زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زندگی بدون داوری

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ

قدما می‌گفتند که زندگی نمی‌ارزد مگر آنکه اندیشیده شود. متجددین گفتند اندیشه نمی‌ارزد مگر آنکه زندگی کند. هر یک بخشی از یک حقیقت را بیان می‌کنند. هر چه هست این دو باید از یکدیگر سردرآورند.  

گاهی به فاصله شخصیت خود هنگامی که می‌نویسم و به شخصیت خود هنگامی که به رفع یک نیاز می‌کوشم فکر می‌کنم. در مقام اول توش و توان خود در زمینه منطق، دانش، اطلاعات تاریخی، اطلاعات نظری، توانایی‌های سخن گفتن یا نوشتن را به خدمت می‌گیرم. مساله من در مقام اول، اثبات صدق و حقانیت نظر من است. اما در مقام دوم، مساله توفیق در عمل است. مهارت‌های ارتباطی خود را به کار می‌بندم، مصلحت جویی و جستجوی کوتاه‌ترین فاصله برای حل مشکل تا به مقصودم برسم.

همیشه میان این دو فاصله هست. من در مقام نظر از اصلی که آن را اخلاقی یا علمی می‌انگارم یک گام هم عقب نمی‌نشینم اما در مقام عمل، هدف عملی دلبری می‌کند. اصول نظری اگر هم در این میان امر و نهی کنند اغلب از راه کنار زده می‌شوند.

مقصودم گفتگو پیرامون رابطه نظر و عمل نیست. بحثی که بسیار دراز دامن است و وقتی مقتضی طلب می‌کند. مساله من آن است که نظر و عمل دو دنیا شده‌اند و متولیان و دلمشغولانی دارند و با یکدیگر در سازش و ستیزند.

آنچه اینجا مورد نظر من است، فاصله‌ای است که از همین نقطه نظر میان نخبگان و توده مردم وجود دارد. نخبگان فکری، بیشتر با همان مصالح نظری کار دارند. حتی تامین اهداف ضروری‌‌شان در زندگی نیز با مصالح نظری سروکار دارد. از  راه نوشتن و سخن گفتن نان می‌خورند. اگر بتوانند به شیوه‌ای تازه راهی برای اثبات عدالت و دمکراسی یا دین و دولت یا دین و دمکراسی یافته‌اند،  پاداش می‌گیرند و ارج می‌بینند. اما عموم مردم، برای تامین نیازهای روزمره‌شان در وادی عمل سیر می‌کنند. اعم از اینکه عمله و بنا و حمال باشند یا پزشک و مهندس و متخصص برق و الکترونیک. زندگی‌شان بیشتر با وصول به یک هدف عملی با تکیه بر ابزار و آلات عملی سروکار دارد. نظرورزی تا جایی موضوعیت دارد که به تحقق هدفی در عمل کمک کند.

این دو گروه در زندگی روزمره گاهی با حسرت به هم نظر می‌کنند. مردم وقتی خوب حرف زدن یا نوشتن نخبگان فکری را می‌بینند حسرت می‌خورند، نخبگان فکری نیز وقتی انرژی و شوق و شعف مردم در عرصه عملی را مشاهده می‌کنند زندگی خود را جهانی پیچیده در کلمات مجرد می‌بینند.

مردم متدبن‌اند چرا که دین زندگی شان را معنا می‌بخشد و به آنها نقطه اتکایی می‌دهد. نخبگان دین دارند یا ندارند چون با موازین مطلوب و عقلانی‌شان سازگار هست یا سازگار نیست. مردم به یک نظام سیاسی مشروعیت می‌دهند یا نمی‌دهند چون مشکلاتشان را حل می‌کند یا نمی‌کند. اما نخبگان مشروعیت بخشی را منوط به انطباق با قواعد سیاسی یا اخلاقی خاصی می‌دانند. بر اساس موازینی داوری می‌کنند و مطلوب‌های مطابق با قواعدی معقول عرضه می‌کنند.

در جهان قدیم، این دو گروه زندگی و سرنوشتی مستقل از هم داشتند. مشکل جهان جدید این است که این دو گروه بر زندگی یکدیگر اثر می‌نهند و سرنوشت هم را تغییر می‌دهند. مردمی که بیشتر در وادی عمل‌اند، زبانی برای گفتگو و بیان جهان خود ندارند. این نخبگان فکری‌اند که زبان گفتگو و نوشتن دارند. به همین جهت آنچه هست و آنچه نیست، آنچه خوب است و آنچه نیست، به الگوهای بازنمایی نخبگان فکری وابسته است. اینجاست که حساب نخبگان و مردم درهم می‌آمیزد. مردم ممکن است از یک وضعیت ناراضی باشند،  اما کلام و الگوی بازنمایی نخبگان، آنها را از ابراز حس نارضایی بازدارد یا به عکس، از بیان حس رضایت خود نسبت به یک وضعیت احساس شرم کنند. چون با موازین والگوهای فکری مشروع سازگار نیست.

اگر مردم به زبان و بیان نخبگان فکری وابسته‌اند نخبگان نیز به اقبال و قدرت مردم نیازمندند.  حتی نخبه قلمداد شدنشان منوط به این است که مردم به آنها اقبال کنند. والا در نان شب خود نیز می‌مانند چه رسد به اینکه منجی و طبیب دردهای مردم شناخته شوند. مردم بر اساس مصالح عملی خود گاهی تصمیماتی می‌گیرند، از کسانی حمایت می‌کنند یا نمی‌کنند، در صحنه‌ای حاضر می‌شوند یا نمی‌شوند و این همه سرنوشت نخبگان فکری را تغییر می‌دهد. 

مقصود من از نخبگان فکری، تنها روشنفکران نیستند، روحانیون نیز در همین شمارند.

این وضعیت امروز جامعه ایران است. مردم به تدریج به زندگی بدون اندیشه و تامل روی می‌آورند و نخبگان به اندیشه بدون نسبت با زندگی. آنچه در این میان از دست می‌روند اخلاق است. زندگی بدون اندیشه به مرز زندگی بدون داوری روی می‌آورد و اندیشه بدون زندگی اساساً فاقد توان داوری است. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۳)

  • الهام رئیسی
  • شاید برای ما که ساکنان کهنسال دیار مجازی هستیم بلاگفا بهتر می بود اما همین که هستید خوب است


    استاد عزیز، این شکاف برای دو طرف یک خلائ خلق کرده است از یک سو تهی بودن زندگی عامه از معنا و همانطور که گفته بود سرگشتگی قشر متفکر میان معناها بدون زندگی کردن اما انچه به زعم من مهم است که منبعی پیدا نمی کنیم هیچ کداممان برای رفع این حصر

    پاسخ:

    خیلی امیدی به متفکرین نیست چرا که در یک خلا زندگی می کنند بیشتر باید به واقعیت دل بست و رویدادهایی که می توانند تلنباری از مفاهیم منطقی و انتزاعی را دود کنند و به هوا بفرستند 
    معاش با عقل ابزاری سروکار دارد و نقد با عقل تفهمی. علوم و دانش های مکانیکی معاش گرایند و ابزاری و دانش های فرهنگی و روشنفکری تفهمی و اندیشه ای هستند. برخی مثل مارکس این دو را به هم نزدیک میکند. داوری در هر دو وجود دارد اما توان هژمون شدن داوری به مثابه تغییر به علت مرگ کلان روایت هایی که عین و ذهن را به هم نزدیک میکند فراهم نیست. بشر به روایت های نسبی روزمره و لذت گرا روی اورده است. ایا این شرایط بحرانی است؟
    پاسخ:
    سلام
    مرگ کلان روایت ها را بحران نمی دانم. فقدان نسبت میان محصولات فکری با متن واقعی و متعارف زندگی مردم را بحران می دانم. ببینید طی سه دهه اخیر مقوله دمکراسی به مساله اصلی مباحث روشنفکری تبدیل شده است. دمکراسی آنهم از سنخ فرمال و مینمیال اش. مساله منازعه سیاسی به منازعه را دولتمردان منحصر شده است. در حالیکه سیاست صرفا آن بالا جریان ندارد. زندگی مردم، اقتصاد و معاش آنها و مناسبات تبعیض آمیز در عرصه اجتماعی و فرهنگی مضامین عمیق مبارزه و کنش سیاسی اند. تفکر سه دهه اخیر ما در حاشیه به این مقولات می پردازند. به دمکراسی فرمال فکر می کننند و صورت بندی فکری شان هم فرمال و لاجیکال است. نقطه عزیمت تفکر پیش از این طرح وحل مشکلات عینی و ملموس در زندگی عمومی مردم بود. نه حل منطقی و لاجیجکال نسبت میان مفاهیم انتزاعی انتزاعی شدن تفکر، موجب از دست رفتن امکانی برای نقد صورت بندی زندگی متعارف نیز شده است. واقعا در جامعه امروز، کلاه گذاری، دروغ گفتن، نادیده گرفتن دیگران، فقدان رحم و شفقت و بی وفایی، جریان دارد و به منزله امور متعارف انسانی کم و بیش به رسمیت شناخته شده اند. باید به شدت مواظب کلاه و جیب خود در نزدیک ترین سطوح روابط اجتماعی باشید. این وضعیت نگران کننده است و از یک بحران خبر می دهد. 
    گمانم اگر قدری ساختارگرایانه تر و مارکسی تر (به ویژه با مفهوم پراکسیس) به دور و بر نگاه کنیم این نقیضه   (پارادوکس)  قابلیت توضیح بیشتری می یابد (؟ ) به نظرم حضرتعالی هم قدری مقهور مفهوم نقش و قدرت فرهنگ در زندگی روزمره شده اید. فرهنگ با نظام  مسلط سیاسی و با تغییر پراکسیس اجتماعی تغییر می کند. و چه زود هم. البته جای بحث در این باره باز است که چرا در جوامع سوسیالیستی واقعاً موجود سابق چنین نشد؟ اگر چنین پرسشی به ذهن برسد من خواهم گفت به نظرم  مدل مارکسی بیش تر در  برخی از جوامع اروپای مرکزی و شمالی تحقق یافت (البته بعد از جنگ دوم جهانی تا سال های ۱۹۸۰).

    نکته ی دیگری که به نظرم می رسد در آمیختگی مفاهیم طبقه ی اجتماعی، طبقه ی اقتصادی، و طبقه ی فرهنگی است. در حال حاضرِِ ما و در شرایط اقتصادی - سیاسی ای که ما در آن واقع شده ایم این سه الزاماً بر هم منطبق نیستند (یا به قول امروزی ها همپوشانی ندارند). این وضع سبب نوعی اسکیزوفرنی یا بیگانگی از خود می شود و بین شما ی عمل کننده و شمای اندیشنده فاصله می اندازد.  

    و دیگر این که در جهان کالایی شده  اندیشه هم به کالا بدل می شود و باید بازار خودش را پیدا کند (شما هم به زبانی دیگر به همین نکته اذعان داشته اید) .  
    پاسخ:
    جناب کریمیان عزیز مشکل من در این یادداشت این است که متفکرینی که کارشان فروش کالای فکری است آنچه تولید می کنند و می فروشند دردی از دردهای مردم درمان نمی کند. آنها موظف هستند کالایی بفروشند که قابل ارجاع به مشکلی عینی باشد. پیش از این ذهنیت روشنفکر عرصه عمومی بود که بر دانشگاهیان تاثیر می گذاشت ما گاهی گرفتار ذهنیت آکادمیک در فضاهای عمومی هستیم. ذهنیت آکادمیک ممکن است مقهور انسجام تحلیلی خود باشد اما در عرصه عمومی انسجام نیست که حلال مشکلات است ناظر بودن به یک مساله عینی است 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی