زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

روایت های بزرگ، روایت‌های کوچک

يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۶ ب.ظ

هوای تهران اگر صاف باشد و بی دود و آلودگی، کوه‌های بلند در شمال تهران همه جا خودنمایی می‌کنند. چند قله که شاید تعدادشان از انگشت‌های دو دست کمتر است. یکی از این میان دماوند است که بزرگ است و رفیع و پر از سحر و افسانه و جاذبه و خوف و دیگران که کوچک‌ترند اما بلند و سرفراز.

هوای تهران اما اغلب دودآلود است و کمتر این کوه‌های بلند قادرند چشمی را مجذوب خود کنند.

صحنه سیاسی ایران نیز شباهتی به این چشم انداز شهری دارد. از دور که بنگری، چند قله بلند خودنمایی می کنند: یکی نماد ارزش‌های بلند انقلاب است این کوه ایستاده تا از اصول و ارزش‌های انقلابی دفاع کند. یکی نماد توسعه است، قد برافراشته تا ایران توسعه یافته و پیشرفته باشد، دیگری نماد دمکراسی است، از حقوق اساسی مردم سخن می‌گوید و روزگاری را نوید می‌دهد که همگان حاکم واقعی سرنوشت خود باشند. سرانجام یکی نیز قد برافراشته به احترام عدالت و همه هستی بلند خود را فدای منافع فرودستان می‌کند.

در این میان دماوند کدام است؟ دماوند در میان این قله‌های بلند حیات سیاسی، دست به دست می‌شود، گاهی این دماوند است و گاهی آن. گاهی این در سایه آن سخن می‌گوید و گاهی این.

اینها روایت‌های بزرگ و بلند در حیات سیاسی‌اند. هر یک داستانی دارند. هر یک از گذشته و حال و آینده ماجرایی تعریف می‌کنند. امیدهایی عرضه می‌کنند و بیم‌هایی خلق می‌کنند.

از این چشم انداز دور گذر  کنید. بیایید همراه هم به کوهستان حیات سیاسی برویم. وقتی از دامنه کوهی بالا می‌روید،  دیگر آن قله‌های عظیم به چشم نمی‌آیند، و روایت‌های بزرگ از پیش چشمتان بیرون می‌رود. آنجا همه چیز کوچک است پستی وبلندی‌ها و میلیون‌ها روایت خرد. همانطور که دامنه هر کوه بلند، مملو از پدیده‌های خرد و شگفت انگیز است، دامنه کوهستان حیات سیاسی نیز، مملو از روایت‌های کوچک است. روایت های کوچک خوانده نمی‌شوند،  دیده نمی‌شوند آنها محکوم به فراموشی‌اند. مثل شقایق‌ها و گل‌های کوچک بابونه که در دامان کوهستان می‌رویند و می‌پوسند و فراموش می‌شوند.

چه اهمیتی دارد اگر پیرمردی زانوی غم به بغل گرفته باشد از اینکه در آستانه انقلاب، میان پیوستن به موج انقلابی و معشوقی که جانش بود، ناچار بود یکی را انتخاب کند. انقلاب را انتخاب کرد و حال احساس می‌کند دستش خالی است، جانش زخمی است، هستی‌اش بر باد رفته است و جهان پیش چشمش یک بازی بی فرجام و پوچ جلوه می‌کند. در مقابل آنهمه حماسه‌های بزرگ، چه اهمیتی دارد اگر در آغاز جنگ، نوجوان کم سن و سالی همراه با مادر زخمی‌اش، پیکر برادرش را پس از چند روز که بر خاک مانده در گور کرده باشد. تنها و بی همراه و بی هیچ تسلابخشی. چه جای گفتن دارد اگر به دلیل یک سهل انگاری جزئی نوجوانی به جوخه اعدام رفته باشد. چه اهمیتی دارد اگر مادر تنها و فقیری سال‌ها و دهه‌هاست، هنوز شهید شدن فرزندش در جنگ را باور نکرده باشد و هنوز هم که هنوز است، داغ سینه اش سوزان است و بر قبر فرزند شهیدش ضجه می‌زند. چه اهمیتی دارد اگر کسی جوانی‌اش را در عشق و سودای ارزش‌های انقلابی سوزانده، به خود وانهاده شده باشد. درس نخوانده و بیکار، معتاد شده باشد، و روزی از سرمای سخت یک زمستان بی رحم، جان سپرده باشد. وقتی این همه دستاوردهای توسعه پیش چشم ماست، چه اهمیتی دارد اگر شماری از دختران این سرزمین، در کشورهای پیرامون ما، به فاحشگی تن در داده باشند.  وقتی نرخ رشد اقتصادی رو به صعود است، چه اهمیتی دارد اگر کسانی در یک تکه نان شب خود مانده باشند. وقتی این همه افتخارات بزرگ در عرصه‌های نظامی داریم، چه اهمیتی دارد اگر چند نفری گورخواب باشند. وقتی اینهمه راه برای تحقق دمکراسی رفته‌ایم،  چه اهمیتی دارد که یک جوان نگون بخت از حق تحصیل محروم شده باشد و ناامید و بیکار راه نامعلوم زندگی را طی کند.

از دامنه‌ها فاصله بگیریم. بالاتر که می‌روید، باز هم روایت‌های کوچک فراوان‌اند. اما جنس‌شان کمی تفاوت دارند. گاهی ممکن است چشمتان به یک شخصیت محترم بیافتد که دو سه ماه پیش از پیروزی انقلاب به جرم چاقوکشی دستگیر شده بود، اما پس از پیروزی خود را در میان زندانیان سیاسی  جا زد، و بخت فروبسته‌اش به نعمت انقلاب، هر روز بیش از پیش گشوده و گشوده‌تر شد. ممکن است چشمتان به یک بوروکرات تر و تمیز و اتوکشیده بیافتد که ته ریشی دارد اما مرتب اصرار می کند که سیاسی نیست، بوروکرات است. صبح و شام دلمشغول فرصت های طلایی معاملاتی است که همیشه در کیسه‌ سوراخ دارند و نشت هایی اتفاق می‌افتد که گل‌های زیبای زندگی او را هر روز شکفته‌تر می‌کنند. ممکن است چشمتان به یک مرد سیاسی بخورد که همه جا محترم است. مخالف هیچ کس نیست. سعی زیادی دارد که همه آشتی کنند. با یک نظریه پرداز و اندیشمند مواجهید که برای یک تکه نان، از دریدا و فوکو آغاز می کند تا سرانجام یک استراتژی سرکوب سرهم کند. با یک روحانی محترم مواجهید که در توجیه هیچ چیز در نمی‌ماند، چنانکه در تخطئه همان‌ها نیز درمانده نیست. به حسب همین تجربه عملی هم هست که تصور می‌کند اسلام پاسخگوی همه نیازهای بشر است.

عرصه سیاسی عرصه تنازع میان روایت‌های بزرگ با روایت‌های کوچک است. روایت‌های بزرگ تلاش می کنند روایت‌های کوچک را پنهان کنند. روایت‌های کوچک اما، افشاگر بزرگی روایت‌های بزرگ‌اند. روایت‌های بزرگ مرتب سروصدا می‌کنند تا صداهای خرد شنیده نشود، روایت‌های کوچک اما مثل موریانه درونه روایت‌های بزرگ را می‌خورند. به قله‌ها و روایت‌های بزرگ که نگاه می‌کنی، روایت‌های کوچک، مثل خرمگس مزاحم احساس فخر و شکوهند، وقتی بر روایت‌های کوچک خم می‌شوی، کسی فریاد می زند کوته بین نباش، فاصله بگیر، دستاوردهای بزرگ و تاریخی را ببین.

هوا که آلوده می‌شود، هیچ کدام دیده نمی‌شوند. زندگی در بی‌رنگی و بی‌معنایی تجربه می‌شود و هیچ کس نمی‌داند سرانجام ماجرای جدال روایت‌های بزرگ و کوچک به کجا می‌انجامد.

@javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

بیش از ماشین‌های شعار دهنده

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ب.ظ

برای من به عنوان یک شهروند ایرانی، چیزی مشمئز کننده‌تر از این نبود که ترامپ پیشینه تمدنی مرا ستایش کند. آنهم در نهایت ریا و دروغ. در یک سخنرانی بیست دقیقه‌ای، هم فرهنگ و پیشینه تاریخی مرا ستود هم نام فارسی را از بخشی از قلمرو سرزمینی من حذف کرد. ترامپ هر چه می‌خواست گفت، اما آب از آب تکان نخورد. خیابان‌های تهران ساکت بود و مردم به کار و بار خود پرداختند.

ماجرا می‌توانست طور دیگری رقم بخورد: بعد از نطق توهین‌آمیز ترامپ، خیابان‌های تهران مملو از جمعیت معترض شود، و پلیس برای ممانعت از اقدامات افراطی مردم، ناچار به سرکوب و بازداشت گروهی از تظاهر کنندگان شود.

صدا و سیمای جمهوری اسلامی اما تمام عیار وارد شد: همه گونه نمایش وحدت را به صحنه آورد. مردم بدون استثنا در اظهار نفرت از آمریکا و پشتیبانی بدون قید و شرط از نظام از هم پیشی گرفتند. احتمالاً این اقدام با راه پیمایی پس از نماز جمعه این هفته به اوج خود خواهد رسید.

احتمالاً همه چیز پشت درهای بسته جریان دارد. می‌گویند و تصمیم می‌گیرند تا در مقابل این اتفاق تازه چه اقدامی باید صورت پذیرد. سرانجام تصمیم و تصمیماتی اتخاذ خواهد شد و به صحنه عمل خواهد آمد، آنگاه دوباره مردم در مصاحبه‌های خودجوش و زنده تلویزیونی به قدرت‌های جهانی نشان خواهند داد تا کجا پشتیبان تصمیمات مسئولین هستند.

سیاست ورزی توسط مسئولین پشت درهای بسته همراه با نمایش پشتیبانی مردم برای این تصمیمات، اتفاق تکراری و کلیشه‌ای طی دو سه دهه اخیر است. این اتفاق البته تا زمان معینی به مدد اقتصاد نفتی امکان پذیر است. اما چند مشکل اساسی روبروست.

اول: مردمی که عملاً از اظهار نظر، نفرت و اشتیاق خود در عرصه سیاسی واقعی محروم شده باشند، کم کم به ناظران بی طرف تبدیل می‌شوند. خیر و شر ماجرا را به همان مسنولین می‌سپارند و دنبال کار و بار زندگی خودشان می‌روند. آنگاه اگر روز مبادایی در کار باشد، یک باره می‌بینید خیابان‌ها خالی است.

دوم: وقتی همه چیز در دستان یک گروه محدود متمرکز است، میدان انتخاب‌های سیاسی نیز روشن و قابل تشخیص است. این چیزی است که حریف به خوبی آن را در می‌یابد. با بستن یکی یکی امکا‌ن‌های عمل برای آن گروه محدود، به تدریج همه چیز را به بن بست می‌کشاند و قادر به کنترل مسیر جریان خواهد بود. در حالیکه حضور مردم در میدان سیاست، با همه تنوع و نقدها و رنگ‌هاشان، قلمرو انتخاب‌های سیاسی را هم افزون خواهد کرد.

سوم: بهره گیری نمایشی از مردم، تنها به شرط پیروزی در صحنه منازعه کارآمد است. در صورتیکه در صحنه عمل توفیقی در کار نباشد، مردم تنها در موضع طلبکار خواهند نشست. این وضعیت تصمیم گیرندگان را در محاصره دو جناح قرار خواهد داد: مطامع پایان ناپذیر حریف و انتظارات رنگارنگ مردم.

در مقابل نطق بی‌ادبانه ترامپ، نیروی واقعی از پایین نجوشیده است. این وضعیت نگران کننده‌تر از ماجرای ترامپ و اغراض و اهداف اوست. خوب بود اگر نظام جمهوری اسلامی تصمیم ندارد در پیشبرد غایات و اهداف نظام، تن به کثرت نیروهای سیاسی بدهد، دست کم اجازه دهد مراجع گوناگون و شخصیت‌های اثرگذار به صور مختلف نگرانی خود از چشم انداز آینده را ابراز کنند. به صور متنوع  نیروها و پایگاه‌های اجتماعی خود را بسیج کنند. شاید صدا و سیما با همین الگوی کلیشه‌ای تبلیغاتش بتواند گروهی را بسیج کند، اما بخش‌هایی از این جامعه با صداها و چهره‌های دیگر بسیج می‌شوند. مثلا سید محمد خاتمی.

دنیای غرب با هدایت مسیقیم و غیر مستقیم آمریکا، به تدریج دایره فشار خود را تنگ و تنگ‌تر می‌کند. تنها سرمایه مهم ما در این میدان، نگرانی همگانی از آمریکاست. امروز با کارنامه ای که آمریکا از مداخلات خود در افغانستان و لیبی و عراق به نمایش گذاشته، بیشتر از همیشه برای اکثریت قریب به اتفاق مردم ترسناک است. اما امکانی برای تبدیل شدن این ترس و نگرانی عمومی به یک نیروی معنادار و بالفعل سیاسی نیست. مردم بیش از ماشین‌های به خیابان رونده و شعاردهنده‌اند. آنها هزاران و میلیون‌ها امکان برای گشودن راه‌های تازه‌اند. فقط باید تحملشان کرد. صداهای مختلف و مخالف‌شان را پذیرا شد. آنگاه از سرچشمه ترس و نگرانی که امروز اعصابشان را در هم می‌شکند، امکان‌های بی پایانی برای مقاومت و گذر از بحران خواهد جوشید.

این روزها به نظر می‌رسد دایره توطئه‌های جهانی و منطقه‌ای تنگ و تنگ‌تر می‌شود. آنچه این همه تهدید را به فرصت بدل می‌کند، گشودن امکان برای آن است که ملت خود را به منزله یک اراده اخلاقی دوباره بازیابد. دریای قدرت و اخلاقی که از این چشمه خواهد جوشید، بخش مهمی از تهدیدات در عرصه بین الملل را خواهد کاست. به علاوه از نیروی اخلاقی ملتی که در این وضعیت فعلیت پیدا کرده، می‌توان بهره برد و به اصلاح امور داخلی، نظیر کاستن از بار فساد، همگرایی ملی، همگرایی قومی و امکان گفتگو در عرصه عمومی و ملی پرداخت.

@javadkashi

 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

خشونت مقدس

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۳۳ ب.ظ

خشونتی که از دین کسب مشروعیت می‌کند، چندین دهه است روح و روان ما را می‌آزارد. نه تنها ما که در این منطقه از جهان زیست می‌کنیم، بلکه جهان امروز به نحوی زخمی خشونت‌های دینی است. این واقعیت، برخی از روشنفکران ما را به سمت نفی کلی خشونت به هر بها و توجیهی کشانید. فرض بر این شد که قطع نظر از هر هدفی که تعقیب می‌کنید، خشونت نارواست. کار به جایی کشید که ماجرای کربلا را پیامد ورود در کنش‌های خشونت‌آمیز برشمردند و مدعی شدند آنچه در کربلا رخ داد پاسخی بود به خشونتی که پیش از آن بر آل سفیان رفته بود.

در هیاهوهای آن روز این بحث به خوبی گشوده نشد. واقعاً با چه منطقی می‌توان آنچه را در کربلا گذشت از سایر کنش‌های خشونت‌آمیز که از دین کسب مشروعیت می‌کنند، متمایز کرد. شاید از منظر روشنفکرانی که اصولاً نافی خشونت‌اند، خوب بود امام حسین (ع) بیعت را می‌پذیرفت و مانع از بروز آن حادثه  خشونت‌آمیز می‌شد. به گمانم می‌توان از حادثه کربلا و تصمیم امام حسین به منزله یک کنش مقدس خشونت آمیز در مقابل الگوهای نامقدس و نحس خشونت دفاع کرد.

آنها که به طور کلی نافی خشونت‌اند، درکی از حیات سیاسی ندارند. حیات سیاسی قابل تقلیل به منطق سود و زیان اقتصادی نیست. قابل تقلیل به خوب و بد اخلاقی در حوزه خصوصی هم نیست. عرصه سیاسی از این حیث که با خیر عمومی سروکار دارد، دست به گریبان شر است. شر نیروی ناشی از اراده‌های خودآگاه وناخوداگاه انسانی است که موجب زوال یک جامعه، تبعیض، نابرابری، ظلم و ستم در عرصه عمومی می‌شود. عرصه سیاسی عرصه جدال میان خیر و شر است. در میدان این نزاع، سه انتخاب را باید از هم متمایز کرد.

اول کسانی که شر را طبیعی می‌انگارند. مثلا فکر می‌کنند نابرابری، ظلم، سرکوب و محرومیت طبیعی است. خیلی عزم جدال با آن ندارند. خود را آلوده به آن می‌بینند و این وضعیت را گریز ناپذیر می‌دانند. به گمانم کسانی که اینطور فکر می‌کنند فی الواقع هم داستانان شر در عرصه سیاسی‌اند. کسانی نیز که به سیاست عاری از خشونت به هر قیمت و بها می‌اندیشند، علی‌الاصول چنین چشم اندازی پشت نگاه آنان جاری است.

دوم  کسانی که شر را قابل حذف و نفی می‌انگارند. فکر می‌کنند می‌توان به کلی شر را از دایره حیات بشری تهی کرد. این چنین کسان، لاجرم خود را داعیه‌‌دار تام خیر می‌دانند. کسی که شر را قابل حذف می‌داند، به ناگزیر باید به طور مشخص و عینی صف شروران را با انگشت اشاره نشان دهد. همین انگشت اشاره او را در زمره داعیه داران خیر تام جای می‌دهد. چنین کسی باید متولی اعمال خشونت برای حذف و پاکسازی شر شود. او برای حذف تام شر، فداکاری می‌کند، همین فداکاری به او مرجعیت می‌بخشد. خود را نقطه کانونی برای حل و فصل منازعه خیر و شر در عالم می‌پندارد. هر که با هر لباس و مشربی که به او وفادار است، جزو سپاه خیر است و هر که رویاروی اوست و او را نقد می کند، جزو سپاه شر است. برای چنین کسی، اصولاً منطقه خاکستری وجود ندارد. اگر کسی با او نیست، بر اوست. انجام هر رفتاری برای حذف و نابودی دشمنان او رواست. او تابع هیچ نرم و هنجار اخلاقی نیست. خوب که نگاه می‌کنی، می بینی این متولی تام و تمام خیر، فی الواقع نماینده تام و تمام شر شده است. پای خدا که به میان می‌اید، مساله پیچیده‌ می‌شود. برای چنین کسی، باور به وجود خدا، این امکان را به وجود می‌آورد که خود را نماینده تام و تمام خداوند تصور کند. او هر چه بیشتر به خلق خدا ستم کند، بیشتر وبیشتر خود را مقرب خداوند می‌پندارد. اینجاست که خشونت به نام دین هولناک‌تر از هر وقت خواهد شد. خشونتی با نام خدا، و مدعای خیر، اما تجسم تام و تمام شیطان. خشونت دینی از سنخ داعش را در این شمار بیاورید

سوم: کسانی هستند که شر را طبیعی نمی‌انگارند، اما قائل به حذف و نفی تام آن نیز نیستند. این جهان را عرصه تنازع ناتمام خیر و شر می‌دانند. فکر می کنند شر به طور کلی قابل حذف نیست، اما این واقعیت توضیح دهنده مسئولیت آنان است برای ایستادگی در مقابل شر و دفاع از خیر. این گروه، اصولاً درکی متفاوت و پیچیده از شر دارند. شر پدیده‌ای است که ممکن است از در برانی، اما از هزار روزن دیگر بازگردد. بنابراین زندگی شان تنازع ناتمام با مظاهر ناتمام شر است. همه غنا و معنای زندگی را در این تنازع ناتمام می‌جویند. گاه این تنازع در درون خودشان برقرار است وقتی با هوس ها و مدعاهای ناصواب درونی مواجه می شوند و گاه در بیرون با مدعیانی در حال ستیزند. آنها برای حذف و نفی تام شر به صحنه نیامده‌اند، آمده‌اند تا حتی الامکان از بسط دایره شر ممانعت کنند یا دست کم از آلودگی خود به نحوست شر بکاهند. امام حسین در این شمار بود. قول مقدس ایشان مبنی بر اینکه زندگی عقیده و جهاد در راه آن است، مصداقی بر این نگاه هستی شناسانه نسبت به واقعیت شر است. در چنین بستری او خود را نماینده تام و تمام خدا نمی‌انگارد، کنش خود را عبادتی می‌انگارد و از خداوند قبولی آن را طلب می‌کند. بی‌آنکه از رای و عزم خداوند خبری داشته باشد.   

@javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

ملت و حس و فهم مشترک

چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۲ ق.ظ

فهم سیاسی از ملت، نافی ابعاد تاریخی و فرهنگی ملت نیست. صرفاً به اولویت بعد سیاسی تکیه دارد. وقتی بعد فرهنگی یا تاریخی ملت را اولویت می‌بخشیم، ریشه‌های مشترک به مساله تبدیل می‌شود اما هنگامی که بعد سیاسی را اولویت می‌بخشیم، همزیستی توام با مسالمت و عدالت در کانون جای می‌گیرد.

آنها که در بازسازی هویت به ابعاد تاریخی و فرهنگی اولویت می‌بخشند، عموماً در جستجوی تولید یک ذهنیت جمعی مشترک‌اند که حس و فهم یگانه‌ای خلق  کند و نسبت به ترتیبات امور عمومی و چشم انداز فردا، همدلی بیافریند. چند و چون این ترتیبات چندان در کانون توجه آن نیست، همدلی طلب اساس است.

ساخت هویت ملی با اولویت ابعاد تاریخی و فرهنگی کار کسی است که همزمان فلسفه و تاریخ بداند. کار فیلسوف بخصوص در روایت افلاطونی یا ارسطویی‌اش،  جستجوی ذات است. آنچه پشت صور گوناگون واقعیت قرار دارد. آنچه به خلاف واقعیت رنگارنگ نیست. تحول نمی‌پذیرد و یگانه است. اگر افلاطون این ذات را در گوهر هستی جستجو  می‌کرد، فیلسوف هویت جو آن را در عمق تاریخ جستجو می‌کند.

فیلسوف مورخ هویت جو، در میانه منازعات فراوان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، یکدفعه در اعماق تاریخ از دید خارج می‌شود. پس از چندی یکباره از راه می‌رسد فریاد می‌زند یافتم یافتم. از همه می‌خواهد موقتاً دست از نزاع بردارند. او گوهری یافته است. فهمیده که ما همه با همه تنوعاتمان، یک نیای مشترک داریم. یک میراث که همه ما را با هم خویشاوند می‌کند. بنابراین منازعه خوب نیست، باید همدل باشیم و حرمت هم را نگه داریم.

درست مثل وقتی که دو نفر در خیابان با هم تصادف کرده باشند و دست به یقه در حال منازعه و کتک کاری باشند. یکی از راه برسد و بگوید چقدر غافلید شما پسر عمو هستید. آنها یکباره شرم کنند صورت هم را ببوسند و بابت فحش‌هایی که با نوامیس هم داده‌اند عذر خواهی کنند. هویت با اولویت ملات فرهنگی و تاریخی، بر عناصری مثل افتخار و شرم تکیه می کند و توقع دارد این دو مردم را با یکدیگر یگانه و همدل کنند. قطع نظر از  آنکه در حال حاضر چه مناسباتی میانشان حاکم است.

هویت با اولویت حیات سیاسی، در وهله نخست به مناسبات میان مردم نظر دارد. قرار است ملات اصلی هویت بخش برقراری جامعه‌ای عادلانه و آزاد باشد. مواریث و هم ریشگی‌های تاریخی پیشاپیش مفروض گرفته می‌شوند. این هم ریشگی ها و خویشاوندی های تاریخی، پیشاپیش وجود دارند و ناخودآگاه در حال اثرگذاری اند. هیچ کس تردید ندارد که کرد و بلوچ و ترک و فارس ایرانی به خاطر زندگی در یک عرصه سرزمینی و تاریخی، به دلیل رویدادهای تلخ و شیرینی که همه تجربه کرده‌اند، در پاره‌ای امور فهم مشترکی میان انها جاری است. اما این فهم مشترک فاقد آن خصوصیاتی است که هویت سازان تاریخی و فرهنگی در جستجوی آن هستند. به موارد زیر توجه کنید:

اول: این فهم مشترک به دقت قابل احصاء نیست. اینقدر معلوم است که ایرانی ها بخصوص در یک محیط بیگانه، با دیدن یکدیگر احساس خوبی پیدا می کنند. درست مثل این که یک خویشاوند را دیده باشند. این حس خوشایند، حاصل فهم و حس مشترکی است که میانشان برقرار است. اما هیچ کس  نمی تواند به دقت و با فهرست دقیق نشان دهد که این فهم و حس مشترک چه مولفه‌هایی دارد. خیلی پیچیده تر از آن است که بتوان به نحو دقیق مولفه های آن را نشان داد. یک زن و شوهر پس از بیست و چند سال زندگی، فهم مشترکی پیدا می کنند،  اما هیچ کس نمی تواند بفهمد دقیقاً مولفه‌های این فهم مشترک چیست. حال مولفه‌های مشترک حس و فهم میان یک ملت با سابقه چند هزارساله چطور قابل احصاء است؟

دوم: اینقدر معلوم است که این حس و فهم مشترک، یک هسته کانونی ندارد. نمی‌توان نشان داد که مثلا ایرانی بودن یا مسلمان بودن، زبان فارسی، بهره مندی از خاطرات مشترک، یا حتی الگوی غذاخوردن  کدامیک  نقش بیشری در تولید این حس و فهم مشترک دارد. در هم آمیخته است و نمی‌توان به دقت مواد این ترکیب را نشان داد.

سوم: در مواقع مختلف، سهم مولفه‌های برسازنده این فهم مشترک دگرگون می‌شود. گاهی ممکن است اسلامیت بیش از ایرانیت و گاه به عکس، ایفای نقش کند.

چهارم: برای گروه‌ها و افراد مختلف سهم مولفه‌های تفاهم بخش یکی نیست. مثلاً ترک ها همانقدر به دلیل زبان فارسی با دیگران همدل نیستند که مثلاً گیلک‌ها.

نکته مهم اما این است که این همه، به خودی خود میان ما فهم مشترک  و همدلی ایجاد نمی‌‌کند. این همه بسترهای ضروری است که اصولاً امکان زیست مشترک را ایجاد می کند. اما پس از آن، باید به نحو زندگی مشترک اندیشید. به شرط توافق پیرامون یک زندگی عادلانه با یکدیگر، همه آن مواریث می توانند فراخوان شوند تا عهد مشترک ما را قوام بخشند.

به مثالی که زدم دوباره نظر کنید. واقع این است که اگر در خیابان اتوموبیل دیگری را به شدت آسیب بزنید حتی اگر معلوم شود، ماشین به پسرعموی شما مربوط است، چیزی از عصبانیت و خشم او نخواهد کاست. باید تاوان پرداخت کنید والا در این روزگار از یک ریال هم نخواهد گذشت، تازه اگر پسر عموی شما باشد، باید بیشتر مایه بگذارید، خودتان شخصاً به تعمیر اتوموبیل همت کنید و سعی کنید در دلش چیزی از این رویداد نماند.      

@javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

فهم سیاسی از ملت

سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۱۲ ق.ظ

آیا زمان آن فرانرسیده که به هویت جمعی خود دوباره بیاندیشیم؟

پیشترها هویت جمعی ما، همان بود که که مطبوعات و رسانه‌های مرکز می گفتند. دولت مرکزی یک صدای کانونی بود و هیچ امکانی برای تولید صدای دیگر وجود نداشت. اما امروز صدای مرکز در میان صداها باید جایی برای خود دست و پا کند. هر کس اگر احساس کند در نظام شمارش دولت شمرده نمی‌شود، می‌تواند تولید صدا کند، چنان فریاد بزند که صداهای دیگر را به حاشیه ببرد.

ذیل سقفی که همه در آن زیست می‌کنیم و بر این قلمرو سرزمینی، دور تا دور، طیف‌های گوناگونی با تنوعات مذهبی، قومی، زبانی  نشسته‌اند. محفل جمعی ما پر است از تنوع سلایق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. باید ادب داشت، طوری سخن گفت و به نحوی عمل کرد که هیچ کس احساس نکند اینجا بیگانه است.

در این قلمرو بزرگ، حکومت خدمتگذار است. صاحب خانه نیست. خوب نیست خدمتگذار مرتب حرف بزند و انتظار داشته باشد همه سراپا گوش باشند. باید سکوت کند اجازه دهد دیگران سخن بگویند.

ایرانی بودن یا مسلمان بودن، دو نام‌اند برای توصیف هویت جمعی ما. این دو به نحو منازعه آمیزی با یکدیگر برای احراز اولویت ستیز می‌کنند. اما از یک حیث تفاوتی باهم ندارند. در هر حال قرار است کسی یا کسانی میکروفن به دست بگیرند و همگان را خطاب قرار دهند. وقتی سخن از هویت اسلامی است، فرض بر این است که اسلام متولیانی دارد و آنها قرار است سروری کنند بر همگان. وقتی سخن از هویت ملی و ایرانی است، کسان دیگری در صف ایستاده‌اند و خود را نمایندگان برجسته این هویت به شمار می‌آورند. ایستاده‌اند تا مردم را خطاب قرار دهند. تا سخن از هویت به میان می آید، فوراً یک سالن سخنرانی را به ذهن می آوریم که همه باید ساکت و خاموش باشد، نظم و ترتیباتی بر قرار باشد و کسانی پشت تریبون دیگران را خطاب کنند.

آنچه هویت را اینچنین با یک اقتدار مرکزی همساز می‌کند، فرض وجود یک ریشه تاریخی و فرهنگی مشترک است. خیال می‌کنیم هویت یعنی آنچه همه ما را در بنیادهای تاریخی و فرهنگی یگانه می‌کند. بنابراین از نسل حاضر می‌خواهیم که این ریشه های مشترک را پاس دارند و تمکین کنند به آنچه پدرانشان طی هزاران سال به میراث نهاده‌اند. سروری میراث‌ها، سر از سروری گروهی از متولیان بر همگان در خواهد آورد.

تردیدی در وجود میراث‌های مشترک نیست، اما سخن بر سر این است که میراث‌ها، به تنهایی قادر نیستند منبع مشروعی برای وحدت جمعی و سیاسی یک ملت باشند. نوآمدگان در روزگار مدرن، گاهی می‌خواهند بنای تازه بنهند و راه رسم پدرانشان را نقض کنند.

ملت یک مفهوم سیاسی است. قبل از آنکه یک مفهوم تاریخی، فرهنگی، دینی یا جغرافیایی باشد. سرشت سیاسی ملت انگشت اشاره را از تاریخ و فرهنگ و زبان به سمت تنوعات موجود در زمان حال می‌برد. وقتی از ملت سخن می‌گوییم، از امکان همزیستی تنوعاتی سخن می‌گوییم که گاهی ریشه‌های تاریخی دارند و گاه ندارند. گاه نوظهورند و گاه ریشه‌های هزاران ساله دارند. اما در صورت قضیه تفاوتی ایجاد نمی‌کند، او که به معنای سیاسی به مفهوم ملت نظر دارد، به امکان همزیستی میان آنها نظر می‌کند و به نامی می‌اندیشد که هیچ یگ از این تنوعات احساس بیگانگی نکنند. احساس نکنند زیادی‌اند و باید فکری برای خود بکنند.

فهم سیاسی از ملت، بیش از هر فهم دیگر از ملت، ظرفیت دارد میکروفن را از دست متولیان مرکزی بگیرد و به صداهای مختلف امکان ظهور و بروز دهد. اجازه دهد همگان سخن بگویند، حتی کودکی که به تازگی امکان سخن گفتن پیدا کرده است.

فهم سیاسی از ملت، بیشتر با یک محیط پر از صدا و سخن همساز است تا با یک سالن ساکت و آرام.

فهم سیاسی از ملت، قبل از این که به افتخار و غرور بیاندیشد، به مصالحه می‌اندیشد. به بیشترین امکان احساس به دید گرفته شدن و شمارش شدن. شناسایی کسانی که در حاشیه مجلس نشسته‌اند.

فهم سیاسی از ملت، بیش از آنکه با طرد و رد غیر خود را معرفی کند، با بازتعریف مستمر خود معرفی می‌شود.

فهم سیاسی از ملت، چندان دلبسته اصول از پیش مقرر شده نیست، بیشتر دلنگران گسیختگی جمع است. دلنگران آنکه کسی دراین میان احساس غربت نکند.

فهم سیاسی از ملت، به جای دل سپردن به ریشه‌ها، دل سپرده به گرمای جمعی است. بنابر این متساهل است، گاهی با قصد قبلی ریشه‌ها را نقض می‌کند. ریشه‌ها اسلامی باشند یا ملی، تا جایی که به گرمای جمعی و همزیستی همگان مدد می رسانند، موضوعیت دارند.

فهم سیاسی از ملت، حتی به آرمان‌ها و فردای مشترک نیز در حاشیه می‌اندیشد. هر آرمان و فردایی که در گردهم آیی جمعی مردم خللی وارد میکند، توطئه‌ای است برای در کانون نشاندن کسانی و از شمارش خارج کردن کسانی دیگر. مثل اتوبوسی که قرار است ساعت معینی حرکت کند و از مسافرین می خواهد راس ساعت سوار شوند والا اتوبوس حرکت خواهد کرد. ملت در مفهوم سیاسی خود، لزوماً مقصودی ندارد، بیشتر دلنگران همزیستی جمعی است. مهم نیست اگر حرکت به تعویق بیافتد.

فهم سیاسی از ملت، نه چندان برای گذشته از دست رفته اندوهناک است نه برای آینده و فردای درخشان، عجول. به زمان حال اولویت می‌دهد. به نیازها و خواست‌های فوری و ضروری که به ملزومات زندگی امروز مربوط‌اند. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی