زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

مردم زندگی می خواهند نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش

چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۳۴ ب.ظ

متن زیر، مصاحبه من است با خانم شهرزاد همتی خبرنگار محترم روزنامه شرق:

شهرزاد همتی: در سلسله گفت‌وگو‌های منتشرشده در صفحه جامعه روزنامه «شرق»، جامعه‌شناسان به تحلیل تأثیرات اعتراضات دی‌ماه بر بدنه اجتماعی کشور پرداخته‌اند. محمدجواد غلامرضاکاشی، پژوهشگر ایرانی حوزه علوم سیاسی و جامعه‌شناسی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی، پس از سعید مدنی، مقصود فراستخواه و علی جنادله، چهارمین جامعه‌شناسی است که در این زمینه به سؤالات «شرق» پاسخ می‌دهد.

کاشی در این مصاحبه می‌گوید: نظرسنجی‌های دی‌ماه نشان می‌داد زمینه اجتماعی خیلی همراهی می‌کند؛ اما مشارکت نمی‌کند. او معتقد است باید به شکافی که سال‌ها است در کشورمان ساخته‌ایم، برگردیم. چیزی وجود دارد که در جمهوری اسلامی خیلی مهم‌ است، آن هم همزیستی جمعی و ملی ماست. قرار است با هم زندگی کنیم. اسلام قرار است به زندگی ما معنویت، ‌رونق و عمق عطا کند؛ اما قبل از آن قرار است با هم زندگی کنیم.

مشروح مصاحبه در ادامه می‌آید:

 از دی ماه سال گذشته اتفاقات زیادی را در کشور تجربه کرده‌ایم که روی واکنش‌های اجتماعی نیز تأثیرات زیادی گذاشته است. بحران‌های اجتماعی پیش‌آمده در پاره‌ای مواقع به خشونت نیز کشیده شد که در کنش‌های اعتراضی معترضان نیز مشهود بود. آیا می‌شود اتفاقات اخیر را مقدمه‌ای بر فروپاشی نظم اجتماعی کشور دانست؟

جواب سؤال شما هم ساده و هم پیچیده است. پیچیده از این نظر که حدود و ثغور و اطلاعات کافی و امکان پژوهش‌های مشارکتی درباره ماهیت این ماجراها خیلی سخت است؛ به‌ویژه آنکه از اطراف مصادره سیاسی می‌شود و حرف‌زدن با این سرعت درباره‌اش سخت است؛ اما در‌عین‌حال ساده است. در خانواده ممکن است اتفاقات زیادی از‌جمله اختلافات بین پدر و مادر و فرزندان باشد و حاد شود؛ اما در ذهن و روان تک‌تک اعضای یک خانواده، چیزی به نام حریم خانواده وجود دارد که همه تا جایی جلو می‌روند. از‌ جایی‌ که احساس می‌کنند حریم خانواده است، حراست می‌کنند. به‌هر‌حال اعضای یک خانواده ممکن است اختلافات زیادی با هم داشته باشند؛ اما به‌هر‌حال قرار است شب همگی در یک خانه بخوابند. وقتی کار به جایی می‌رسد که پدر فرزندش را از خانه بیرون کند یا آن‌قدر همدیگر را نبینند که یکی از طرفین بمیرد، می‌توان گفت چیزی به نام خانواده وجود ندارد و فروپاشیده است.

 اگر بخواهیم این موضوع را کلان کنیم، در سطح یک جامعه سؤال این است: آیا چیزی به نام مای هم‌وطن در ذهن ما با همه تفاوت‌های‌مان وجود دارد؟‌ که وقتی به مرزهایش نزدیک می‌شویم، توقف می‌کنیم و با وجود همه تخاصماتی که با هم داریم، از آن دفاع می‌کنیم. انقلاب ایران خیزش جمعی بود و می‌توان گفت بازآفرینی هویت ملی بود. از همان روز اول بعد از پیروزی شکافی وجود داشت که مدام بزرگ‌تر شد و ما را به امروز رسانده است. امروز زمانی است که دردها و زخم‌های ناشی از ندیدن آن شکاف را تجربه می‌کنیم. آن شکاف این بود که یک مشت انقلابی بودند (‌من هم یکی از آنها)‌ که آرمان‌های بزرگ داشتند و به زندگی بزرگ آرمانی می‌اندیشیدند. ‌برای این انسان‌های آرمانی، ابژه لذت یا چیزی که برایشان مطلوبیت تام داشت، مرگ و شهادت بود. شهادت اوج لذت و غایت زندگی آنها بود. برای این گروه زندگی غایتش را در مفهوم شهادت پیدا می‌کرد و البته بدون تردید حول‌و‌حوش این آرزوی مقدس یک‌سری ارزش‌های والا از‌جمله عشق به مردم، ‌شجاعت، ازخودگذشتگی، ایثار و در‌ پرانتز ‌گذاشتن همه امیال هم بود که خیلی هم خوب هستند. اینها یک طیف انقلابی بودند که البته اقلیت بودند؛ ولی اکثریت مردم می‌خواستند زندگی کنند. یادم است وقتی انقلاب شد، بعد از رفراندوم تا جنگ، مرتب برای امام نامه می‌نوشتند که ما خانه و شغل می‌خواهیم، بی‌کار بودیم حالا شغل بده، خانه نداشتیم حالا خانه بده. امام از این بابت خیلی شکایت داشتند. در سخنرانی‌هایشان در صحیفه نور هم به این مسئله اشاره کردند. ایشان می‌گویند ما برای ارزش‌های مادی انقلاب نکردیم، ما برای ارزش‌های خدایی انقلاب کردیم و منِ آن روز هم همدل بودم، شاید الان هم همدل باشم. انقلابیون برای ضیافت ارزش‌های والا و زندگی با خصوصیات آرمانی آمده‌اند؛ اما اکثر مردم مرتب دنبال ارزش‌های مادی و خورد و خوراک بودند. چهار روز بعد از شروع جنگ، امام در سخنرانی‌ای که داشتند، گفتند جنگ خیلی برکت بزرگی است و استدلال کردند که مردم در حال مادی‌شدن و فراموش‌کردن ارزش‌های والا بودند؛ اما الحمدلله جنگ دوباره ارزش‌های بزرگ را به یاد مردم ‌آورد و معنویت را دوباره زنده کرد. جنگ هشت سال ادامه پیدا کرد. یک گروه نسبتا درخور‌توجه پرکتیسی از یک زندگی آرمانی ایده‌آل را تجربه می‌کردند. برای هشت سال گروهی از مردم این فرصت را پیدا کردند که زندگی در یک وضعیت آرمانی را تجربه کنند. یکی از فرماندهان جهادی را به یاد دارم که سه برادرش و دامادشان شهید شده بود. آیت‌الله منتظری به ایشان نامه داده بود که تو حق نداری به جنگ بروی و باید زنده بمانی. سال آخر جنگ که زمزمه‌های پایان جنگ بود، ایشان را دیدم و از موضعی روشنفکرانه دلایل ادامه جنگ را پرسیدم. ایشان با نگاه نافذی به من، پرسید مرز بین ایران و عراق چند کیلومتر است؟ خودش پاسخ داد: هزار‌و 450 کیلومتر. گفت این منطقه گسترده سفره گشوده الهی است و امکانی است برای انسان‌هایی که می‌خواهند به وصال خداوند برسند. چرا می‌خواهی به‌سرعت این سفره جمع شود؟ ببینید، اینها شواهدی از همان سخنی است که عرض کردم. مسئله جهان متفاوت از بازیگران انقلاب و جنگ بود که اساسا نگاهی دیگر به امور داشتند.

اما از اواسط جنگ در شهر نسل جوانی بودند که حوصله جنگ نداشتند و نمی‌فهمیدند جنگ چیست، ضمن اینکه در جبهه‌ها هم متوقف شده بودیم و پیشرفتی نداشتیم. این نسل جدید دیگر دل به جنگ نمی‌دادند و بسیج برای جنگ تقریبا متوقف شده بود. رزمنده‌هایی که برای مرخصی برمی‌گشتند و این جوانان را می‌دیدند، می‌گفتند ما در جبهه‌ها شهید می‌شویم و این افراد شهری به‌راحتی زندگی می‌کنند. یک دوره اعزام اجباری به جبهه‌ها راه انداختند که دانشجویان را شش ماه به جبهه می‌بردند؛ با این هدف که متوجه شوند رزمنده‌ها چه شرایطی دارند.

 یعنی همان به‌بهشت‌بردن؟

نه مسئله چیز دیگری بود. آنها اساسا جهانی متفاوت با زندگی متعارف را می‌خواستند. شهری‌ها باید می‌فهمیدند که آنها در حال شهیدشدن هستند. شهری‌هایی که به پارک و سینما می‌روند، انگارنه‌انگار که کسانی به‌خاطر آنها و برای ارزش‌های والا شهید می‌شوند. اینها را گفتم که به اینجا برسم؛ جمهوری اسلامی احساس کرد دو میدان وجود دارد. اکثریتی که فقط می‌خواهد زندگی کند، آن‌هم زندگی خوب و شاد و گروهی اقلیت که اهل شجاعت و مبارزه‌اند و به یک زندگی آرمانی می‌اندیشند. وجود این دو قشر، نه‌تنها عجیب نیست، بلکه طبیعی است. همه فلسفه سیاسی افلاطون مصروف به آن است که چگونه این دو قشر ضروری برای حیات یک جامعه را به هم پیوند بزنیم و هر یک را جای خود بنشانیم. همه تلاش او، ساختن بهترین امتزاج از وجود این دو قشر است. افلاطون می‌دانست اگر آن اکثریتی که زندگی مرفه و شاد می‌خواهند نبودند، جامعه اساسا زنده نبود. زنده‌بودن جامعه و تولید، مصرف، کار و تلاش آن وامدار همان اکثریتی است که می‌خواهد زندگی کند. اما اگر فقط کار به دست آن اکثریت باشد، تربیت سیاسی بی‌معناست، جامعه سیاسی روی کمال و عدالت و فضیلت را نخواهد دید. حتی جامعه قادر نیست از موجودیت خود در مقابل دشمنان دفاع کند. چنین بود که اقلیتی با فضیلت را در جایگاه خاص خود نشانید و به ترکیب بهینه آنها فکر کرد. ترکیبی که کار فیلسوف‌شاه افلاطونی است. اما همان افلاطون می‌گفت فضیلت همه اقشار اجتماعی مشروط به آن است که نقش خود را در کلیت جامعه ایفا کنند. اگر هر قشر در جایگاه خود خوب ایفای نقش کند، مردم جویای خور و خواب، بافضیلت‌اند، پاسداران بافضیلت‌اند و فیلسوف نیز که در موقعیت پادشاهی نشسته با فضیلت است. اما اگر چنین نشود، همه منحط‌اند

انقلابیون اما هیچ تئوری‌ای برای ترکیب این اقشار نداشتند. آنها واقعا فکر می‌کردند همه باید به مثابه انسان طراز ایدئولوژی زیست کنند. حال در فضای انقلابی قابل‌تحمل است اما وقتی کار به حکومت‌کردن می‌کشد و اقلیت خواهان آن است که همه به روال او زندگی کنند، کار دشوار می‌شود. مسئولان جمهوری اسلامی به خود دردسر ندادند. وقت و حوصله تولید یک نظریه برای ترکیب بهینه اقشار اجتماعی نداشتند. پس چگونه این هم‌زیستی اتفاق افتاد؟ چگونه مردم به خور و خوابشان پرداختند و پاسداران به الگوی زندگی مطلوبشان؟ جمهوری اسلامی پول فراوان داشت و با پول مسئله را حل کرد. به‌جای آنکه وجود این دو قشر را بپذیرد و بر حسب یک الگوی تئوریک جایگاه آنها را در یک منظومه محاسبه‌پذیر از حیات سیاسی جای دهد، به هرکدام گفت کار خودتان را بکنید. شما آرمانی زندگی کنید، پول و هزینه‌اش با من، شما هم بروید دنبال زندگی روزمره‌تان پولش و امکانات اولیه‌اش را من خواهم داد. در فضای شهری پول مصرف کرد و در اوج جنگ، شهری‌ها زندگی روزمره‌شان جریان داشت، رزمنده‌ها هم در جبهه برای ارزش‌های موردنظرشان زندگی می‌کردند و شهید می‌شدند. به یاد دارم یک خبرنگار خارجی به تهران آمده بود و با تعجب می‌پرسید خیلی عجیب است در بغداد همه‌چیز بوی جنگ می‌دهد اما اینجا انگارنه‌انگار کشور در کار جنگ است.

سرانجام میدان عمل جنگ بسته شد. ولی یک گروه مجرب و سازمان‌یافته و قدرتمند از خود به‌جای گذاشت که نظام و ایدئولوژی و انسان‌های بااراده زیاد دارد. آنها چه باید می‌کردند؟ آنها برای تداوم‌بخشی به این زندگی میدان عملی نداشتند و این چیزی نبود که بخواهند. بنابراین به جست‌وجوی میدان عملی بیرون از مرزها فکر کردند. موفق هم شدند. یک دهه به طول نینجامید که ایران به بزرگ‌ترین قدرت منطقه تبدیل شد. قدرتی که شاید از زمان صفویه و نادرشاه تاکنون بی‌سابقه باشد. در داخل هم مردم به زندگی خود مشغول‌اند، رونق نسبی اقتصادی در دهه هفتاد اتفاق می‌افتد، فضاهای شهری گشوده می‌شود و اکثریت مردم با همه گلایه‌هایی که دارند، زندگی می‌کنند. باز ماجرای دهه 60 در ابعاد گسترده‌تری تکرار شد. مردم زندگی می‌کنند و اقلیتی به فداکاری و نبرد و مبارزه مشغول‌اند.

اجازه بدهید یک نکته اضافه کنم. این دو میدان عمل، تفاوت‌های زیادی باهم داشت. اما یک نکته هست که هر دو را مشابه هم می‌کند. مدیریت این دو میدان مبتنی بر یک نگاه کوتاه‌مدت است. هیچ استراتژی درازمدتی نیست که به پایداری این دو میدان بیندیشد. هیچ‌کس نیندیشید که بالاخره این بازی تا کی می‌تواند ادامه داشته باشد؟ امکانات اقتصادی کشور، تا کجا اجازه می‌دهد که این دو را همراه هم تأمین مالی کنیم؟ هیچ‌کس نیندیشید که تداوم درازمدت هر یک چه ملزوماتی طلب می‌کند. اگر قرار باشد مردم زندگی کنند، آیا همه‌چیز برای آنها و نسل‌های بعدی‌شان فراهم است؟ آنها هم که مولد قدرت‌های برون‌مرزی‌اند، همه‌چیز برای تداوم قدرتشان اندیشیده شده است؟ کشور تا کجا امکان تأمین مالی این سنخ از سیاست‌ها را دارد؟ قدرت‌های بزرگ در نظام بین‌الملل، تا کی تحمل خواهند کرد؟ ما تا کجا می‌توانیم در این نظام جایگاه پایداری برای خود دست‌و‌پا کنیم. چقدر قادریم اساسا تغییری در نظام بین‌الملل دهیم. هیچ‌کس هیچ‌وقت به این سنخ سؤالات پاسخ نداد. اساسا کسی سؤالش را طرح نکرد تا کسی پاسخی دهد. مهم این است که الان فعلا تاکتیک و برنامه‌ریزی جلو رفته و فلان جا موفق هستیم.

هیچ نگاه درازمدتی نیست و محکوم بود به اینکه سیاست‌های درازمدت نداشته باشد به خاطر اینکه آن حریم که ابتدا گفتم وجود نداشت؛ اینکه ما همه اعضای یک خانواده‌ایم و هر راهی می‌رویم، پیرو تداوم کلیتی است که تحت نام ملت از آن نام می‌بریم. این در قصه نادیده گرفته شده. گروهی زندگی کنند و خوش باشند، گروهی به ارزش‌های والایشان تحقق دهند.

یک چیز این وسط گم شده و آن، این است که ما یک ملت هستیم و قرار است با هم زندگی کنیم، هم اخلاقی، هم عادلانه و هم ارزش‌های والا و دین داشته باشیم و هم به مستضعفان عالم کمک کنیم. اما همه اینها خصوصیتی است که به زندگی ما غنا می‌بخشد نه اینکه جای زندگی ما را تنگ کند.

 یعنی یک سیر تاریخی اعتراضات امروز را رقم زده است؟

وقتی گروه کثیری از جمعیت را دارید که زیر خط مطلق فقر هستند، آینده، شغل و نان شب ندارند، جوانی است که هیچ آینده‌ای برایش قابل تصور نیست، تحصیل کرده اما امکان هیچ زندگی‌ای پیش‌رویش نیست، قدرت رفتن از این کشور را هم ندارد، این فرد هیچ چیز نمی‌شناسد. دین و معنویت که اول از همه کنار می‌روند. آرمان هم برای این فرد مهم نیست. این فرد می‌تواند تبدیل به جاسوس و نفوذی شود. الان این‌طور شده که می‌گویند اینها تحت تأثیر رسانه‌ها هستند. بله! اصلا امکان دارد جاسوس هم شوند چون چاره‌ای ندارند و نادیده گرفته شده‌اند و هیچ افق درازمدتی برایشان نیست که مثلا به محیط زیست فکر کنند. آب تمام شده، عده‌ای مجبورند در حاشیه شهرها زندگی کنند. این یعنی اقشاری هستند که از دست رفته‌اند و با هیچ مفهومی جز دادن امکان زندگی ممکن نیست آرام شوند. سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی خیلی خوب می‌توانند کنترلشان کنند، ولی بحث بر سر این است؛ تحولی که من از دی‌ماه تاکنون شاهدش هستم، این است که این تک‌رویدادها بستر اجتماعی گسترده را مرتبا امیدوار می‌کند که انگار می‌شود لرزاند. طیف روشنفکران، صاحبان قلم و سیاسیون تا طبقه متوسط اقتصادی، به هرحال در تداوم نظام موجود منفعت دارند. چه کسی که در بانک سپرده دارد یا کسی که با عقلانیتی فکر می‌کند نبود نظام یعنی نبود کشور. من این‌طور فکر می‌کنم که فروپاشیدن نظام امروز با پاشیدن کشور همساز است. اما اقشاری از مردم، به دلیل نادیده‌گرفته‌شدن و بهره‌نداشتن از حداقل‌‌هایی که زندگی امروزشان را بسازند و آینده قابل‌قبولی برای خود متصور شوند، تن به این سنخ منطق‌ها نمی‌دهند. آنها زندگی می‌خواهند. نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش

 وضعیت امید بین اقشار مختلف مردم چگونه است؟

من با بخشی از طبقات فرودست که صحبت می‌کنم می‌بینم هیچ چیز برایشان مهم نیست و تن به هیچ گزاره کلی‌ای نمی‌دهند. اینها ناظر هستند و اخبار را می‌شنوند و در تظاهرات شرکت نمی‌کنند اما هر روز امیدوارتر می‌شوند که می‌شود لرزاند. اگر آمریکا تند برود اینها امیدوار می‌شوند. اگر نتانیاهو پیام دهد اینها امیدوار می‌شوند و دیگر اسرائیل و یهود و دشمن سرشان نمی‌شود. خسته هستند و جلوی چشمشان چیزی نمی‌بینند. از نظر من این یک بستر و امیدی است که خطرناک است اما واقعا این امید را می‌بینم. یادم است دی ماه در فضای اجتماعی مدام ترس و ناامیدی بود. هرچه جلوتر می‌آیم، طیف‌های شبیه به من و شما ناامید می‌شوند اما آن طیف فرودست نادیده‌گرفته‌شده امیدوار می‌شود. امیدی کور که دلش می‌خواهد این وضعیت بپاشد. هرچه شود انگار برایش از وضع موجود بهتر است. حال می‌شود خشونت و مردانه‌شدن این اعتراضات را توضیح داد که ممکن است بیشتر خشونت‌بار شود. نمی‌دانم چند نفر در تظاهرات درگیر می‌شوند، اما آن مهم نیست، مهم این است که بستر اجتماعی چقدر همراه است و همدلی می‌کند. نظرسنجی‌های دی ماه نشان می‌داد بستر اجتماعی خیلی همراهی می‌کند اما مشارکت نمی‌کند. بحث من این است که باید به شکافی که سال‌هاست در کشورمان ساخته‌ایم، برگردیم. چیزی وجود دارد که در جمهوری اسلامی خیلی مهم‌ است، آن هم همزیستی جمعی و ملی ماست. قرار است با هم زندگی کنیم. اسلام قرار است به زندگی ما معنویت، ‌رونق و عمق عطا کند اما قبل از آن قرار است با هم زندگی کنیم. تو خیلی آرمان‌خواهی، دستت را هم می‌بوسم اما من ممکن است به اندازه تو آرمان‌خواه نباشم، قرار است با هم زندگی کنیم، وجود تو خیلی مبارک است چون وجود تو به زندگی ما معنویت می‌دهد، اما اگر معنویت، شجاعت و حق‌طلبی تو مانع منطق زندگی است، همین فاجعه‌ای می‌شود که هست، چون هیچ چیز جای خودش نیست؛ هر دو فاسد می‌شوند. از آن که جز معنویت و شجاعت انتظار نمی‌‌رود، یکدفعه می‌بینید یکی از مجاری تولید و توزیع و توجیه فساد می‌شود. بخشی از مردم هم فاسد هستند، چون هیچ‌کس به منطق زندگی‌شان احترام نمی‌گذارد، سر هم کلاه می‌گذارند، بی‌رحم شده‌اند، به یکدیگر ‌هجوم می‌برند. به نظرم راه، پیداکردن منطق همزیستی است و تعیین موقعیت زندگی، دین، معنویت و اخلاق و اینکه اینها گرد هم چطور می‌توانند جمع شوند.

 یکی از شکاف‌های پیش‌آمده پس از جنگ بروز یافت که در فیلم‌ها و تحلیل‌های زیادی نیز به آن اشاره شد؛ رزمندگانی که از جنگ برگشتند و جامعه را مطابق انتظارشان نیافتند و تلاش کردند به هر شکل و روشی شده، این انتظار و خواست خود را به کرسی بنشانند. در ادامه هم برخی از همان‌ها در مناصب و موقعیت‌ها قرار گرفتند و پیشرفت مادی هم کردند و قوی‌تر شدند؛ آن شکاف تا چه اندازه در وضعیت کنونی نقش دارد؟

این را که گفته می‌شود آنها قدرتمندتر شدند و مردم عادی کم‌زورتر، قبول ندارم. هر دو زورمندتر شدند و در‌عین‌حال یکدیگر را خراش دادند. درست است آنها زورمندتر شدند، ‌قدرت سازماندهی‌شان بیشتر شد و پولدارتر شدند، اما جامعه مدنی ایران جامعه کم‌زوری نبود و مرتب آنها را سایید. قدرت زبان، تبلیغات و ایدئولوژیکش از دهه 70 به بعد به‌مراتب بیشتر بود. حریم یکدیگر را نشناختند و هر دو به هم زور آوردند و یکدیگر را خراش دادند. یادم می‌آید که خانم‌ها از دهه 60 هیچ‌وقت تحت ضابطه‌های حجاب قرار نگرفتند و همیشه آن را خدشه‌دار کرده و ناکامش گذاشتند. جامعه مدنی ایران نیز جامعه‌ای قدرتمند بود. ببینید چقدر از فرصت‌های انتخابات استفاده و موج ایجاد کردند. الان اغلب ما خسته، ناامید و ناکامیم. هیچ‌کدام از ما افق نداریم. این به نظرم واقعی‌تر است. در‌عین‌حال بخشی از ما نیز آلوده و فاسد شده‌ایم. مصادیق آن طرف را گفتید مصادیق این طرف را هم ببینید. آفتی که فکر می‌کنم در تاریخ کشورهای مدرن بی‌سابقه است، همدستی دولتمردان و تصمیم‌گیران با شهروندان است در چپاول سرمایه‌های شهری. اغلب ‌ما از ساخت‌و‌ساز و تراکم‌فروشی‌ای که از زمان کرباسچی راه افتاد، بهره‌مند شده‌ایم. در واقع به نوعی اغلب‌مان ته کوچه بن‌بست هستیم. احساس می‌کنم بیش از اینکه امروز روزی باشد که بخواهیم با هم تسویه‌حساب کنیم و عده‌ای روی تخت بنشینند و به دیگران بگویند شما فاجعه را به وجود آورده‌اید، باید مثل یک پدر و دختر حریم ازدست‌رفته مدنی‌ خود را زنده کنیم.

از صحبــــت‌هایـتان می‌شود به این نتیجه رسید که اعتراض‌های دی‌ماه تاکنون، اعتراض مردم فرودست جامعه است؟

نه لزوما. فرودستان و نادیده‌گرفته‌شدگان هستند. کسانی هستند که محل تبعیض قرار گرفته‌اند. طبقه متوسطی است که انتظار بیشتری از زندگی دارد، اما افق‌ها به رویش مسدود است. البته نیروهای سیاسی نیز هستند و سرمایه‌گذاری کرده‌اند. «من و تو» و «بی‌بی‌سی» بسترسازی اجتماعی بسیاری کرده‌اند. دوره‌ای را نزد مردم ایده‌آلیزه کرده‌اند.

 به نظرتان دولت پیغام‌های اعتراضات مردمی را گرفته است؟

ممکن است احساس خطر کرده باشد، اما به نظرم چیزی بیشتر از اینکه آن را خاموش کند در ذهنش نیست. دنبال این است که اعتراض‌ها را تمام کند؛ زودتر تحولاتی در زمینه اقتصادی ایجاد کند و این اتفاقات را تمام کند. در واکنش‌هایشان نمی‌بینم که به این اعتراض‌ها به صورت عمیق دقت کنند. یک چیز از دست رفته است که می‌تواند روی سر همه‌ ما آوار شود. اتفاقا ممکن است بهبود اقتصادی در ایران، بستر خطری بزرگ باشد. همه‌چیز را اورژانسی حل می‌کنند. همیشه در این سال‌ها این‌طور بوده است. در حدی آرام می‌کنند که طرف بتواند از درمانگاه به خانه برود، اما الان به سطحی از بحران رسیده‌ایم که آرام‌بخش فایده ندارد؛ حتی ممکن است وخامتش را بیشتر کند. نبود آن حریم که گفتم، بنیادمان را سست کرده است. تا زمانی که بحران‌های اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایران وجود داشته باشد، این وضع ممکن است تشدیدتر شود. اگر از بحران اقتصادی هم خارج شویم، معلوم نیست چه اتفاقی بیفتد. به نظرم امروز روزی است که همه باید عمیق‌تر به اوضاع نگاه کنند.

 از دی‌ماه یا حتی زمان‌هایی که دولت دوازدهم نتوانست به قول‌هایش عمل کند، چه اتفاقی در جامعه افتاد؟ چه تغییری در بافت و نظام اجتماعی ایران در یک سال و اندی گذشته حس می‌کنید؟

تصور نمی‌کنم به لحاظ اجتماعی اتفاق مهمی افتاده باشد. جریان اصلاح‌طلبان، جریان منحصر به جوانان طبقات متوسط به بالای شهری بود؛ طبقات فرودست نادیده گرفته شدند. طبقات فرودست ابتدا احمدی‌نژاد را نماینده خود دیدند، اما او برای همه طبقات ازجمله برای آن طبقات فاجعه آفرید؛‌ روحانی که آمد، فضا تازه شد. حتی طبقات فرودست همراه شدند و گفتند کار را باید به دست سیرها داد. احمدی‌نژاد گرسنه بود، بدبختمان کرد؛ سراغ سیرهایی مثل آقای هاشمی و روحانی برویم. درحالی‌که امروز دیگر کمتر کسی در ساختار موجود نماینده مطالبات خود را می‌یابد. طبقات فرودست که دیگر ته خط هستند. عملا دیدند چیزی گیرشان نیامد. اینها دیگر معلوم نیست چقدر حوصله بازی انتخابات و تحولات روزمره سیاسی را داشته باشند و اینکه چه شعارهایی در جریان است. شاید اگر ناچار شوند، در انتخابات بعدی شرکت کنند، اما دیگر انتخابات و رقابت‌های انتخاباتی خوب نمی‌تواند اتفاقاتی را که در این پایین می‌افتد، نمایندگی کند.

 گفته می‌شود نقش و حضور زنان در اعتراضات برعکس سال 88 کم‌رنگ‌تر بود. دلیلش همان خشونت‌آمیزبودن اعتراضات است؟

جامعه ایران در قشر متوسط شهری زنانه‌تر شده؛ از جمله دانشگاه، فضای شهری و پارک‌ها. فضای عمومی جامعه ایران زنانه‌تر شده. زنان سوژگی پیدا کرده‌اند. هرچه اعتراضات یا اتفاق سیاسی و اجتماعی که وجه مدنی داشته باشد، حضور زنان در آن قدرتمندتر است اما وقتی از مدار منازعات مدنی بیرون می‌رود، نباید انتظار داشته باشید خیلی زنانه باشد. البته تا جایی که اطلاع دارم زن‌ها هنوز هستند، قوی هم هستند اما به هر حال جنبش، جنبش مدنی نیست. جنبش مستعد خشونت است. گمان می‌کنم پیچیده هم هست و معلوم نیست چقدر خودجوش است، چقدر دست آقای ایکس و سیا و سلطنت‌طلبان. طبیعتا این جنبش کمتر مدنی است و مردانه‌تر است.

 به نظر می‌رسد در حال حاضر واکنش بخشی از مردم به هر اتفاقی اعتراض خیابانی باشد. می‌بینیم مردم در کازرون به خاطر اعتراض به تقسیمات شهری و استانی به خیابان می‌ریزند... آیا می‌شود گفت شکل اعتراضات در ایران در حال تغییر است؟

در سیاست مدرن چیزی به نام نمایندگی داریم. این پایین امیدها، خشم‌ها و ‌آرزوها باید در بالا توسط کسانی نمایندگی شود. فرض کنید جناح اصولگرا نماینده طبقات متدین و سنتی، جناح اصلاح‌طلب نماینده طبقات متوسط؛ به نظرم ایران یک جناح دیگر هم لازم دارد که نیست و آن کسانی هستند که همین طبقات فرودست را نمایندگی کنند. بخش‌هایی از طبقات متوسط به بالا، تا حدی نماینده دارند و مطالباتشان پیش می‌رود و می‌توانند مطالبات خود را در فرایندهای سیاسی به تصمیم تبدیل کنند. بخش‌های سنتی و متدین جامعه ایرانی نیز نمایندگی می‌شوند. خیلی هم خوب نمایندگی می‌شوند. اما اقشار بسیاری نمایندگی نمی‌شوند، هیچ کس آنها را نمایندگی نمی‌کند؛ اگر هم مدعی نمایندگی است، دروغ می‌گوید؛ اگر هم راست می‌گوید، الان هزار بلا به سرش آمده. وقتی هیچ‌کس نمایندگی نمی‌کند، بالاخره خودش بلند می‌شود و سروصدا می‌کند. در حالی که از ارسطو تا امروز طبقه متوسط، ‌طبقه تعادل‌بخش جامعه است. اما امروز طبقه متوسط به‌خصوص مدرن ناامید است. فقط دو قشر خیلی امیدوار هستند؛ یکی جریاناتی هستند که فکر می‌کنند به زودی یک انقلاب اسلامی بزرگ در کل این منطقه رخ می‌دهد و بالاخره پیروزی بزرگ پیش می‌آید. یک عده هم اقشار پایین که این حرف‌ها را متوجه نمی‌شوند، خسته هستند. الان با مردم ضعیف صحبت کنید، خیلی امیدوار هستند. با راننده‌ای صحبت می‌کردم؛ فکر می‌کرد به زودی کار تمام است. ‌گفتم یعنی تا عید کار تمام است؟ می‌گفت نه بابا زودتر. این‌قدر ساده‌اندیش هستند. صبح تا شب کانال‌های ماهواره‌ای را می‌بینند و رابطه‌شان با من و شما قطع است. اصلا ممکن است حرف من و شما را بشنوند، فحش هم بدهند. انگار ما طبقه متوسط باید کنار برویم و دو طبقه دیگر با هم روبه‌رو شوند. این هر دو به قول مولانا «کژامید» هستند. امیدی که واقعا حیات‌بخش است، از طریق پذیرش و شناسایی یکدیگر اتفاق می‌افتد. این طرف باید طرف مقابلشان را شناسایی کند. فقط نگوییم خوردند، بردند. به هر حال هر کشوری نیازمند نظامیان است. طوری حرف نزنیم که انگار می‌توانستیم با همه زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشیم. با هیچ‌کس هم دشمنی نداشته باشیم. ارتش و سپاه هم لازم نیست و اینها بیخودی دعوا راه انداخته‌اند. از دوره صفوی به بعد همیشه شرایط ایران تحت مخاطرات بوده است. اصل وجودشان را به رسمیت بشناسیم و دستاوردهایشان را شناسایی کنیم. بالاخره قدرت بزرگی در منطقه ایجاد کرده‌اند که می‌تواند امروز به امکان‌هایی برای بهبود زندگی مردم ترجمه و تبدیل شود. نباید این قدرت را از بیخ زد. مگر دوره رضاشاه و پهلوی غیر از این بوده؟ امروز اینها موفق‌تر هستند تا آنها. آنها هم باید ما را شناسایی کنند. بپذیرند که نگاه درازمدت نداشتند، بنیان‌های اقتصادی و شرایط زندگی مردم را ندیدند، با ارزش‌هایی زندگی کردید که معلوم نبود چقدر با منطق تداوم زندگی مردم نسبت دارد. تو باید منطق این طرف را تصدیق کنی. اصلاح‌طلب‌ها می‌گویند مشارکت، ایران برای همه ایرانی‌ها، بالاخره آزادی و دموکراسی. مردم می‌خواهند زندگی کنند و حق کرامت شخصی دارند، قطع نظر از اینکه چه قومیتی هستند و چه دین و نگاه سیاسی‌ای دارند. آنها قبول کنند که اینها را ندیده‌اند و قبول کنند جمهوری اسلامی را تحت وجود خودشان معتبرتر کرده‌اند. شناخت متقابل در درون ساختار باید اتفاق بیفتد.

 این ساختار باید بیرون خودش را نیز شناسایی کند. خیلی نیروها، اقوام و چهره‌های سیاسی و غیرسیاسی همیشه نادیده گرفته شده‌اند. اگر خانواده نیازمند چتر دربرگیرنده است، کشور نیز نیازمند چتر دربرگیرنده است. کدام چتر را به درستی محترم شمردیم؟ چتر ایرانیت که هیچ، چتر اسلامیت و شیعی‌گری، کدامشان را به رسمیت شناخته‌ایم؟ بنابراین باید دیگران را شناسایی کنیم و بپذیریم که اصل مقدم و مقدس زندگی ما با هم است. پذیرش این اصل مقدس که در سیاست همان نقشی را بازی می‌کند که خدا در حیات دینی. وجود خداوند چقدر مهم است برای اینکه زندگی‌مان، معنوی و صلح‌آمیز باشد، ایرانیت هم به همان اندازه مهم است تا بتوانیم با هم زندگی کنیم. خدای حیات سیاسی، اصل پذیرش ایرانیت و ایرانی‌بودن است.

 

 


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

کجاست مسیحا دمی؟

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ق.ظ

حوادث این روزهای شهر قم، به نظرم قابل تامل است. اگرچه تازگی ندارد. آفتی هست که همه جا را دربرگرفته است، آتشی زیرخاکستر هست که خرده خرده همه جا را سوخته و صحنه زندگی جمعی ما، خالی از مسیحا دمی است که همه ما را به خود آورد.  

به یاد آوردم از همان روزهای اول که وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی شدم، اساتید می‌گفتند سیاست دو چهره دارد: ستیز و سازش. تجربه چهار دهه اخیر اما به من آموخت ماجرا به همین سادگی نیست. همیشه یکی از آن‌ها بالنده است. در هر شرایطی یکی از آنهاست که قاعده و حیطه عمل دیگری را تعیین می‌کند. گاهی سازش است که بالندگی دارد. ستیز هست، میدان‌های گوناگون ستیز. اما هر میدان ستیز فرصتی است برای به میان آمدن امکان تازه‌ای برای سازش. برای افزودن بر بار دوستی. جامعه سیاسی مثل باغ پر از درختی است که تنه‌های ستیز، میوه‌های شیرین سازش و صلح به بار می‌نشانند. اساساً معجزه حیات سیاسی همین است. به بارنشاندن میوه صلح بر درخت ستیز. سیاست وقتی می‌تواند معجزه خود را پدیدار کند، مولد فضای آشنایی و امنیت و صلح است.

گاهی اما ماجرا معکوس است. تنه‌های ستیز، میوه‌های تلخ کینه و نفرت به بار می‌آورند. سازش هم هست، اما سازش امکانی است برای هم پیمانی موقت میان چندین نفر تا در میدان ستیز برنده‌تر و تیزتر باشند. هیچ رابطه پایداری اتفاق نمی‌افتد. آنها که با هم در سازش‌اند، فی الواقع ساخت و پاخت کرده‌اند. کافی است خصم مشترک از میدان بدر رود، فوراً به جان هم می‌افتند. آنجا سیاست، فضای قهر و سرما و فقدان امنیت و گسیختگی است. آنجا سیاست مثل باغی است که آفتی شوم به جانش افتاده باشد. هر روز ریشه‌ای را خشک می‌کند. اینجا فی الواقع حیات سیاسی در کار نیست. همه چیز در فضای پیشاسیاسی جریان دارد. سیاست از برآوردن معجزه خود ناکام است.  

کلاه خود را قاضی کنیم، فضای این کشور طی چهار دهه اخیر با کدامیک بیشتر شباهت داشته است؟

چهار دهه است، و البته بیشتر از چهار دهه، که هر روز به نحوی به هم یاد می‌دهیم چگونه از حیله دیگری غافل نباشیم. مرتباً هر کس هم پیمانش را متوجه خطر دیگری می‌کند. دهه‌هاست یاد گرفته‌ایم به هم اعتماد نکنیم. دهه‌هاست سعی می‌کنیم اخبار از خیمه ما به خیمه دیگری درز نکند. اما ساکنان هیچ خیمه‌ای در عقد دائم یکدیگر نبودند. هر از چندی می‌شنوی ساکنان فلان خیمه با یکدیگر دست به یقه شده‌اند، خیمه‌شان فروافتاده و به چند خیمه متفاوت تبدیل شده است.

ما دلایل متقن و نیرومندی برای خصومت داریم. هم برای خصومت با آنان که بیرون از این مرزها ساکن‌اند، هم برای خصومت با کسانی که در درون مرز سکونت دارند. خاطره بودن با دیگران در عرصه سیاسی ما، مملو از توطئه‌ها، جنگ‌ها، ترورها، اعدام‌ها، فسادها، تحقیرها و سرکوب‌ها و دروغ‌هاست. فنون و مهارت‌های خصومت را هم خوب یاد گرفته‌ایم. اما کمتر دلیلی برای سازش با یکدیگر، به رسمیت شناختن یکدیگر و دوست داشتن یکدیگر داریم. اساساً خیلی بلد نیستیم سازش کنیم. چه با بیرونی‌ها چه با درونی‌ها. دستمان به ستیز بیشتر می‌رود تا به سازش و دوستی. دوستی اگر با کمترین دشواری مواجه شود، فوراً تبدیلش می‌کنیم به میدان خصومتی تازه اما در میدان خصومت اگر هزار نشان و بهانه برای دوستی و صلح و سازش برقرار شود، از خیرش می‌گذریم. با خصومت راحت‌تریم. خصومت دیگر برای تامین هدفی نیست. خودش موضوعیت پیدا کرده است. دوستی اما فقط هنگامی معنادار است که در پیشبرد بازی خصومت مدد کار باشد. منصفانه اگر مرور کنیم، پوزیسیون و اپوزیسیون در این زمینه به شدت به هم شبیه‌اند. آفتی شوم به جانمان افتاده است. خصومت مثل ضحاک ماردوشی است که مغز و جان و روحمان را می‌مکد. ما همه قربانیان این ضحاک خونخواریم.

آیا کسی هست فریاد بزند کافی است؟ هشیارمان کند که همه قربانیان آتش کینه و خصومتیم؟ بیدارمان کند که باغ از دست می‌رود؟ نشانمان دهد که میدان داری خصومت و ستیز، هیچ غایتی ندارد الا به خاکستر نشاندن همه سرمایه‌ها؟ آیا کسی  هست به فکر خاموش کردن این آتش باشد؟ آنچه در صحنه سیاسی جاری است، مجال دوست داشتن و عشق را حتی در حیطه خصوصی تنگ کرده است. آیا کسی هست دستکم قلمرو این آتش را محدود کند؟ ستیز کیفیت زندگی را حتی در روانشناسی تک تک ما نیز به تباهی کشانده است. آیا کسی هست ما را نجات بخشد؟

کجاست مسیحا دمی؟ کجاست؟


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

کلیشه‌های چهل ساله

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ق.ظ

مسئولان جمهوری اسلامی پیش بینی پذیرترین شخصیت‌های عالم در سخن‌اند. یک سبد کد و نشانه و روال‌های کلیشه‌ای وجود دارند، با عمر چهل سال. برخی از کلیشه‌ها به شرح زیراند:

مردم هوشیارند، پشتیبان نظام و انقلاب‌اند. جناح‌ها و منازعاتی هم اگر هست، خیلی مهم نیست. جزئی و سلیقه‌ای است.مسئولان همه دلسوزند، علی الاصول دل به کار و خدمت به مردم سپرده‌اند. نظام بیدار است. به همه مشکلات کشور وقوف دارد. مشکلات یکی یکی حل می‌شوند. آینده و چشم اندازها روشن‌اند. آمار و ارقام همه نشانگر خدمات زیاد مسئولان و موفقیت‌های تحسین برانگیز آنان است. دست دشمن را باید در مشکلات کشور  دید. بسیاری از مشکلات، مشکل نما و روانی است.

این همه را جمع کنید با چند کلیشه از سنخ زبان بدن. معمولاً لم می‌دهند چنانکه انگار هیچ دغدغه و نگرانی وجود ندارد، لبخند می‌زنند. وقتی سخنان مخالفین به آنها عرضه می‌شود، اولین واکنش، لبخند تمسخر آمیز است. شوخی می‌کنند، و .....

با این کدها که شمارشان کمی بیش از آنست که گفتم، همه آشناییم.

با این همه چهل سال است مردم عادت دارند وقتی مشکلات بیش از حد گریبانشان را گرفته، با هیجان و انتظار زیاد، پای گفتگوی با مسئولان بنشینند، شاید توضیح درخوری بشنوند. اما کافی است یکی دو جمله از طرف مسئول محترم عرضه شود، بقیه را همه در حافظه داریم. وقتی می‌بینیم حضرت مسئول در همان دالان کلیشه‌های همیشگی تشریف دارند، دیگر دقت مان را از دست می‌دهیم. گاهی بازی‌مان می‌گیرد. می‌توانیم پس از طرح هر سوال از طرف مجری، صدای تلویزیون را صفر کنیم و خودمان پاسخ دهیم. به احتمال خیلی زیاد مضامینی مشابه با آن مقام محترم عرضه می‌کنیم اگر چه شاید با کلماتی متفاوت.

میان دولت و ملت در سابقه تاریخی مردم ایران، شکاف‌های عدیده‌ای هست. زبان دیوار بلندی است که این فاصله را تداوم می‌بخشد و گاه ابدی می‌کند.

این زبان کلیشه، زبانی عاصی کننده است. مردم احساس می کنند دیواری بلند وجود دارد که صدای رنج‌های روزانه شان، هیچ‌گاه به آن بالا نمی‌رسد. این زبان کلیشه، یکی از ارکان مهم بیگانگی سیاسی مردم است.  این زبان کلیشه، زبانی سرکوب کننده‌ است. زبانی است که نادیده گرفته شدن مردم را تجسد می‌بخشد. این زبان کلیشه توهین آمیز است، مخاطب احساس می‌کند شعورش به بازی گرفته شده است. این زبان کلیشه اقتدارگرایانه است. زبانی است که گوینده در فرایند ارتباط فقط زبان است و گوشی در کار نیست و مردم یکسره گوش‌اند و فاقد قدرت سخن گفتند. مهم‌تر از همه این زبان کلیشه ساختار بنیادینی از دروغ است حتی اگر کدها و اطلاعاتی که در آن عرضه می‌شوند همه راست باشند. بنابراین این ساختار زبانی یک ساختار غیر اخلاقی است و به خودی خود مولد فساد و تباهی در عرصه عمومی.   

مصاحبه امشب آقای روحانی می‌توانست سیاقی دیگر داشته باشد. مردم می‌توانستند ببینند که مسئول اجرایی‌شان، خیلی بیشتر از آنها از مشکلات آگاه است. آمار و ارقام و موارد و مصادیقی را با مردم در میان بگذارد، که ده‌ها برابر بیش از آن چیزی است که مردم می‌دانند و  احساس می‌کنند. رئیس جمهور می‌توانست به جای این چهره آرام و خندان، نشان دهد که چقدر نگران است و مشکلات چقدر پیچیده و دشوارند. می‌توانست اعلام کند که بخشی از این مشکلات برای این دولت قابل حل‌اند و بخش‌هایی از عهده آن خارج‌اند. می توانست از فرصت مصاحبه استفاده کند و اعلام کند که اگر نخبگانی هستند که می‌توانند در مسائل و بحران‌های مشخص به دولت کمک کنند دریغ نکنند. می‌توانست به طور مشخص به مردم بگوید از آنها چه می‌خواهد و در چه زمینه‌هایی به کمک مردم نیازمند است. آنگاه مردم که دقایق مهمی را به شنیدن سخنان رئیس جمهورشان اختصاص دادند، احساس می کردند به آنها احترام گذاشته‌اند. آنها را به حساب آورده‌اند.

این زبان را آقای حسن روحانی نساخته است. درست به عکس، این زبان کلیشه شده است که حسن روحانی را خلق کرده است. آقای روحانی به این زبان سخن نگفت، این زبان حسن روحانی را به سخن گفتن واداشت. من به این نظم کلیشه‌ای زبان حمله کردم. ساختاری که از عوامل اصلی مولد بی اعتمادی و بیگانگی سیاسی در ایران امروز است.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

با یک پیمان تازه می‌توان عبور کرد

يكشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۴۲ ب.ظ

تمامیت نظام جمهوری اسلامی آماج یورش و تهدید است. در چنین موقعیت خطیری، تنها به شرط فراخوان تمامیت نظام، می‌توان به سلامت گذر کرد. اما تمامیت چیست؟ چگونه باید آن را درک کرد و فراخواند؟

در وهله نخست تمامیت، ناظر است به پاره‌های از هم گسیخته نظام جمهوری اسلامی. فراخوان تمامیت به معنای پیوند دوباره پاره‌های گسیخته شده است. این سنخ از تمامیت، مشابه دوباره دوخت و دوز کردن پاره‌های پیراهنی است که از هم گسیخته شده است. اما فراخوان تمامیت، معنای دیگری هم دارد: فرارفتن از آنچه هست. شروعی تازه با منطقی تازه. درست مثل زمانی که زن و مردی که از هم طلاق گرفته‌اند، برای شروع دوباره زندگی با هم پیمان می‌بندند، گذشته را فراموش می کنند، و برای اهدافی تازه زندگی را دوباره شروع می کنند. آنها تمامیت زندگی خود را با آنچه تا کنون نداشته‌اند، به دست می‌آورند نه ترمیم آنچه داشته‌اند. 

سخنان سید محمد خاتمی در جمع نمایندگان ادوار مجلس، فراخوان جمهوری اسلامی به تمامیت است. سید محمد خاتمی در وهله نخست تمامیت را در عزمی تازه برای شروعی تازه و هدفی تازه جستجو می‌کند، آنگاه در پرتو این سنخ از فراخوان تمامیت تلاش می‌کند پاره‌های از هم گسیخته جمهوری اسلامی را دوباره به هم نزدیک کند.

 در این روزگار پرمخاطره، سید محمد خاتمی تلاش نمی‌کند جبهه طرفداران جمهوری اسلامی را علیه مخالفین جمهوری منسجم کند. جبهه خودی‌های او، طرفداران جمهوری اسلامی و  بخش‌های بزرگی از جامعه‌اند که گرچه ممکن است اعتقادی به جمهوری اسلامی هم نداشته باشد، اما خواهان فروپاشی نیستند، زندگی امن و برخوردار و آرام می‌خواهند. جستجوی تمامیت در پرتو جذب کسانی که لزوماً اعتقادی به جمهوری اسلامی ندارند، اتفاق تازه‌ای است. به یک معنا عقد پیمان سیاسی تازه‌ای با مردم است.  

در این پیمان تازه، جمهوری اسلامی خود را به سمت کسانی می‌گشاید که باور ایدئولوژیک به آن ندارند. این اتفاق زمانی خواهد افتاد که جمهوری اسلامی نیز باور اعتقادی به مبانی خود را از همه مردم طلب نکند. باورهای اعتقادی مردم را شرط احراز امتیازهای گوناگون نشمارد. دست بردارد از رژیم تبعیضی که مبنای آن احراز اعتقاد به مبانی اعتقادی جمهوری اسلامی است و جز ریا و فساد از آن زاییده نشده است.

سید محمد خاتمی در سخنان خود از یک غایت تازه برای وحدت ملی سخن می‌گوید:  «وحدت همه نیروهای متخصص و متعهد که هدفشان سربلندی و پیشرفت ایران و آرامش و امنیت و برخورداری مردم است» چهار دهه است که نظام جمهوری اسلامی از اولویت تعهد بر تخصص سخن گفته و مقصود از تعهد، تعهد به آرمان‌های ایدئولوژیک نظام، و تعهد تام به ارزش‌های دینی است. همه می‌دانستیم که جمع‌های دیگری از مردم هم هستند که علاوه بر تخصص تعهد هم دارند اما نه لزوما به موضوعاتی که نظام سیاسی پیش روی آنها می‌نهاد. علاقه‌مند بودند به ایران و پیشرفت ایران. این نکته بخصوص در نسل جوانی به چشم می‌خورد که تجربه ملموسی از انقلاب ندارد و علاقه چندانی هم به ارزش‌های انقلابی پیدا نکرده است. آنها از دایره بیرون ماندند و در وطن خویش احساس بیگانگی کرده‌اند و چه بسا ترک وطن کرده‌اند. محمد خاتمی غایتی تازه به میان آورده است که در پیشینه جمهوری اسلامی وجود ندارد. این غایت تازه، امکان تحصیل تمامیت از دست رفته نظام است. اعلام عفو عمومی، و اطمینان داشتن به اینکه «انبوه متخصصان ایرانی داخل و خارج از کشور در فضای بهتر می توانند بی هیچ نگرانی برای سربلندی و پیشرفت ایران تلاش کنند» و رفع محدودیت های بی جا، نشانگان دیگری از این نکته است.

در پرتو این سنخ از فراخوان تمامیت، سید محمد خاتمی، امکان کسب تمامیت به معنای دوم را مهیا می‌بیند: دوباره گرد آوردن پاره‌های از هم گسیخته جمهوری اسلامی. در این زمینه او به سه نکته مهم اشاره میکند: رفع حصر، آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، و کارآمدی بیشتر نهادهای حاکمیتی.

مساله رفع حصر و آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی، امروز ضرورتی متفاوت با قبل دارد. دیگر مساله اصلی پایان بخشیدن به منازعات پس از انتخابات سال هشتاد و هشت نیست. مساله تولید احساس یک اتفاق تازه در میان همه کسانی است به معنای فراخ مورد نظر آقای خاتمی، خودی‌های موعود نظام محسوب می‌شوند: باور مندان اعتقادی و کسانی که بدون اعتقاد به نظام جمهوری اسلامی، خواهان آرامش و گذار کم مخاطره از شرایط بحران‌اند با رفع حصر باور می‌کنند اتفاق تازه‌ای در راه است. درست همان اتفاقی که براندازان را برخواهد آشفت و تیغ تیز حملات خود را به سوی محصورین نشانه خواهند رفت. چنانکه به نظر می‌رسد تیغ‌های خود را در حال حاضر به سمت سید محمد خاتمی نشانه گرفته‌اند.

کارآمد سازی نهادهای حاکمیتی، غایت تازه‌ای است که کسب تمامیت در داخل نظام را معنابخشی می‌کند. دیگر طرفداری از افراد و ارادت سالاری ها و باورمندی به مفاهیم انتزاعی متفاوت نیست که محور کسب تمامیت است، کارآمد سازی نهادهایی است که امروز به اوج ناتوانی خود رسیده‌اند. به طوری که می‌توان گفت به استثنای امور نظامی و اطلاعاتی، نظام سیاسی از اعمال هر اراده‌ای در سطح عمومی عاجز است. تغییر جهت به کارآمدی ساختارهای نظام، هدف مطلوبی است که برای کسب تمامیت نظام در داخل، محوریت پیدا کرده است.

سید محمد خاتمی در این متن، به هیچ رو در جستجوی احیای دوباره جبهه بندی اصلاح طلبان در مقابل اصولگرایان نیست. او از ضرورت نقد اصلاحات سخن می‌گوید و از ضرورت همبستگی همه نیروها و فراتر رفتن از تنگ نظری‌های پیشین.  

در آنچه سید محمد خاتمی عرضه داشته، بصیرتی عمیق وجود دارد برای گذر کردن از گردنه‌های بحرانی امروز. کاش کسان دیگری هم که با سید محمد خاتمی مخالفند، برنامه خود را به همین سیاق برای عبور کشور عرضه کنند. آنگاه عرصه گفتگویی ثمر بخش پیرامون برنامه‌های مختلف جریان خواهد یافت و افق‌های امید بخش در تاریکی این روزها پدیدار خواهد شد.   

@javadkashi


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

دین و زندگی

پنجشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۱ ق.ظ

تحول تازه‌ای در ایران جریان دارد: خواسته‌های مادی و معیشتی به صراحت بیان می‌شوند، و وجاهت اخلاقی و معنوی پیدا می‌کنند. پیش از این نیز، در بنیاد بسیاری از اعتراضات و جنبش‌های اجتماعی، خواست‌های مادی و معیشتی وجود داشت. اما آنچه مادی بود به صراحت بیان نمی‌شد، ترجمه می‌شد به زبانی اخلاقی و همان زبان، بنیاد مادی اعتراضات را لاپوشانی می‌کرد.

اصولاً زبان صریح مادی، یک زبان خصوصی بود. به کرات می‌شنیدی بسیاری در یک گفتگوی رو در رو، از بیکاری و گرسنگی و کمبود مادلی بنالند. اما هم او که در گوش تو از دشواری‌های زندگی مادی می‌نالید، وقتی در یک اعتراض سیاسی شرکت می‌کرد، از عدل امام علی می‌گفت، از قیام امام حسین دفاع می‌کرد و به یزید و معاویه حمله می‌برد. زبان اعتراض نمادین و انتزاعی و کلی بود. متکی بود بر ذخائر معنوی که در انبار دین یا ملیت یا هر سرمایه اجتماعی و فرهنگی دیگر اندوخته بود.

خواست مادی و دنیوی، به خودی خود وجاهت نداشت، چندانکه ذهنیت عمومی را بسیج کند و به صراحت بیان جمعی پیدا کند.

در اعتراضات پراکنده‌ای که طی هفت هشت ماه اخیر در ایران جریان دارد، شاهد تحول تازه‌ای هستیم. مردم به صراحت از گرسنگی و بیکاری می‌گویند، از حقوق پایمال شده شان، از افزایش حقوق صنف خود سخن به میان می‌آورند و خواهان افزایش امکانات مادی زندگی روزمره‌شان هستند. بدون هیچ واسطه، بدون هیچ نماد و واسطه‌گری زبان اسطوره‌ای یا نمادین.

این تحول به این معناست که زبان اسطوره‌ای و نمادین وزن پیشین خود را از دست داده است. مهم‌ترین زبان نمادین در فضای فرهنگی جامعه ایرانی دین است. جمهوری اسلامی، طی چهاردهه، زبان و سرمایه‌های کلام دینی را خصوصی کرده است. به این معنا که آن را برای همبستگی جمع وفادار به خود مصادره کرده و آن را از دسترسی عموم مردم بیرون برده است. در نتیجه خواست‌های ملموس مادی، عریان و بدون واسطه هیچ زبان میانجی به میان آمده است.

حال نفس بیکاری، نفس تبعیض مادی، خود گرسنگی و فقدان سرمایه مادی، بی میانجی، اعتراض برمی‌انگیزد و جمع‌های انسانی را بسیج می‌کند. این اتفاق تازه‌ای است و خبر از دنیایی تازه می‌دهد. خوب دقیق شویم، این دنیای تازه واقعاً فاقد بنیاد اخلاقی و هنجاربخش نیست. بنیاد هنجار بخش و اخلاقی کننده این دنیا، خود زندگی و تداوم زندگی است. زندگی خود موضوعیت پیدا می‌کند بی میانجی هر آنچه که بخواهد به آن معنا و جهتی اخلاقی عطا کند. خودش و تداومش هنجار تلقی می‌شود، بسیج می‌کند و عالمی ویژه خلق می‌کند.

پشترها دین چندان اقتدار و نیرو داشت که زندگی تنها به شرط انطباق با آن اهمیت داشت. زندگی‌ها از دست می‌رفت و فدا می‌شد تا دین برپا بماند. اما اینک خود زندگی یک مبنای هنجار بخش است. حال این دین است که اگر بخواهد کسب اعتبار کند باید نسبت خود را با زندگی روشن کند. این ماجرا به دین خلاصه نمی‌شود همه سرمایه‌های اجتماعی، فرهنگی و کلامی تابع چنین حکمی هستند. زندگی و تداومش، بر صدر نشسته و همه سرمایه‌ها باید ثابت کنند خدمتگذاران خوبی برای آن هستند و الا از اعتبار خواهند افتاد.

این تحول مهمی است. اگر قرار باشد جمهوری اسلامی به حسب تحولاتی که پیرامونش سر باز کرده تغییر کند، مسیر این تغییر را نشان می‌دهد. تن در دادن به اولویت منطق زندگی، باید چندان به حساب آورده شود که همه چیز را در پرتو آن بازخوانی و بازآفرینی کنیم.

اگر جمهوری اسلامی نخواهد مقتضی تحولاتی که جریان دارد، تغییر کند، مصیبتی از راه خواهد رسید. به تدریج دین و زندگی رویاروی هم قرار خواهند گرفت. اگر متولیان دین با این فضا گفتگو نکنند به تدریج دینی رویاروی زندگی برجسته خواهد شد و هر چه بیشتر این چنین شود، در عرصه عمومی با خواست زندگی رویاروی دین مواجه خواهیم بود. دین در ذهنیت یک نسل، ممکن است به هیولایی علیه منطق تداوم زندگی تبدیل شود و البته آن سو نیز چشم انداز نیکی نخواهد بود. زندگی که خود را رویاروی دین تعریف کرده، دست کم در این سوی عالم، مملو از شرارت و گسیختگی و فردیت‌ خودخواهانه و ضد اجتماعی خواهد بود.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

خرسی در تاریکی ایستاده است

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۴۰ ق.ظ

در میان ترس و رعب افکار عمومی از پیامد تحریمهایی که در راه است، سخنان تهدیدآمیز روحانی، و مهم‌تر از همه سردار سلیمانی، اعصاب بسیاری از مردم را به هم ریخت. دوست داشتند همه سکوت کنند، به تدریج اخباری بشنوند حاکی از کوتاه آمدن مسئولان و زمزمه‌هایی از مذاکره. درست مثل وقتی که یک خرس وحشی قدرتمند در تاریکی ایستاده باشد، صدای خس خس نفس‌هایش نفس در سینه‌ها حبس کرده باشد در این میان، یک نفر به طرفش سنگ پرتاب کند. مردم بی پناه جیغ می‌کشند و به مرزهای سکته نزدیک می‌شوند.    

شجاعت به قول یونانیان، فضیلت پاسداران است. مردم باید در اظهار قدرت و شجاعت سرداران نظامی خود، احساس غرور و امنیت کنند. اما چرا این همه ترس از طرف مردم؟ چرا این همه نگرانی؟

روزی روزگاری در این دیار، وجود دو فضا از ناحیه حکومت به رسمیت شناخته شد. یکی فضای مربوط به نظامیان و پاسداران تا در آن فضا امکان زندگی شجاعانه داشته باشند و بتوانند ارزش‌های خود را تحقق بخشند. یک فضای دیگر مربوط به عموم مردمان تا بتوانند زندگی کنند مطابق با مطالبات و دلخوشی‌های متعارف روزمره. برای چرخیدن چرخ هر دو هم حکومت دست کم در دهه هفتاد، آنقدر ثروت داشت که هزینه کند.

اگر قرار است چرخ هسته‌ای بچرخد، چرخ زندگی مردم هم باید بچرخد. این شعاری بود که حسن روحانی را در سال 1392 به قدرت رسانید. طرح این شعار، خود بیانگر ورود به یک دوران تازه بود.  دورانی که دیگر حکومت آنقدرها ثروتمند نیست که هزینه چرخیدن هر دو چرخ را فراهم کند و به همین دلیل، دو چرخ با یکدیگر به تزاحم افتاده‌اند. واکنش روانی این روزها به اظهارات سردار سلیمانی، نشانه اوج گیری منطق این تزاحم است.

اما این تزاحم تزاحم نامیمون و نامبارکی است.

از ابتدای تاریخ بشر، همه صورت‌های زندگی سیاسی،  از دولت شهرهای یونانی گرفته تا اشکال متنوع امپراتوری و دولت ملت‌های مدرن، همیشه مردمانی گرد هم زندگی کرده‌اند، و برای تداوم زندگی شان خود را نیازمند نظامیان دیده‌اند و شجاعت و رشادت آنها را بنیان زندگی خود برشمرده‌اند. اینجا چه اتفاقی افتاده که از یکسو، با منطقی مواجهیم که حفظ شجاعت و غرور و ایستادگی و رشادت را بدون نسبت با منطق زندگی می‌ستاید و از سوی دیگر، با یک منطق فانتزیک و غیرواقعی که خیال می‌کند، به خودی خود، هیچ تهدیدی متوجه ایران نیست، همه دشمنی‌ها و مخاطرات بین‌المللی و منطقه‌ای تقصیر نظامیان است. اگر آنها در مقابل تهدیدات سکوت کنند، و کنار بنشینند، همه چیز رو به راه می‌شود.

منطق وجود این دو فضا، و دو چرخ که بدون نسبت با هم می‌گردند، برای ایران امروز و فردا خطرناک است. نظامیان باید میان ارزش‌های به میراث برده از زمان جنگ، با منطق متعارف زندگی عموم مردم نسبتی برقرار کنند. باید رشادت‌ها و اظهارات شجاعانه نظامیان در مقابل اظهارات تحقیر کننده دیگران، مردم را مملو از احساس امنیت و غرور کند. باید دانست از چه زمانی و با چه منطقی این نسبت منقطع شده است. در مقابل مردم نیز باید بدانند که حتی شادکامی در زندگی فردی نیز،  مستلزم بهره مندی از عزم و غرور و قدرت تهاجمی و تدافعی در مقابل مخاطرات بیرونی است. زندگی اجتماعی و سیاسی در کشوری نظیر ایران، هیچ گاه خالی از نیاز به کسانی نیست که شجاعت میدان دارند.

شاید اصل مساله را باید در روزی جست که کسانی خود را حاملان ارزش‌هایی نظیر شجاعت و ایستادگی و مقاومت دیدند، اما زندگی را یکسره شجاعت و ایستادگی و مقاومت تعریف کردند. در حالیکه مردم در زندگی روزمره‌شان، زندگی می‌کنند و این سنخ از ارزش‌ها ارزش‌های مسلط زندگی شان نیست. ابتدا تلاش کردند ارزش های خود را عمومیت دهند، هنگامی که ناامید شدند، تلاش کردند هر طور که ممکن است موقعیت‌هایی در داخل و خارج فراهم کنند تا زندگی با محوریت ایستادگی و مقاومت در آن امکان پذیر باشد. آنها چشم دیدن و تحمل زندگی با مشخصات متعارف را نداشتند. حاملان شجاعت و مقاومت، در نیافتند که باید همچون دیواری دور همین زندگی مردم بایستند تا مردم زندگی کنند. در نیافتند که آنها قرار است حراست کننده از زندگی مردم باشند. آنگاه می‌توانستی مردمی را ببینی که زندگی متعارف می‌کنند اما زندگی‌شان هم زمان مملو است از ارزش‌های جمعی همدلی، اتکا به یکدیگر، و توام با احساس غرور ناشی از فرزندانی که یکسره خود را فدای تداوم زندگی آنها کرده‌اند.

هم زمان اصل مساله را باید در روزی جست که بخشی از مردم نیز تصور کردند زندگی در همان چند و چون جزئی و رویت پذیرشان منحصر شده است. هیچ ملاحظه کلان و عامی در کار نیست. همه نهادهای حاکمیتی مشروعیت و موجودیت‌شان به شرطی مقبول است که کمکی به بهبود زندگی فردی‌شان کند. اگر نهادی هست که خدمتی به بهبود زندگی خصوصی فرد نمی‌کند اساساً نهاد مزاحمی است. چیزی تحت عنوان حیات اجتماعی و سیاسی وجود ندارد. قرار نیست از خود و زندگی شخصی‌شان چیزی برای تداوم زندگی اجتماعی و سیاسی هزینه کنند. همه صرفاً خود را ذیحق دانستند و در عرصه عمومی، چیزی تحت عنوان مسئولیت برای همیشه رخت بربست. نهادهای کلان اجتماعی و سیاسی، همیشه تابع ملاحظات مربوط به زندگی خصوصی افراد نیستند. گاه باید آنها را در موضعی دید که به جای تامین ملاحظات زندگی شخصی، ملاحظات مربوط به تداوم زندگی جمعی را نمایندگی می‌کنند.

منطق پیوند زننده این دو فضا را از دست داده‌ایم. این دو فضا، تنها به شرط پیوند با یکدیگر می‌توانند مانع از انحراف خود شوند. ورود نظامیان به عرصه‌های گوناکون اقتصاد و فرهنگ و سیاست، و آنهمه حرف و حدیث که در این سال‌ها ساختند، و خروج عامه مردم از میدان الزامات جمعی و سیاسی زندگی هر دو را در مهلکه انداخته است.  

این روزها، شاید نظامیان نمی‌ترسند. اما مردم می‌ترسند، در روز مبادا، معلوم نیست حتی به شرط همدلی، جرات همراهی با نظامیان را داشته باشند. بنابراین پیش از آنکه با دشمنان بیرون از این مرزها، رویارو شویم، فکری بکنیم برای ترمیم شکاف‌های مخاطره‌آمیزی که در داخل داریم.

خرسی در تاریکی ایستاده است، اما حمله نخواهد کرد. منتظر است تا شکاف‌های دیرمانده این دیار، به خودی خود سرباز کنند و مقاصد او را بی هزینه تامین کنند.

@Javadkashi


  • محمد حواد غلامرضاکاشی