تاسیس شورانگیزند و عقلانیت ابژکتیو راهبر آنهاست و چون به تغییر می انجامند، مطلوب هستند. گفتمانهای عصر استقرار اما عبوسند و چون به تغییر حساسیت دارند، نامطلوبند. به همین سیاق، روشنفکران عصر تاسیس نیز از روشنفکران عصر استقرار، جذابیت بیشتری دارند، انگار. مرکز ثقل چنین استدلالی، توصیه به تغییر و ستودن نفس تغییر است. من اما فضیلتی در آن نمی جویم. من نیز با شما موافقم که روشنفکران عصر تاسیس درکی اولیه از مسئله استقرار و بغرنجیهای آن داشتند، اما کم دانی شان را به بهانه شورانگیزیشان نمی ستایم و ترجیح میدهم نتایج عینی ولو غیرمستقیم کنشهای برآمده از احساسات انسانی شان را بسنجم.

    پاسخ:
    جناب نعمتی عزیز عسرت ما این است که در دوگانه انقلاب و استقرار غیر دمکراتیک پرتاب شده ایم و این بحث را مشکل کرده است. مساله اصلی من در این یادداشت بهره مندی از فضایی است که به اعتبار آن بتوانیم جهانی مشترک داشته باشیم احساس کنیم که در یک منظومه اخلاقی زیست می کنیم، به هم تعهد اخلاقی داریم و به اعتبار این هم زیستی اخلاقی زندگی اخلاقی داشته باشیم. به نظرم این همه میسر نمی شود مگر با واسطه سیاست. خواستم با این یادداشت با کسانی مخالفت کنم که اخلاقی بودن را منوط به انزوا ار عرصه سیاسی می گیرند. دائر مدار سامان دهی به چنین جهان مشترکی به نظرم زبان است. باید ساختاری از زبان استیلا پیدا کند که توانمندی تولید جهان مشترک داشته باشد. به نظر من آن ساختار زبانی که از این قوه بهره مند است، ساختار ی است که از نقطه عزیمت رنج های مردم آغاز می کند. من اشاره کردم که گفتارهای دوران تاسیس از این موهبت بهره مندند و ساختار دوران استقرار نه. قصد من به هیچ روی گفتمان سازی انقلابی برای تغییر نیست. اشاره به اقتضائات تولید یک سخن مولد جهان مشترک است و به حسب تجربه گفتم که این ساختار زبانی در دوران تاسیس شکل می گیرد. مقصودم تولید امکانی برای نقد گفتارهای دوران استقرار و بهره گیری از استعدادهای گفتار دوره تاسیس بود و لزوما نباید این طور برداشت کنید که می گویم از هر گونه استقرار صرف نظر کنیم و به تاسیس بپردازیم
  • محسن سلگی
  • طرفی جُستیم از نگاه ژرف استاد؛ طرفه آن که نشان دادید آن چه زمان تاسیس، مورد استقبال است، زمان استقرار، استمرار و استقبال از کف می دهد(همچو نی زهری و تریاقی که دید؛ به عنوان یک جمله معترضه باید بگویم آرمانها حداکثر تریاق هستند)

    این دوگانه، یادآور دوگانه نهاد-جنبش یا انیستیتو-ماومنت بود؛ باری، جنبش ها مادامی که جنبش هستند، نظری به وضع موعود دارند و انتقادی تر عمل می کنند، اما به محض استقرار، طرفدار وضع موجود می شوند.

    - نکته ای در باره شاهیِ ایرانی می بایستی به عرض برسانم و آن این که اسطوره روان جمعی ایرانیان، شاه و شاهی است؛ در ناخودآگاه جمعی ایرانیان آرکی تایپ یا نوع باستانیِ شاهی مضمر است. اگر عابدالجابری اسطوره عرب را "قبیله " می داند، این اسطوره برای ایرانیان "شاه" است. از این رو، گرایش به شاهی را نمی توان به اعتراض به وضع موجود تقلیل داد و صرفا برخاسته از آلام روزمره انگارید.

    پاسخ:
    جناب سلگی ما دو میراث کلان برای بازتولید هویت ملی و جمعی خود داریم. یکی اسلام است و دیگری اندیشه ایرانشهری. بحث من این بود که اندیشه ایرانشهری اگر در دوره مشروطه جاذبه آفرید به خاطر نسبتی بود که روشنفکران آن دوره توانسته بودند میان این اسطوره باستانی و رنج های بالفعل مردم برقرار کنند. پادشاهی در دوره مشروطه، در مقابل سنت سلطنت از صفویه به بعد، یک انگاره مثالی ذر نسبت با وضع موجود بود
  • محسن سلگی
  • قدردان و شاگرد کمترینِ استاد گرانقدر هستم. به قول جامی "بسا انوار کان مستور ماندی"؛ آن چه در حاشیه قلم استاد می گوییم نه تعلیقه و تکمله است و نه مستدرک؛ بل صرفا طرح شوریدگی های عاری از شعور این شاگردتان است برای درک و یادگیری بیشتری خود.

    -در باره سنت سلطنت بعد از صفویه، یک انقطاع بزرگ رخ می دهد و رخ یا صورتی از ایرانشهری از ظهور به مستور می رود؛ آن هم این که می دانیم صفویان از سویی نسب خود را به امام هفتم شیعیان (روحی فداه) رساندند و از سویی با جعل شخصیت شهرزاد فرزند یزگرد سوم، جمله ائمه بعد از امام حسین (ع) را خواهرزاده ایرانشهری کردند. ازین رو، از سویی حق الهی حکومت با نسب امامی و از دیگر سو فره ایزدی با انتساب به یزگرد سوم تدارک شده است؛ این ترکیبی بود که مشروعیتی معتنی به برای صفویان به ارمغان آورد. احد کسروی در تحقیقی جانانه صحت این نسب نامه را درهم کوبیده است.

    پس از این، نادرشاه بود که بساط فره ایزدی و حق الهی حکومت را برچید و از او به این سو، دیگر نیاز نبود کسی مانند سامانیان نسب خود را به بهرام چوبین برساند و قس علیهذا . نادرشاه خطاب به فرزندش نصرالله میرزا که پرسید «پدر وقت خواستگاری چه بگویم درباره تبار خود» گفت : «بگو من فرزند شمشیر، نوه شمشیر و نبیره شمشیر هستم»

    نادرشاه برخلاف شاهان پیشین خویش، نسب خود را به شاهی نرسانده است. از زمان نادرشاه دیگر هیچ شاهی در ایران برای مشروعیت، نیاز ندید که خود را منتسب و لاحق یه سلسله ای کند؛ بنابراین فره ایزدی تضعیف شد یا به عبارت اخری از نژادگی منفک شد. این تفکیک از نژادگی، ایرانشاهی و ایرانشهری را تضعیف می کند، اما از سویی امکانی برای شاهی می گشاید. 

     

    ممنون از تحلیل زیبا و جالبتون. از واکاوی مای ایرانی  به زندگی روزمره!

    من نیز معتقدم که معیار پایداری و بالندگی هرگونه نهاد سیاسی و اجتماعی در ارتباطشان با زندگی و رنج روزمره مردمان است که جنابعالی به زیبایی تصویر نمودید.
    ممنون که اندیشه هایتان را با ا به اشتراک میگذارید!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی