ما و آرمان های انقلاب
کاش نمایشگاهی برپا میشد. یکسوی این نمایشگاه را با تصاویر مدیران و فیشهای حقوقیشان تزیین میکردند. سوی دیگرش را با تصاویری از بحران آب، سوی دیگرش تصاویری از گرسنگان و بیکاران و تحقیرشدگان و واماندگان. کاش فراموش نکنند در جایی از این نمایشگاه، تصویر کارگری را بیاویزند که تازیانه خورد. سوی دیگرش تصویر معلمی که خودکشی کرد. آنگاه از جمهوری اسلامی به طور ویژه دعوت میکردند از این نمایشگاه بازدید کند و سرانجام از او میپرسیدند راستی چه شد که چنین شد.
اگر جمهوری اسلامی نیامد و به این سوال پاسخ نداد، دیگران خواهند آمد دیگران هم اگر نیامدند تاریخ از آنجا گذر خواهد کرد و سرانجام برای این سوال پاسخی ساخته خواهد شد. جمهوری اسلامی خود بیاید و پاسخ دهد، راهی به سوی آیندهاش گشوده خواهد شد اما اگر همه چیز به تاریخ سپرده شود، تاریخ بی رحم است، کلی نگر است، به پیامدهای عام مینگرد و برای همیشه نسخه همه چیز را یکجا خواهد پیچید.
من یک نفره به جای جمهوری اسلامی به چنان نمایشگاهی میروم. یک دور همه تصاویر را تماشا میکنم. در گوشه کناری مینشینم، در خود فرومیروم، به خاطراتم رجوع میکنم و تلاش میکنم به این سوال پاسخ دهم. باید از منازعه دیرین تعهد و تخصص آغاز کرد.
منازعه تعهد و تخصص
به مدیران و متصدیان امور که مینگرم، بحثها و مناقشاتی را به یاد میآورم که در همان ماههای اول درگرفت. شاید نخستین منازعه در درون جمهوری اسلامی، منازعه بر سر سرشت و گوهر مسئولان و متصدیان امور بود. گروهی از متعهدان دفاع میکردند و گروهی از متخصصان. اما این مدیرانی که امروز در قابهای این نمایشگاه ردیف شدهاند، معلوم نیست حاصل تفوق کدامیک از این دو گروهاند. اینها تعهدی که ندارند، خوب که دقت کنید تخصصی هم در کار نیست. از خود میپرسم سرانجام چه شد که گروهی از میدان آن نبرد پیروز درآمدند که نه تخصص داشتند نه تعهد.
در آن منازعه متخصصان به متعهدان میگفتند انقلاب کردید دستتان درد نکند. درود بر شما، اما حال زمان اداره کشور است و مدیریت کشور نیازمند تخصص. نیازمند کسانی که اقتصاد و مدیریت بدانند و تجربه کار داشته باشند. لطف کنید کمی کنارتر بایستید و کار را به ما بسپارید. متعهدان اما به متخصصان میگفتند خوب در زمان پهلوی متخصصان کم و بیش مصدر امور بودند، ما اهداف و آرمانهایی داشتیم. آن آرمانها در تخصص و دانش شما جایی به خود اختصاص نداده است. بنابراین ما برای چه انقلاب کردیم؟ اجازه بدهید خودمان سکان امور را به دست بگیریم، شما لطفا کمی عقب تر بایستید اگر اشتباه فاحشی داشتیم به ما گوشزد کنید.
فکر میکنم سازوکار نهادی جمهوری اسلامی، حاصل تفوق گروه دوم است. بنیاد جمهوری اسلامی بر اولویت متعهدان بر متخصصان نهاده شد. متخصصان یا زیر نظر متعهدان به کار گمارده شدند یا از همان متعهدان خواسته شد تخصص هم کسب کنند تا جمع رضایت بخشی از تعهد و تخصص باشند. البته به شرط حفظ اولویت تعهد.
فکر میکنم سخن متعهدان بیشتر از سخن متخصصان دست کم در کوران پس از پیروزی انقلاب قابل فهم بود. بنابراین از آنچه پیش آمد، گریزی نبود.
خوب پس از این چه عاقبتی است که در حال حاضر دچار آن شدهایم؟؟ من فکر میکنم مشکل در تفوق متهدان نبود. در تعریف تعهد بود. هیچ کس نپرسید و نپرسیده است آقایان مقصودتان از تعهد چیست. تعهد به چه چیز؟؟ متاسفانه آنان که از تعهد دفاع میکردند، تعریف ناصوابی از تعهد داشتند و دقیقا آن تعریف اینک این همه بلا نازل کرده است.
تعهد به چه چیز؟
آنان که در موضع دفاع از تعهد نشسته بودند، میگفتند فرد ابتدا باید به آرمانهای انقلاب متعهد باشد. اگر در روزهای انقلاب، از مردم میپرسیدید شما برای تحقق چه آرمانهایی انقلاب کردهاید، جواب روشنی نمیشنیدید. مقوله آرمانهابی انقلاب یک برساخته بعد از پیروزی بود.
در دوران انقلاب، مردم تحقیر شده، نادیده گرفته شده، سرکوب شده برخاسته بودند، خیابانها را اشغال کرده بودند و احساس قدرت داشتند. چیزی در همان لحظات انقلابی بود که مردم را به پایداری دعوت میکرد. مردم در همان لحظه قیام، آنچه را میخواستند به دست میآوردند.
انقلاب یک وضعیت بود. مردم در این وضعیت، زندگی را در معنای تازهای تجربه میکردند. احساس اخلاقی بودن داشتند. احساس میکردند آزادی و تعهد و مسئولیت را یکجا در کنش انقلابی خود جمع کردهاند. مردم در وضعیت انقلابی، احساسهای شیرینی داشتند. برابری، مساوات، آزادی، احساس همدلی، همراهی، عشق به یکدیگر. در این میان، آرزوهای زیادی داشتند. شاید آرزوهایی خام. آرزو داشتند چنین وضعیتی پایدار بماند. از اینکه خود سرور خویشتن هستند احساس غرور و شادی میکردند.
مردم در وضعیت انقلابی، گاهی همصدا و هم شکل میشدند، اما این همصدایی به هیچ روی نافی تفاوتها و تعارضها و ناسازگاریهای درونیشان نبود. مسلمان، شیعه، سنی، بی دین، ناسیونالیست، چپ، کمونیست، قومیتهای مختلف، زبانها و باورها و سلایق گوناگون همه بودند. گوناگون بودند و در عین حال، همراه.
گوناگون اما همراه، ترجمان همان مفهوم اقتدار در جهان جدید است. وضعیت انقلابی یک وضعیت مقتدارانه بود. در موقعیت اقتدار، هر کس، هر هویت خاص، هر موقعیت ویژه، به رسمیت شناخته میشود. به این جهت اقتدار مقوم احساس به رسمیت شناخته شدگی و احساس آزادی و قدرت است. چهرهها و هویتهای متفاوت و متعارض، یکباره به نحوی پیشامدی خود را کنار یکدیگر مییابند. در چشم موافق یکدیگر، خود متفاوت خود را به رسمیت شناخته شده مییابند و احساس غرور میکنند.
در وضعیت اقتدار، سرمایههای دیگران، بر سرمایههای ما و سرمایههای ما بر سرمایههای دیگران افزوده میشود. به عنوان نمونه، خداوند دین داران، برای آنان که دین ندارند، مقوم و پشتیبان آزادی است. چنانکه دغدغه ستیز نیروهای چپ کمونیست برای دین داران، مقوم احساس عدالت خواهی و ستیزه با استثمار. خسرو گلسرخی معجون شگفتی بود که در چنین فضایی ظهور پیدا میکرد.
ما در وضعیت انقلابی، به جای آرمان، سرمایه اقتدار داشتیم و همین سرمایهها بود که به جامعه ایرانی قدرت میبخشید. اقتدار وقتی اینچنین از درون میجوشید و مقوم تفاوتها و تمایزها بود، یک نیروی اخلاقی نیرومند تولید میکرد. زور آور و نیرومند بود.
آنها که سن و سال مرا دارند و انقلاب را تجربه کردهاند، روزهایی را به یاد میآورند که هر کس در جستجوی انجام تعهد و وظیفهای بود که بابت عضویت در این فضای اقتداری باید به دوش میگرفت. روزهای انقلاب، مثل روزهای وصال عاشقانه، گرم و پر حرارت بود. روزهایی که در پی سالها و دهههای فراق، همچنان در خاطرات ما زنده است.
در تجربه زیسته انقلاب، به زحمت میتوان شعار و مفهومی را نشان داد که خبر از آرمان انقلاب میدهد. تعهدی هم اگر معنا دار بود، تعهد به مشخصات و خصائص همان وضعیت و فضای انقلابی بود. مفهوم آرمان انقلاب، به ظاهر دوست وفادار همان وضعیت انقلابی است. اما به گمان من، مهمترین خصم آن وضعیت بود.
درست پس از پیروزی انقلاب، کسانی که خود را نماینده و سخنگوی مردم میپنداشتند، در غیاب آنان، در اتاقهای دربسته نشستند و به تدوین آرمانهای انقلاب همت گماشتند. از هم پرسیدند مردم چرا انقلاب کردند؟ سرشت و ذات این سوال، قتل و مرگ اقتدار انقلابی بود. چرا که از یک فعل گذشته استفاده میکردند و پیشاپیش خواست بازگشت مردم به خانهها در نفس این سوال نهفته بود. میخواستند مردم به خانهها بازگردند و تنها هنگامی که مسئولین تشخیص دادند به خیابان بیایند اما این بار برای تجدید پیمان با آرمانهای انقلاب.
تدوین آرمانهای انقلاب، بوی خون و خشونت میداد. گروههای مختلف نشستند از شب تا صبح یک مانیفست با چند اصل و بند محدود تدوین کردند و فردا صبح هر کس به خیابان آمد و گفت آرمانهای انقلاب چیست؟ هر کس با این تفسیر که مردم چرا انقلاب کردند، نقش خودخوانده نمایندگی مردم را بر عهده گرفت و به دیگران به عنوان خائن تاختن آغاز کرد.
سرانجام در این میان، یکی پیروز میدان شد. بر دروازههای شهرها کوبیدند و به مردم خطاب کردند که ای مردم میدانید چرا انقلاب کردید؟ انقلاب کردید برای حاکمیت شرع. بنابراین وفادار باشید به آنچه خواستید و از این به بعد همه تابع حکم شریعت هستیم و هر کس که جز این باشد خائن است به انقلاب. انقلاب مهر خورد، قالب گرفت شکل معینی پیدا کرد و درمیدانهای شهر ساخته شد تا همه به دقت بدانند چه میخواستند.
دقت نظری بخشیدن به آنچه مردم میخواستند، فی الواقع به معنای تبدیل کردن اقتدار فضای انقلابی، به یک فضای ساختار یافته ایدئولوژیک بود.
تبلیغات مستمر، آموزش مستمر، نقاشی، شعار، انجام مناسک انقلابی، پیش از همه با هدف فراموشی دوران اقتدار و تسلیم شدن به فضای ایدئولوژیک صورت پذیرفت. بنابراین فضای ایدئولوژیک، بیش از این که جنبه ایجابی داشته باشد جنبه سلبی داشت.
تمایز مهم فضای ایدئولوژیک با فضای اقتدار دوران انقلابی، تکیه کردن به یک مرجعیت بیرونی به جای مرجعیت درونی است. فاصله گرفتن از تمایزها و تفاوتها، و نزدیک شدن به یک فضای همسان سازی شده و تک صدا.
آنها که به جای تعهد به فضا و وضعیت انقلابی، به آرمانهای انقلابی تعهد داشتند، فی الواقع به خود و خواست و مطالبات و تفوق خود تعهد داشتند. آرمان انقلابی، صرفاً پوششی برای تفوق امیال و خواستهای خصوصی یک گروه بر امر عمومی تجسد یافته در فضای اقتدار انقلابی بود. آرمان اسم رمز تفوق یک گروه بود.
بازگردیم به نمایشگاه
دوباره به دیوارهای نمایشگاه خیره شویم. این چهرهها و فیشهای حقوقی، حاصل ریای ساختاری یک فضای ایدئولوژیک است. حاصل مرگ اقتدار. مرگ نیروی خودانگیخته، اخلاقی، هنجارگذار و زورآوری که همگان را از درون به وفاداری به عهد فراخوان میکرد.
اینجا که این چهرهها و فیشهای حقوقیشان آویخته شده و آنجا که چهره گرسنگان و درماندگان، همه قربانیان این فضای بی اقتدارند. آنها با فیشهای چند ده میلیونیشان، امروز رسوا و آبروباختهاند، اما کمی با آنها همدلی کنیم. آنها مطابق با سنجههای ایدئولوژیک در طبقه وفاداران قابل اعتماد جای گرفته بودند. اختیار و سرمایههای عظیم در اختیار داشتند. دقیقا به دلیل اعتمادی که به آنان وجود داشت، ضرورتی برای کنترلشان نبود. بنابراین شبها خواب سکه و ثروت میدیدند وسوسه شدند چه میدانستند یک منازعه ساده میان دو جناح، همه چیز را بر باد خواهد داد. انگیختارهای درونیشان بر باد رفته بود پس در طوفان وسوسهها به اینجا پرتاب شدند.
اگر اثبات قربانی بودن این سوی دیوار محتاج تفسیر و تاویل است، آن سو، تاویل و تفسیر نمیطلبد. به چهرهها چروکیده و ناامید و افسرده شان نظر کنید و مشخصات قربانیان بی پناه را در آن ببینید.
آنان صدا ندارند. موقعیتی برای بیان خویشتن و دردهایی که هر روز و شام تحمل میکنند. آنها باید دردمندانه تحمل کنند و به خدا توکل کنند.
https://telegram.me/javadkashi
- ۴ نظر
- ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۱