زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

نه خرد و نه خدا

پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۲۳ ق.ظ

سازوکار دنیای جدید را بر خرد و تدبیر انسان بنا نهادند و خدا را به حاشیه پرتاب کردند. دین داران در چنین جهانی احساس بیگانگی کردند. چنین شد که در این جا و آنجای عالم، دین داران به عرصه سیاست هجوم بردند تا دنیایی تازه بسازند. دنیایی که خدا در آن مهجور و بیگانه نیست.

قرن بیستم، قرن لکه دار شدن حیثیت دنیای مدرن بود. بحران‌های اقتصادی، دو جنگ جهانی خونین، کوره‌های آدم سوزی  در آلمان، و به میان آمدن سلاح‌های کشتار جمعی و تخریب محیط زیست. این همه، فرصتی فراهم کرد تا دین داران عقده‌های خفته در درون را علنی کنند. خدا به نامی برای ظهور جنبش‌های جدید تبدیل شد.

هر کجای عالم، دین داران با زبان و بیانی متفاوت به صحنه آمدند. مضمون همه آنها اما این بود که جهان بی خدا، بی روح است. آنها در جستجوی روحی برای جهان بی روح بودند. انقلاب ایران در سال 1357 نمادی برای چنین خواستی شد.

دنیای مدرن ادعای جهانشمولی داشت. ادعا داشت همگان در سینه او جای دارند. اما در واقع چنین نبود. آنکه در بدو امر مدرن تلقی می‌شد، مرد، سفید پوست، پولدار، اروپایی، و سکولار بود. فراخ تر شدن سینه تنگ مدرنیته برای جا دادن زنان، دیگر اقوام و نژادها، طبقات فرودست و دین داران، نیازمند زمان بود و آبستن جدال‌های دامنگستر. جدال‌هایی که هنوز هم جریان دارند. زنان تلاش بسیار کردند تا سرانجام همه دریافتیم آنکه مدرن است، لزوما مرد نیست. سیاه پوستان تلاش بسیار کردند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما سفید پوست نیست، فرودستان میدان‌های خونین و پرماجرا راه انداختند تا دریافتیم آنکه مدرن است لزوما بورژوا و متعلق به طبقه فرادست نیست. جهان سومی‌ها تلاش کردند تا دریافتیم که آنکه مدرن است لزوماً اروپایی نیست. هیچ کدام از این تلاش و جدال‌ها ساده و روان نبود. در همه دنیایی از خون و کشاکش و شکست و پیروزی جریان داشت. حال گویا نوبت به دین داران رسیده بود تا نشان دهند آنکه مدرن است لزوما ناباور به خدا و دین نیست.

مدرنیته هر بار خود را از نو قرائت کرده است تا سینه‌اش گشوده و گشوده‌تر شود. ما در پیچ خطرناک جدال میان دین داران با دنیای جدیدیم.

جمهوری اسلامی در ایران، تنها یک پاسخ از میان ده‌ها پاسخ ممکن به این پرسش بود. تنها یک پاسخ. سوال اما همچنان باقی است حتی اگر جمهوری اسلامی به این سوال قرن جدید پاسخ درخور و قانع کننده‌ای نداده باشد. جمهوری اسلامی در پاسخ شریعت را در میان نهاد. توصیه کرد از احکام شریعت اگر پیروی کنیم، خدا را به جهان جدید آورده‌ایم. منطقی در میان نهاد که درگوهر خود خاص گرا بود. قادر نبود جز خود را ببیند. غیریت گذار بود و میل فزاینده‌ای به دامن چیدن از برقراری نسبت با جهان با همه تنوعات آن داشت. نه تنها به جهان و گستره رنگارنگ آن چشم بست، حتی در داخل کشور نیز نتوانست با دیگران گفتگو کند. جمهوری اسلامی خدا را در قفس به جهان آورد. آن را در گوشه‌ای آویخت و از دیگران خواست به تماشا بیایند.

جمهوری اسلامی و جنبش‌های دینی که به ویژه در جهان اسلام ظهور کردند، نه تنها به مساله برقراری نسبت جهان مدرن با جهان دین داران پاسخ ندادند، بلکه اصل سوال را لکه دار و ترسناک کردند. پرسش پاسخ نیافته است اما در انتظار پاسخ نشسته است.

درک ما از مدرن بودن، دیگر مردانه، اروپایی، فرادستانه، و سفید نیست. اما هنوز نسبتی با دنیای دین داران ندارد. درک ما از مدرن بودن هنوز با سکولار و غیردینی زیستن قرابت دارد. دین داران در حاشیه نشسته‌اند. آنها هنوز هم پر از ظرفیت هجوم‌اند به جهان جدید. مدرنیته هنوز هم باید پاسخ دهد اگر جهانی است، چرا جایی برای احساس سکونت و آشنایی دین داران ندارد.

تجربه چهار دهه گذشته اما دین داران را هم در معرض یک پرسش بزرگ قرار داده است. تا به این پرسش پاسخ ندهند سوال از اتهام آزاد نخواهند کرد: آنها با خدای خود چه نسبتی برقرار می‌کنند با جهانی که اینهمه صدا، اینهمه رنگ، اینهمه دنیاهای ناسازگار در آن جاری است. خدای آنها چه کمکی به افزایش تفاهم و همدلی در جهانی اینچنین خواهد کرد؟ می‌توان در ادعا جهانروا بود. اما در عمل خاص گرا و تنگ نظر. مدرنیته نیز از همین معضل رنج برده است. اما به تدریج آموخته که سینه‌اش را فراختر کند. مدرنیته امروز خیلی گشوده‌تر از مدرنیته قرن هفدهم و هجدهم است. دین داران باید اعتراف کنند که به رغم مدعای جهانروایی، در عمل تنگ نظر بوده‌اند و منشاء بدگمانی نسبت به خدایی بوده‌اند که از آن سخن گفته‌اند. به نامش قدرت و ثروت اندوختند و برای تامین منافع خود، نام او را لکه دار کردند.  

مدرنیته در هر گام که سینه خود را فراخ کرده، غنی‌تر و عمیق‌تر شده است. مدرنیته‌ای که زنان را در خود پذیرفت، غنای بیشتری یافت. نسبتی تازه پیدا کرد با محیط زیست و اخلاق. مدرنیته‌ای که طبقات فرودست را در خود پذیرفت، عادلانه‌تر نمودار شد، مدرنیته‌ای که سیاه پوستان را در خود دید، پر شد از میراث سنت‌های قومی دیگر. مدرنیته‌ای که بتواند با جهان دینداران نیز نسبتی برقرار کند، به جهان خود روح تازه‌ای خواهد دمید. جهان مدرن برای غنای خود، و دین داران برای بقاء و مشروعیت خود نیازمند میدان تازه‌ای از گفتگو هستند.

ما که نسل انقلابیم، خون در دل انبار کرده‌ایم از بد روزگار. ما در انتظار برقراری نسبت میان خرد انسانی و تجربه معنوی از خداوند بودیم. یکی را در آتش فاشیسم و تنازعات طبقاتی و قومی سوزاندند و دیگری را در الگوهای ناساز حکومت‌ها و جنبش‌های دینی. در جستجوی امتزاج خدا و خرد بودیم، چه باید بکنیم در عالمی که نه خدا و نه خرد در آن دائر مدار است.  

جمهوری اسلامی هنوز هم می‌تواند از قابی که برایش ساخته می‌شود بیرون بیاید. می‌تواند با گشودن میدانی تازه در عرصه سیاست و فکر و فرهنگ، خدا را از قفس تنگ نظری‌های خاص گرایانه رها کند. گشاینده افق تازه‌ای باشد از میدان گفتگو میان جهان جدید و جهان دین داران. خدا را باید از قفس تنگ نظری‌های فرقه‌ای رهانید، همانطور که عقل را از قفس تنگ نظری‌های اروپا محورانه. جهان تشنه یک امتزاج تازه است. نجات دهنده جهان جدید، در نسبت میان این دو ظهور خواهد کرد.

 @javadkashi


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

جهان‌های موازی

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۴۳ ب.ظ

نمی‌دانم چقدر نسبت به گذشته به دمکراسی در عرصه سیاست نزدیک‌تر شده‌ایم. اما اطمینان دارم در عرصه اجتماعی و فرهنگی خیلی دمکراتیک‌تریم.

دمکراتیک شدن زندگی اجتماعی و فرهنگی به معنای واصل شدن به ایده برابری است. ما به جد در عرصه اجتماعی و فرهنگی به این برابری نزدیک شده‌ایم. دیگر هیچ چیز، هیچ چیز موجب نمی‌شود کسی از کس دیگر، برتر شمرده شود. هیچ کس از هیچ کس دیگر محترم‌تر نیست. هر کس موقعیتی متفاوت با دیگری دارد، اما موقعیت‌ها نسبت به هم نسبت موازی دارند نه عمودی. دین داران، موقعیتی دارند، در کنار بی‌دینان. آنها آنچنان‌اند و اینها اینچینین. اما هیچ چیز آنها را از اینها یا اینها را از آنها برتر نمی‌کند. کسانی دانش بیشتری دارند. صاحبان دانش، برتر نیستند آنها دکان و کار و  کاسبی دارند در کنار بیسوادان. ثروتمندان، برتر از فقیران نیستند، هر یک موقعیتی دارند که دلالت اخلاقی ندارد.  

ما در جهان‌های موازی زندگی می‌کنیم.

هیچ صورتی از زندگی معیار زندگی نیک نیست. همیشه کسانی به صورت زندگی دیگران غبطه می‌خورند یا حسادت می‌ورزند. تردیدی نیست هر کس تلاش می‌کند از طبقه اجتماعی خود بیرون رود، و مشابه کسانی زندگی کند که مرفه‌ترند، یا کسانی تلاش می‌کنند، مدرکی بگیرند، ادا و اطوار اساتید بزرگ را درآورند و منزلت و شهرتی کسب کنند. استاد مبرز شدن، وضعیت محترم‌تری نیست. معیاری برای زندگی خوب ایجاد نمی‌کند. اما مزایای بیشتری دارد. اگر نه مزایای مالی، دست کم مزایای منزلتی.  

هیچ کس نیست که برای دیگران، الگوی زندگی شریف باشد. هیچ کس نیست که نفس وجودش، تنفس کردنش، سخن گفتنش، در دیگران احترام برانگیزد. هر کس در وهله اول به خود نظر می‌کند و از موفقیت‌های خود دم می‌زند و تلاش می‌کند همیشه از حال و روز خود خرسند باشد. به دیگران نظر نمی‌کند اگر هم نظر کند، تلاش می‌کند خود را سر جمع در موقعیت بهتری ببیند. اگر هم نشد، و دیگری را به هر دلیل در موقعیت بهتر دید، پر می‌شود از حسادت و نفرت.

جهان انگار برجی ندارد. اگر هم برجی هست، دیگر کسی در آنها سکونت ندارد. همه خاکی‌اند و مساوی. روحانی کاسبی می‌کند، استاد دلال است، مرد سیاسی بازیگر کمیک است. زندگی والا به یک افسانه کسالت بار تبدیل شده است. هیچ کس حتی حوصله شنیدن داستان آن را هم ندارد.

پیشترها منازعه سنت و مدرن جریان داشت. مدعیان هر طرف می‌گفتند، می‌نوشتند، فریاد می‌زدند چرا از دیگری والاترند. یکی به مفاهیم و گنجینه‌های معنایی والای سنت تکیه می‌کرد و دیگری از بزرگان جهان مدرن می‌گفت. شکسپیر، بتهون، داستایفسکی و نیچه. اما گویی این منازعه دیگر خاتمه یافته است. هر دو کالای فیک چینی به هم می‌فروشند و خرسندند.  

کسانی خیال می‌کنند این نظم دمکراتیک شده در عرصه اجتماعی و فرهنگی، مقدمه دمکراسی سیاسی هم هست. من اما تردید دارم.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

رعب مشروع، رعب نامشروع

سه شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ب.ظ

آرمان پردازی نکنیم، حکومت همیشه با الگوهایی از احساس رعب همراه است. تبعیت بدون ترس ممکن نیست. آنچه مهم است، نسبتی است که افراد با ترس خود برقرار می‌کنند. فردی که از بیرون با حکم حکومت روبروست و در درون با سرزنش عقل و وجدانش، با تبعیت خود رشد می‌کند. ارتقاء می‌یابد. حتی احساس می‌کند همان ترس بستر آزادی اوست. اگر در کوتاه مدت متوجه نباشد، در دراز مدت، ستایشگر بستری خواهد شد که او را از انجام اموری ترسانده است. اما اگر تولید رعب در عرصه سیاسی، پشتیبانی خرد و وجدان فردی را همراه نداشته باشد، مخرب است. ویرانگر است، همه چیز را به تلی از خاکستر تبدیل می‌کند. بستر ساز ویرانی حیات سیاسی است. در هر حکومتی باید موارد مشروع و نامشروع تولید رعب را از هم جدا کرد و حساب آن‌ها را جداگانه وارسی کرد.

جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. این نظام نیز مولد رعب‌های مشروع و نامشروع بوده است. از میان ترس‌های نامشروع، دو سنخ بیشتر شیوع داشته است. اما به تدریج یک سنخ سوم از راه می‌رسد که به خلاف دو سنخ قبلی،  توفیقی نخواهد داشت اما نگران کننده است.  

سنخ اول، اهل فکر و نظر را هدف گرفت. محدوده مجاز تفکر و بیان تدوین شد و به دیوار کوبیده شد. تخطی از مرزها، انواع و اقسام مجازات داشت. یکی دید اسلام را تضعیف کرده، دیگری به خود آمد و متوجه شد، ارزش‌های فرهنگی را به پرسش کشیده است، آن دیگری خود را در موضع تضعیف انقلاب یافت. یکی دیگر، به خود آمد و دید، مزدور بیگانه شده است. در چنین فضایی، زبان که هم امکان تفکر است و هم بستر بیان، مرعوب می‌شود. می‌بینی اکثر اهل نظر و قلم، در صدد قالب گرفتن مقاصد خود در الگوهای بیانی مجاز هستند. فکر اما در الگوهای مجاز کلامی جا نمی‌گیرد. بنابراین زبان به فرم‌های بیانی خالی از محتوای فکری تبدیل می‌شود. در جمهوری اسلامی، می‌توانی به سنخ شایعی از بیان اشاره کنی، که شیک و مدرن و تئوریک است، اما هیچ معنایی ندارد. انگار گفته می‌شود که هیچ مقصودی را نرساند.

البته در میان اهل فکر، هستند کسانی که جسور و شجاع باشند و نخواهند مقاصد خود را در قالب‌های مجاز بریزند. اما فکر در رابطه و تبادل کلام و نقد متولد می‌شود. می‌بینی اهل فکر جسور هم، به تدریج بی ربط می‌اندیشند، بی ربط تولید می‌کنند، و به نحوی دیگر در بی معنا کردن کلام مشارکت می‌کنند.

در چنین فضایی، چشمه فکر و تفکر می‌خشکد. نه لزوماً در میان کسانی که منتقدند و می‌خواهند حرف‌های غیر مجاز بزنند، بلکه در میان کسانی نیز که قرار است تصدیق و تایید کنند و نظام را توجیه کنند و برای آن، ماده فکری تامین کنند. نقد صریح و حیرت انگیز آیه الله جوادی آملی به وضعیت حوزه‌های علمیه، از همین نکته حکایت داشت. در فضای خالی فکر و تامل جامعه بی افق می‌شود و از سرمایه‌ چشم اندازهای امید بخش تهی.

سنخ دوم، فعالان سیاسی را هدف گرفت. تولید رعب برای نیروهایی که اسلحه به دست می‌گیرند، مشکلی ایجاد نمی‌کند. اما بخش مهمی از مخالفین، کسانی هسنتد که تلاش دارند سازماندهی‌های تازه کنند، و کسانی را بسیج کنند که نظام قادر به بسیج کردنشان نیست. این شمار افراد، ممکن است بازار و قلمرو نفوذ و قدرتی دست و پا کنند. می‌توانستیم این فعالیت این گروه‌ها را مجاز بدانیم. فقط باید ظرفیت‌های نظام را گسترش می‌دادیم و گسترش ظرفیت، همانی است که به آن توسعه سیاسی می‌گویند. اما تولید رعب برای این سنخ افراد، مولد احساس بیگانگی برای شمار مهمی از افراد هوشمند، توانا، متبکر و خلاق بود. کسانی که می‌توانستند در مواقع خطر، مدد کار باشند، مدیران قدرتمند و اثرگذار بر عرصه عمومی باشند و همگان شاهد باشند که چگونه جامعه از نیروهای خلاق و آفرینشگر پر است. جامعه‌ای داشتیم که به جای نالیدن از فقدان افق، در کار انتخاب میان امکان‌های متعدد پیشاروی خود بود.

مرعوب کردن این سنخ از نیروها، جامعه را از لحاظ سیاسی، به یک جامعه ناظر و تماشاگر تبدیل کرد و البته فعالانی که اغلب فرصت طلب، و توخالی و بی مایه و ناتوان‌اند.

اینک اما سومین سنخ از تولید رعب نامشروع از راه می‌رسد که بعید است توفیقی به همراه داشته باشد: تولید رعب میان کارگران و گرسنگان و طبقات محروم. فریاد اعتراض گرسنگان و محرومان، یک واکنش طبیعی و غریزی در مقابل مخاطراتی است که متن متعارف زندگی‌شان را تهدید می‌کند. گرسنه باید اجازه داشته باشد فریاد بزند. اگر جرات نالیدن نداشته باشد، اگر دنیا را حتی برای اعتراض نسبت به عدم دریافت حقوق ماهیانه‌اش تنگ بیابد، داستان دیگری در راه خواهد بود. اینجا همانجایی است که سیاست تولید رعب، با شکست مواجه می‌شود.

اهل نظر مرعوب، به تدریج فکر نمی‌کند با احساس بلاهت زندگی می‌کند، اما زندگی می‌کند. اصلاً فکر را تعطیل می‌کند که امکان زندگی کردن بیابد. فعال سیاسی مرعوب، پا از گلیم خود درازتر نمی‌کند تا زندگی کند. اما گرسنه‌ای که فریاد می‌زند، به این جهت است که زندگی کردن برایش ناممکن شده است. فریاد زدن و اعتراض، تاثیر جبران کننده‌ای برای نقصان زندگی‌اش دارد. ضمن فریاد زدن، احساس امید و افق و چاره می‌کند. سیاست رعب، برای چنین اقشاری پاسخ نمی‌دهد. گرسنه‌ مرعوب، آماده انفجار است.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

شروط چهارگانه بلوغ سیاسی

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۱۹ ق.ظ

چهل سال از انقلاب می‌گذرد. ردیف کردن شکست‌ها، یا ردیف کردن دستاوردها، به درد دعوا و منازعه می‌خورند اما هیچ دردی از ما حل نخواهند کرد. بیش از هر چیز نیازمند درس گرفتن از تجربه‌های گذشته‌ایم.

درس گرفتن از تجربیات گذشته به معنای بازگشت و خم شدن روی خویشتن است. همه بر روی آنچه پیشتر عامل یا ناظر آن بوده‌ایم خم شویم و به طور جمعی به آن بیاندیشیم. رنج‌ها و کاستی‌های امروز را پیش چشم بگذاریم، و از خود بپرسیم کدام عملکردها و باورها در بروز چنین کاستی‌هایی نقش داشته‌اند.

مهم‌ترین کاستی ما، فقدان بلوغ سیاسی است. هنوز گرفتار داستان ساده دلانه و کودکانه آن پیرمردیم. داستان پدری که از فرزندانش خواست هر یک چوبی بیاورند و  نشان داد که هر چوب به تنهایی در مقابل فشار شکننده است. وقتی چوب‌ها کنار هم قرار گیرند مقاومت می‌کنند و استوار می‌شوند. در عرصه سیاست، ماجرا درست به عکس است. چوب‌ها هر چه بیشتر در کنار هم قرار گیرند و یکی شوند، شکننده‌تر می‌شوند. پس از چهل سال، وقت آن است که باور کنیم عرصه سیاسی پیچیده‌تر از این روایت ساده است. شرط بلوغ سیاسی، تن دادن به چهار نکته است:   

اول: هیچ کدام از مشکلات کشور ساده نیستند و راه حل دم دستی برای هیچ مشکلی وجود ندارد.

دوم: هیچ فرد و جریانی به تنهایی کلید حل مشکلات را در دست ندارد.

سوم: هر جریانی در حل مشکلی از مشکلات نسبت به جریان‌های دیگر، واجد مزیت‌هایی است. باید نیروهای متنوع را بر حسب مزیت‌هاشان برای حل مشکلات متنوع فراخوان کرد.

چهارم: هر جریانی در بسیج نیروهایی موفق است. برای بسیج حداکثری نیروهای اجتماعی، نیازمند مشارکت همه واجدان مرجعیت در سطح عمومی هستیم.

این مرد چهل ساله، هنوز هم خیال می‌کند حیات سیاسی ماشین است که یک فرمان دارد و چهار چرخ. دیگران نمی‌گذارند راننده درست پشت فرمان بنشیند و رانندگی کند. بنابراین طی چهار دهه، آنچه بیشتر یاد گرفته، طراحی سناریوهای حذف است. همیشه مزاحمینی هستند که نمی‌گذارند کار پیش برود. در حالیکه حیات سیاسی نسبتی با ماشین و چرخ و فرمان ندارد. بیشتر میدان خلق و ابداع موقعیت‌های تازه از دل نیروهای متکثری است که هر یک بر حسب مزیت‌های خود کاری را به دست گرفته و در رقابت با دیگر نیروها، امکان‌های تازه می‌زاید.


  • محمد حواد غلامرضاکاشی