زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما و آرمان های انقلاب

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۱ ق.ظ

کاش نمایشگاهی برپا می‌شد. یکسوی این نمایشگاه را با تصاویر مدیران و فیش‌های حقوقی‌شان تزیین می‌کردند. سوی دیگرش را با تصاویری از بحران آب، سوی دیگرش تصاویری از گرسنگان و بیکاران و تحقیرشدگان و واماندگان. کاش فراموش نکنند در جایی از این نمایشگاه، تصویر کارگری را بیاویزند که تازیانه خورد. سوی دیگرش تصویر معلمی که خودکشی کرد. آنگاه از جمهوری اسلامی به طور ویژه دعوت می‌کردند از این نمایشگاه بازدید کند و سرانجام از او می‌پرسیدند راستی چه شد که چنین شد. 

اگر جمهوری اسلامی نیامد و به این سوال پاسخ نداد، دیگران خواهند آمد دیگران هم اگر نیامدند تاریخ از آنجا گذر خواهد کرد و سرانجام برای این سوال پاسخی ساخته خواهد شد. جمهوری اسلامی خود بیاید و پاسخ دهد، راهی به سوی آینده‌اش گشوده خواهد شد اما اگر همه چیز به تاریخ سپرده شود، تاریخ بی رحم است، کلی نگر است، به پیامدهای عام می‌نگرد و برای همیشه نسخه همه چیز را یکجا خواهد پیچید. 

من یک نفره به جای جمهوری اسلامی به چنان نمایشگاهی می‌روم. یک دور همه تصاویر را تماشا می‌کنم. در گوشه کناری می‌نشینم، در خود فرومی‌روم، به خاطراتم رجوع می‌کنم و تلاش می‌کنم به این سوال پاسخ دهم. باید از منازعه دیرین تعهد و تخصص آغاز کرد.  


منازعه تعهد و تخصص

به مدیران و متصدیان امور که می‌نگرم، بحث‌ها و مناقشاتی را به یاد می‌آورم که در همان ماه‌های اول درگرفت. شاید نخستین منازعه در درون جمهوری اسلامی، منازعه بر سر سرشت و گوهر مسئولان و متصدیان امور بود. گروهی از متعهدان دفاع می‌کردند و گروهی از متخصصان. اما این مدیرانی که امروز در قاب‌های این نمایشگاه ردیف شده‌اند، معلوم نیست حاصل تفوق کدامیک از این دو گروه‌اند. این‌ها تعهدی که ندارند، خوب که دقت کنید تخصصی هم در کار نیست. از خود می‌پرسم سرانجام چه شد که گروهی از میدان آن نبرد پیروز درآمدند که نه تخصص داشتند نه تعهد. 

در آن منازعه متخصصان به متعهدان می‌گفتند انقلاب کردید دستتان درد نکند. درود بر شما، اما حال زمان اداره کشور است و مدیریت کشور نیازمند تخصص. نیازمند کسانی که اقتصاد و مدیریت بدانند و تجربه کار داشته باشند. لطف کنید کمی کنارتر بایستید و کار را به ما بسپارید. متعهدان اما به متخصصان می‌گفتند خوب در زمان پهلوی متخصصان کم و بیش مصدر امور بودند، ما اهداف و آرمان‌هایی داشتیم. آن آرمان‌ها در تخصص و دانش شما جایی به خود اختصاص نداده است. بنابراین ما برای چه انقلاب کردیم؟ اجازه بدهید خودمان سکان امور را به دست بگیریم، شما لطفا کمی عقب تر بایستید اگر اشتباه فاحشی داشتیم به ما گوشزد کنید. 

فکر می‌کنم سازوکار نهادی جمهوری اسلامی، حاصل تفوق گروه دوم است. بنیاد جمهوری اسلامی بر اولویت متعهدان بر متخصصان نهاده شد. متخصصان یا زیر نظر متعهدان به کار گمارده شدند یا از همان متعهدان خواسته شد تخصص هم کسب کنند تا جمع رضایت بخشی از تعهد و تخصص باشند. البته به شرط حفظ اولویت تعهد. 

فکر می‌کنم سخن متعهدان بیشتر از سخن متخصصان دست کم در کوران پس از پیروزی انقلاب قابل فهم بود. بنابراین از آنچه پیش آمد، گریزی نبود.  

خوب پس از این چه عاقبتی است که در حال حاضر دچار آن شده‌ایم؟؟ من فکر می‌کنم مشکل در تفوق متهدان نبود. در تعریف تعهد بود. هیچ کس نپرسید و نپرسیده است آقایان مقصودتان از تعهد چیست. تعهد به چه چیز؟؟ متاسفانه آنان که از تعهد دفاع می‌کردند، تعریف ناصوابی از تعهد داشتند و دقیقا آن تعریف اینک این همه بلا نازل کرده است.  


تعهد به چه چیز؟

آنان که در موضع دفاع از تعهد نشسته بودند، می‌گفتند فرد ابتدا باید به آرمان‌های انقلاب متعهد باشد. اگر در روزهای انقلاب، از مردم می‌پرسیدید شما برای تحقق چه آرمان‌هایی انقلاب کرده‌اید، جواب روشنی نمی‌شنیدید. مقوله آرمان‌هابی انقلاب یک برساخته بعد از پیروزی بود. 

در دوران انقلاب، مردم تحقیر شده، نادیده گرفته شده، سرکوب شده برخاسته بودند، خیابان‌ها را اشغال کرده بودند و احساس قدرت داشتند. چیزی در همان لحظات انقلابی بود که مردم را به پایداری دعوت می‌کرد. مردم در همان لحظه قیام، آنچه را می‌خواستند به دست می‌آوردند. 

انقلاب یک وضعیت بود. مردم در این وضعیت، زندگی را در معنای تازه‌ای تجربه می‌کردند. احساس اخلاقی بودن داشتند. احساس می‌کردند آزادی و تعهد و مسئولیت را یکجا در کنش انقلابی خود جمع کرده‌اند. مردم در وضعیت انقلابی، احساس‌های شیرینی داشتند. برابری، مساوات، آزادی، احساس همدلی، همراهی، عشق به یکدیگر. در این میان، آرزوهای زیادی داشتند. شاید آرزوهایی خام. آرزو داشتند چنین وضعیتی پایدار بماند. از اینکه خود سرور خویشتن هستند احساس غرور و شادی می‌کردند. 

مردم در وضعیت انقلابی، گاهی همصدا و هم شکل می‌شدند، اما این همصدایی به هیچ روی نافی تفاوت‌ها و تعارض‌ها و ناسازگاری‌های درونی‌شان نبود. مسلمان، شیعه، سنی، بی دین، ناسیونالیست، چپ، کمونیست، قومیت‌های مختلف، زبان‌ها و باورها و سلایق گوناگون همه بودند. گوناگون بودند و در عین حال، همراه. 

گوناگون اما همراه، ترجمان همان مفهوم اقتدار در جهان جدید است. وضعیت انقلابی یک وضعیت مقتدارانه بود. در موقعیت‌ اقتدار، هر کس، هر هویت خاص، هر موقعیت ویژه، به رسمیت شناخته می‌شود. به این جهت اقتدار مقوم احساس به رسمیت شناخته شدگی و احساس آزادی و قدرت است. چهره‌ها و هویت‌های متفاوت و متعارض، یکباره به نحوی پیشامدی خود را کنار یکدیگر می‌یابند. در چشم موافق یکدیگر، خود متفاوت خود را به رسمیت شناخته شده می‌یابند و احساس غرور می‌کنند. 

در وضعیت اقتدار، سرمایه‌های دیگران، بر سرمایه‌های ما و سرمایه‌های ما بر سرمایه‌های دیگران افزوده می‌شود. به عنوان نمونه، خداوند دین داران، برای آنان که دین ندارند، مقوم و پشتیبان آزادی است. چنانکه دغدغه ستیز نیروهای چپ کمونیست برای دین داران، مقوم احساس عدالت خواهی و ستیزه با استثمار. خسرو گلسرخی معجون شگفتی بود که در چنین فضایی ظهور پیدا می‌کرد. 

ما در وضعیت انقلابی، به جای آرمان، سرمایه اقتدار داشتیم و همین سرمایه‌ها بود که به جامعه ایرانی قدرت می‌بخشید. اقتدار وقتی اینچنین از درون می‌جوشید و مقوم تفاوت‌ها و تمایزها بود، یک نیروی اخلاقی نیرومند تولید می‌کرد. زور آور و نیرومند بود. 

آنها که سن و سال مرا دارند و انقلاب را تجربه کرده‌اند، روزهایی را به یاد می‌آورند که هر کس در جستجوی انجام تعهد و وظیفه‌ای بود که بابت عضویت در این فضای اقتداری باید به دوش می‌گرفت. روزهای انقلاب، مثل روزهای وصال عاشقانه، گرم و پر حرارت بود. روزهایی که در پی سال‌ها و دهه‌های فراق، همچنان در خاطرات ما زنده است. 

در تجربه زیسته انقلاب، به زحمت می‌توان شعار و مفهومی را نشان داد که خبر از آرمان انقلاب می‌دهد. تعهدی هم اگر معنا دار بود، تعهد به مشخصات و خصائص همان وضعیت و فضای انقلابی بود. مفهوم آرمان انقلاب، به ظاهر دوست وفادار همان وضعیت انقلابی است. اما به گمان من، مهم‌ترین خصم آن وضعیت بود. 

درست پس از پیروزی انقلاب، کسانی که خود را نماینده و سخنگوی مردم می‌پنداشتند، در غیاب آنان، در اتاق‌های دربسته نشستند و به تدوین آرمان‌های انقلاب همت گماشتند. از هم پرسیدند مردم چرا انقلاب کردند؟ سرشت و ذات این سوال، قتل و مرگ اقتدار انقلابی بود. چرا که از یک فعل گذشته استفاده می‌کردند و پیشاپیش خواست بازگشت مردم به خانه‌ها در نفس این سوال نهفته بود. می‌خواستند مردم به خانه‌ها بازگردند و تنها هنگامی که مسئولین تشخیص دادند به خیابان بیایند اما این بار برای تجدید پیمان با آرمان‌های انقلاب. 

تدوین آرمان‌های انقلاب، بوی خون و خشونت می‌داد. گروه‌های مختلف نشستند از شب تا صبح یک مانیفست با چند اصل و بند محدود تدوین کردند و فردا صبح هر کس به خیابان آمد و گفت آرمان‌های انقلاب چیست؟ هر کس با این تفسیر که مردم چرا انقلاب کردند، نقش خودخوانده نمایندگی مردم را بر عهده گرفت و به دیگران به عنوان خائن تاختن آغاز کرد. 

سرانجام در این میان، یکی پیروز میدان شد. بر دروازه‌های شهرها کوبیدند و به مردم خطاب کردند که ای  مردم می‌دانید چرا انقلاب کردید؟ انقلاب کردید برای حاکمیت شرع. بنابراین وفادار باشید به آنچه خواستید و از این به بعد همه تابع حکم شریعت هستیم و هر کس که جز این باشد خائن است به انقلاب. انقلاب مهر خورد، قالب گرفت شکل معینی پیدا کرد و درمیدان‌های شهر ساخته شد تا همه به دقت بدانند چه می‌خواستند. 

دقت نظری بخشیدن به آنچه مردم می‌خواستند، فی الواقع به معنای تبدیل کردن اقتدار فضای انقلابی، به یک فضای ساختار یافته ایدئولوژیک بود.  

تبلیغات مستمر، آموزش مستمر، نقاشی، شعار، انجام مناسک انقلابی، پیش از همه با هدف فراموشی دوران اقتدار و تسلیم شدن به فضای ایدئولوژیک صورت پذیرفت. بنابراین فضای ایدئولوژیک، بیش از این که جنبه ایجابی داشته باشد جنبه سلبی داشت. 

تمایز مهم فضای ایدئولوژیک با فضای اقتدار دوران انقلابی، تکیه کردن به یک مرجعیت بیرونی به جای مرجعیت درونی است. فاصله گرفتن از تمایزها و تفاوت‌ها، و نزدیک شدن به یک فضای همسان سازی شده و  تک صدا.

آنها که به جای تعهد به فضا و وضعیت انقلابی، به آرمان‌های انقلابی تعهد داشتند، فی الواقع به خود و خواست و مطالبات و تفوق خود تعهد داشتند. آرمان انقلابی، صرفاً پوششی برای تفوق امیال و خواست‌های خصوصی یک گروه بر امر عمومی تجسد یافته در فضای اقتدار انقلابی بود. آرمان اسم رمز تفوق یک گروه بود.


بازگردیم به نمایشگاه

دوباره به دیوارهای نمایشگاه خیره شویم. این چهره‌ها و فیش‌های حقوقی، حاصل ریای ساختاری یک فضای ایدئولوژیک است. حاصل مرگ اقتدار. مرگ نیروی خودانگیخته، اخلاقی، هنجارگذار و زورآوری که همگان را از درون به وفاداری به عهد فراخوان می‌کرد. 

اینجا که این چهره‌ها و فیش‌های حقوقی‌شان آویخته شده و آنجا که چهره گرسنگان و درماندگان، همه قربانیان این فضای بی اقتدارند. آنها با فیش‌های چند ده میلیونی‌شان، امروز رسوا و آبروباخته‌اند، اما کمی با آنها همدلی کنیم. آنها مطابق با سنجه‌های ایدئولو‌ژیک در طبقه وفاداران قابل اعتماد جای گرفته بودند. اختیار و سرمایه‌های عظیم در اختیار داشتند. دقیقا به دلیل اعتمادی که به آنان وجود داشت، ضرورتی برای کنترل‌شان نبود. بنابراین شب‌ها خواب سکه و ثروت می‌دیدند وسوسه شدند چه می‌دانستند یک منازعه ساده میان دو جناح، همه چیز را بر باد خواهد داد. انگیختارهای درونی‌شان بر باد رفته بود پس در طوفان وسوسه‌ها به اینجا پرتاب شدند. 

اگر اثبات قربانی بودن این سوی دیوار محتاج تفسیر و تاویل است، آن سو، تاویل و تفسیر نمی‌طلبد. به چهره‌ها چروکیده و ناامید و افسرده شان نظر کنید و مشخصات قربانیان بی پناه را در آن ببینید. 

آنان صدا ندارند. موقعیتی برای بیان خویشتن و دردهایی که هر روز و شام تحمل می‌کنند. آنها باید دردمندانه تحمل کنند و به خدا توکل کنند.

https://telegram.me/javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

آنچه از پرده بیرون افتاد

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۵ ب.ظ

فیش‌های حقوقی چند ده میلیونی، یورش تبلیغاتی موثری را به دولت امکان پذیر کرده است. میزان اثرگذاری آن به حدی است که بعید است به این زودی‌ها از آن دست بردارند. دست کم تا روزی که امکان موثرتری پیدا شود. وقتی تبلیغات اثر می‌گذارد، آنکه تبلیغات می‌کند به هدف خود رسیده و به این زودی‌ها دست برنخواهد داشت.

ماجرای فیش‌های حقوقی تاثیر گذار است، با این که رقم آنها، خیلی کمتر از اختلاس‌ها و حیف و میل‌های اقتصادی است. چه چیزی در ماجرای فیش‌های حقوقی هست که به کلی آن را از دیگر اخبار فساد اقتصادی متمایز می‌کند؟ پاسخ گفتن به این سوال، برای آنکه تبلیغات می‌کند خیلی مهم نیست. او تبلیغ می‌کند و تا زمانیکه جاذبه می‌افکند سرگرم است و پرکار.

خبر یک اختلاس بزرگ، درست مثل خبر ورود یک دزد به خانه همسایه است. همسایه غفلتی کرده و یک دزد شرور سر از خانه او درآورده و دار و ندار آنها را ربوده است. خبر تاسف آور است و عبرت آموز. انتشار اخبار قبلی در باره مفاسد اقتصادی، در مردم این گمان را ایجاد می‌کند که حتماً تدابیری در کار خواهد آمد تا از این سنخ شرارت‌ها در سطح کشور  روی ندهد.

دست کم اخبار مفاسد اقتصادی این احساس را ایجاد می‌کرد که مواردی هست که از نظر مسئولان امر فساد قلمداد می‌شود و این خود مولد یک اعتماد نسبی به دستگاه بوروکراتیک و نظام سیاسی است.

اما فیش‌های حقوقی نه از غفلت مسئولان خبر می‌دهد نه از شرارت کسان دیگر. فیش‌ها از یک امر متعارف خبر می‌دهند که در حلقه خاصی جریان دارد. آنچه متعارف است، از دو سه سال پیش آغاز نشده، متعارف بوده است اما مردم از این وضع متعارف بی خبر بوده‌اند. هیچ مخاطب عاقلی نیست که از خبر مربوط به این فیش‌ها نتیجه بگیرد مدیران دولتی در دوره روحانی اینچنین‌ شده‌اند. اساساًٌ از وضع متعارفی خبر می‌دهد که در لایه‌ای خاص از مدیران جریان داشته و دارد. چه کسی باور می‌کند که مسئولانی که در این دو سه سال متولی امور شده‌اند یکباره حقوق مثلا پنچ شش میلیونی مسئول قبل را به شصت هفتاد و هشتاد متحول کرده باشند.

هولناک ترین ضربه به یک نظام سیاسی، انتشار اخباری است که به نحو تردید ناپذیری حکایت از آن کند که آنها بر سر سفره‌ای نشسته‌اند و منافع خصوصی خود را دنبال می‌کنند. درست نقطه مقابل آنچه می‌گویند، درست نقطه مقابل دعاوی‌ که بر اساس آن مناصبی را اشغال کرده‌اند.

ممکن است از این به بعد، تفسیر مردم از مشکلات مهمی که امروز و فردای آنها را با مخاطره مواجه کرده است دگرگون شود. یک نمونه از این سنخ مشکلات آب است. همه از خطر خشکسالی سخن می‌گویند. اینکه ممکن است تا چند سال دیگر، استان‌هایی از کشور از جمعیت تخلیه شوند. فرض بر این است که این سنخ مشکلات بیشتر به تحولات اقلیمی و طبیعی راجع می‌شود و مسئولان امر هم در حد مقدور سعی در کاهش این مشکل دارند.

از تبلیغات و توصیه‌های مکرر به کاهش مصرف آب پیداست

این اخبار اما تفسیر این ماجرا را عوض می‌کند. مسئولان اصولاً کمتر حوصله و انگیزه دارند به مشکلات عمومی فکر کنند. آنها اصولا به دلایل دیگری در مسند نشسته‌اند. فراموش نکنیم که روزی مردم در این کشور، اصل زلزله را هم به دولت و نظام سیاسی نسبت می‌دادند. اموری مثل بیکاری، فقر، شکاف طبقاتی، تحقیر و احساس درماندگی عمومی که جای خود دارد. 

ماجرای فیش‌های حقوقی، به همین سیاق، تفسیر مشکلات کشور را دگرگون می‌کند. آنکه تبلیغ می‌کند خیلی به این سطح ماجرا نمی‌اندیشد. اما قصه این است که به هر حال آنچه نباید از پرده بیرون افتاده است. آنچه از پرده بیرون افتاده دیگر پوشیدنی نیست. امید که این اخبار نقطه عزیمتی برای یک بازاندیشی ساختاری باشد. 

ردم با این اخبار به این باور می رسند که در این دیار هیچ چیز طبیعی نیست و این استنباط مخاطره امیزی است مسئولان محترم.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

جهان های مدرسه

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۵۶ ب.ظ

در یک مهمانی خانوادگی کنار فرزند یکی از اقوام می‌نشینم. پسری است پانزده ساله. دانش آموز دوره راهنمایی. همیشه برای گفتگو با او، از درس و مشق او می‌پرسم. وضع اش را در تک تک دروس مرور می‌کنم. ریاضی، زبان، تاریخ، جغرافیا، ادبیات فارسی و .... وضعیت او با نمره‌ای که در آخرین امتحان گرفته به دست می‌آید. اعدادی که می‌شنوم همیشه میان هجده و بیست است. او اعداد را یکی یکی اعلام می‌کند و از من آفرین می‌شنود. اما این بار، یک سوال تازه به سوالات متعارف همیشگی افزودم: کدام یک از دروس‌ات را بیشتر دوست داری؟ پاسخ‌اش برایم عجیب است. می‌گوید ورزش. پاسخ او مرا به دوره دانش آموزی‌ خودم برگرداند. من اگر بودم می‌گفتم انشاء. علاقه این دانش‌آموز به ورزش برای من عجیب بود و علاقه من به انشاء برای اطرافیانم درآن روزها. احساس می‌کردم میان من و او، یک شباهت بزرگ وجود دارد، هر دو به دروسی علاقه مندیم که در منظومه دروس مدرسه حاشیه محسوب می‌شدند، اما در عین حال میان درس حاشیه‌ای انشاء و درس حاشیه‌ای ورزش یک دنیا فاصله است.

اجازه بدهید مقدمه‌ای ذکر کنم در باره متن مدرسه و فضای متمایز دروس اصلی دوران مدرسه، آنگاه وضعیت یک دانش آموز آن روزها را که به حاشیه علاقه مند است با یک دانش آموز این روزها مقایسه می‌کنم شاید از این مقایسه، بتوان در باره تفاوت دوران، و تحولات این چند دهه سخنی گفت. 

 

جهان‌های مدرسه و فضاهای متفاوت دروس

دروس در دوره مدرسه اگرچه متفاوت‌اند، و هر یک سازی می‌زنند، اما می‌توان آن‌ها را به مجموعه‌هایی تقسیم کرد که هر یک فضا و جهانی متمایز می‌سازند. بگذارید در باره این منظومه‌ها و جهان‌های متمایزشان توضیح دهم. به نظر من، دروس متفاوت دوران دانش آموزی، به چهار گروه اصلی تقسیم می‌شوند اما این چهار گروه، دو فضای اصلی تولید می‌کنند: فضاهای منطق بنیاد و فضاهای روایت بنیاد.

o       گروه اول، شامل ریاضیات و هندسه و جبر و ... این گروه دروس کاملاً مجرداند. به هیچ یک از ملموسات ما مربوط نیستند. بیشتر از سنخ فرم و اشکال مجردند. اما دانش آموز می‌آموزد در این جهان ناملموس و مجرد، قواعد آهنین تخطی ناپذیر وجود دارد. دایره‌ها و مثلث‌ها و مستطیل‌ها که فرم‌های اشیاء پیرامون ما را تشکیل می‌دهند، تحت قواعد آهنینی ساختار یافته‌اند.

o      کروه دوم، شامل فیزیک و شیمی. این گروه از دروس نیز مجردند. سنخی ریاضی گونه دارند. اما نسبتی با ملموسات ما برقرار می‌کنند. نشان می‌دهند که پشت درک حسی و ملموس ما از جهان، قواعد و قوانینی وجود دارد که ما از آن بی خبریم. این طور نیست که اگر سنگی پرتاب می‌کنیم، تصادفاً به جایی تصادم کند، مطابق با قواعد ریاضی گونه دقیق‌، از پیش می‌توان تعیین کرد که هر پرتاب، چه سرنوشتی دارد

o      گروه سوم، شامل زبان و ادبیات و دستور زبان. این گروه از دروس از سنخ محفوظات‌اند. در باره قواعد و معانی کلمات و سازمان زبان و نحوه نگارش. جهانی ریاضی گونه نیست، اما قواعد از پیش تعیین شده و استواری هستند که باید آموخته شوند. 

 

سه سنخ بالا، کم و بیش تابع یک ساختار منطقی و متکی بر قواعد آهنین و از پیش تعیین شده‌اند. دانش آموز در این سنخ از دروس، ذهنیتی منطقی و ساختار یافته پیدا می‌کند. باید بایستد، خوب دقت کند و به ساختارهایی توجه کند که او از آن غافل بوده است. این دروس بیشتر بر عقل محاسبه گر استوار است. برسازنده جهانی است، که با شعر و افسانه و رویداد ناسازگار است. با این دروس است که دانش آموز احساس دانشمندی می‌کند و روبروی دیگران می‌ایستد و آنها را جاهل و عامی می‌شمرد. این دروس فرد را به عقل فردی اش متکی می‌کند به فضای سنت متمایز می‌کند. اما سنخ‌های دیگری وجود دارند که وجهی روایتی دارند. جهان این سنخ دروس کاملاً متفاوت است.

o      گروه چهارم: شامل تاریخ و تعلیمات دینی. بخش مهمی از این دروس، ساختاری روایی دارند. یعنی دانش آموز، به جهانی وارد می‌شود که اساساً از سنخ قواعد و اصول آهنین و اجتناب ناپذیر نیست. بلکه اتفاقاً مملو از رویداد و حوادث است. وقتی دانش آموز، درکتب تعلیمات دینی از جریان زندگی پیامبر، یا پادشاهان می‌خواند و ماجراهای تاریخی، سخنی از قواعد و اصول ریاضی گونه در میان نیست. همه چیز به اراده‌‌های آزاد اعم از اراده خدا یا اراده افراد بشری بازمی‌گردد و تصمیم‌ها و خواست‌های افراد و گروه‌های اجتماعی گوناگون. در این سنخ دروس، قصه از پیشامدهای تاریخی است و پیامدهای خوب و بدی که به نحوی حادثی روی داده‌اند. در این سنخ چهارم، دانش آموز، بیشتر در فضای پیشینیان، خاطرات و سنت پیشین غرق می‌شود. نه تنها خود را سوژه‌ای مستقل و متکی بر خرد فردی خود نمی‌یابد، بلکه خود را در بستر یک سنت تاریخی پیدا می‌کند و پیشینیانی که از او بزرگ‌تر و برترند.

با شرح فوق، دانش آموز با کلاس‌ها و دروس، در دو فضای متفاوت پرتاب می‌شود. نخست دروسی که ذهنیتی تسلیم شده به قواعد آهنین و استوار و ریاضی گونه تولید می‌کند. در این سنخ دروس، دانش آموز با جهانی آهنین مواجه است. قرار است در این جهان قواعد آهنین، تماشاگر باشد، محاسب و بررسی کننده باشد و با خط کش و پرگار و آزمایش و خطوط منظم، از بنیاد جهانی آگاه شود که با یا بدون حضور او هست و به نحوی آهنین استوار است. فضای دوم اما بیشتر از سنخ خاطرات است. اعم از خاطرات مقدس یا خاطرات عرفی. در این سنخ دروس دانش آموز بیشتر با مردان بزرگ، رویدادهای بزرگ، اتفاقات شادی بخش یا تراژیک مواجه می‌شود.

در کنار این سنخ دروس، ساعات دیگری هم در مدرسه وجود دارند که بیشتر از سنخ تفریح و سرگرمی اند. از جمله این دروس، انشاء، دروس هنری مثل نقاشی و خط و ورزش است. این دروس اساساً موضوعیتی محوری ندارند. دانش‌آموزان به ندرت ممکن است برای نمره این دروس نگران باشند. معلمان این دروس، اغلب کار آزموده نیستند. ساعات این دروس اغلب به شادی و تفریح می‌گذرند و متولی خاصی ندارند.

جهان‌های مدرسه جهان‌های متفاوتی هستند. اما هر یک از این جهان‌ها، دلالاتی بیرون از مدرسه و دلالاتی در سطح روانشناختی دانش آموزان دارند. اجازه بدهید به تاریخ تحولات مدرسه در ایران نگاهی بیاندازیم و نشان دهیم که هر یک از این جهان‌های گوناگون در دوره‌های مختلف تاریخ مدرسه محوریت پیدا می‌کنند و در برساختن ساختار شخصیت دانش آموز ایفای نقش می‌کنند.

 

 

تاریخ حیات مدرسه در ایران

کارشناسان امور تربیتی و آموزشی، تاریخ مدرسه در ایران را به پنج دوره تقسیم می‌کنند. در هر یک از این دوره‌ها یکی از فضاهای دوگانه بالا، محوریت دارند. دوره اول، که با تاسیس مدرسه دارلفنون در سال 1230 شمسی آغاز می‌شود، فرایندی است معطوف به تربیت سوژه‌های ترقی خواه و مدد کننده به فرایند تحول و ترقی جامعه ایرانی. آموزش و پرورش در این دوران، در نتیجه مساعی روشنفکرانی توسعه پیدا می‌کند، که در مقابل نظام آموزش سنتی، در صدد تولید طبقه نخبگان جدیداند. این روشنفکران که بعضاً تحصیل کردگان اعزام شده به خارج از ایران هستند آموزش را سنگ بنای ترقی کشور پنداشته‌اند و برای تامین آرزوهای خود اقدام به تاسیس مدارس در سطح کشور می‌کنند. خود امیرکبیر، میرزا قلی اعتضاد السلطنه، میرزا ملکم خان، و مهم تر از همه میرزا حسن رشدیه در این شمارند. (موسی پور, 1387, ص. 98) . در این دوره، دروس فنی قابل استفاده در امور نظامی، و طب محوریت اصلی داشته‌اند. دروس اصلی در این دوره، ریاضیات، و امور مربوط به جراحی و بدن بوده است (معتمدی 1382, 123). در دوره اول، مدرسه در تقابل با ساختار سنتی آموزش و مکتب خانه‌ها صورت بندی می‌شود. بنابراین دروس روایی به کلی در حاشیه‌اند و دروس منطقی، فنی، ریاضیاتی در کانون جای دارند.

دوره دوم، این دوره که با کودتای رضا شاه همزمان است. دوران  اول، ساختار منطقی و عینیت پذیر دروس، در مقابل ساختار روایی نظام آموزش قدیم شکل می‌گیرد. گویی در مقابل ساختار هویت ساز نظام آموزشی قدیم که در خدمت سنت بود، نظام آموزش جدید نحوی هویت زدایی پیشه کرده بود. اما در دوره دوم، نظام آموزش وپرورش به منزله فضای برای اجتماع پذیری مقتضی دولت مدرن نگریسته می‌شود. بنابراین دست در کار هویت سازی به نحو مدرن است. در این دوره، با گسترش مدارس در سطح کشور، تلاش در گسترش ایدئولوژی تجدد خواهانه و در عین حال ملی گرایانه حکومت مستقر قرار می‌گیرد. محدود کردن فضاهای سنتی آموزش، اجباری کردن زبان فارسی در تمام مدارس، چاپ کتابهای درسی و توزیع رایگان در میان دانش‌آموزان از جمله اقدامات او بود. (موسی پور 1387, 106). بنابراین تاریخ و ادبیات دروس جدی در این دوره تاریخی‌اند.

دوره سوم به دوره پهلوی دوم، به ویژه دردهه چهل مربوط می‌شود. در این دوره، مدرسه در خدمت راهیابی به دانشگاه و تربیت نیروی متخصص برای بخش‌های اجرایی و صنعتی است. این دوره با تحولات شگرف در حوزه زمین داری و مهاجرت به شهرها، و توسعه مراکز صنعتی و اجرایی مواجه است که پیش نیاز آموزش‌های تخصصی در فضاهای دانشگاهی‌اند. گویی در این دوره، واگشتی نسبت به دوره دوم اتفاق می‌افتد و دوباره دروس فنی، ریاضیاتی، زیست شناسی و امثالهم در کانون جای می‌گیرند. فضاهای روایی در محیط دانشگاهی در حاشیه قرار دارند.

دوره جهارم، به بعد از انقلاب مربوط می‌شود. در این دوره، متولیان و مسئولان نظام، تصمیم گرفته‌اند نسلی نو تربیت کنند که با ذهنیت انقلاب ساخته و پرداخته شده باشد. به باور رهبران انقلاب آنها که انقلاب کرده‌ بودند اصل و اساس تربیتی شان، در یک نظام طاغوتی اتفاق افتاده بود بنابراین چندان به دوام و وفاداری و اصالتشان نمی‌توان اعتماد کرد. قرار بر این بود که با ترتیبات تازه، هویتی به کلی تازه و نو خلق و ابداع شود. امور تربیتی، تعلیمات ایدئولوژیک و دینی، در اولویت قرار گرفتن دروس تاریخی و دینی مطمح نظر قرار گرفت. دروس فنی و ریاضیاتی و زیست شناسی در میان بود اما در کانون جای نداشت. دوباره ماجرا ماجرای یک هویت سازی تازه بود و نیازمند یک ساختار روایی و رابطی. نه دروسی که بر ذهنیت فردی و متمایز تک تک افراد متکی باشد.

دوره پنجم از پایان جنگ تا کنون را در بر می‌گیرد. در این دوره مدرسه به مقدمه ضروری دانشگاه تبدیل می‌شود. دقیقا در این دوره است که دانشگاه در ایران به نحو شگفت انگیزی توسعه پیدا می‌کند. دانشگاه آزاد و صور دیگر دانشگاه‌های دولتی و غیر دولتی سراسر کشور را در برمی‌گیرد و حتی برخی شهرستان‌های کوجک و روستاها را شامل می‌شود. در این دوره نقش هویت ساز مدرسه کاهش پیدا می‌کند اما الزاما نقش مشابه دوره پهلوی دوم که همانا تربیت نیروی متخصص برای دستگاه‌های اجرایی و تولیدی در کانون نیست. دانشگاه و کسب مدرک به عنوان نخستین پله کسب وجاهت اجتماعی اولویت پیدا می‌کند. این دوره، گویی فضای مدرسه از رفت و برگشت میان محیط هویت ساز و متکی بر دروس روایی، و محیط برسازنده سوژه فنی و دارای ذهنیتی عینیت یافته، به یک محیط سوم پرتاب می‌شودکه می‌توان تحت عنوان فضای نیهلیستی از آن یاد کرد. تنها باید خواند، حفظ کرد، به دانشگاه رفت،  اما معلوم نیست غایت این تلاش بی فرجام دقیقا چیست؟

 

داستان من و آن دانش آموز

فضاهای گوناگون مدرسه و انتقال از منظومه‌ای از دروس به دروس دیگر را مرور کردیم. حال اجازه دهید به ماجرای من و پسر یکی از اقوام بپردازم. ماجرای علائق من و او که هیچ کدام به دروس جاری در متن علاقه نداشتیم و علائق‌مان در حاشیه جاری بود.

متن نظام آموزشی شکل دهی به ذهنیت دانش آموز بر اساس یک ساختار پیشینی و عینی است. نظام آموزشی در ایران از همان نخست، بخشی از ساختار سیاسی و تداوم نظم سیاسی بوده است. قرار بوده و هست که دانش آموز همانطور شود که ساختارهای سیاسی طلب می‌کنند. اما آنچه ساختارهای سیاسی تولید می‌کنند، همیشه حاشیه‌ای هم دارد. حاشیه‌هایی که گاه نطفه‌های مقاومت در آن خانه می‌کنند و گاه نه. بنابراین علاقه من به درس انشاء و علاقه آن پسر دانش آموز به زنگ ورزش، شاید نسبتی داشته باشد با آنچه در متن جاری است.

در روزگار ما، نظام آموزش و پرورش در کار تربیت دانش آموز برای دانشگاه و تربیت نیروی متخصص و فنی برای صنعت و تولید بود. به همین جهت نیز دروس ریاضیات و فنی در کانون بود. من هم دوره دبیرستان را در رشته ریاضی پشت سر گذاشتم. ساختاری به شدت فنی، منطقی، عددی، و انتزاعی. کلمه‌ها در چنین ساختاری، بیشتر نقش اشاره‌ای داشتند. اشاره به شکلی، به فرمی یا به قانونی انتزاعی و مجرد. اما بیرون از ما، در بستر عام اجتماعی، کلمه‌ها، در ساختارهای روایی در عرصه سیاسی، در حال نضج و رشد و بالندگی بودند. کلمه‌ها پرانرژی و پر از نیروی جاذبه، حامل روایت‌هایی از خلقت عالم، جهان، تاریخ، دین، پیامبران، بزرگان و قهرمانان سیاسی و غیره بودند.

شعر، ادبیات، داستان، فیلم، ترانه‌های سنتی و پاپ، خطابه‌های سیاسی و دینی همه محمل‌هایی بودند که جهان‌های تو در توی روایی در آن‌ها می‌شکفتند و ما بیرون از فضای مدرسه، در این جهان‌های روایی شده، جایگاهی برای خود می‌جستیم. به دنبال آن بودیم که موقعیتی در ساختارهای تراژیک، حماسی و اسطوره‌‌ای پیدا کنیم. نوشتن و کلاس انشاء دقیقاً همان جا بود که ما می‌توانستیم خود راوی باشیم و در روایت‌هایی که خود ساخته و پرداخته می‌کردیم جایگاهی شایسته به خود اختصاص دهیم. درس انشاء تنها درسی بود که ما رویاروی یک جهان عینیت یافته نبودیم. آنجا به نیروی کلمات می‌توانستیم خود سازنده و آفرینشگر جهان باشیم. به عبارتی دیگر، درس انشاء تنها امکان برای خلق یک سوبژکتیویته نیرومند و آفرینشگر بود.

با خود می‌اندیشم آن پسر دانش آموز که او هم مثل من به حاشیه تعلق دارد، در ساعات ورزش چه می‌جوید و به کدام مساله پاسخ می‌دهد؟ یک شباهت بزرگ میان من و او هست، هر دو از فضای عینیت یافته سایر دروس، فرار می‌کردیم به جهانی پناه می‌بردیم که امکان حیات خلاق سوبزکتیو در آن مهیا بود. او نیز می‌توانست در فضای پر هیجان و تکاپوی ورزش، خود را انتخابگر بیابد. خلاق و آفرینشگر. فضایی که به جای ساختارهای عینیت یافته، پر بود از حادثه و امکان. اما در عین حال، تفاوت بنیادینی بود میان سوبزکتیویته‌ای که من در انشاء جستجو می‌کردم و سوبژکتیویته‌ای که این پسر دانش آموز در ورزش جستجو می‌کند. آنجا در ساختارهای روایی، ما یک نیروی انتخابگر خلاق بودیم در یک فضای پر از اقتدار که جهان و تاریخ و مردمان نیک و بد جهان را شامل می‌شد. اما او به توپ ضربه‌ای خلاقانه‌ می‌زند، در جهانی که در اساس گویی بنیادش فروریخته است. با چابکی، در میدان می‌دود، در فضایی که اساساً هیچ ساختار مقتدرانه‌ای در آن حاکمیت ندارد. ما هسته‌های پر و پرانرژی در یک میدان استوار بودیم و او هسته‌ای خالی و پرانرژی در یک میدان خالی. 

معتمدی, اسفندیار. “کتاب های درسی در ایران از تاسیس دارالفنون تا انقلاب اسلامی.” تاریخ معاصر 27 (1382): 111-138.

موسی پور, نعمت الله. “برنامه ریزی درسی در ایران معاصر.” فصلنامه تعلیم و تربیت (پژوهشگاه مطالعات آموزش و پروش), زمستان 1387: 83-124.

منتشر شده در نشریه روایت، شماره 8-9، خرداد و تیرماه سال 95


https://telegram.me/javadkashi

 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی