زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

جهان و دلمشغولی به خود

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ

به هر حال دلمشغول جهانیم. درس می‌خوانیم، کار می‌کنیم، عاشق شده‌ایم، دلتنگیم، هوس رفتن به جایی داریم، اینها همه صور متفاوت دلمشغولی به جهان است. دراین دلمشغولی، بیشتر حواسمان به خودمان است که دلمشغول کاری یا خواستی است، اما گاهی هم حواسمان از خودمان فراتر می‌رود، متوجه جهان می‌شویم. اغلب زمانی به جهان توجه می‌کنیم که فرصت وامکان دلمشغولی خاصی را فراهم نمی‌کند. من می‌خواهم خانه‌ای بسازم، دلمشغول زمین و بنا و مصالح و کارگر. اما کسی مرا از خواب بیدار می‌کند و هشدار می‌دهد عمو، پولی هم مگر در بساط داری؟؟؟ و من یکباره با افسوس متوجه جهانی می‌شوم که فرصت ساختن یک خانه به من نمی‌دهد. دندان‌هایم را از فرط خالی بودن جیب خود به هم می‌سایم و با حسادت به  دیگرانی نظر می‌کنم که جهان این فرصت را دراختیارشان نهاده است.  با همین حسادتم به نحوی تازه دلمشغول جهان می‌شوم. دوباره تمرکزم از جهان به خودم و جیب خالی‌ام و دیگرانی که جیب پر دارند می‌چرخد.

ما همیشه در دلمشغولی با جهان، از فرصت‌هایی که جهان برایمان می‌گشاید، تصوراتی در پس زمینه ذهنمان داریم. اما خیلی به آن توجه نمی‌کنیم. خود را تماشا می‌کنیم و تنها از این نگرانیم که کارمان پیش می‌رود یا نه.

البته سنخ دلمشغولی‌ها یکی نیست. بعضی کمتر و بعضی بیشتر متوجه جهان‌اند.

ساختن و بنا کردن از آن سنخ دلمشغولی‌هاست که کمتر متوجه جهان است. ابزارها و مصالح گنگ و کر و کورند و مائیم که آنها را تماما در اختیار و خدمت خود می‌بریم. هر طور بخواهیم از آنها استفاده می‌کنیم. بنابراین بیشتر دلمشغول خود و طرح‌ها و نیازهای خود هستیم. گاهی اما قصه قصه دیگری است.

عشق از  آنجمله است. وقتی عاشق کسی هستیم، بیشتر حواسمان به این است که او به ما توجه دارد؟ به ما نگاه می‌کند؟الان در دلش چه می‌گذرد؟ تازه این ها وقتی است که او را می‌بینیم. اگر او را نبینیم، از او و دلش و جانش فراتر می‌رویم، می‌پرسیم آیا روزگار مرا به او خواهد رساند؟ در خیابان‌ها قدم می‌زنیم و در دل می‌خواهیم چنان شود که تصادفاً او را ببینیم. ما به روزگار و جهان نظر می‌کنیم و مرتب در دلمان می‌خواهیم که جهان چنان باشد و چنان خود را بر روی ما بگشاید که حاصلش دیدار معشوق باشد.

نظام باورهای ما، گاهی دلمشغولی از سنخ ساختن و بنا کردن را تشویق می‌کنند و گاه دلمشغولی از سنخ عشق و عاشقی را. یکی بیشتر من، مسائل من، عقل و منافع و مصالح و سرنوشت من را در کانون توجه دارد و یکی بیشتر جهان، رازها و امکان‌های جهان را. ما به هر دو این نظام باورها نیاز داریم. نمی‌توان برای ساختن خانه به جای من و مطلوب‌های من به جهان و امکان‌های جهان اندیشید. به شاعر سر به هوایی شبیه خواهیم شد که همه به  ما خواهند خندید. اما حفظ این هر دو نیز دشوار است. هر یک از این دو نظام باور، به بهای غفلت از دیگری امکان پذیر می‌شوند و ما معمولاً در غفلت از یکی بسر می‌بریم و در دیگری زیست می‌کنیم.

الزامات زندگی در جهان جدید، مثل پول درآوردن، تامین معاش و گذر زندگی، معمولاً نیازمند سنخ باورهای نخست است. ما معمولا متوجه خویشتن هستیم و از جهان و امکان‌ها و چند و چون گشوده آن غافلیم.

آنکس که بیشتر متوجه خویشتن است، در گذران زندگی پول، خانه، امکانات، شهرت و فرصت‌های خوب زندگی کردن پیدا می‌کند. به خود و تلاش‌ها و موفقیت‌های خود نظر می‌کند و خاطرات زیادی در باره خود دارد. اما چیزی از جهان نمی‌داند. آنکس که بیشتر متوجه جهان است، در گذران زندگی بعید است خیلی توفیقی حاصل کند. اما دلش، ترنم شعرش، و شاید کلامش، پر از اسرار و افسانه و قصه است در باره جهان. خیلی خاطره‌ جذابی از خود برای بیان کردن ندارد.

یکی با دست پر در جهانی خالی زندگی می‌کند ویکی با دستان خالی در جهانی پر

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۵)

مذبذبین بین ذلک لا الی هولاء ولا الی هولاء ومن یضلل الله فلن تجد له سبیلا

پاسخ:
قل و دل بود و هشدار دهنده 

  • کامبیز نوروزی

  • بوی خوب حیرت
    از " جهان و دلمشغولی به خود " روایتی از " حیرت " می آید . آنکه دستانش پر و دستانش خالی است ، به اقتضای عقل راه افتاده است . دنیا وز ندگی باید خوب بگذرد . رنج بردن و تحمل رنج و بدترش ، خریند رنج کار عقل و عاقل نیست. عقل حسابگر است و اهل محاسبه ، در ترازوی عقل هزینه بر یک سو می نشیند و فایده بر سوی دیگر عقل چیزی را بر می گزیند که کفه فایده اش سنگین تر باشد . عقل حسابگر ، جیب و دست ما را می تواند خوب پرکند . عقل حسابگر ، انبانمان را آکنده می کند از هرچه بخواهیم از چیزهای خوب یک دنیای سرشار از ملزومات زندگی . حتی می شود با عقل حسابگر و آنچه از ملزومات زندگی برایمان ساخته است ، خوش هم گذراند. اما نقطه خطر اینجاست که همه آنچه همین عقل برای ما می آورد اگر سیرابمان کند ، دیگر لذتی نمی آورد . مثل این که در باغی بزرگ و سبز و زیبا نشسته باشی و از وسعت و زیبایی اش سیر شده باشی ، دیگر کام نمی دهد و شیرینی ندارد و لذتی نمی بخشد . یا نه ! ممکن است همه آنچه این عقل حسابگر عاقبت اندیش آورده است ، باز هم سیرابمان نکند و بازهم بخواهیم و بخواهیم و بخواهیم . اینجا باز هم آنچه داریم لذت و کام نمی دهد . چون آنچه داریم ، آن نیست که می خواهیم . در هر دو حال گویی که چیزی نداریم . همه آنچه هست ، آنگونه است که گفت " از تهی سرشار" و هیچیک شاید نتواند آن معنا را که لازمه زیندگی است فراهم آورد . همه چیز هست ، بی آنکه معنای در ذهن و جان بیافرینند.  آنکه دستانش پر و دنیایش خالی است حکایتی دارد کم و بیش از جنس عشق .عشق اما هیچ از حساب و کتاب سررشته ندارد . سهل است که حساب و کتاب را اصلا قبول ندارد و بلکه درک نمی کند . سود و زیان در جهان عشق اصلا معنا نمی یابد جز اینکه اگر عاشق نباشی ، زیان کرده ای . عشقی که گاه خانمان به باد می دهد . ترجمان این سخن به زبان اهل عقل یعنی که اگر زیان نکنی ، زیان کرده ای . اما در مشرب عاشقی ، آنچه داده ای ، هرچه هست ، اصلا زیان نیست . اصلا عاشقی تابع منطق سود و زیان نیست . در مکتب عقل ممکن است همه چیز داشته باشی ، بی معنا ، در عشق شاید همان " هیچ " را هم که نداری ، زندگی راسرشار از معنا کند . عاقل ، خودش کانون همه چیز و بلکه دنیاست . عاشق اما مستحیل است در همان چیزی که عشق نام دارد . در عالم عشق ، رنج هم معنای هستی بخش می سازد . رنج ، نه زائده مزاحم زندگی ، که لازمه ناگزیری از فرآیند بودن و رفتن و خواستن و شدن است. اینها دو دنیای ظاهرا متفاوتند اما در در ما حتما دو جهان متداخلند.  .
    هر یک از ما یا اهل عقلیم یا اهل عشق . اگر چه مطلق نیست . اگر اهل عقل باشیم ، به هر حال پایی هم در عشق داریم . و اگر اهل عشق باشیم ، دستی هم در عقل می بریم . اما " حیرت " آنجاست که در میانه  این دو عرصه آدم بماند و در حالی استفهامی بگوید که یکی با دستان پردر دنیای خالی و یکی با دستان خالی در دنیای پر. این حالی است که همه ما کم یا زیاد درگیر آنیم ، اما اغلب یا از کنارش می گذریم یا این حس آونگی را زیر چتری از تظاهر پنهان و کتمان می کنیم .
    پاسخ:
    ممنون جناب نوروزی 
    شما کلام را به آخر رساندید 
  • کامبیز نوروزی
  • ارادتمند شما و لطفتان هستم آقای دکترکاشی عزیز
    عالی بود استاد 
    و چه دشوار است حفظ تعادل میان این دو دلمشغولی
    مدت ها بود منتظر بازگشایی وبلاگتان بودم. 
    دلخوش مجازی ایام قدیم را باز یافتیم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی