زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

ملیت، امپراتوری و ذهنیت سیاسی در ایران

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ

در ماجرای سوریه، ایران را بخشی از مشکلات می‌دانستند، اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که ایران بخشی از راه حل است و بدون مشارکت این کشور، مساله همچنان پابرجاست آنچه در سوریه روی داد، کم و بیش در سایر مشکلات منطقه‌ای نیز جاری است: فلسطین، عراق، افغانستان و یمن. بخواهیم یا نخواهیم، ایران یک قدرت منطقه‌ای است. دایره قدرت از مرزهای ملی فراتر رفته است. این فراروی، ذهنیت سیاسی مقتضی خود را تولید کرده است و ملاحظاتی متفاوت با آنچه در دایره یک دولت ملت خاص جریان داشت. این مساله را در این یادداشت مورد بحث قرار داده‌ام.

 

ذهنیت سیاسی و فراروی از مرزها

ملت حاصل القای نحوی خویشاوندی به رغم تفاوت‌ها و ناهمسانی‌ها در مرزهای یک دولت ملت خاص است. ما ایرانی هستیم به این معناست که به رغم تفاوت‌های قومی، نژادی، زبانی و فرهنگی، یک سنخیت بنیادی با هم داریم که از همه این تفاوت‌ها مهم‌تر است. با واسطه این سنخیت بنیادی، نوعی خویشاوندی میان ما جاری است. حتی اگر یکدیگر را دوست هم نداشته باشیم، حریمی هست که از آن همه ماست. این حریم مشترک را باید پاس داشت. ممکن است با آن دیگرانی که در مرزهای این سنخ از خویشاوندان جا ندارند، بیشتر احساس قرابت کنیم. اما حریمی که در گستره یک سرزمین جا گرفته حکم می‌کند به آن قرابت اولویت ندهیم.

البته صلح و آرامش در میان این سنخ از خویشاوندی سیاسی، منوط به برقراری امکان بیشترین مشارکت ممکن برای همگان است. در یک مراسم بله برون ساده در میان خویشاوندان اگر یکی از خاله‌ها و عمه‌ها دعوت نشوند، ماجرا و خاطره‌های تلخی روی می‌دهد که به درازای عمر عروس و داماد به طول خواهد انجامید. در عرصه سیاسی محرومیت نظام یافته گروه‌هایی از مشارکت در عرصه سیاسی، صلح و همبایی سیاسی را به خطر خواهد انداخت.

الگوی خویشاوندی از سنخ ملی، حق حاکمیت را به مساله اصلی تبدیل می‌کند. در محدوده خانواده، پیشاپیش معلوم است ریش سفید کیست و باید در مواقع حل منازعه به چه کسی پناه برد. یعنی حق حاکمیت محل منازعه نیست. اما در الگوی ملی خویشاوندی، حق حاکمیت اصلی ترین مساله است که باید با بیشترین امکان مشارکت جمعی توام باشد و الا مساله موجبات دردسر و منازعه خواهد بود.

هنگامی که سردمداران سیاسی از مرزهای ملی فراتر می‌روند، قصه قصه دیگری است و با ترتیبات ذهنی دیگر مواجه خواهیم بود. فراروی از مرزها، به معنای نزدیک شدن به الگویی از ساماندهی امپراتورانه عرصه سیاسی است. مهم نیست امپراتوری تحقق یافته یا نه. در هر حال ذهنیت سیاسی دست کم گروهی از نخبگان سیاسی از مرزهای یک ملت و الگوی خویشاوندی ملی فراتر رفته است. در چنین شرایطی آن  احساس خویشاوندی اولویت خود را از دست خواهد داد و دیگر حق و حق حکومت دائر مدار منازعه نیست. مساله دگرگون خواهد شد و ممکن است کسانی با عدم درک این تغییر با ذهنیتی عقب مانده در میدان حاضر شوند.

ذهنیت امپراتورانه یا فرارفته از مرزها، به هیچ روی همانند ذهنیت خویشاوندانه و ملی، همگن نیست. دست کم در یک دوگانه ناسازگار با یکدیگر ظهور پیدا می‌کند. یکسو ذهنیت کسانی است که تصمیم گیرند و در میادین فرامرزی فعالند. این گروه‌ها، به جای حق، به گسترش اعمال نفوذ و قدرت می‌اندیشند. (اشتباه نکنید این حق روبروی باطل نیست. منظورم این است که اگر به حق نمی‌اندیشند لزوما باطل اندیش نیستند، اساساً سنخ ذهنیت‌شان از دوگانه حق و باطل گذر خواهد کرد و به دوگانه قوی و ضعیف خواهد پیوست) سوی دیگر، ذهنیت کسانی است که در این میادین نفوذ مشارکت فعال و موثر ندارند. تنها شنونده و شاهدان منفعل‌اند. این گروه‌ها اساساً از تعلق در گروه‌های موثر و معنی دار عرصه سیاسی محروم خواهند شد. آنها از سوی ترتیبات عرصه سیاسی رانده شده‌اند. آنها بیشتر به عرصه خصوصی پناه می‌برند و همه چیز را از دایره مساله فردی و خصوصی خود مد نظر قرار می‌دهند. این ها نیز دیگر به حق نمی‌اندیشند به جای آن به منافع خود توجه خواهند کرد. نکته جالب توجه این است که این گروه دوم هم دیگر در مرزهای ملی نمی‌اندیشد. اصولا، ملیت به منزله الگویی از خویشاوندی رخت برسته است. این گروه دوم نیز به خود به منزله شهروند یک جامعه جهانی می‌نگرند. آنها انسان‌اند مثل هر انسانی دیگر. فردیت و منافع و حقوقی  دارند مثل هر انسانی دیگر در هر کجا.  ذهنیت امپراتورانه اینچنین به دو شاخه تقسیم خواهد شد. دو شاخه‌ای که با یکدیگر قابل جمع نیستند.

در ایران امروز چنین وضعیتی ظاهر شده است. جمهوری اسلامی از همان روزهای نخست سودای تبدیل شدن به یک قدرت منطقه‌ای را در سر می‌پرورید و شکاف امروز در صحنه سیاسی ناشی از مادیت پیدا کردن این سودای آغازین است.  

هنگامی که از این منظر به منازعات درونی در ایران نظر کنیم، زاویه دید و ارزیابی ما از شکاف‌های سیاسی تغییر خواهد کرد. شاخه اصولگرا و اصلاح طلب، هر دو از یک تحول بنیادی ریشه می‌گیرند و از این حیث دو سوی یک پدیده‌اند. یکسو مرتب بر طبل قدرت و افزایش نفود و اقتدار ایران سخن می‌کوبد، و سوی دیگر بر معنویت و خرسندی درونی و پرداختن به مساله خود. یکی از نقش جهانی ایران سخن می‌گوید و دیگری از عقل و پرهیز از هیجانان کاذب و بی معنا.

 

*****

تصویری که عرضه شد، حاکی از آن است که آنچه در این میان موضوعیت ندارد، مقوله ملیت و هویت ملی است. یکی از نشانه‌های آن، فرصت‌های خوبی است که هر دو جناح برای متهم کردن دیگری به عدم ملاحظه منافع ملی پیدا می‌کنند. واقع این است که اصولا مقوله ملیت و محاسبات معطوف به آن موضوعیت خود را از دست داده است. به نظر می‌رسد تا زمانی که ایران همچنان یک قدرت فراملی است و قادر است به منزله یک کانون معنی دار در معادلات سیاسی منطقه و جهان بازی کند، در میدان سیاست یکی بر طبل افزایش اقتدار می‌کوبد و یکی بر عقل و معنویت و محوریت فرد و حقوق بشر و .... 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۵)

  • کوروش اصلی
  • آقای دکتر
    با نوع مطالبی که در این نوشتار دیده شد، ذهن به این سمت سوق داده میشود که مقوله ملیت نادیده قرار گرفته است و باید به دنبال گروهی برویم که این مقوله را مدنظر داشته باشد
    پس هم فکرانمان در اصلاح طلبی بهترین گزینه برای رسیدن به این هدف می باشند
    نظرتان چیست؟
    پاسخ:
    نه دوست عزیز تصورم این است که اصلاح طلبان هم با ملیت فاصله جدی دارند کافی نیست از ملیت حرف زده باشند فرم و محتوای اندیشه متوجه ملیت سنخ دیگری از اندیشیدن را طلب می کند من البته ملی گرایی را تجویز نکرده ام فقط صحنه را توصیف کردم
    سلام استاد.
    به نظر میرسه این فضا و سرشت عمل سیاسی، مبتلابه تمامی کشورهایی است که به لحاظ ویژگی های تاریخی و... قابلیت تبدیل شدن به یک موجودیت امپراتوری سیاسی رو داشته اند. نظیر ایالات متحده، بریتانیا، ایران و... . و این دوگانه ی عمل بر اساس ذات قدرت سیاسی و یا عمل بر اساس معنویت همواره ادامه داره. جز نمونه هایی مانند ماندلا و دیگران، نمی توان تبلور معنویت در سیاست رو در فضای رئال سیاسی مشاهده کرد و شاید باید از همون افراد در حاشیه ی قدرت و به تعبیر شما شهروندان جهانی و گروه های فروملی و فراملی این انتظار رو داشت.

    پاسخ:
    حتما پیشینه های تاریخی در این زمینه اثرگذار بوده است 

  • رامین کریمیان
  • استاد کاشی مقدمات تان قبول. اما چه طور چنین نتیجه ای می گیرید؟ یعنی می فرمایید میل حاکمیت به بسط عرصه ی قدرت و اقتدار خویش به آن سوی مرزها انسجام و وحدت ملی را کم اثر یا حتی بی اثر کرده یا می کند؟ یعنی اگر حاکمیت یکدست و یکپارچه باشد لاجرم ملت هم از او تبعیت خواهند کرد؟ به نظر می رسد ایرانیان از صدر مشروطه تا کنون در ضمن پروژه و پروسه ی دولت ـ ملت سازی در پی احراز و تثبیت حقوق شهروندی شان هم بوده اند. دلیلی ناکامی یا ناقص ماند پروژه ی دولت سازی از عهد رضا خان تا یوم هذا همین نادیده گرفتن حقوق شهروندی است. رابطه ی ملی مثل رابطه ی خویشاوندی نیست. مقبولیت و مشروعیت دولت از به رسمیت شناختن و تأیید و تثبیت حقوق شهروندی به دست می آید. دولت تا اذن و رضایت ملت را جلب نکند و آنان را همراه نسازد نخواهد توانست پروژه ی دولت سازی داخلی و گرایش های فراملی اش را عملی کند. مشکل این است که ما ایرانیان در ساختن هویت ملی و داشتن حس تعلق سرزمینی همواره از حقوق شهروندی محروم مانده ایم. در عصر نهایت ها امپراتوری شدن که سهل است امپراتوری ماندن هم کشک شده؛ کافی است به ترکبه و روسیه نگاهی بیندازیم. دیگر داشتن عمق استراتژیک چاره ی کار نیست اتفاقاً توان حفظ انسجام و وحدت ملی اکنون بیش از پیش اهمیت یافته. گفتار احمدی نژادی مبنی بر مدیریت جهانی و خزعبلات دیگر چون مبتنی و متکی بر خواست های ملی نبود جز تخریب اعتماد و وحدت حتی در سطح جناح های سیاسی ناکاه ماند. و اینک اگفتار آشتی با جهان و شهروندی جهانی است که برجام را برنامه  به برنامه ای ملی بدل کرده است و نه توافق جناحین سیاسی ( که البته امرب ممنک است.
    پاسخ:
    سلام
    جناب کریمیان حتما متن من مشکل دارد و فکر می کنم بیش از حد به ا ختصار گذشته است. من به ضرورت توافق جناحین اشاره نکردم، من نگفتم بسط قدرت در عرصه بین الملل انسجام داخلی را کم یا زیاد می کند اینها اساسا بحث من نیست. من هیچ قانون کلی صادر نکردم یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص دادم گفتم در فضای ایران پس از انقلاب بروز ذهنیت معطوف به قدرت منطقه ای ساختار همگن دوران انقلاب را به یک دوپارگی انداخته است. یکی به بیرون مرزها می اندیشد و حوزه سیاست را به قلمروی بیرون از درون کشانده و یکی اساسا در حاشیه سیاست به تبلیغ ارزش های فردی مشغول است خواستم بگویم دو جناح چگونه حاصل یک فرایندند این موضوعی است که در یادداشت بعدی بیشتر به آن خواهم پرداخت فکر می کنم این یادداشت بیشتر سوء تفاهم ایجاد کرده است ممنون از تو که مثل همیشه انگیزه نوشتن مرا تقویت می کنی
    مخلص
    سلام

    اگر اجازه دهید می خواهم دو تا از مطالب پر بار شما را به یکدیگر مرتبط کنم.

    1-  مطلبی که در خصوص سیاست ورزی منتشر نموده اید، در قسم سوم، یعنی سیاست ورزی در عرصه ی عمومی به ظن من قصد نزدیکی به اراده عمومی روسو را داشته اید. به گمان من اراده عمومی روسو تنها در شرایطی میسر می گردد که سیاست ورزی در عرصه ی عمومی محقق شده باشد.

    2-  خود روسو اذعان دارد که اراده عمومی تنها در کشورهای کوچک میسر است. نوع آرمانی آن همان دولت – شهرهای یونانی است. البته تنها قصد اکتفا به نظر روسو را ندارم اما در عالم واقعیت نیز چنین اراده ای را می توان در جوامع محدود و کوچک انتظار داشت. بنابراین اگر بخواهیم ما بین نظریه روسو و شق سوم سیاست ورزی شما ارتباط برقرار کنیم چنین می توان نتیجه گرفت. که سیاست ورزی مد نظر شما در حوزه های محدود ولی متکثر قابل دستیابی است. یعنی در صورت بروز چنین واقعه ی میمونی با حوزه های متعددی مواجه هستیم که هر یک گفتمان سیاسی خود را دنبال می کنند.

    3- حال همین حوزه های متعدد را با رویکرد مطلب اخیرتان پیوند می زنیم. یعنی مفهوم فراموش شده ی «ملیت» را به وضعیتی وارد می کنیم که سیاست ورزی در عرصه ی عمومی ایجاد کرده است.

    آیا این حوزه های متکثر می توانند تعریف واحدی از ملیت داشته باشند؟

    ممنون

    پاسخ:
    بسته به تحلیل و تعریف شما از ملت است. اگر ملت را مفهومی سیاسی بفهمیم نه تاریخی مساله قابل حل است. درک سیاسی از ملت به معنای ضرورت مشارکت طرفین کثیر برای آفرینش مدام و حراست و تداوم مفهوم کلی تر ملت است ملت به جای آنکه بعد تاریخی داشته باشد بعد سیاسی دارد و ناشی از مشارکت طرفین کثیر است. این معنا از ملت با سیاست ورزی در عرصه عمومی همساز است ممنون از نکته سنجی شما 
  • رامین کریمیان
  • آقای کاشی گرامی، نوشته ی شما بسیار هم گویا و رسا و البته از جهات مختلف درست است. عرض من این بود که میل به فراروی از مرزها و گسترش دامنه ی نفوذ اتفاقاً مستلزم یک پیمان و توافق همه جانبه ی ملی است به همان معنا که شما فرموده اید و نه پیامد خواست سردمداران سیاسی.
    عرض دیگرم این است که مبانی هویت ملی ایرانیان دست کم در دوران تشکیل دولت مدرن در حدود ۱۵۰ سال اخیر شکل گرفته است. در دهه ی ۱۳۷۶ شعار «ایران برای همه ی ایرانیان» شعار بسیج کننده بود و در جنبش سال ۱۳۸۸ یک شعار رسا  شعار « نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بود و یک وجه ی عمده ی اعتراضات احقاق «حق رای» به عنوان بخشی از حقوق شهروندی. از یک منظر جمهوری اسلامی دهه ی اخیر چندان تفاوتی با ترکیه ی اردوغان و روسیه ی پوتین ندارد. اما فراموش نکنیم که جامعه ی کنونی ایران جامعه ای برآمده از یک  انقلاب و یک جنگ سرزمینی بوده است. انقلاب و جنگی که من و شما و صدها هزار امثال ما هم در آن نقش و سهم داشته اند. و البته همه ی کسانی که در جنگ شهید شدند. بحث دراز دامن است. مثلاً چرا فکر نکنیم جامعه ی ما بیشتر شبیه جامعه ی فرانسه ی بین دو جنگ جهانی اول و دوم است ؟   
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی