روایت های بزرگ، روایتهای کوچک
هوای تهران اگر صاف باشد و بی دود و آلودگی، کوههای بلند در شمال تهران همه جا خودنمایی میکنند. چند قله که شاید تعدادشان از انگشتهای دو دست کمتر است. یکی از این میان دماوند است که بزرگ است و رفیع و پر از سحر و افسانه و جاذبه و خوف و دیگران که کوچکترند اما بلند و سرفراز.
هوای تهران اما اغلب دودآلود است و کمتر این کوههای بلند قادرند چشمی را مجذوب خود کنند.
صحنه سیاسی ایران نیز شباهتی به این چشم انداز شهری دارد. از دور که بنگری، چند قله بلند خودنمایی می کنند: یکی نماد ارزشهای بلند انقلاب است این کوه ایستاده تا از اصول و ارزشهای انقلابی دفاع کند. یکی نماد توسعه است، قد برافراشته تا ایران توسعه یافته و پیشرفته باشد، دیگری نماد دمکراسی است، از حقوق اساسی مردم سخن میگوید و روزگاری را نوید میدهد که همگان حاکم واقعی سرنوشت خود باشند. سرانجام یکی نیز قد برافراشته به احترام عدالت و همه هستی بلند خود را فدای منافع فرودستان میکند.
در این میان دماوند کدام است؟ دماوند در میان این قلههای بلند حیات سیاسی، دست به دست میشود، گاهی این دماوند است و گاهی آن. گاهی این در سایه آن سخن میگوید و گاهی این.
اینها روایتهای بزرگ و بلند در حیات سیاسیاند. هر یک داستانی دارند. هر یک از گذشته و حال و آینده ماجرایی تعریف میکنند. امیدهایی عرضه میکنند و بیمهایی خلق میکنند.
از این چشم انداز دور گذر کنید. بیایید همراه هم به کوهستان حیات سیاسی برویم. وقتی از دامنه کوهی بالا میروید، دیگر آن قلههای عظیم به چشم نمیآیند، و روایتهای بزرگ از پیش چشمتان بیرون میرود. آنجا همه چیز کوچک است پستی وبلندیها و میلیونها روایت خرد. همانطور که دامنه هر کوه بلند، مملو از پدیدههای خرد و شگفت انگیز است، دامنه کوهستان حیات سیاسی نیز، مملو از روایتهای کوچک است. روایت های کوچک خوانده نمیشوند، دیده نمیشوند آنها محکوم به فراموشیاند. مثل شقایقها و گلهای کوچک بابونه که در دامان کوهستان میرویند و میپوسند و فراموش میشوند.
چه اهمیتی دارد اگر پیرمردی زانوی غم به بغل گرفته باشد از اینکه در آستانه انقلاب، میان پیوستن به موج انقلابی و معشوقی که جانش بود، ناچار بود یکی را انتخاب کند. انقلاب را انتخاب کرد و حال احساس میکند دستش خالی است، جانش زخمی است، هستیاش بر باد رفته است و جهان پیش چشمش یک بازی بی فرجام و پوچ جلوه میکند. در مقابل آنهمه حماسههای بزرگ، چه اهمیتی دارد اگر در آغاز جنگ، نوجوان کم سن و سالی همراه با مادر زخمیاش، پیکر برادرش را پس از چند روز که بر خاک مانده در گور کرده باشد. تنها و بی همراه و بی هیچ تسلابخشی. چه جای گفتن دارد اگر به دلیل یک سهل انگاری جزئی نوجوانی به جوخه اعدام رفته باشد. چه اهمیتی دارد اگر مادر تنها و فقیری سالها و دهههاست، هنوز شهید شدن فرزندش در جنگ را باور نکرده باشد و هنوز هم که هنوز است، داغ سینه اش سوزان است و بر قبر فرزند شهیدش ضجه میزند. چه اهمیتی دارد اگر کسی جوانیاش را در عشق و سودای ارزشهای انقلابی سوزانده، به خود وانهاده شده باشد. درس نخوانده و بیکار، معتاد شده باشد، و روزی از سرمای سخت یک زمستان بی رحم، جان سپرده باشد. وقتی این همه دستاوردهای توسعه پیش چشم ماست، چه اهمیتی دارد اگر شماری از دختران این سرزمین، در کشورهای پیرامون ما، به فاحشگی تن در داده باشند. وقتی نرخ رشد اقتصادی رو به صعود است، چه اهمیتی دارد اگر کسانی در یک تکه نان شب خود مانده باشند. وقتی این همه افتخارات بزرگ در عرصههای نظامی داریم، چه اهمیتی دارد اگر چند نفری گورخواب باشند. وقتی اینهمه راه برای تحقق دمکراسی رفتهایم، چه اهمیتی دارد که یک جوان نگون بخت از حق تحصیل محروم شده باشد و ناامید و بیکار راه نامعلوم زندگی را طی کند.
از دامنهها فاصله بگیریم. بالاتر که میروید، باز هم روایتهای کوچک فراواناند. اما جنسشان کمی تفاوت دارند. گاهی ممکن است چشمتان به یک شخصیت محترم بیافتد که دو سه ماه پیش از پیروزی انقلاب به جرم چاقوکشی دستگیر شده بود، اما پس از پیروزی خود را در میان زندانیان سیاسی جا زد، و بخت فروبستهاش به نعمت انقلاب، هر روز بیش از پیش گشوده و گشودهتر شد. ممکن است چشمتان به یک بوروکرات تر و تمیز و اتوکشیده بیافتد که ته ریشی دارد اما مرتب اصرار می کند که سیاسی نیست، بوروکرات است. صبح و شام دلمشغول فرصت های طلایی معاملاتی است که همیشه در کیسه سوراخ دارند و نشت هایی اتفاق میافتد که گلهای زیبای زندگی او را هر روز شکفتهتر میکنند. ممکن است چشمتان به یک مرد سیاسی بخورد که همه جا محترم است. مخالف هیچ کس نیست. سعی زیادی دارد که همه آشتی کنند. با یک نظریه پرداز و اندیشمند مواجهید که برای یک تکه نان، از دریدا و فوکو آغاز می کند تا سرانجام یک استراتژی سرکوب سرهم کند. با یک روحانی محترم مواجهید که در توجیه هیچ چیز در نمیماند، چنانکه در تخطئه همانها نیز درمانده نیست. به حسب همین تجربه عملی هم هست که تصور میکند اسلام پاسخگوی همه نیازهای بشر است.
عرصه سیاسی عرصه تنازع میان روایتهای بزرگ با روایتهای کوچک است. روایتهای بزرگ تلاش می کنند روایتهای کوچک را پنهان کنند. روایتهای کوچک اما، افشاگر بزرگی روایتهای بزرگاند. روایتهای بزرگ مرتب سروصدا میکنند تا صداهای خرد شنیده نشود، روایتهای کوچک اما مثل موریانه درونه روایتهای بزرگ را میخورند. به قلهها و روایتهای بزرگ که نگاه میکنی، روایتهای کوچک، مثل خرمگس مزاحم احساس فخر و شکوهند، وقتی بر روایتهای کوچک خم میشوی، کسی فریاد می زند کوته بین نباش، فاصله بگیر، دستاوردهای بزرگ و تاریخی را ببین.
هوا که آلوده میشود، هیچ کدام دیده نمیشوند. زندگی در بیرنگی و بیمعنایی تجربه میشود و هیچ کس نمیداند سرانجام ماجرای جدال روایتهای بزرگ و کوچک به کجا میانجامد.
@javadkashi
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۳:۱۶