زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

چه چیز را ندیده بودیم

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۵ ب.ظ

«حجامت» یک روش درمان بومی است. حاصل خلاقیت خودمان است. این یکی را به بیگانگان نسبت ندهید. باید بر پوست زخم انداخت و با فشار خون از آن کشید تا تن بیمار شده سالم شود. اگر سر سالم بر بدن می‌خواهید، لازم است زخم‌هایی بر بدن خودتان بیاندازید و خونی بریزید تا تداوم سر بر بدن تضمین شود. خیلی گوش به حرف سرزنش کنندگان ندهید. تا جایی که لازم است خون جاری کنید. بدن خودتان است و شما صاحب اختیار.

بیهوده کلمات بر زبان جاری نمی‌شوند. حاصل نوعی نگاه به جهان و آدمی است. آنکه خود را استراتژیست امروز نظام می‌خواند، از حجامت سخن می‌گوید. پیروز است و خوشحال. می‌گوید نظام حجامت کرد. پشت این کلمه، جهانی نهفته است.

مطابق با این نام، مردم تن نظام‌اند. آنچه به سر مربوط است، خوردن، خوب نگاه کردن، به دقت به همه جا گوش سپردن و البته طراحی و برنامه ریزی برای بقاء است. آنچه به تن مربوط است، تابعیت، تولید انرژی، قدرت، و در همان حال توانایی دفع است. مردم باید مقاومت کنند، پشتیبانی کنند، در مواقع مقتضی هر کجا لازم است حاضر شوند. آنها هم که همراه نیستند، مدفوعات‌اند باید به سرعت از بدن دفع شوند. دفع اگر نشوند سم تولید می‌کنند و سموم ناشی از باقی ماندن مدفوعات، بدن را بیمار و حیات سر را با خطر مواجه می‌کند. پس باید حجامت کرد و سموم را دفع کرد.

آیا سرنوشت گفتار انقلابی همین بود؟ ما چه چیزی را ندیده بودیم؟ آیا این فاجعه عمیق که در سخن منعکس شده، نتیجه طبیعی گفتار انقلابی بود؟

به نظرم دو چیز را ندیده بودیم: اول اینکه سیاست در خدمت زندگی مردمان است قاتل زندگی‌شان نیست. قرار است برای بهبود زندگی مردمان سیاست ورزی کنیم. برای غنی کردن زندگی روزمره از ارزش‌های اخلاقی و معنوی دفاع کنیم. دوم اینکه هر چه قرار است بکنیم، به شرط توافق عمومی معنادار است و الا خیرترین نیات و اراده‌ها، به شرارت تبدیل می‌شوند.

اگر سیاست را خوب فهمیده بودیم، می‌دانستیم جامعه تن نیست، اجتماع آزاد مردمان آزاد و شاد است. با هاضمه‌ای پایان ناپذیر در جذب و هضم و فربه شدن. آنگاه سموم در آن تجمع نمی‌کردند، استعدادهای نو به نو در آن ذخیره می‌شد برای فردایی هر روز روشن‌تر.

غافل از اصالت زندگی و مردمان کثیر و ناهمسان، عشق کاشتیم، طوفان کینه درو می‌کنیم. ایمان کاشتیم، نحوست و خشم درو می‌کنیم. خدا را طلب کردیم شیطان به سراغمان آمد.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

تن‌های تن زننده از نام

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۸ ب.ظ

صحنه سیاست پیش چشم مردم گشوده است. میدان منازعه نباید خونین شود و کسی جان خود را از دست بدهد. خون همه چیز را دشوار می‌کند. جسد خونین همه شعارها و مفاهیم و وعده‌ها و آرمان‌ها را به پرسش می‌گیرد. به همین خاطر، قبل از آنکه جسد خونین را در تابوتی قرار دهند و از پیش چشم دور کنند، واقعه مرگ خونین را در لفافه نامی باید پیچید تا چندان حواس جمع از صحنه و گوش جمع از شعارها منحرف نشود.

مردگان خونین تن، باید بایگانی شوند. در بایگانی سیاست پرونده‌هایی هست که از پیش تنظیم شده‌ است. کسانی شهیدند، کسانی به لقاء خدا پیوسته‌اند، کسانی مرگ والا داشته‌اند و کسانی هلاک شده‌اند و حتی کسانی به درک واصل شده‌اند. چشم مردم باید متوجه بایگانی چی‌های عرصه سیاست باشد. بر سر اینکه هر تن خونین، در کدام پرونده ثبت نام شود، نزاعی درمی‌گیرد. در کشاکش نزاع، کسی آرام به صحنه می‌آید و تن خونین را از پیش چشم بینندگان بیرون می‌برد. مهم نیست نام بالاخره کجا ثبت می‌شود مهم این است که آن تن خونین از پیش چشم برداشته شده است.

در صحنه سیاسی، همه در فکر کنترل زندگان هستند. زندگان را می‌توان به انحاء مختلف کنترل کرد. تهدید، تشویق، زور یا فریب، بالاخره پاسخگوست. تن خونین اما اگر به خود وانهاده شود، غیر قابل کنترل است. نه به این خاطر که چیزی می‌گوید، به این خاطر که هر گفته یا مدعایی را بی اعتبار می‌کند. تن مرده خونین اگر همینطور در صحنه بماند، همه را به سکوت وادار می‌کند. رگ و پی و ساز و برگ سیاست را خشک و بی معنا می‌کند. دقیقاً به همین خاطر است که فوراً نام‌ها را فرامی‌خوانند و با پوشاندن تن مرده در نام، قدرت تن مرده را از او می‌ستانند. فرقی نمی‌کند که تن مرده در لفافه نام شهید پوشیده شود یا در لفافه نام هلاک شده، در هر حال، او از پیش چشم دور می‌شود و به عرصه زبان و طبقه بندی‌های زبانی سپرده می‌شود. دیگر بیننده نه با یک تن مرده بلکه با اضافه شدن یک نام در یک فهرست سیاه یا سپید مواجه است.

در حادثه اخیر اما ماجرا از سنخ دیگری بود. گرسنگانی که جان خود را از دست دادند و با تن خونین در کف خیابان به خاک افتادند، تا همین امروز هیچ نامی را نپذیرفته‌اند. تن‌های خونین گرسنگان، نه مصداق شهیدند، نه مصداق پیوستگان به لقاء خدا، نه صرفاً به طور ساده مرده‌اند و نه در شمار هلاک شدگان. خطر بزرگ پرهیز از پذیرش هر نامی است. وقتی هیچ نامی را بر نمی‌تابند، سایه و پرده‌ای هم در میان نیست تا به سادگی مردگان از کف خیابان‌ها برچیده شوند و صحنه از خون پاک شود. تن خونین مردگان در خیابان مانده‌ و مانع چرخش دوباره چرخ‌های بازیگران صحنه سیاست است. چشم‌های ناظر مردم خیره مانده، نفس‌ها حبس است. گوش‌های مردمان صدایی نمی‌شنود و کلمه‌هایی که برای توضیح و اقناع تولید و تکثیر می‌شدند مثل برگ‌های خزان زده پراکنده می‌شوند و قدرت پوشاندن تن‌های به خاک افتاده را ندارند.

مشکل اینجاست که آنها برای هیچ هدفی و تامین هیچ غایتی مرگ را اختیار نکرده‌اند. وقتی زنده باشی اما زندگی گریبانت را گرفته باشد، فریاد می‌زنی. فریاد زدن در نقطه انتهای امکان زندگی، با هیچ آرمان و غایت مقدس و نامقدسی نسبت ندارد. مرگ آنها تنها بر نقطه پایانی امکان زندگی برای شماری از زندگان دلالت دارد. اگر غایت و سازمان و هدف گذاری و رهبری و مدیریتی در کار بود، تن خونین آنها هم نامی اختیار می‌کرد و همه چیز دوباره به تماشای منازعات هر روزه سیاسی ارجاع می‌شد. اما فقدان غایت، و نمایش هر روزه به پایان رسیدن امکان زندگی، گریبان همه نام‌ها و فیگورها را می‌درد. باید همه بپذیرند،

این تن‌های خونین، دنیایی را ویران کرده‌اند و اینک می‌مانند تا بنیان گذار جهان تازه‌ای باشند. باید وجه بنیان‌گذار این تن‌ها را پذیرفت. باید در جهان پیشین تجدید نظر کرد. دوباره باید به جهان و جان و زندگی مردمان نگریست. طرحی تازه درانداخت. انگاشته‌های پیشین مقدس هم اگر بودند، اگر اینک فاجعه می‌آفرینند باید از نظرها دور شوند. سیاست در ایران به سازوکارهای تازه نیازمند است. والا تن‌های تن زننده از نام، از خیابان‌ها نمی‌روند.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

منتظر ابر نمی‌مانیم

سه شنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۵ ق.ظ

هوای امروز تهران بارانی است. خدا کند، هوای همه کشورم بارانی باشد. همه گویا دعای باران خوانده‌اند. باران امروز مثل فراموشی یک غم بزرگ خلسه‌آور است. آرام است و بر همه جا و همه چیز می‌بارد. پشت پنجره می‌نشینم و به آسمان خیره می‌شوم. انگار نه انگار در این دنیا شهری هست، خیابانی هم هست. در این باران، شهر و خیابان دیگر دیدنی نیست. قیر است و سیاه است و آلودگی می‌زاید.

ما آدم‌ها با همه موجودات این عالم یک تفاوت اساسی داریم. آنها باید منتظر بمانند تا باران ببارد اما ما آدم‌ها، در ظل گرمای آفتاب هم می‌توانیم بارانی باشیم. اصلا منتظر ابر نمی‌مانیم. اگر لازم باشد می‌باریم. اما بارانی اگر باشی از آسمان هم باران ببارد، خلسه شگفتی است گویی همه عالم هم آوا شده‌اند. از خود بیرون می‌شوی همراه می‌شوی. جاری می‌شوی. پر از سر و صدای بی معنا در جاری همه جوی‌های شهر خاموش.

باران نسبت عجیبی میان آسمان و زمین است. مثل پیامی است که خدا در سینه پنهان کرده اما زبانش بند آمده باشد. باد و باران و آسمان تیره حکایت از بندآمدگی زبان خدا دارد. وقتی زبان خدا بند آمده باشد، بندگان فرصتی می‌یابند تا سخن بگویند. در دل‌هاشان هزاران نوای خاموش به صدا در خواهد آمد. درست در همین لحظات است که باران آسمان با باران بندگانش همراه می‌شود.
امروز باران می‌بارد. غلط نکنم خدا بندگانش را به خلسه برده تا سقف فروریخته‌ای را ترمیم کند که بندگانش خیال می‌کردند امنیت خاطری برای آنهاست.

فقط ما نیستیم که به زندگی علاقه مندیم و به تداوم آن می‌اندیشیم. خدا هم به تداوم زندگی خود در میان بندگانش می‌اندیشد. اینک هم ما و هم خدا، هر یک به نحوی به زندگی می‌اندیشیم. کار ما سخت است اما کار خدا هم ساده نیست. اگر امکان‌های زندگی برای مردمان کوچه و بازار مسدود بماند، خدا هم با معضل تداوم زندگی در میان بندگانش مواجه است. اگر ما به یاری خدا محتاجیم، او نیز به بخشایش بندگانش نیازمند شده است. این آغاز تازه‌ای است و آبستن روزهایی تازه‌تر.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

با خود چه کرده‌ایم

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۱۲ ب.ظ

اعتراضات اخیر در کشور قابل تامل بود. اما روزهای پس از اعتراض هم قابل تامل بود. من از تهران سخن می‌گویم. شمال و وسط شهر، همه چیز مثل روزهای قبل بود. به نزدیکی‌های جنوب شهر که می‌رسیدی، نیروهای امنیتی و گارد ضد شورش مستقر بودند.

دهه اول پس از پیروزی انقلاب، شمال شهر تهران امنیتی بود. فرض بر این بود که بقایای سلطنت و ضد انقلاب آنجا بیشتر پایگاه و استقرار دارند. دهه دوم و سوم، وسط شهر تهران محل استقرار نیروهای ضد شورش شد. طبقه متوسط شهری از همه بیشتر مظنون بودند. حال به نظر می‌رسد جنوب شهر محل ظن و بدگمانی است. وقتی به این تحول چهل ساله نظر می‌کنی از خود می‌پرسی، ما با خود چه کرده‌ایم؟

ماجرا پیچیده‌تر از کلیشه تضاد میان مردم و حکومت است. آن روزها که شمال شهر محل بدگمانی بود، قبل از نیروهای امنیتی همین مردمان وسط شهر و جنوب شهر بودند که به شمال شهر با بدگمانی نظر می‌کردند. این روزها هم که جنوب شهر محل استقرار نیروهای امنیتی است، شمال شهری‌ها و وسط شهری‌ها، با ترس و بدگمانی به صدای اعتراض جنوب شهر نظر می‌کنند. صدای شمالی‌ها در گوش جنوبی‌ها، تداعی کننده بدمستی‌های مشتی مرفه از خدا بی خبر بود. صدای وسط شهری‌ها هم برای جنوبی‌ها بی معنا می‌نمود. حالا صدای جنوب شهری‌ها در گوش وسط شهری‌ها و شمال شهری‌ها، صدای وحشت ناشی از خشونت و تخریب و ویرانی است.

صدا و سیمای این روزها تلاش دارد نگرانی‌های شمال شهری‌ها علیه جنوب شهر تهییج کند درست همانطور که پیش از این تلاش می‌کرد دغدغه جنوب شهری‌ها را علیه طبقه متوسط و شمال شهری بسیج کند.

همه عسرت‌ها و رنج‌های خود را دارند. هر گروه از زخمی می‌نالد. هر گروه آرزوهای خاص خود را در سر می‌پروراند. هر کس به دلیلی منتقد حکومت است. اما نه رنج‌ها و زخم‌های یکی آه و آخ همدلانه دیگری را برمی‌انگیزد و نه آرزو و امید یکی، برای دیگری جاذبه دارد. حکومت کنندگان هم گروهی از همین مردم‌اند. تنها تفاوت‌شان در این است که زور و قدرت و مال و منال التیام موقت زخم‌هاشان را دارند و این فرصت را به دست آورده‌اند تا به آرزوها و مدل ایده‌آلی خود تحقق ببخشند. بنابراین از دیگران می‌خواهند ساکت باشند. اگر ساکت نشوند، نیروهای امنیتی پا در میانی می‌کنند. همیشه هم در اقدام خود، پنهان یا آشکار، دل بخشی از مردم را همراه می‌کنند.

یک خیر نخستین هست که همه از آن غفلت کرده‌ایم: امنیت. اما به معنای عمیق آن. درست همان چیزی که نیروهای امنیتی در کیسه ندارند. امنیت یعنی در امان بودن. آدم‌ها تنها با سقف احساس امنیت می‌کنند. سقف خانه، خانه را امن می‌کند. محله نیز نیازمند سقف است، شهر نیز نیازمند سقف است، کشور نیز به سقف نیازمند است. حتی جهان نیز به فرض وجود یک سقف محل امنی برای زندگی انسانی است. آنها که به خدا باور دارند، باور کرده‌اند در جهان سقفی وجود دارد که همه هستی و همه موجودات عالم از آن جمله انسان‌ها، ذیل آن امنیت دارند.

ما عقوبت ویران کردن سقف جامعه را پس می‌دهیم. هر غایت و نامی که سبب شده دایره دیدمان محدود شود و شماری از ساکنان این سرزمین تاریخی را در شمار نیاوریم، ویرانگر سقف است. گاهی اسلام را به کلنگ ویرانگر این سقف تبدیل کرده‌ایم، گاهی دمکراسی یا تجدد را. گاهی توسعه را و گاهی معنویت را. سقف‌ها تنها به مدد وسعت دایره دید استحکام پیدا می‌کنند. آنها که دایره دیدشان انسان است، سقف خانه شخصی‌شان هم استحکام بیشتری دارد. اسلامی که دایره دیدش، پیام دعوت برای کل انسان‌هاست، برای پیروانش هم سقف محکمی خواهد ساخت. ما محبوس تنگ‌نظری‌ها و خاص گرایی‌های ویرانگر شده‌ایم. به قول اسلاونکا دراکولیچ، نویسنده و روزنامه نگار اهل کرواسی (در کتاب بالکان اکسپرس) "همه ی ما از سر فرصت طلبی و ترس ... هم دستیم. زیرا با بستن چمدان هایمان، با ادامه دادن به خریدمان، با تظاهر کردن به این که اتفاقی نیافتاده است و با این فکر که این مشکل ما نیست، در واقع داریم به آن "دیگری ها" خیانت می کنیم. اما آن چه متوجه اش نیستیم این است که با چنین مرزبندی هایی داریم خودمان را هم گول می‌زنیم. با این کار در واقع خودمان را هم در معرض این خطر قرار می دهیم که در شرایطی متفاوت تبدیل به آن "دیگری" شویم".

  • محمد حواد غلامرضاکاشی