زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اصلاحات؛ قدرتی لب فروبسته

پنجشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ

بیایید از رجز خوانی سیاسی دست برداریم، اصلاحات در وضعیت دشواری است. دشواری در آن است که جریان موسوم به اصلاحات از مشروعیت اجتماعی و سیاسی قابل توجهی برخوردار است، اما خود نمی‌داند کیست، و قدرت تکلم خود را از دست داده است. نمی‌داند چه باید بکند و راه و چاه اصلاحات کجاست. جنین وضعیتی کمی طنزآمیز است. با وضعیت‌هایی آشنا بودیم که جریانی خود را می‌شناسد و قدرت تکلم بالایی دارد اما فاقد وجاهت اجتماعی است و تلاش می‌کند خود را موضوع شناسایی مردم قرار دهد.

ممکن است تا زمانی تداوم این وضعیت طنز آمیز موجه باشد اما امروز بازی در حال دگرگون شدن است و جریان اصلاحات می‌تواند در مخاطره از دست دادن وجاهت اجتماعی خود نیز باشد. آنگاه طنز به یک تراژدی تبدیل خواهد شد. تراژدی که تنها اصلاح طلبان نباید اندوهناک آن باشند، پیامدهای آن می‌تواند کل کشور را تحت تاثیر قرار دهد.

از دست دادن تعریف از خود و بند آمدن زبان تکلم، هنگامی اتفاق می‌افتد که یک هویت در یک وضعیت پیچیده غیر قابل تعریف پرتاب شود. اصلاحات نیروی اولیه خود را از فضای فرهنگی و فکری اوایل دهه هفتاد گرفت. با انتخابات دوم خرداد به منزله یک نیروی موثر سیاسی ظهور کرد و به عنوان یک هویت نوظهور برآمد. از آن روز تا کنون، نزدیک به دو دهه می‌گذرد. در این سال‌ها، این جریان بیشتر فعال بوده و کمتر به خود اندیشیده است. امروز فضای پیرامونی‌اش به کلی تغییر کرده،  بازیگران سیاسی تغییر کرده‌اند، شرایط جهانی و منطقه‌ای نیز. جریان اصلاحات نیازمند بازسازی هویت خود و بازتعریف خود به واسطه این تحولات است.

آنچه در راهبرد معطوف به بازسازی هویت اهمیت دارد، پی گیری توامان دو اصل است. تداوم و گسیختگی. این هر دو میسر نمی‌شود مگر به مدد تحلیل انتقادی پیرامون خود و سرچشمه ظهور خود. همیشه خود در سرچشمه ظهورش به خلاف آنچه در تبلیغات بازنمایی می‌کند، یک چندگانه است. حاصل این ارزیابی انتقادی تعیین تکلیف با این چندگانه نخستین است. چندگانگی در بدو امر، موجب قدرت در میدان عمل است اما در تداوم راه می‌تواند تولید زحمت کند و سبب گسیختگی در هویت و و ابهام در فهم کیستی یک نیروی سیاسی شود. حاصل مطالعه انتقادی سرچشمه ظهور  ممکن است سبب پذیرش خودی از میان خودهای کثیر یا ترکیبی تازه میان خودها شود. چنین اقدامی هم متضمن گسیختگی است هم تداوم. بازتعریف خود بر مبنای ترکیب تازه یا یکی از چندگانه، به ظهور پدیده‌ای منجر خواهد شد که هم آشنا و غریبه است. این خود برگزیده شده، همان است که بتواند بیشتر از سایرین با مقتضیات و شرایط تحول یافته امروز سازگار شود. این یادداشت، تمهیدی صرفاً مقدماتی بر چنین راهبردی است. بدیهی است این اتفاق جز با یک جریان هم اندیشی جمعی روی نخواهد داد.

 

اصلاح طلبان که بودند

به نیمه‌های دهه هفتاد بازگردیم. اصلاح طلبان که بودند. موجی که تحت عنوان اصلاح طلبی درگرفت، طیف گسترده‌ای از نیروهای فکری، جریانات سیاسی پیشنه‌دار و نوظهور و گروه‌ها و طبقات متنوع اجتماعی با شامل می‌شد. میان انبوه آن صداها و نواها چطور می‌توان به این سوال پاسخ داد که اصلاح طلبان که بودند؟ در این زمینه، باید هم به وجه اشتراک آنها پاسخ داد، هم به وجوه افتراق آنها. باید به دقت شنید که آنچه همه می‌گفتند چه بود، آنچه آنها را ازهم متمایز می‌کرد کدام بودند.

 

اول: وجه اشتراک آنها

اگر به منزله یک پژوهشگر گفتمان کاو به نواها و صداهای گوناگون گوش کنیم، یک محور در میان همه اصلاح طلبان عمومیت داشت و آن ایده گفتگو بود. اساساً اصلاح طلبی به معنای تعقیب اهداف سیاسی از طریق گفتگوی جمعی فهم می‌شد. گفتگو جانشین عمل و اقدام بود. تصور بر این بود که اقدام و عمل راه به خشونت می‌برد و آنچه گره‌ها را می‌گشاید گفتگوی عقلانی و تبعیت از منطق گفتگویی است. هابرماس یکی از مراجع اصلی این سنخ از عمل سیاسی بود. اصلاح طلبان خود را خواستاران  تحول در عرصه سیاسی به مدد گفتگو و خرد و منطق معرفی می‌کردند. دقیقاً همین نکته آنان را در مقابل انقلابی گری قرار می‌داد. وانمود می‌شد آنان با حریف خود گفتگو نمی‌کنند و همین فروبستگی عامل مشکلات کشور قلمداد می‌شد.

 

دوم وجه افتراق آنها

همه اصلاح طلبان خواهان گفتگو و پیشبرد اهداف سیاسی از طریق گفتگو بودند، اما هر یک تصویری از موضوع گفتگو، الگوی گفتگو، و سرانجام نتیجه گفتگو داشت. همین تصویرهای گوناگون بود که اصلاح طلبان را از هم متمایز می‌کرد. از این نقطه نظر، به نظر نگارنده سه جریان اصلی قابل شناسایی است. نخست اصلاح طلبان ایدئولوژیک. این گروه به کسانی اطلاق می‌شود که از اصلاحات یک ایدئولوژی منسجم ساخته بودند. ایدئولوژی که تماماً از روز و روزگاری دیگر خبر می‌داد و با وضعیت جاری به طور رادیکال ناسازگار بود. در مقابل حکومت دینی از سکولاریسم و لیبرالیسم دفاع می‌کرد. مشخصاتی که به کلی با سامان موجود تفاوت داشت.

اصلاح‌طلبان ایدئولوژیک، موضوع گفتگو را بنیادها می‌دانستند. ضرورت داشت همه چیز، از اساس موضوع بازاندیشی عقلانی واقع شود. الگوی گفتگو، تبعیت صرف از منطق و عقلانیت بود. پیامدها، حدود اثرپذیری و پذیرش عام اساساً موضوعیت نداشت. حاصل اما، وصول به اهداف انقلابی بود. این گروه در روش مسالمت جو اما در اهداف انقلابی بود، به روش‌های اصلاح طلبانه توصیه می‌کرد. بر این باور بود که به شیوه‌های مسالمت آمیز و از طریق گفتگو، همه باهم از این کشتی به کشتی دیگری نقل مکان خواهیم کرد و به خوبی و خوشی زندگی مشترکمان را در این قلمرو ارضی ادامه خواهیم داد. اگر همه خوش خلق باشند و اهل گفتگو، آب هم از آب تکان نخواهد خورد.

گروه دوم اصلاح طلبان وفادار به جمهوری اسلامی بودند. این گروه، به اصل انقلاب وفادار بودند. هنوز درچارچوب ارزش‌های جمعی برآمده از انقلاب به جهان و خود می‌اندیشیدند و حتی به تمامیت نظام جمهوری اسلامی هم به جد باور داشتند. اما تصورشان این بود که سر و سامان موجود نظام موجه نیست. حتی در نقد فعلیت جمهوری اسلامی به آرمان‌های انقلاب تکیه می‌کردند. این گروه نیز بر این باور بودند که برای بازتنظیم کردن مناسبات سیاسی در ایران باید دست به گفتگوی انتقادی زد و از طرق مسالمت آمیز، خط مشی‌ها و حتی گاه ساختارهایی ازنظام را دستخوش تحولاتی کرد. این گروه به جای گفتگو در اساس، به گفتگو حول و حوش مواضع مورد اختلاف در حیطه‌های عملی و سیاست‌ورزی‌های عمومی اعتقاد داشت. در الگوی گفتگو به جای صرف منطق، مصلحت مد نظر بود و نتیجه گفتگو نیز نوعی مصالحه کوتاه مدت برای حل مشکلات عینی بود.

گروه سوم را می‌توان تحت عنوان اصلاح طلبان روشی طبقه بندی کرد. اصلاح طلبان روشی کسانی هستند که اصولا در حوزه سیاست از وفاداری‌های ایدئولوژیک گذر کرده بودند. بر این باور بودند که اصولا در عرصه سیاسی، قطع نظر از اینکه چه نظامی استقرار دارد، جز به شیوه‌های اصلاح طلبانه و مسالمت آمیز نباید دست یازید. اگر این گروه به روش‌های مسالمت آمیز توصیه می‌کرد و خشونت و ستیز را منع می‌کرد، به خاطر وفاداری به نظام جمهوری اسلامی یا لیبرالیسم غربی نبود، اساساً اتخاذ روش‌های خشونت آمیز را در هر شرایطی نامعتبر می‌شمرد. این گروه نیز به گفتگو و مسالمت با خود و دیگران برای بازکردن گره با دست تاکید داشت. این گروه اصولاً با هر گفتگوی بنیاد، فلسفی و نظرورزانه مخالفت می‌کرد. گفتگو اساساً اهداف عملی را تعقیب می‌کرد و مصالحه برای پیشبرد امور مد نظر بود. بنابراین الگوی گفتگو نظیر گروه دوم، جستجوی مصلحت و هدف از آن مصالحه در امور خاص بود.

 

ارزیابی انتقادی

اگر اجمالا بپذیریم سه‌گانه فوق بخش مهمی از چندگانه جریان اصلاح طلبی را بازنمایی می‌کند، با چه مبنایی می‌توانیم با این سنت‌ها وارد گفتگوی انتقادی شویم و دست به گزینش یکی از میان همه یا ترکیبی از میان آنها بزنیم. بهترین معیار ارزیابی، همان است که این جریان با همه شقوق خود بر آن اجماع دارد: گفتگوی هابرماسی. اگر به جد گفتگو وجه اشتراک این هر سه جریان باشد، الگوی هابرماسی گفتگو نیز معیار سنجش چند وچون آنها خواهد بود.

گفتگوی ایده‌آل هابرماسی هم به سوژه گفتگو کننده نظر دارد، هم به ساختار زبانی گفتگو و هم به بستر گفتگو. برای تامین منظور اول که همانا سوژه مستعد گفتگوست، فرد باید از صداقت در عرصه عمل گفتگو بهره‌مند باشد. تعبیر درست تر آن است که بتواند با صداقت کامل سخن بگوید و تداوم موقعیت او در میدان گفتگو مقتضی پنهان کردن مقصودی نباشد. برای تامین ساختار زبانی گفتگو، صدق گفتار و تبعیت از منطق محوریت دارد. وضعیت سوژه گفتگو کننده نباید مقتضی بر هم زدن ساختار منطق بنیاد گفتگو شود. سرانجام برای پذیرش و اثربخش بودن گفتگو، وجاهت کلام ضرورت دارد. نتیجه گفتگو باید چنان باشد که در شرایط فرهنگی خاص پذیرفتنی باشد. ممکن است نتایج یک گفتگوی منطقی، در یک جامعه مسیحی پذیرفتنی باشد و در یک جامعه مسلمان ناپذیرفتنی.

شروط سه گانه فوق را باید در پرتو یک نکته اساسی فهم و تفسیر کرد. مقصود هابرماس از گفتگو، گفتگوی آکادمیک، فیلسوفانه و محققانه نیست. عرصه عمومی هابرماس معطوف به حل مساله مشخص در شرایط مشخص اجتماعی است. بخشی از تمهید مدیریتی در یک جامعه پیچیده و متکثر است. بنابراین مولفه‌های فوق را باید عملی و معطوف به فرایندهای جاری در نظام‌های سیاسی مورد ارزیابی قرار داد.

 با این شرایط سه گانه به بررسی و نقد و ارزیابی سه جریان اصلاحات می‌پردازیم. کدامیک از این سه شاخصه بهره‌مندند. در این ارزیابی در جستجوی پاسخ به این سوال هستیم که کدام یک از نیروهای سیاسی در منطق عینی منازعه سیاسی کمتر ناچار می‌شود ناصادق باشد، و در گفتار خود از منطق تبعیت کند و درعین حال امکان بیشتری برای کسب وجاهت در میان طبقه و نیروی اجتماعی خود نیز داشته باشد.

اصلاح طلبان ایدئولوژیک، بیشتر از همه امکان کسب وجاهت دست کم در میان طبقات حامل خود داشتند. گروه حامل اجتماعی اصلاح طلبان جوانانی بودند جویای روز و روزگاری نو. این جوانان تجربه زیسته‌ای در دوران انقلاب و بعضا در دوران جنگ نداشتند. سوژه‌های تازه به میدان آمده‌ای هستند و فضایی تازه طلب می‌کنند. روایت ایدئولوژیک از اصلاحات بیش از همه در میان این گروه وجاهت ایجاد می‌کند. اما پیشبرد آن روایت ایدئولوژیک در میدان سیاسی جمهوری اسلامی خیلی دشوارتر از آن بود که بتوان تصور کرد. جمهوری اسلامی نظامی برآمده از انقلاب، بهره مند از پایگاه اجتماعی مشخص و وفادار و در عین حال بهره مند از نیرو و توان بسیچ کنندگی دولت  و حکومت بود.  گروه نخست از اصلاح طلبان بیش از همه توان وجاهت آفرینی داشت، اما در عرصه سیاسی قادر به مشارکت صادقانه نبود. ناچار بود از زبانی بهره گیری کند که نظام به واکنش نیافتد. طوری سخن بگوید که سویه‌های مخاطره آمیز آن برای موجودیت نظام سیاسی پدیدار نباشد.  این گروه امکان گفتگوی تابع منطق نیز محروم بود. چرا که منطق گفتگویی هابرماس ناظر به حل مساله مشخص در شرایط مشخص است و گروه مذکور اساساً در این زمینه چندان وارد میدان گفتگو نمی‌شد. وجه منطقی کلام او بیشتر ناظر به مسائل عام، ایدئولوژیک و فلسفی بود.

گروه دوم، یعنی اصلاح طلبان وفادار به نظام جمهوری اسلامی بیش از همه می‌توانست صادق باشد. به این معنا که در میدان عمل سیاسی خود ناچار به پرده پوشی اهداف خود نبود. کمتر از گروه نخست قدرت تولید وجاهت در حاملان اصلی جریان اصلاخات داشت اگرچه قدرت وجاهت آفرینی بیشتری در میان دیگرگروه‌های اجتماعی داشت. این گروه البته در تولید کلام تابع منطق عقلانی، از همه کم توان تر بود.

سرانجام گروه سوم که از آن تحت عنوان اصلاح طلبان روشی یاد کردیم، کمتر از هر دو گروه فوق قادر به تولید کلام موجه بود. اما هم در گفتگوی صادقانه و هم در تولید کلام تابع منطق و عقلانیت موفق تر بود.

 

 

 

 

کلام صادق

صداقت

وجاهت

اصلاح طلبان ایدئولو‌ژیک

متوسط

کمترین

بیشترین

اصلاح طلبان وفادار به نظام

متوسط

بیشترین

متوسط

اصلاح طلبان روشی

بیشترین

متوسط

کمترین

 

نگاهی به نصویر فوق، نشانگر آن است که هیچ یک از سه جریان اصلاحات، به خودی خود، واجد مشخصات یک گفتگو کننده ایدد‍آلی نیست. اما مقتضیات عمل ضرورت یک ترکیب را به همه بازیگران دیکته کرد. این هر سه در ائتلاف با یکدیگر در صحنه حاضر شدند. اصلاح طلبان وفادار به نظم نمی‌توانستند از وجاهت افکنی اصلاح طلبان ایدئولوژیک بی اعتنا بگذرند، اصلاح طلبان ایدئولوژیک نیز در بذل صداقت وامدار اصلاح طلبان وفادار به نظام یا اصلاح طلبان روشی بودند. اصلاح طلبان روشی نیز، به دلیل کمبود وجاهت در آن میدان شلوغ، همراه و هم گام دو جریان اصلاح طلب دیگر بودند.

به نظر می‌رسد این همسویی دیگر عمرش به سر رسیده باشد. درهم آمیختگی این سه با یکدیکر کارکرد عملی خود را از دست داده و اینک نیازمند یک گفتگوی انتقادی برای اختیار یکی یا ترکیبی تازه این سه هستیم.

 

تغییر در میدان عمل

هر تحولی حاصل ائتلاف جریانات متفاوت و ناهمساز است. اما این ائتلاف‌های ناهمساز، که به نحو پیشامدی و به اقتضاء موقعیت و عمل اتفاق می‌افتد، نمی‌تواند پایایی دراز مدت داشته باشد و دیر یا زود مرور زمان موجبات گسیختگی این ائتلاف‌های پیشامدی را به صحنه خواهد آورد. همانطور که یک رویداد انتخاباتی در سال هفتاد و شش، موجبات این ائتلاف را پدید آورد، یک رویداد انتخاباتی دیگر در سال هشتاد و هشت، بستر ساز گسیختگی در این ائتلاف گردید. اصلاح طلبان ایدئولوژیک دست به مواضع تند، صریح و عملی زدند و موید کنش‌های عملی از سنخ تحریک جنبش اجتماعی شدند. اصلاح طلبان وفادار به نظام، از همراهی بازماندند و بسیاری از آنان در میانه راه ایستادند. آنان موضع پیشین خود را که مقتضی صداقت تام آنان بود از دست دادند. برای صادق بودن در منگنه قرار گرفتند. اصلاح طلبان روشی به کلی صف خود را جدا کردند و از همان نخست نسبت به این الگوی از پیشبرد خواست سیاسی معترض بودند.

متغیرهای صحنه به کلی دگرگون شد. در جریانی که با یکدیگر همبسته به نظر می‌رسیدند، آثار گسیختگی نمایان شد. حتی معارضاتی نیز در صحنه عمومی اتفاق افتاد. اما آنچه مانع از گسیختگی رادیکال در میان جریان اصلاحات شد، شرایط خاص دولت دوم احمدی نژاد، و بازی گردانی هوشمندانه سید محمد خاتمی به منزله نماد جریان اصلاحات بود. عسرت عمومی که در دوران دوم احمدی نژاد ظاهر شد، و کنش حساب شده سید محمد خاتمی، همچنان امید به یک دوم خرداد دیگر را در دل‌ها زنده نگاه داشت. چنین بود که جریان اصلاحات همچنان گسیختگی‌های درونی خود را انکار کرد.

جریان اصلاحات با مدیریت سید محمد خاتمی، در انتخابات سال نود و دو نقش مهمی بازی کرد. اما درست از همان فردای پیروزی روحانی، با یک وضعیت تعریف نشده مواجه شد. فضای قهر پس از انتخابات هشتاد و هشت، تا حدی تقلیل پیدا کرد. اصلاح طلبان فضای گفتگو و عرض اندام یافتند. فضایی که به کلی غیر قابل پیش بینی بود. پرتاب شدن در چنین فضایی، اصلاح طلبان را دچار لکنت زبان کرد. حال چه باید گفت؟ اساساً ما کیستیم؟ با همان چهره فیلسوفانه و گفتگوگران در اساس و بنیادها در صحنه حاضر شویم، یا به منزله فعالان مصلحت جو و مصالح جو؟ اساساً کجا هستیم؟ درون نظام یا بیرون آن؟ از چه چیز باید دفاع کنیم و به چه چیز باید حمله کنیم؟ بخشی از مخاطبان نیز از میدان بیرون رفته بودند. به استثنای شخص سید محمد خاتمی که بهره مند از وجاهت عمومی است، سایر اصلاح طلبان با معضل مخاطب مواجه شدند. دانشگاه دیگر آن فضای خاص اوایل دهه هفتاد را نداشت. علاقه به پیگیری مباحث نظری نیز مانند گذشته نبود. چرا که مباحث نظری دلالات عملی خود در عرصه عمل سیاسی را از دست داده بود. با توجه به تحولات فوق، خانه‌های جدول پیشین را دوباره باید پر کرد:

 

 

کلام صادق

صداقت

وجاهت

اصلاح طلبان ایدئولو‌ژیک

متوسط

بیشترین

کمترین

اصلاح طلبان وفادار به نظام

متوسط

متوسط

بیشترین

اصلاح طلبان روشی

بیشترین

بیشترین

متوسط

 

مهم‌ترین تحولی که در جدول فوق جلب نظر می‌کند، کاسته شدن از وجاهت اصلاح طلبان ایدئولوژیک و افزایش وجاهت اصلاح طلبان وفادار به نظام است. اگر تلقی نگارنده در این زمینه درست باشد، نیاز اصلاح طلبان وفادار به نظام به اصلاح طلبان ایدئولوژیک به پایان رسیده است. در چنین شرایطی فرصت برای ائتلاف اصلاح طلبان وفادار به نظام و اصلاح طلبان روشی بیشتر از قبل شده است. اصلاح طلبان ایدئولوژیک نقش مهمی در حاشیه بودن اصلاح طلبان روشی ایفا می‌کردند.

بنابر این پیش از آنکه ما دست به قضاوت و پیشنهاد ترکیب تازه در میان اصلاح طلبان بزنیم، نحوی گزینش و ترکیب بر اساس منطق میدان بازی اتفاق افتاده است. مهم‌ترین رویداد دراین گزینش و ترکیب طبیعی، تقلیل جایگاه اصلاح طلبان ایدئولوژیک است.

تقلیل جایگاه اصلاح طلبان ایدئولوژیک در صحنه اصلاح طلبان، چالاکی این جناح را در میدان عمل افزایش داده است، اما زبان آنان برای بیان و تعریف خود را کاهش داده است. اینک اصلاح طلبان همانند گذشته قادر به تعریف خود و بازتولید مشروعیت از طریق اظهاری و کلامی نیستند.

 

چشم انداز

تصویر فوق، وضع طنز آمیزی را که در ابتدای مقاله به آن اشاره کردیم توضیح می‌دهد. بهره مندی اصلاح طلبان از وجاهت سیاسی اما فقدان زبانی برای توضیح کیستی خود. این وضع چنانکه پیشتر به آن اشاره کردیم، تا مدت زمان معدودی پایدار خواهد بود. حاملان اجتماعی اصلاح طلبان، نیازمند سرمایه‌ توجیهی‌اند. هیچ میراث سنتی و نهادی نیست که به این گروه از نخبگان سیاسی، مشروعیت پیشیی و پایدار عطا کند. در چنین شرایطی، تولید زبانی برای توضیح و توجیه خود، موضوعیت پیدا می‌کند. اصلاح طلبان نیازمند زبانی برای توجیه ایدوئولوژیک خود و بیان کیستی خود هستند.

در فرایند شکل گیری اولیه اصلاح طلبان، طرح و بحث‌های فکری نقطه عزیمت تولد جریان اصلاح طلب شد. مجموعه‌ای از چهره‌های روشنفکری و آکادمیک گرد هم آمدند. به تدریج این گروه همبسته در کلام، با جمعی از فعالان و رجال سیاسی همراه شدند و به این ترتیب جریان اصلاحات در میدان عمل و رقابت سیاسی ظهور کرد. امروز ماجرا معکوس است. نقطه عزیمت اولیه گزاره‌ها و باورهای نظرورزانه نیست. بلکه مقتضیات عمل برای یک جریان شناخته شده و بهره مند از سرمایه است. چنین جریانی در جستجوی کلامی برای توضیح  و معرفی خود برای خود و دیگران است. واژگون شدن نسبت میان نظر و عمل در سنت اصلاح طلبان به معنای قهر و جدایی از سرمایه‌های فکری پیشین جریان اصلاحات نیست. اما سبب ساز تبعیت بیشتر سخن از مقتضیات عمل هست. در چنین شرایطی تحولاتی در نظام کلامی موجه کننده بازیگر سیاسی بروز خواهد کرد. ازجمله آنکه: کلام به صراحت لباس قدسیت و تنزه طلبی پیشین را از تن به در می‌کند و از همان نخست به منزله یک بازیگر در میدان عمل ظهور خواهد کرد. چنین صورتی از کلام، بیشتر معطوف به حل مسائل مشخص و عینی ساخته خواهد شد. بنابراین کمتر وجه انتزاعی و فیلسوفانه خواهد داشت.

واقع این است که اندیشه و تفکر سیاسی در چنین شرایطی بروز و ظهور خواهد کرد. در کشور ما به رغم حاد بودن فضای تنازعات سیاسی و گرم بودن دائم تنور سیاست، عرصه فکری تقریباً خالی از تولید تفکر سیاسی به معنای دقیق کلمه است. فیلسوفان، دین شناسان، اقتصاد دانان، حتی اهل ادب و هنر از منظر و موضع خود نتایجی در عرصه سیاسی می‌گیرند و میدان سیاست به نحوی طفیلی ظهور و بروز می‌کند.

تفکری که از نقطه عزیمت سیاست ظهور و بروز می‌کند، تداوم پرسش از هستی و چیستی دین یا اخلاق نیست. بلکه درست به عکس از منظر چیستی اجتماع سیاسی آغاز می‌کند و به اقتضاء پاسخ خود، به اخلاق و دین نیز خواهد پرداخت. این البته بحثی است که مجالی دیگر طلب می‌کند.

اجمال سخن این است که شرایط حاضر خواسته یا ناخواسته باید مولد سنخی تازه از تفکر در میدان عمل سیاسی باشد. این سنخ تازه، میراث فکری اصلاح طلبان را در ترازویی تازه از نقد قرار خواهد  داد و خود منشاء ظهور میراثی تازه از تفکر خواهد بود. 


این مقاله در شهریور ماه سال 1393 در ماهنامه سخن سال اول شماره سوم منتشر شده است 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

سایه‌های زنده

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۶ ب.ظ

خشمگین نمی‌شود

اگرچه تحقیر شده و در و دیوار هستی‌اش را با آتش توهین سوختنه‌اند. پوست صورتش برای دقایقی گلگون می‌شود. سیگار خود را روشن می‌کند، کنار پنجره می‌ایستد. سرفه خشکی می‌کند و به راه می‌افتد. نه فریادی می‌زند نه مشتی به دیواری می‌کوبد

خشمگین نمی‌شود، آتش مهری نیز در او شعله نمی‌کشد. .

 

عاشق نمی‌شود

اگرچه پریزادی که خرامان از کنار او می‌گذرد، دلش را از جا می‌کند، و نفس از فرط اشتیاق در سینه‌اش حبس می‌شود. اما لب از لب نمی‌گشاید. خاطره قرمه سبزی دیروز را زنده می‌کند مبادا که از کرشمه معشوق اعصاب و روانش تضعیف شود. نه ترانه‌ای نه ترنمی نه آهی نه تبی.

عاشق نمی‌شود، نفرتی هم در او جای ندارد.   

 

ایمان نمی‌آورد

اگرچه دلش سال‌هاست دلتنگ رازی است که هر شب سلام می‌کند و هر صبح به رویش لبخند می‌زند. حرف می‌زند حرف می‌زند حرف می‌زند تا همه صداهای درون را خاموش کند. راز همشه خطرناک است. روال متعارف امور را مخدوش می‌کند. نه رازی نه نیازی، نه غمی که در رگ زندگی بدود.

ایمان نمی‌آورد، کفر هم نمی‌ورزد.

 

خطر نمی‌پذیرد

اگرچه روال متعارف زندگی‌اش بیش از حد خاکستری و متعارف است و خاک و عنکبوت دیوارهای روزمره‌گی‌اش را پر کرده‌اند. در سایه کنار دیوار راه می‌رود و همین هوای متعادل هر روزی را بر سرما و گرمای راه ترجیح می‌دهد. نه شوری نه هیجانی و نه سودای جاده‌ای فردایی.

 

بسیاری از ما چنان خصائصی داریم. به ویژه طبقات متوسط و آنها که به هر حال در این روزگار پر خطر، دستی به جایی دارند. پولی، نامی، امکانات و فرصتی برای یک زندگی متوسط در اختیار دارند. درونمان خالی است. پاورچین زندگی می‌کنیم چرا که همه چیز را در ورطه خطر می‌یابیم. فردا غیر قابل پیش بینی است. همه چیز می‌تواند از دست برود باید به آنچه داریم بچسبیم. فشار، کنترل، تهدید، ناامنی، بی اعتمادی به دیگران، بی اعتمادی به فردا، احتیاط را به شرط اصلی زندگی‌مان تبدیل کرده است.

زندگی با درونه‌ای خالی، مناسبات میان ما را نیز خالی کرده است. از دیدار یکدیگر چندان حظی نمی‌بریم که دلگرممان کند. گفتگو کمتر فضای گرم و صمیمی با هم بودن می‌آفریند. خیلی زود احساس می‌کنیم چانه‌هامان درد گرفته و سرهامان منگ شده است. به سرعت در قرارهای جمعی احساس خستگی می‌کنیم. دوست داریم هر چه سریع‌تر تنها شویم. اگرچه تنها هم که می‌شویم خستگی و کسالت زود از راه می‌رسد.

 

من از سفر به افغانستان باز می‌گردم. یک سفر کوتاه چهار روزه به کابل

افغانستان در آئینه اخبار، کشوری است پر از مخاطره و بحران امنیت. اخبار حاکی از آن است که آنجا مردان و زنان فراوانی هستند که به سادگی جان می‌دهند. خود را منفجر می‌کنند و خیلی از بی گناهان را هلاک می‌کنند. آنجا که بروی این فضای ناامن را احساس می‌کنی. همه با امکان مرگ زندگی می‌کنند. مرگ هر آن و هر کجا می‌تواند از راه برسد.

آنها اسلام گرایان افراطی‌اند. نمونه کسانی که خشمگین شده‌اند.جایی در این دنیا برای زیست مورد نظرشان نیست، پس خشمگین شده‌اند و اینطور به جان و مال خود و دیگران آتش می‌زنند. اما آنجا تنها اسلام گرایان افراطی نیستند.

آنجا عاشقان نیز افراطی‌اند. عاشقانش همه زخمی‌اند. خون از کلام و نگاه و احساسشان می‌چکد. آنجا مومنانش افراطی‌اند. کافرانش افراطی‌اند. عارفانش افراطی‌اند. حتی معتادانش افراطی‌اند. فعالان فرهنگی و اجتماعی‌اش افراطی‌اند. مدرن‌ها افراطی‌اند سنتی‌ها نیز.

زندگی در مرز میان زندگی و مرگ، در مرز میان بودن و نبودن مردم را از پوشش‌های کلامی و انتزاعی به جهان واقعی پرتاب کرده است. همه چیز در رنگ‌های واقعی ظهور می‌کند. شهوت پر رنگ و حریص است ایمان عمیق و رازناک است. کسانی کاسبکار و دروغ‌اند. از چهره و لباس و نگاهشان پیداست. کسانی عاشق و شاعر و مست‌اند از همه کردار و رفتارشان پیداست.

همه چیزهای خوب و بد عالم در نهایت و شدت خود وجود دارد. تنها دروغ در کار نیست. دروغ حاصل زندگی بزدلانه در مرزهای احتیاط برای حفظ اقل‌های زندگی است. آنجا زندگی به جد یک قمار هر روزی است. زندگی در بازی قمار، مستی و راستی را با خود همراه کرده است.

چهار روز در افغانستان بودم. ملاحظات امنیتی ایجاب می‌کرد هر چه سریع‌تر آنجا را ترک کنم. اما آنجا جاذبه شگرفی داشت. از یک شاعر جوان افغان که سال‌ها در ایران با موفقیت زندگی کرده بود پرسیدم چرا ایران را رها کردی و آمدی. گفت آنجا همه چیز برای من خوب بود، اما اینجا جنونی هست که بی آن زندگی برایم بی معناست. یک خبرنگار ایرانی می‌گفت که طی یکسال گذشته، این نهمین بار است به افغانستان سفر می‌کنم. با تعجب پرسیدم چرا اینهمه به افغانستان سفر می‌کند، پاسخ داد این مردم چیزی به من می‌دهند که جان و روح مرا رها نمی‌کند.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

جهان مدرن و چاله امروز

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ق.ظ

در آشوب جهان امروز همه با هم موافقند که وضع موجود عالم مساعد نیست. جهان هر روز بیشتر از پیش در بحران امنیت فرومی‌رود. این وضع به ویژه با توجه به گسترش روزافزون دایره عمل جنبش‌های بنیادگرای اسلامی حاصل شده است. اما تفسیر این وضع تابع چشم‌اندازی است که از آینده داریم. چشم‌اندازهای اصلی که ما را در تفسیر وضع امروز عالم از هم متمایز می‌کند به شرح زیراند:

 

اول: رویدادهای امروز اختلالی موقت در فرایند گسترش دنیای مدرن است

بر مبنای این چشم انداز، دنیای مدرن راه خود را می‌رود و در فرایند گسترش آرام و طبیعی خود، گاه با فراز و فرودهای موقت مواجه می‌شود. جنبش‌های دینی در این منطقه از جهان، حاصل مقاومت بی حاصل گروه‌های عقب مانده‌ است. دیر یا زود این مانع برطرف خواهد شد و دوباره با فرایندهای پیشین مواجه خواهیم شد. فرایندهایی که چرخ مدرن شدن را در این سوی جهان دوباره به گردش درخواهند آورد.

آنانکه با چنین چشم‌اندازی به رویدادهای امروز جهان می‌نگرند، با هر صدای تازه از اردوگاه بنیادگرایان، قلم به دست می‌گیرند و با بعض و کینه به کسانی بد و بیراه می‌گویند که از ظهور  دین در عرصه سیاست دفاع کردند. همان‌ها که از منظر دینی مظاهر دنیای جدید را به نقد کشیدند. همان‌ها که از آموزه‌های دینی تصویرهای ایده‌آلی از زندگی برای مردم ساختند.

خشونت‌های بی پروا و شگفت انگیز گروه‌های بنیادگرا، سند آشکاری بر صدق گفتار آنان است. با خشم به دنبال کسی می‌گردند که هنوز هم جسارت دفاع از سیاسی شدن دین داشته باشد. با خبر هر انفجار، باید به درگاه آنان بروی و طلب پوزش و عفو کنی. باید از سر صدق تسبیح به دست بگیری و صد بار منتقدان غرب و مدافعان بازگشت دین به عرصه سیاسی را لعن و نفرین کنی تا دیده و شنیده شوی. باید صد بار تکرار کنی، همه چیز خوب بود. دنیا به سمت پیشرفت و ترقی پیش می‌رفت. بسیاری از آنچه مشکل جهان مدرن خوانده شد، مشکل نبود. طبیعت زندگی انسانی بود. مثلا نابرابری، فقر، شکاف‌های جهانی و طرد شدگی. اگر هم مشکلی بود که طبیعی نبود، طبع خود جامعه سرمایه داری قادر به حل آنها در روند گسترش خود بود. نیازی به شلوغ کردن و بحث و جدل انتقادی نبود.  

  

دوم: رویدادهای امروز نقطه عزیمت دنیایی به کلی متفاوت از امروز است.

چشم اندازی که درست رویاروی چشم انداز نخست می‌نشیند، منتظر فروریختن جهان جدید است. تصورش بر این است که به پایان دنیای مدرن رسیده‌ایم. بساط گناه و فریب و کفر جهان جدید در هم خواهد پیچید و دین دوباره پرچم خود را بر فراز جهان خواهد کوبید. نیروهای داعش با چنین چشم‌اندازی تولید نیرو و عزم جمعی می‌کنند. به دنبال خلق یک سرزمین واحد اسلامی هستند تا از آن نقطه اتکایی برای یورش به جهان مدرن بسازند.

آنانکه با چنین چشم‌اندازی به تحولات دنیای جدید می‌نگرند مرتب در حال آزمون قدرت کسانی هستند که متولیان قدرتمند دنیای مدرن شناخته می‌شوند. موفقیت هر اقدام تروریستی در کشورهای غربی یک فرصت تازه برای اثبات صدق مدعای آنان است. استفاده از هر فرصت برای گسترش قلمرو و میدان عمل، برق تازه امیدی است که شکست قریب الوقوع جهان مدرن و پیروزی پرچمداران دین در عرصه سیاسی را به اثبات خواهد رساند.

به نزد آنانکه می‌روی، تنها باید حرارت مومنانه خود را به نمایش بگذاری و یقین خود به فرارسیدن وعده‌های آنان. تردید، نقد و تشکیک، یک گناه نابخشودنی است. تنها چشم به افق بدوز و مشت‌های خود را در هم بفشار. باید مرتب زمزه کنی جهان جدید در سرشت خود نجس است. بنیاد آن را باید در هم فروریخت. همه چیز را باید از نو تعریف کرد.

آنها به نحو شگفت انگیزی قیامت را به این جهان آورده‌اند. وعده بهشت در این جهان می‌دهند و در حال حاضر آتش جهنم را با خود آورده‌اند تا گناهکاران را در  آن بسوزانند. آنان در صدد برآمده‌اند با خشم آتشین خود این جهان را از آلودگی پاک کنند و بهشتی این جهانی بسازند. مشکل آنان اما مشکل دستاورد است. باید اثبات کنند در فرصتی که به لحاظ تاریخی به دست آورده‌اند، چه کرده‌اند و به مواهب بشری چه افزوده‌اند. مشکل دستاورد بخت آنان را تباه می‌کند.

 

سوم: جهان رو به نابودی می‌رود

یک چشم انداز محتمل دیگر، مرگ چشم انداز است. کسانی در جهان امروز هیچ نشان بهبود نمی‌یابند و تصورشان بر این است که جهان به کلی در سراشیب سقوط قرار گرفته است. در انتظارند تا همه چیز یکباره فروریزد و جهان در مغاک تاریکی و مرگ فرورود. این تصویر کمتر به بیان می‌آید اما شاید بیش از آن دو، در روان و جان مردمان این روزگار رخته کرده باشد.

آنانکه با چنین چشم‌اندازی به جهان می‌نگرند، صرفا امکانی برای ایستادن در همین نقطه فعلی می‌جویند. هر گونه آشوب، اعتراض، اختلاف افکنی و سر و صدا را بی مورد می‌دانند. تصورشان این است که در این سراشیب سقوط، بهترین راه حل، ایستادن یا دست کم حرکت آرام است. پیش رو خبری نیست تا تند برویم. هر چه دیرتر به آن انتهای ویرانی برسیم، فرصتی برای زندگی پیدا کرده‌ایم.  

ممکن است از شمار این گروه، کسانی به گروه نخست بپیوندند و بازگشت از این راه پر مخاطره را درمان درد بیابند. تنها در این صورت برق امیدی در چشم آنان می‌درخشد. اما اگر بازگشت را نامیسر بدانند، تنها راه را ایستادن و سکوت می‌دانند. ایستادن و با همه توان چسبیدن به امکانی که لیز نخورند.

 

چهارم: چشم اندازی ترکیبی

مطالعه تاریخ تحول جهان جدید نشانگر آن است که می‌توان چشم‌اندازی دیگر هم داشت. اگرچه امروز  کمتر وجود دارد. این چشم انداز را هابرماس یک دهه پیش مطرح کرد. دین داران یکی از به حاشیه راندگان دنیای مدرن بوده‌اند. دنیای مدرن اصولا جهانی حاشیه ساز است. در تاریخ گسترش و تعمیق جهان مدرن، در هر گام با یکی از این به حاشیه رانده شدگان مواجه شده است و در هر گام برای درونی کردن به حاشیه رانده شدگان، خود را ارزیابی دوباره کرده و با چهره تازه‌ای ظهور پیدا کرده است. چهره تازه‌ای که مستلزم بازسازی حیات مدرن بوده است.

پیش از این، بردگان، کارگران و زنان سه سنخ از حاشیه رانی دنیای جدید بوده‌اند. دنیای مدرن یکبار در نتیجه خیزش بردگان خود را بازآفرید و در پرتو این بازآفرینی، مفهوم آزادی معنا پیدا کرد. یکبار در نتیجه خیزش کارگران بازآفرینی شد، و مفهوم عدالت جایی در کنار مفهوم آزادی پیدا کرد و یکبار نیز در پرتو خیزش جنبش‌های زنان، مفهوم آزادی بنیادی عمیق و هستی شناسانه یافت.

البته این فرایندهای بازآفرینی همچنان جاری است. دنیای مدرن هنوز در بخش‌هایی برده دار است، هنوز نسبت به طبقات فرودست ظالم است و نسبت به زنان تبعیض روا می‌دارد. اما دیگر بردگان و کارگران و زنان حاشیه جهان جدید نیستند در متن آن به افزایش قلمرو خود می‌اندیشند.

امروز روزگاری است که یک به حاشیه رانده شده دیگر سر برآورده است: جهان سوم و فرهنگ‌‌های متکی بر دین. جهان جدید راه خود را بازخواهد یافت. اما نه به شیوه قدیم. جهان جدید ناچار است بایستد، تامل کند و نسبت خود را با مردمان جهان سوم و دین داران بازآفرینی کند. و الا در چاله امروز بیش از پیش فروخواهد رفت.  

  • محمد حواد غلامرضاکاشی