زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

لطفا افتخار نکنید

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ب.ظ

رئیس جمهور گفته: اقدامات دولت علیه کرونا با وجود تحریم‌ها نسبت به دیگر کشورها افتخار آفرین بوده است. ما ایرانی‌ها به چه کسی پناه ببریم به چه نهادی شکایت کنیم که فعلا نمی‌خواهیم به چیزی افتخار کنیم. خریدار افتخارآفرینی‌های حکومت کنندگان هم نیستیم.

همین که جنابعالی به دولت خود بابت اقدام علیه کرونا افتخار می‌کنید، جناح‌های مقابل خود را تحریک می‌کنید این افتخار نصیب جنابعالی نشود، بلکه آنها مدال این افتخار را بر گردن خود بیاویزند. بعد دولت جنابعالی همین اندک کارآمدی را هم که دارد رها می‌کند کارشکنی می‌کند تا مدال افتخار را کسی از دستش نگیرد. آنها هم که به میدان می‌آیند، دردی را درمان نمی‌کنند فقط مدال افتخار را تصاحب می‌کنند.

اعلام آمار واقعی مبتلایان و فوت شدگان، اصل افتخار را ممکن است بی اعتبار کند. پس هر روزبه نحوی در اعلام آمار واقعی اختلال می‌کنید. برای افزایش امکان افتخار، هر روز آمار غیر واقعی‌تر از روز پیش می‌شود. وقتی آمار اعلام شده کاملاً با مدل مورد نظرتان برای افتخار جور درآمد، اولین کسی که آن را باور می‌کند خودتان و دستگاه مدیریت خودتان است. پس در مدیریت این بلا، هر روز از این که هستید هم ناکارآمدتر می‌شوید. وقتی چهره تلخ واقعیت بیش از آنچه شما اعلام می‌کنید، ظاهر شود، دست به گریبان همان سازوکارهای قدیم می‌شوید که دشمنان برای نادیده گرفته شدن اقدامات محیر العقول حکومت ایران، سعی در سیاه نمایی دارند.

جناب روحانی به جای آنکه از دیگران برای ربودن مدال افتخار سبقت بگیرید، ابعاد فاجعه را رسما اعلام کنید اگر دروغ هم بگویید و ابعاد ماجرا را بدتر از آنچه هست اعلام کنید، کار غلطی نکرده‌اید. اعلام کنید چقدر برای رویارویی با این مشکل کمبود و کاستی در کشور وجود دارد. از نهادهای دیگر بخواهید این مساله را جدی بگیرند و امکانات خود را در اختیار دولت بگذارند. بگویید شرایط تحریم چقدر کار را مشکل کرده است و خواهان تحولاتی در سیاست خارجی بشوید. مردم را فراخوان کنید که سهل و آسان با مساله مواجه نشوند. از نهادهای مردمی و فعالان مدنی بخواهید مشارکت کنند. هر از چندی بیایید، از سایر نهادهای فعال شده و مردم بسیج شده تشکر کنید و مدال‌های افتخار به آنها بدهید و بابت کم کاری‌های خود عذر خواهی کنید. گاهی در مراکز درمانی ظاهر شوید. مصلحتی هم شده برای آنها که در این روزها رنج می‌کشند، گریه کنید. نشان دهید شما هم کمی می‌توانید بفهمید رنج مردم یعنی چه. نشان دهید آرام نیستید.

آقای روحانی وقتی آرام هستید، لبخند می‌زنید و گاهی مزه هم می‌پرانید. مردم از چهره آرام شما خشمگین می‌شوند. آرامش شما توهین به مردم است. مردم احساس بی پناهی می‌کنند در این چهره آرام. این را می‌فهمید؟

بر حسب آمارهای اعلام شده خودتان، سومین رتبه در جهان را در تعداد مبتلایان و فوت شدگان دارید و در همان حال احساس افتخار هم می‌کنید. با این الگوی عادت شده در نظام جمهوری اسلامی، امکان هر تحولی را می‌بندید. در حالیکه اتفاقاً رویدادهایی از این دست می‌توانند مبنای تحولات بزرگ در کشور باشند.

این نظام چهل ساله، تا کنون در این ابعاد با یک فاجعه ملی مواجه نبوده است. کمبود و کاستی‌های نظام تصمیم‌گیری کشور خود را نشان داده است. می‌توانیم در آئینه این فاجعه ببینیم نحو اولویت گذاری‌های پیشین درعرصه سیاست خارجی و داخلی، و الگوهای توزیع منابع و عدم شایسته سالاری در نظام، چگونه می‌تواند در روز مبادای امروز فاجعه بیافریند. مساله منحصر به حکومت هم نیست. مردم هم نشان داده‌اند چقدر عقب ماندگی‌‌های فرهنگی دارند. این بحران ثابت کرد تا چه حد بذرهای شرارت و منفعت طلبی در میان خود ما ریشه دوانده‌اند. مردم در حال بازبینی و تصحیح رفتار خود هستند. نظام درمانی و سلامت کشور در حال مشاهده کاستی‌های خود است. نیروهای نظامی برای حل یک مشکل ملی به خط شده‌اند، ماشین‌‌های سرکوب خیابانی، به کار سرکوب یک ویروس بسیج شده‌اند.

جناب روحانی لطف کنید افتخار نکنید. اجازه بدهید در پرتو این تجربه یادگیری‌های تازه اتفاق بیافتد. سازمان‌های نهادی و قواعد و مدل‌های تصمیم گیری‌مان، تصحیح شوند. و در بسیاری از موارد به روال متعارف سیاست نزدیک شویم و گوش حکومت شنوای این سخن ساده شود که حکومت رسالتی بر دوش ندارد، قرار نیست افتخار برای مردم بسازد، حکومت فقط قرار است امور عمومی مردم را مدیریت کند تا مردم در قلمروهای که خود می‌سازند افتخار آفرین شوند.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

آه از دل آن مرد، آه از آن فرشته زیبا

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۰۹ ب.ظ

زیباترین اوراق دفتر خاطرات آدمی خاطرات عاشقانه است. عشق‌های دوره نوجوانی، عشق‌ منتهی به ازدواج، و حتی عشق‌های دوران پیری. عشق‌های آشکار، عشق‌های پنهان. عشق‌های چند ساله، چندماهه و حتی عشق‌هایی که لحظاتی بیش دوام نمی‌آورند. در یک نگاه متولد می‌شوند و عمری کوتاه دارند. حتی تلخی روزها و ماه‌ها و سال‌هایی که بی عشق می‌گذرد، شیرین‌ترین روزهای زندگی است. سینه آدم‌ها انباشته از رازهای متنوع از عشق‌های بلند و کوتاه و ماندنی و رفتنی است. اما شگفتا از عشقی که هم عشق دوران نوجوانی است، هم عشق منتهی به ازدواج، هم عشق دوران پیری.

تنها در افسانه‌ها باید شنید از زنی که یک عمر در نگاه یک مرد قامت رعنای یک عشق دل انگیز باشد. یک عمر ضمیر و جان یک مرد را به سمت زیباترین افق‌های عالم گشوده نگاه داشته باشد. یک عمر آسمانی باشد برای پرواز یک مرد. آنگاه چه ستمی است بر آن مرد اگر آن فرشته زیبا درهای آسمان را بی خبر بگشاید و برای همیشه برود. هیچ کس، هیچ کس نمی‌تواند عمق اندوه و تنهایی آن مرد را دریابد. هیچ کس قادر به تسلای چنان دلی نیست.

شب پیش عفت موسوی همسر محمد محمدی گرگانی درگذشت. کرونا داس در دست می‌گردد و شاخ عمر کسانی را می‌برد و می‌رود. بی آنکه از نامش بپرسد. از زندگی‌اش و از آنچه بر ساق هستی‌اش در این عالم روئیده است.

سال پیش برای آخرین بار دیدمش. آمده بود دانشکده برای شنیدن سخنرانی محمد آقا. سلام و علیکی کردم. آخرین چیزی که از او به یاد دارم، همان نگاه زیبای عمیق عاشقانه‌ای بود که به محمد آقا کرد. رفت. من به اتاقم بازگشتم. اما با خود فکر می‌کردم، چطور ممکن است اینهمه یک عشق پایدار بماند. چقدر جان و روح بزرگ می‌خواهد اینهمه عاشق بودن.

عشق بی میانجی اینهمه دوام ندارد. روز نخست همه چیز از عشق یک دختر و پسر نوجوان به یکدیگر آغاز شد. اما دوامش به عشقی بود که هر یک به والاترین ارزش‌های انسانی و اخلاقی داشتند. به شجاعت زندگی در مرزهای خونین خطر. به شجاعت بودن در مرزهای زندگی و مرگ. چنین بود که هر دو همه جا چشمه‌های جوشنده عشق و مهر بودند. شخصیت عاشق عفت خانم و محمد آقا، به صحنه‌های مبارزه و مقاومت و زندان منحصر نبود، عفت خانم مادر و همسایه عاشقی هم بود. از در و دیوار خانه‌اش عشق می‌بارید. از یک چای ساده که تعارف می‌کرد. چنانکه محمد آقا، هنوز هم چشمه روان یک مرد عاشق و والاست. هر کجا که هست. با هر که رو بروست. به هر که و هر چه که می‌نگرد.

دوستان می‌گفتند محمد آقا این روزها بی‌تاب است. من تاب بی تابی‌اش را ندارم.

همه چشم از این جهان می‌بندند. عفت خانم هم چشم از جهان فروبست. او و هم نسل‌های او، آخرین بازمانده‌های نسلی بودند که والا زیستند. والا به جهان نگریستند. به عالم والایی بخشیدند. اما منحنی تحول روزگار به سمت میانمایگی رفت. هر روز همه چیز به سبک و سلیقه میانمایگان ساخته شد. آنها اسطوره‌های مقاومت بودند، بی آنکه چیزی از این جهان طلب کنند. خوش زیستند اما یک روز خوش در این کشور ندیدند. چهل سال پس از انقلاب را در فشار و توهین همان میانمایگان تازه از راه رسیده زیستند.

آن مرد و آن زن، با همه سردی‌های روزگار، دست از عشق به ارزش‌های بزرگ انسانی برنداشتند، لاجرم عشق به یکدیگرشان نیز زاینده‌تر و ماندگارتر شد. عالم هر چه فقیرتر و سرد‌تر ‌شد، جهان مشترک آنها بزرگ‌تر و گرم‌تر ‌شد. من به دل مردی می‌اندیشم که جفت آن جهان بزرگ و گرم عاشقانه‌اش را از دست داده است. من به آن جهان زیبا می‌نگرم که دیگر نیست. من به عالمی می‌اندیشم که گویا به این زودی‌ها توان ساختن چنان جهان‌هایی را بازنخواهد یافت. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

حساب کرونا پاک است

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۴۴ ب.ظ

کرونا به ظاهر اسم رمز جدایی و مرگ است. اما خوب که به آن بیاندیشی، اسم رمز زندگی و وحدت است. اسم رمز جدایی است وقتی به قول آن خواننده افغان یار از یار می‌ترسد، فروشنده از مشتری، رهگذر از رهگذران، فرزند از پدر و چه می‌گویم حتی فرد از دستان خود می‌ترسد. اما این همه پرهیز از دیگری و ترس، کودک ناخواسته‌ای در درون پنهان کرده است.

این‌ها که امروز می‌ترسند و از هم فاصله می‌گیرند، تا همین چند ماه پیش، به هم لبخند ریاکارانه می‌زدند روی هم را می‌بوسیدند اما به هزار صورت خواسته یا ناخواسته از هم فاصله می‌گرفتند و حساب خود را از حساب دیگران متمایز می‌کردند. حراست از منافع فردی و تلاش برای افزون کردن آن، برادر را رویاروی خواهر قرار می‌داد و همسایه را پر از خشم نسبت به همسایه می‌کرد. شب و روز علیه هم حیله می‌کردیم و از کلاهی که سر دیگری گذاشته‌ایم مسرور بودیم. هویت‌هایی که در عرصه جامعه و سیاست ساخته می‌شد، پر بود از قابلیت‌های دشمن پروری. طرد و تحقیر می‌کردیم، جان یکدیگر را با خشم می‌گرفتیم و احساس پیروزی و سروری می‌کردیم. ویروس خودشیفتگی‌های فردی، جناحی، دینی، ملی و سیاسی، همه جا گیر شده بود.

اگر معیار مرگ و میر ناشی از ویروس است، یک عقل منصف باید کارنامه ویروس کرونا را با کارنامه مرگ و میر ناشی از ویروس خودشیفتگی‌های اجتماعی، دینی و سیاسی ما آدمیان مقایسه کند. البته اگر به مرگ و میر اکتفا نکنیم، و طرد و تحقیر و نادیده گرفته شدگی را هم به حساب آوریم، حساب کرونا کاملاً پاک است.

با کرونا، از هم فاصله می‌گیریم حتی از دستانمان. اما در عین حال در وضعیتی پرتاب شده‌ایم که یک ویروس مرزها را از هم دریده است. از چین، به قم سفر می‌کند، عامی و روحانی را از هم نمی‌شناسد. فقیر و غنی را در هم می‌آمیزد، مردمان و حاکمان را یکسان هدف می‌گیرد، جهان سوم و جهان اول را در می‌نوردد. ابرقدرت و کشورهای فقیر و فرودست را کنار هم می‌نشاند.

امروز تنها پزشکان سخن درخور توجه دارند. پزشک قطع نظر از این که مسلمان یا یهودی یا غربی یا شرقی است، مرجعیت یافته است. آنها با زبانی سخن می‌گویند که از مرزهای هویت‌های ستیزنده وکور فراتر می‌رود. همه به پزشک نظر دارند، تلاش‌های عملی و پژوهشی‌شان آنها را دنبال می‌کنند. پزشک سخن معتبر ایجاد می‌کند و سخنش سخن عموم بشری است. آنها ایستاده‌اند، بیمار می‌شوند و از دنیا می‌روند، بی آنکه قطره‌ای کینه در دل داشته باشند.
دیگر امور بشری از وجوه تمایزگذارشان تهی شده‌اند: از دین، فقط خدا مانده که موضوع توکل و اتکاست، خدایی که خدای همگان است. از سیاست، فقط کارآمدی و تلاش موثر برای رفع آلام مردم باقی مانده است، از رابطه‌های انسانی، فقط ملاحظات ناظر به حراست از خود و دیگری برای بقاء جمعی. از هویت ملی، تلاش برای در امان نگاه داشتن بشریت از احتمال شر ناشی از آلودگی ما.

کرونا هر یک از ما را به زیر کشیده است. در بارگاه کرونا، بیشتر محتمل است ناقل بیماری و آلودگی باشیم تا حامل پیام نجات بخش برای بشریت. بیشتر باید بابت میزان تلفات و افراد مبتلا، خود را پاسخگوی بشریت بدانیم تا خورشیدی که همه باید به آن خیره بمانند. مبارزه با کرونا هم مثل جبهه‌های جنگ است اما در این میدان، تنها روان و جان و دانش و رفتاری پیش می‌رود که نگاهی جهانشمول داشته باشد. پر باشد از دوستی آدمیان با هر وضعیت و جایگاهی.

برکت ناشی از آن نطفه‌ هنوز بارور نشده، جهان ما را بی معنا کرده است. کرونا منتظر زبان و نظامی از رفتار است که مبتنی است بر خواست خیرخواهانه عموم بشری. مردم این روزها نمی‌فهمند چرا هنوز هم فعالان دانشجویی مثل ضیاء نبوی بازداشت می‌شوند، چه وقت صدور حکم علیه فعالان آبان ماه است. با چشمانی گیج به تبلیغات پوچ تلویزیون نگاه می‌کنند که حاکی از کارآمدی نظام است. در همان حال ناباورانه به صفحاتی در اینترنت نگاه می‌کنند که تلاش دارند در میان این طوفان جهانی، اسنادی تازه از ناکارآمدی جمهوری اسلامی بر ملا کنند، بی بی سی و تلویزون آمریکا را می‌نگرند و نمی‌فهمند مقصودشان از تکرار سوگیری‌های تبلیغاتی این بار به نام کرونا چیست. کرونا، روان مردم و جامعه را به سویی دیگر برده است. سویی مبارک که نباید آن را فرونهاد.

ما آدم‌ها، وقتی در سلامتی به سر می‌بریم و کم و بیش روانمان آسوده است امکان‌های زندگی را بر سر هم می‌کوبیم. هر روز با بهانه‌ای به هم هجوم می‌بریم. اما ترس از مرگ پیامبری است که گویا از جهانی دیگر خبر می‌آورد، فریاد می‌زند کافی است. همه فرصت‌های تداوم زندگی را آنقدر بر سر هم کوبیدید که دیگر چیزی از آن باقی نمانده است. اینک قراردادی تازه منعقد کنید و زندگی تازه‌ای را رقم بزنید. مرگ این چنین منجی زندگی می‌شود.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

ملزومات بازگشت به جامعه

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ق.ظ

سیاست در ایران، چهار دهه است جامعه را می‌بلعد. بیرون از خود چشم دیدن هیچ چیز را ندارد. دین، اخلاق، اقتصاد، فرهنگ، نفرت، عشق و دوستی، هنر و حتی مرگ در شکم سیاست جای گرفته‌اند. سیاست گاه خشن بوده، گاه ملایم، گاه لباس تقوا پوشیده گاه لباس پزشک، گاه از آسمان به زیر آمده و گاه از زیرزمین به بالا، اما هر بار تکه‌ای از بدن جامعه را به شکم سیاست برده است. این در حالی است که سیاست تنها جزئی از جامعه است. سیاست باید جزئی از جامعه باقی بماند تا اخلاقی باشد، تا جامعه بتواند از ارزش‌ها و سرمایه‌های خود برای نسل آینده دفاع کند.

طی چهار دهه گذشته جمهوری اسلامی با فوریت ناشی از آرمان‌گرایی‌هایش و ضرورت مبارزه با دشمنانش اجزاء بدن جامعه را به میخ سیاست کوبید. اصلاح طلبان نیز طی دو دهه گذشته با طرح مساله دمکراتیک کردن نظم سیاسی، به این روند پیوستند و میخ سیاست را به هر آنجا که دستشان می‌رسید کوبیدند.

نقطه مقابل آنچه گفتم، سیاست زدایی از جامعه نیست. اتفاقاً ممکن کردن سیاست است. امروز سیاست در ایران با بلعیدن همه دار و ندار جامعه، خود را ناممکن کرده است. حکومت با محدودیت انتخابات، در لاک داشته‌ها و ناداشته‌های خود فرومی‌رود و مردمان نیز در لاک عسرت‌های زندگی‌شان. این حاصل بسط سیاست است که خود را معدوم کرده است. بازگشت به جامعه با تاکید بر این نکته آغاز می‌شود که جامعه کلیتی دارد متشکل از ساحات گوناگون. ساحاتی که هر کدام منطق و مضمون مختص خود را دارند. اجازه بدهید مثالی بزنم. چهل سال است که با دین حکومتی شده مواجهیم. همه شاهدیم که دین حکومتی شده به حکومت یاری می‌دهد تا کسب مشروعیت کند اما دین را از کارکرد خود تهی کرده است. دین دیگر کمکی به اخلاقی تر شدن جامعه نمی‌کند. حتی در آن اختلال ایجاد می‌کند. جامعه در اخلاقی بودن خود نیازمند دین است. اینک جامعه از این یاری رسان مهم محروم شده است. اگر دین همچنان از قدرت پیشین بهره‌مند بود، امروز می‌توانست به جامعه در مقابل تعرض عرصه سیاست کمک کند. همان بلا که بر سر دین آمده، بر سر اخلاق، هنر، فرهنگ، اقتصاد، خلاقیت، دوستی، عشق، و حتی مرگ نیز آمده است. تفکر به مرگ می‌تواند گریزگاهی باشد تا جامعه حیات خلوتی برای تفکر به خویشتن و فاصله گیری از وضعیت موجود و نقد آن داشته باشد.

خبرهای تازه‌ای در راه است. حکومت به تدریج درهای نیمه باز سیاست را می‌بندد. دمکراسی خواهی مبتنی بر چرخ انتخابات معنای خود را به تدریج از دست می‌دهد. همزمان با تغییر مسیر نظام، این سو نیز خبرهای تازه‌ای هست. تصادفا یک بیانیه دانشجویی خواندم که توسط گروهی با عنوان «دانشجویان متحد» امضا شده است. مفاهیمی در این بیانیه هست که توجهم را جلب کرد. به این نتیجه رسیدم که همزمان با تغییر رویه نظام سیاسی، در جامعه مدنی هم خبرهایی هست. گویی یک بازآرایی تازه در راه است. این متن با عنوان «بیانیه دانشجویان متحد پیرامون انتخابات مجلس» در سایت‌های مختلف منتشر شده است. در این بیانیه به جای بحث و گفتگو پیرامون شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، از یک استراتژی جایگزین سخن به میان آمده است: بازگشت به جامعه. یا به تعبیر دقیق‌تر «با مردم به سوی جامعه». ظهور این سنخ عبارت‌های تازه، حاصل تاملات نظری یک فرد و یک جمع نیست. ابداع ناشی از بن بست‌های عملی است. زایش زبان است هنگامی که به نظر می‌رسد دست‌ها و پاها بسته شده‌اند. مفهوم زاده می‌شود. اگر چه برای بقاء و زنده ماندنش باید تمهیدات تازه کرد. متنی که دانشجویان متحد نوشته‌اند، زایشگر این مفهوم تازه هست، اما متاسفانه اسباب و لوازم کافی برای زنده ماندن این کودک در متن نیست. بیم آن می‌رود که کودک تازه به عالم آمده خیلی زود از جهان برود. من خیال می‌کنم با مردم به سوی جامعه رفتن، مقدمات و موخراتی دارد و ملزوماتی که بیانیه دانشجویان به این ملزومات کم توجه یا بی توجه است.

اول: دانشجویان باید در وهله نخست خود را نقد کنند. باید نشان دهند خودشان نیز در فرایند بسط ید عرصه سیاست به عرصه‌های زندگی و جامعه نقش داشته‌اند. بازگشت به جامعه، به خودی خود اعتراف به این نکته است که تا کنون متوجه جامعه نبوده‌ایم. باید دانست بازگشت به جامعه چه مقومات و ملزوماتی دارد. دمکراسی خواهی به فرم ایرانی، تنها حول تقدس صندوق انتخابات گردش ‌کرد. این صندوق مقدس شده را همه باهم به جامعه بردیم و شفای همه دردها را از آن خواستیم. این نقد از این حیث اهمیت دارد که بازگشت به جامعه تنها به یافتن مسیر تازه‌ای برای تولید فشار سیاسی تقلیل پیدا نکند. دمکراسی خواهی می‌توانست معنای فربه‌تری پیدا کند. به طوری که قوت بخشی به جامعه را در صدر کار خود قرار دهد و بر آن باشد که جامعه قدرتمند، راه خود را در عرصه سیاسی پیدا خواهد کرد.

خواننده بیانیه احساس می‌کند دانشجویان قصد دارند به جامعه بازگردند و حاشیه‌ها و فرودستان و زخم دیدگان را گردآورند، آنها را بسیج کنند و همه چیز را آماده یک صف آرایی تازه سیاسی کنند. این درست همان استراتژی هجوم سیاسی به جامعه است. سیاسی شدن را در وهله نخست باید به خود جامعه واگذار کرد. بازگشت به جامعه نباید صرفاً از منظر احیای پتانسیل‌های بسیج سیاسی صورت گیرد.

دوم: استراتژی بازگشت به جامعه مستلزم درک این نکته است که جامعه عرصه‌ای فراخ‌تر و کلی‌تر از حیات سیاسی است. باید در وهله نخست به التیام آن وجوه زخمی شده پرداخت. باید نشان داد هنر، فکر، فلسفه، اخلاق، دین و سایر قلمروهای زندگی، منطق‌های بالنسبه مستقلی دارند که نباید تماماً قربانی کنش و واکنش‌های سیاسی شوند. آنها باید به امکان‌هایی برای تماشای میدان سیاست تبدیل شوند. با تمسک به آنها باید عرصه سیاست را داوری کرد و به امکان‌های هدایت و محدودیت آن اندیشید. باید نشان داد اگر جامعه امروز در مقابل تعرض حکومت هیچ دستاویزی برای دفاع از خود ندارد، حاصل تن در دادن به منطق بی مهار سیاسی است.

سوم: استراتژی بازگشت به جامعه، با تعجیل و خواست نتایج فوری همخوان نیست. جامعه امروز پر از امور ضروری و بحرانی است. اما همیشه در خط تیز بحران‌ها ایستادن، فکر را تعطیل می‌کند. ما برای مقابله با بحران‌ها و جلوگیری از بحران‌های تازه نیازمند تامل و تفکریم. باور کنیم خواست نتایج فوری و دم دست، سبب می‌شود عجولانه همه چیز را به مخزن سوخت بسیج سیاسی بریزیم. اساساً تند چرخاندن چرخ سیاست، مقتضی نگاه ابزاری به همه ساحات حیات انسانی است. کمی باید صبور بود و در کنار بازیگری تماشاگر هم بود. ما در نتیجه تعجیل، تماشاگری را به کلی از دست داده‌ایم و ناخواسته خود به بازیگران صحنه‌ای تبدیل شده‌ایم که با آن ستیز می‌کنیم.

چهارم: استراتژی بازگشت به جامعه زبان و زبان‌های تاره می‌طلبد. با طبل و توپ و تشر سیاسی نمی‌توان به جامعه بازگشت. باید به زبان هنر اجازه داد همانطور که اقتضای زبان هنر است ظهور کند. زبان دین را باید از حصر زبان سیاست نجات داد. باید تصویرهای کلیشه شده از زندگی را تنوع بخشید. حتی باید به هیبت مرگ، بیرون از سیاست اندیشید.

ملزومات نظری و عملی استراتژی بازگشت به جامعه بیش از این هاست. باید بیشتر سخن گفت و گفتگو کرد. این راه البته کمی دیر است. بازگشت به جامعه باید خیلی زودتر از اینها اتفاق می‌افتاد. اما هنوز هم راهی جز آن وجود ندارد. @javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی