زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شریعتی و جنبش اصلاحات

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۵ ق.ظ

مقدمه

امروز در بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی، بحثی پیرامون «شریعتی و اصلاحات» جریان داشت. من هم یکی از سخنرانان این جمع بودم. قرار بر این بود که نسبت میان آراء دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات در ایران بررسی شود. تصورم این بود که برگزار کنندگان قصد دارند، شریعتی را از انحصار تفکر انقلابی بیرون ببرند و نسبتی میان او، و یک جنبش مسالمت جویانه سیاسی برقرار کنند. من اما فکر می‌کردم برقراری نسبت میان دکتر شریعتی و جنبش اصلاحات، اگر از طریق گسیختن دکتر شریعتی از افق زمانه‌اش اتفاق بیافتد، یک اقدام بی معنی و تصنعی است. باید با توجه به تمایز افقی که دکتر شریعتی در آن سخن گفت، و طبیعتاً تمایزی که اساساً میان افق کلام او با دوران ما هست، ابتدا به تمایز دکتر شریعتی از جنبش اصلاحات اشاره کنیم و از این طریق، راهی برای دیالوگ بگشاییم و از دیالوگ میان دو فضا، انتظار نتیجه‌ای ثمر بخش داشته باشیم. متن سخنرانی من به شرح زیر بود:  

 

اصلاحات و سرآغاز دوران انقلابی

جنبش فکری که از اواخر دهه شصت در ایران جریان پیدا کرد و در دوم خرداد ماه سال 1376 ظهور کرد، با طرد و نفی افق دوران انقلاب و آراء دکتر علی شریعتی سر بر آورد. تفکری که هنوز تازه نفس بود، تصویری از یک فردای روشن و دمکراتیک ترسیم می‌کرد. اصلاح طلبان به ویژه بعد از انتخابات سال 76، با تعجب به باورها و شخصیت‌های دوران انقلاب می‌نگریستند و آنها را تمسخر می‌کردند. در نگاه تازه ظهور کرده اصلاح طلبان، چهره‌های انقلابی دهه چهل و پنجاه جامعه ایرانی، از عقل بهره‌ای نداشتند. عبوس و خشن بودند و با خود و جهان قهر بودند. از نظر آنان، انقلابیون، جز هیجان بی حاصل و خشم و ویرانی برای کشور به بار نیاورده بودند. به نظر اصلاح طلبان، وقتی می‌توان با لبخند و مسالمت و آرامش امور سیاسی را پیش برد، چرا اخم و خشم و احساسات و هیجان بی مورد تولید کنیم. دکتر شریعتی مصداق تام و تمام این ناعقلانیت شمرده شد و تمایز گذاری با او، اثبات کننده این بود که روز و روزگاری دیگر آغاز شده است.

اگر طلیعه ظهور فکری اصلاح طلبان را اوایل دهه هفتاد ارزیابی کنیم، امروز بیست و پنج سال از آن روزها می‌گذرد. اصلاح طلبی دیگر یک جنبش تازه ظهور کرده نیست. اگر فضای دوران انقلابی نزد اصلاح طلبان اوایل دهه هفتاد، به تاریخ پیوسته بود و باید مورد نقد وارزیابی قرار می‌گرفت، امروز اصلاح طلبان نیز، کم و بیش یک پدیده تاریخی به شمار می‌روند و حاصل
آنچه گفتند و انجام دادند، امروز ظاهر شده است. می‌توان خود آنان را موضوع نقد و بررسی قرار داد. البته این بار از نقطه عزیمت افق دوران انقلاب. اجازه بدهید، این بار امکان سخن گفتن را برای افق دوران انقلاب فراهم کنیم و میراث و پیامد جنبش اصلاحات را پیش چشم بگذاریم و به نقد و ارزیابی آن بپردازیم.

اصلاح طلبان به اندازه کافی، در باره کاستی‌ها حفره‌های دوران انقلابی سخن گفته‌اند اگر این بار افق دوران انقلاب به سخن درآید و از کاستی‌ها و حفره‌های میراث اصلاح طلبان سخن بگوید، بستر مساعدی فراهم خواهد شد تا این دو افق متمایز با هم متواضع تر سخن بگویند. گویی این بار باید به دکتر شریعتی اجازه دهیم سخن بگوید و ما به ابژه‌های او تبدیل شویم.

از منظر افق دوران انقلاب، میراث فکری و عملی جنبش اصلاحات، ظهور نسلی است که میان دو وضعیت غیر قابل تحمل رفت و برگشت می‌کند. در آن و حال خود با احساس  تحقیر شدگی مواجه است و چشم‌اندازهای فردای او، پر از فاجعه و تیرگی است. در وضعیت جاری، فسادهای دامن گستر، شکاف‌های عظیم طبقاتی، فقر، تبعیض، نادیده گرفته شدگی‌های گسترده و آسیب‌های مرگ آور محیط زیستی جاری است بی آنکه او بتواند نقش موثری در تغییر وضعیت ایفا کند. در وضعیت جاری، او قادر نیست خود را به منزله فاعل اثرگذار، در تغییر وضعیت موثر بیابد و احساس حیات اخلاقی کند و به همین سبب احساس تحقیر می‌کند. در عین حال، همه چیز حاکی از آن است که در هر تغییری، باید منتظر وضعیت‌های فاجعه باری نظیر خشونت و جنگ داخلی باشد چنانکه در منطقه شاهد آن هستیم. بنابراین باید به همین وضعیت تحقیر کننده تن در دهد. ذهنیت نسل امروز، با احساس فاجعه خو کرده است. از منظر افق دوران انقلاب، آنچه فاجعه است، واقعیت جاری و بیرون از جهان ما نیست مصداق فاجعه بیشتر در ذهن و روان و نحو مواجهه ما با جهان است. نسل امروز نسل خالی شده از هویت و معناست. نسلی که قادر نیست در هیچ انگاره کلیت بخشی، وضعیت خود را تجربه کند. گسیختگی، فردیت، انزوا، رها شدن در جهان‌های خصوصی، جهان اجتماعی را از زایش و تولید هویت و معنا تهی کرده است. والا جهان انسانی، همواره به هستی معنا و جان و پویایی بخشیده است. نسل امروز نسلی بی افق و رها شده در یک خلاء جانکاه است. از منظر افق دوران انقلابی، فاجعه قبل از هر چیز در نحو نگاه ما به جهان است نه در خود جهان. اجازه بدهید با تمایز گذاری میان افق دوران انقلاب و دوران اصلاحات، تفاوت این دو دوره را از دریچه میراث روشنفکران دینی مطمح نظر قرار دهیم.

 

اسلام و افق‌های معنایی روشنفکران دینی

برای تعیین نسبت میان شریعتی و اصلاحات، به معنای دقیقی که فضای دو دهه اخیر در کشور را تحت تاثیر قرار داده، به چهار روایت اسلام گرایی اشاره خواهم کرد و با تعیین سنخ اسلام‌گرایی شریعتی و اسلام‌گرایی همبسته با جنبش اصلاحات، به تعیین نسبت مذکور خواهم پرداخت. شایان ذکر است که منطق این تمایزگذاری‌ها، نه منطق قیاسی، بلکه حاصل یک استقراء حاصل از تجربه چند دهه اخیر است. به نظرم طی نیم قرن گذشته، از چهار سنخ اسلام می‌توان سخن گفت. البته مقصودم روایت‌هایی از اسلام است که دارای صدا هستند و طنینی عینی و تاریخی دارند. به آنها اشاره می‌کنم و وجه تمایز شریعتی و افق امروز را تحلیل خواهم کرد.

اول: اسلام زندگی روزمره. این سنخ، البته در شمار اسلام‌‌گرایی جا نمی‌گیرد. اما اشاره به آن از این حیث ضروری است که همه صنوف دیگر، با این سنخ نسبتی برقرار می‌کنند و از دامان آن زاده می‌شوند. اسلام زندگی روزمره، وجهی پراگماتیک، در خدمت زندگی، دارای قدرت برای همراه سازی مولفه‌های ناسازگار، و تامین کننده نیازهای زندگی روزمره است. به همین جهت، مملو از تعارضات درونی و گره‌های ناگشوده عینی و اخلاقی است. از نقطه عزیمت همین تعارضات درونی است که صنوف متفاوت اسلام گرایی از آن زاده می‌شوند.

دوم: بنیادگرایی سنتی. این سنخ، در جستجوی خالص سازی و رفع تعارضات درونی اسلام زندگی روزمره است و این هدف را با تلاش برای ناب سازی دین و دفاع از تمامیت وجه سنتی آن پیش می‌برد. این روایت، با جهان جدید سر ناسازگاری دارد دین را از موقعیت‌های زمانی و مکانی‌اش گسیخته می‌کند. این روایت، چهره‌های مختلفی دارد اما بارزترین آن، خشونت‌های گسترده در  جهان اسلام و حتی سراسر جهان است. هستی خود را با گسیختن از بستر زمانی‌اش اخذ می‌کند بنابراین راهی جز اعمال خشونت برای آن باقی نمانده است.

سوم: اسلامگرایی مدافع ارزشهای مدرن. این سنخ اسلام گرایی که دکتر شریعتی در آن جای دارد، با تکیه بر ارزش‌ها و باورهای اسلام زندگی روزمره، نقطه عزیمتی می‌سازد برای تولید یک جماعت مدافع ارزش‌های سیاسی جهان جدید. می‌تواند از عدالت، دمکراسی، آزادی و حقوق بشر دفاع کند اما وجه توجیهی و مشروعیت زای خود را از همان دین زندگی روزمره اخذ می‌کند. تقدیر تاریخی این روایت، رویارویی با نظم مستقر، و تکیه و توجه وافر به عرصه عمومی بود. دکتر شریعتی در پرتو آراء خود توانسته بود یک جماعت مومن و متدین در عرصه عمومی خلق کند که از نقطه عزیمت جهان ارزش‌های سنتی، جویای ارزش‌های جهان مدرن بودند. او به قوت بخشی به جامعه می‌اندیشید و چندان دلمشغول حکومت و سیاست ورزی‌های روزمره نبود.

چهارم: تجدد گرایی مدافع پالایش دین. این روایت، نقطه عزیمت خود را از جهان جدید و ارزش‌های منتشر در آن اخذ می‌کند. تلاش می‌کند وجوه مقاوم ارزش‌ها و باورهای دینی را که نافی تجدد و مانعی برای آن محسوب می‌شوند از راه بردارد. این روایت، نقطه عزیمت خود را از دین زندگی روزمره اخذ نمی‌کند. حساب خود را از آن متمایز می‌کند و یا آن را به کلی نادیده می‌گیرد. این صورت بندی فکری نواندیشی دینی است که همراه با جنبش اصلاحات زاده شد. این روایت، به جای رویارویی با نظم مستقر، تلاش می‌کند تحولی در جهت اصلاح آن تمهید کند. از همین نقطه عزیمت نیز یک جنبش اصلاحی است. این روایت، همانطور که در عمل سیاسی به ساختار نهادی سیاست می‌نگرد در عرصه فکری نیز، در خاستگاه خود یک ایده دانشگاهی است و مخاطبانش نخبگان فکری. هدف غایی این روایت،  تولید افراد عاقل، خردورز، منطقی و اهل گفتگو و تساهل است.

 

حفره‌‌های ذهنی و عینی وضعی کنونی ما

امروز ما، در پرتو جهانی زیست می‌کنیم که تجدد گرایی مدافع پالایش دین برای ما گشوده است. پالایش دین از هر چه ناعقلانیت است، به کلی حضور در یک زیست جهان جمعی را ممتنع کرده است. تنها مهاجرت کنندگان ما نیستند که در غربت زندگی می‌کنند و دلی ناشاد دارند، آنان هم که در کشور تحت تاثیر این ذهنیت عقلانی‌اند، ناشادند. چرا که تحت تاثیر این صورت بندی انتقادی، عملا به بیرون از زیست جهان جمعی پرتاب شده‌اند. اگرچه ممکن است در درون خود شاد و خرسند باشند، اما امکانی برای تفاهم و احساس همبستگی در قلمرو حیات جمعی ندارند. در نسبت با خودشان و خرسندی‌های فردی‌شان نامتعین و متکثر و متعددند اما در نسبت با وضعیت عام و کلی همه چیز در منظرشان، تیره و تار و بی آینده به نظر می‌رسد.

همه منتظر یک فاجعه زودآمد جمعی‌اند. یکی از فروپاشی سخن می‌گوید، یکی از جنگ داخلی، دیکری از سونامی سرطان، یکی دیگر از شورش فرودستان و آن دیگری از خشک شدن زمین و خالی شدن کشور از سکنه. و دیگری از زلزله.  

این همه هست، اما مگر حیات تاریخی آدمیان چه بوده جز رویارویی با فجایع و ساختن و زایش افق‌های تازه در پرتو دشواری‌هایی که در راهند. اینجا فاجعه بزرگ مرگ سوژه است. مرگ فاعلیت جمعی. بیگانگی سیاسی که همراه خود حامل بیگانگی با خویشتن، بیگانگی با طبیعت و تاریخ و فرهنگ است.  

آنچه بیشتر و بیشتر احساس فاجعه تولید می‌کند، مرگ سوژگی برای طبقات متوسط شهری و ظهور روزافزون و تشدید شونده اسلام بنیادگراست. اسلام بنیادگرا، هم در داخل و هم در منطقه و هم در سطح جهانی، هر روز چهره‌های تازه‌ای از خشونت و سرکوب از خود نشان می‌دهد. اما این طبقات متوسط شهری، هر روز بیشتر و بیشتر به ناظران منفعل تبدیل می‌شوند. اسلام برای انان بیشتر و بیشتر در چهره‌‌های عبوس خشونت و خشک مغزی منحصر می‌شود و آزادی و عدالت و شکوفایی، هر زور بیشتر و بیشتر به قهقرای ذهنی‌شان رسوب می‌کند. عقل روشنگر در قلمرو فردی، ثمرات تلخی در عرصه جمعی به بار می‌آورد. این همان عقل سوبژکتیو است که به قول هورکهایمر، نه قادر به مشاهده عقلانیت ابزکتیو و عینی شده است و نه قادر به نقد و مداخله در آن.

شاید شریعتی همه ما را به بازاندیشی فراخوان می‌کند، به بازگشت به افق‌های زیست جهان فرهنگی و ظهور امکان‌های تازه‌ای که در پرتو آن دوباره خود را بازیابیم و چتری برای یک هویت تازه بگشائیم. تنها از دریچه آن خود جمعی است که در کنار تصویرهای فاجعه، اراده‌های اثرگذار و خلاق و آفرینش گر را خواهیم یافت. 


https://telegram.me/javadkashi

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

مدرنیته تبلیغاتی

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۴ ب.ظ

در صدر فهرست دستاوردهای جمهوری اسلامی، تبلیغاتی کردن جامعه ایرانی، به ویژه تبلیغاتی کردن عرصه سیاسی است. تبلیغات در بازار امروز دست کم در ایران، معنایی جز آن ندارد که با کمک ساده‌ترین و اثرگذارترین عبارات بیشترین جاذبه ایجاد کنی و خریدار را بارها به خرید ترغیب کنی.

از این منظر، صحنه سیاسی ایران، در انحصار دو شخصیت پرجاذبه‌ است که خریداران همیشه میان این دو باید انتخاب کنند. اجازه بدهید شخصیت اول را زید و شخصیت دوم را عمرو بخوانیم. این زید و عمرو، با لباس‌ها و چهره‌ها و طنین کلامی متفاوت، به صحنه می‌آیند و خودنمایی می‌کنند.

زید لاغر است و ژنده پوش، زاهد و پاک است از مال دنیا چیزی ندارد. مردمی است، صادق است، به ارزش‌های دینی شدیداً پای بند است، ارزش‌های انقلابی را پاس می‌دارد، با استکبار و غرب سر آشتی ندارد. پر تلاش است و هر کاری بتواند برای مردم می‌کند.

عمرو اما، چاق است، سفید و خوش بر و رو. وضع مالی خوبی دارد. عاقل است، محاسبه‌‌گر است، مدارک دانشگاهی دارد، اهل تخصص است، به جای ارزش‌ها، به منافع می‌اندیشد. برای هر مشکلی در جستجوی راه‌های دقیق و تجربه شده است. با کمتر کسی دشمنی دارد، حرارتی اصولاً در قاموس او وجود ندارد. سرد است و اهل تعقل.

از منظر زید، عمرو غیر انقلابی، غیر متعهد، وابسته و اشرافی است. به هیچ اصلی پای بند نیست و ممکن است مردم و کشور را بفروشد. از منظر عمرو اما، زید فردی است ساده لوح، هیچ مشکلی را نمی‌تواند حل کند، تنها به مشکلات می‌افزاید، دلبسته مسائلی است که موجبات عقب ماندگی ایران را فراهم می‌کند.  

زید جاذبه پیدا می‌کند وقتی راه حل‌های عقلانی‌ عمرو  وضع کسانی را خوب می‌کند اما شمار بسیاری از قافله عقب می‌مانند. عمرو جاذبه پیدا می‌کند، وقتی زید در پیشبرد ارزش‌های اخلاقی‌اش، در می‌ماند و بر مشکلات می‌افزاید.

البته زید و عمرو، در منظومه ساختار جمهوری اسلامی، وزن یکسانی ندارند. اگر نظام جمهوری اسلامی برآمده از  انقلابی است که قریب به چهار دهه پیش، روی داده، با چهره زید سازگاری بیشتری دارد تا عمرو. بنابراین عمرو، اگر جایگاهی داشته باشد، جایگاهی موقتی است. برای حل بحران‌هایی که زید ایجاد می‌کند موقتاً باید بیاید و زود برود. ساختار ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی، سرانجام عمرو را بر نمی‌تابد و در بسیج نیروهای طرفدار خود علیه عمرو کاملاً موفق عمل می‌کند.

سیاست، اقتصاد، فرهنگ، امنیت، سیاست خارجی و داخلی، با هزار مولفه و مشکلات تو در تو، در این دو چهره ساده منحل شده‌اند. این معجزه بزرگ تبلیغات است. گویی عهد نانوشته‌ای در میان است مبنی بر آنکه، آنچه از امور سیاسی به مردم ربط دارد، بازی کردن میان زید و عمرو است. سیاست پشت پرده‌ای هم دارد که با مردم بی ارتباط است.

در بازار کسب و کار و تولید، تبلیغات در خدمت توزیع کالایی است که تولید و انبار شده است. اما در عرصه سیاست، این ساختار تبلیغاتی شده، سرانجام قرار است چه کالایی را توزیع کند؟ چه پیش خواهد آمد اگر بارها مردم برای خرید شامپویی که تبلیغ می‌شود به مغازه‌ها رجوع کنند اما اصولاً شامپویی برای عرضه وجود نداشته باشد؟ نظام سیاسی، نیازمند مردم است و به کسب مشروعیت از آنها احتیاج دارد، اما مایل نیست در مقابل دریافت مشروعیت از سوی آنان چندان هزینه‌ای بپردازد. درست مثل فروشنده‌ای که پول از خریدار می‌گیرد اما کالایی به او نمی‌دهد.

برای رفع ترس از نیامدن دوباره خریدار چه باید کرد؟ راه حل، در هر چه بیشتر تبلیغاتی کردن عرصه سیاسی پیدا شده است. جاذبه بخشی کلام و سخن، قرار است حلال همه مشکلات شود. فرض بر این است که آن فرد که پول داده اما شامپویی دریافت نکرده، تحت تاثیر یک رژیم تبلیغاتی جذاب، بازهم برای خرید خواهد آمد. در تجربه هم چندان این نظریه ناکارآمد نبوده است.

بهره گیری از جاذبه تبلیغات و سخن، البته نیازمند شخصیت‌ها و چهره‌هایی است که این کار را خوب بلد باشند. بنابراین در پی بهره گیری از جاذبه کلام، باید سکان سیاست را نیز به کسانی سپرد که تبلیغات‌ بدانند. چهره و صورت و اندام و کلامشان مثل تیغ برا باشد و نفوذ کند.  

بیایید بپذیریم که سهم مردم همین است. بیایید فرض کنیم مردم مرتب در نتیجه جاذبه کلام، یا ناچاری این عمل نامعقول را ادامه خواهند داد. اجازه بدهید به همین حد از دمکراسی قناعت کنیم. چه روشی برای حل مشکلاتی گوناگونی که مرتب بر هم انبار می‌شوند تمهید می‌کنند؟ مشکل این جاست که آنها هم که پشت پرده‌اند، چشم بر همه چیز بسته‌اند و تنها به همین پرده نمایش تکراری خیره مانده‌اند. همه کس به بود و نبود یک فلانی می‌اندیشد.

معلوم نیست کجا و چه کسی باید مشکلات مردم را حل کند.

مارکس مدرنیته را تمدنی می‌دید که هر روز نو به نو می‌شود چنین بود که با اشتیاق فریاد می‌زد، همه چیز دود می‌شود و به هوا می‌رود. مدرنیته ایرانی اما گویی مدرنیته تبلیغاتی است. در مدرنیته تبلیغاتی همه چیز ذوب می‌شود و در زمین جاری. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

سقف گلین یک کاروانسرای بزرگ

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ب.ظ

اصلاح طلبان یک جریان فکری و سیاسی‌ بودند که با انتخابات زاده شدند، با انتخابات زیستند، و هنوز هم همه امیدشان صندوق رای و انتخابات است. اما این همه وابستگی به صندوق انتخابات، عوارض فراوانی به بار آورده است. در این یادداشت، به عوارض ناشی از زاده شدن و زیستن در دغدغه و هیجان انتخابات خواهم پرداخت.

 

اصلاح طلبان و انتخابات

تولد یابی اصلاح طلبان ناشی از شکاف در ساختار قانونی و ساختار حقیقی نظام جمهوری اسلامی است. از حیث ساختار حقوقی، نظام جمهوی اسلامی دو پایه است. یک پایه نظام سیاسی اسلامیت است، و یک پایه دیگر جمهوریت. هیچ نظریه قابل قبولی برای سازگاری تام این دو جزء وجود ندارد. اصولا کنار هم قرار گرفتن این دو جزء بیشتر یک ضرورت عملی است تا نظری، و البته به نظرم هنوز هم کم و بیش این ضرورت عملی پابرجاست. تحلیل ساختار حقوقی به روشنی اثبات می‌کند اسلامیت نظام بر جمهوریت‌اش در موضع عمل اولویت پیدا دارد. به ویژه اگر قرار باشد متکی بر سازمان روحانیت باشد، و با دستگاه بوروکراتیک و ساختار نظامی و رانتیر یک نظام سیاسی پیوند حاصل کند. با همه این‌ها، جمهوریت جزء حقوقی تفکیک ناپذیر وحذف نشدنی جمهوری اسلامی است و بسترساز تولید شکاف در درون نظام سیاسی.

اصلاح طلبان، حاصل همین ناسازه در درون سازمان حقوقی جمهوری اسلامی‌اند

اما اصلاح طلبان، تنها مصداق حیات سیاسی حاصل از آن شکاف نیستند. هر چه جزء اسلامیت نظام، بر یک بنیاد از پیش نوشته شده با نام اسلام و شریعت و سنت دینی استوار است، جزء جمهوریت، متکی بر هیچ بنیادی نیست. جمهوریت، به مردم، تحولات آن به آن آنها، خواست‌ها و تمنیات و رنگ‌های متنوع درونی آنها متکی است. ظهور نسل‌های جدید خود یک پدیده مضاعف است که هر آن وضعیت را متغیر و متفاوت می‌کند. بنابراین نظام سیاسی هر چه در بعد اسلامیت‌اش، بیشتر و بیشتر به بنیادها باید اتکا کند، در بعد جمهوریت‌اش، باید مثل کشتی بی لنگر هر آن به این سو آن سو رود.

اینکه چگونه می‌توان میان این دو بعد ناسازگار، سازگاری ایجاد کرد، به نظرم هیچ پاسخ عقلی و منطقی وجود ندارد. تنها باید انتظار داشت، نظام سیاسی هر روز با یک دشواری تازه در ساماندهی به امور خود مواجه باشد و مقوله مشروعیت سیاسی خود را هر روز در مهلکه تازه‌ای ببیند و دست به کار راه حل تازه‌ای برای حل یک مشکل تازه شود.

به هر حال اصلاح طلبان در میان گرایش‌های بالقوه و بالفعل ناشی از مقوله جمهوریت، یک گرایش خاص به شمار می‌روند. اصلاح طلبان حاصل یک تلاش در درون نظام سیاسی، برای تقویت موضع و موقع جمهوریت هستند. پشتوانه ایدئولوژیک مشخصی هم داشتند. آنها در تداوم سنت روشنفکران دینی، تلاش داشتند در ترکیب اسلامیت و دمکراسی، سهم دمکراسی را بیشتر کنند، در ترکیب اسلام و جهان جدید، بار عقلانیت جهان جدید را پررنگ تر کنند، در ترکیب میان سنت و مدرن، بیشتر مدرن باشند. به هر حال، وضعیت اصلاح طلبان نخستین همان وضعیت جمهوری اسلامی بود با تعارضات عملی و نظری مشخص آن.

اصلاح طلبان بر اساس آنچه از آن برامده بودند، مرزهای جمهوری اسلامی را کمی گسترده تر کردند. اما جزئی از سازگاری‌ها و ناسازگاری‌های درون نظام جمهوری اسلامی بودند.

آنچه در این میان مساله انگیز شد، صندوق انتخابات بود. در سال 1376 آنها که امروز رهبران اصلاح طلبی خوانده می‌شوند، صرفا برای یک آزمون اولیه وارد انتخابات شدند. حکم دانش آموزی داشتند که برای آماده سازی خود در سال‌های بعد، در کنکور آزمایشی شرکت می‌کند. اما چه اتفاقی برای آن دانش آموز خواهد افتاد اگر یکباره مشاهده کند تصویرش در صفحه اول روزنامه‌ها به عنوان شاگرد اول و ممتاز منتشر شده است؟ این وضعیت اصلاح طلبان بود. با بیش از بیست میلیون رای، در انتخابات پیروز شدند.

همه مشکل اصلاح طلبان، ناشی از عدم تحلیل از مقومات و مشخصات آن پیروزی بود.

بخش نامعلومی از آن همه رای، به کسانی تعلق داشت که اعتقادی به مواضع اصلاح طلبان نداشتند. تنها رای داده بودند چون در صورت پیروزی آنها، امکان و فرصتی پیدا می‌کردند و فرصت تنفسی می‌یافتند. اصلاح طلبان به واقع در وضعیت دشواری افتاده بودند. آنها با مواضع و موازین مشخص، اینک نماینده نیروهای متکثری بودند که حدود و ثغور روشنی نداشتند.  

اصلاح طلبان از همان روزهای نخست به یک دشواری افتاده بودند که هیچ وقت به درستی در باره آن نیاندیشیدند: آنها موازین و مواضع معینی داشتند و از درون نظام سیاسی و تعارضات آن برآمده بودند اما اینک نماینده رایکال‌ترین نیروهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بودند. آنچه از آن برآمده بودند، به آنها امکان‌ها و محدودیت‌های معینی می‌داد این که امروز به آن دچارآمده بودند، بیرون از دایره امکانات هر نیروی متصور سیاسی بود و نیازمند تمهیدات نظری و عملی مشخصی که حلال مشکلات ناشی از این تعارض باشد.

 

پی آمدهای ناشی از نیاندیشیدن به مشکل

اصلاح طلبان از جمهوری اسلامی برآمده بودند بنابراین مشکلاتشان را هم مانند نظام جمهوری اسلامی حل کرده و  می‌کنند: آن را به عهده زمان و تعویق می‌اندازند و فعلا توکل می‌کنند به خدا. نیاندیشدن به مشکل در عمل، به معنای تسلیم شدن به منطق صندوق آراء بود. و امان از صندوق آراء. صندوق رای اصلاح طلبان را به یک پدیده وابسته به صندوق تبدیل کرد.

پدیده حاصل از انتخابات، به خودی خود، یک غایت بیشتر ندارد: کسب و جلب بیشترین رای ممکن.

آنچه در نتیجه یک انتخابات مهم است، برد در نتیجه شمارش آراء است. مردم در چشم و دل یک جریان سیاسی به منزله معدن تولید رای دیده می‌شوند. جریان سیاسی به یک عدد نهایی پس از شمارش آراء فکر می‌کند. مهم نیست چه کسی رای می‌دهد و چه نیتی در دل دارد، مهم این است که به هر حال به آنکه تو می‌خواهی رای می‌دهد. آنکس که عدد طلایی برد در نتیجه شمارش آراء را کسب می‌کند، این موقعیت را پیدا خواهد کرد که در باره دلیل رای مردم بحث کند، از نیت‌های آنان سخن بگوید و تحلیل و تفسیرهای موید خود را به مردم نسبت دهد.

انتخابات نماد کالایی شدن امر سیاسی است. نیروی سیاسی خود را در معرض انتخاب مردم می‌گذارد، و مردم قرار است بخرند. مهم نیست چه کسی می‌خرد و چرا می‌خرد، مهم این است که می‌خرد. بنابراین نیروی سیاسی متولد پدیده انتخابات، رویی گشوده بر همگان دارد. خطر بزرگ برای یک نیروی متولد انتخابات، تعریف خود و کشیدن مرز است. نیروی انتخاباتی، به همگان لبخند می‌زند. هیچ چیزی جز میل فروش رای ندارد. همه در خانه او جای دارند. همه باید خود را در آیینه او ببینند.

حتی کسانی که به او بد و بیراه می‌گویند، به شرط رای به نفع نیروی متولد شده در میدان انتخابات، مطلوب و مقبول و خودی‌اند. رای بدهند مهم نیست کیستند و چه می‌گویند.

اصلاح طلبان علی الاصول حاصل انتخابات‌اند و بنابر نقطه عزیمت خود خصوصیات بالا را دارند. حال همه خصوصیات دیگرشان را در پرتو این خصیصه اصلی می‌توان فهم و تفسیر کرد. دستگاه ایدئولوژیکی بر این وضعیت استوار کرده‌اند با هدف زنده نگاه داشتن انتخابات و بسط و تقویت آن. مضمون این دستگاه ایدئولوژیک، نباید دقیق و مشخص و ملموس باشد. دقیقا به این دلیل که قرار است اقشار و طبقات متکثر و ناهمرنگی جذب شوند، باید به  نحوی انتزاعی تولید شود. نامشروط باشد به تعلقات طبقاتی، جنسیتی، دینی، قومی و ....چتر فراگیری بگسترد و همگان را مخاطب خود بشمرد.

آنها در عمل به همه چشم دارند قطع نظر از آنکه کیستند: می‌توانند خواهان حمله آمریکا به ایران باشند. می‌توانند در مقابل جمهوری اسلامی، از سلطنت دفاع کنند، می‌توانند دین ستیز باشند. اگر رای می‌دهند چه  اهمیتی دارد که کیستند و چه می‌گویند. اصولا نیروی زاده شده در انتخابات، دیدگاهی شامل پیدا می‌کند و هیچ منع و مرزی را بر نمی‌تابد.

دمکراسی خواهی‌شان بر اساس کارکرد، تمنا از مردم است. تمنا برای اعتماد به آنها. تمنا برای امید بستن به آنها. کمتر ابلاغ کننده پیام‌اند، کمتر مدافع سرسخت هیچ اصل و ارزش خاصی هستند، بیشتر تبلیغات می‌کنند و جاذبه می‌افکنند. از یک مشتری نیز صرف نظر نمی‌کنند وای به حال آنکه یک مشتری خاص خود مشتری زا باشد و بتواند همراه خود ده‌ها نفر را پای صندوق آورد.

همین وضعیت وجه ایدئولوژیک اصلاح طلبان را هر روز میان تهی تر و بی معنا تر کرده است. بی معنا شدن  به راز و رمز قدرتمند شدن آن ها ربط داشته است در میدان سیاست نیز در انتخاب قدرت و معنا، معلوم است که کدام باید انتخاب شود. معنا زدودگی برای قدرت مندتر شدن انتخاب اصلاح طلبان بود.

تکیه بر صندوق رای در ایران، برای اصلاح طلبان یک اقتضاء دیگر هم دارد و آن کسب رخصت از نظام سیاسی است. در نظام جمهوری اسلامی، کمتر حق ذاتی وجود دارد. مشارکت در انتخابات، مشروط به آن است که مسئولان نظام و نهادهای مستقر آن اجازه مشارکت یک نیروی سیاسی در انتخابات را فراهم کنند. البته در هر وضعیتی نظام سیاسی تحت فشارها و شرایطی است که به هر حال به نحوی رخصت دهی تن در می‌دهد. اما گاهی در نیمه باز است، گاهی در بسته است باید از پنجره سخن گفت، گاهی در بسته است باید از پشت در فریاد بزنی و گاه پاسخی بگیری و گاه نه. گاه خودت نباید سر و کله‌ات پیدا شود باید کسی را بفرستی چانه زنی کنی، پادرمیانی کنی و ....به هر حال کسانی امکان‌هایی برای کسب رخصت پیدا می‌کنند.

چنین است که ماجرای اصلاح طلبان هر روز بیش از پیش، در یک دوگانه کسب رخصت از بالا و تمنا از پائین می‌گذرد.

این در حالی است که رقیب اصلاح طلبان وضع متفاوتی دارد. با جدی شدن مقوله رای، آنها نیز در همین چاله انتخابات و دغدغه انتخابات افتاده‌اند. به هر حال انتخابات شرط مشروعیت مردمی نظام است و جناح اصولگرا نیز نمی‌تواند در صحنه خالی از سرمایه مشروعیت مردمی حیات داشته باشد.

اما آنها وضع متفاوتی دارند. اول اینکه آنها بیشتر بر وجه اسلامیت نظام تکیه کرده‌اند، بنابراین مساله کسب رخصت برایشان منتفی است. در درون نظام، سازماندهی، و پایگاه سازمان یافته معینی دارند. از همه مهم‌تر اینکه دکان فروش رای شان،  مشتریان دائم و پر و پاقرص دارد. آنها پایگاه اجتماعی معینی دارند. حتی اگر اکثریت نباشند، اما حتما جای دیگری برای خرید نمی‌روند. آنها می‌دانند اگر با هدف فروش بیشتر، مرزهای خود را بگسلند، مشتریان پر و پا قرص‌شان را ازدست می‌دهند بدون آنکه خیلی موفق باشند که مشریان دیگران را جلب کنند.

آنها در کسب اکثریت رای همیشه مشکل دارند، اما تلاش می‌کنند با کنترل نظام رخصت‌دهی، فرصت‌های رقیب را کم کنند.

وضعیت اصلاح طلبان را تماشا کنید: مقتضیات کسب رخصت، آنها را به دو گروه تقسیم کرده است. آنها که به کارکرد تمنا تعلق دارند و قدرت کافی دارند در جلب رای مردم. آنها همان اصلاح طلبان نسل اولند و چهره بارزشان سید محمد خاتمی. اما باب رخصت به رویشان مسدود است بنابراین گروه تازه‌ای در میدان ظهور کرده‌اند که باب رخصت به رویشان گشوده است. اما در جلب رای مردم ناکامند بنابراین خود توان ایستادن روی پای خود ندارند. باید در سایه آن کسانی ظاهر شوند که قدرت جلب رای مردم را دارند.

مقتضیات کسب رخصت، معنا زدودگی اصلاح طلبان را دوچندان کرد. آنها یکبار برای زیر پوشش آوردن تنوعات جامعه سیاسی، هر چه بیشتر و بیشتر جناح‌های رادیکال، گرایشات فرهنگی را زیر پوشش آورده بودند این بار ناچار شدند برای بسط میدان کسب رخصت، وارد جناح رقیب خود شدند و یکباره کسانی در فهرست‌های انتخاباتی‌شان ظاهر شدند که غیر قابل پیش بینی بود. به فهرست اصلاح طلبان در انتخابات هفتم اسفند خبرگان و مجلس توجه کنید.

اصلاح طلبان نخستین، وضعیت عجیبی پیدا کرده‌اند. چتر معنایی‌شان، امروز همه را در بر می‌گیرد. به ندرت جناح و نیرویی وجود دارد که از دایره تعریف اصلاح طلبان بیرون باشد. وجه مضحک ماجرا این جاست که بخش مهمی از آنها که چتر معنایی اصلاح طلبان شامل آنها می‌شود سال‌هاست که به اصلاح طلبان بد و بیراه می‌گویند و از آنها تبری می‌جویند. اما این چتر برداشته نمی‌شود. اصلاح طلبان با هیچ کس  مرز بندی نمی‌کنند اما کسان بسیاری که زیر چترند با آنها مرتب مرزگذاری می‌کنند. فحش و ناسزا تحویل می‌گیرند لبخند تحویل می‌دهند.

این وضعیت مضحک، قابل فهم است. دایره مجاز کسانی که می‌توانند کسب رخصت کنند محدود است و بسیاری ازآنها که بالاخره برای خروج از فشار، به تحولی هر چند اندک درانتخابات چشم دوخته‌اند اخر کار باید بیایند و زیر چتر اصلاح طلبان رای دهند.

 

این وضعیت دوام نخواهد داشت

به نظر می‌رسد این وضعیت غیر قابل دوام‌ است. اصلاح طلبی امروز فاقد معنای نخستین است. منطق حیات سیاسی شان، آنها را به بی معناتر شدن محکوم کرده است. واضح است که این وضعیت دوام نخواهد داشت. آنها به جای آنکه ملجاء و و افق امیدی باشند، بیشتر واسطه موقتی فرار از یک وضعیت بدتر برای مردم‌اند. مثل امکان خندیدن‌ هستند در یک فضای عصبی. بنابراین به خودی خود موجودیتی ندارند.

شاید اصلاح طلبان امروز کارکردی جز آن ندارند که پل ورود قدرت طلبانی باشند که بدون آنها و نام و برند سیاسی آنها، به چیزی شان نمی‌خرند

اصلاح طلبان نیازمند بازیابی خود هستند. این اتفاق نخواهد افتاد مگر با بازتعریف مبانی ایدئولوژیک‌شان، ساماندهی به خود بر مبنای یک برنامه استراتژیک و هویتی خاص و مرز گذاری با رقیبانی که بیرون از قلمرو آنان حیات سیاسی دارند.

اصلاح طلبان، تا کنون همه را پوشش داده‌اند و نماینده همه بوده‌اند باید خود را آماده وضعی کنند که دیگر نماینده هیچ کس نیستند و هیچ کس در چتر پوشش‌شان قرار ندارد. اگر همینطور ادامه دهند باید وضعیت خود را ببینند در حالیکه سقف گلین کاروانسرای بزرگی بوده‌اند و اینک هیچ کاروانی در آن اقامت نمی‌کند همه برای تماشا می‌آیند و می‌گذرند.   

 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

سیاست و لکه ننگ

دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ

زنی که پیشترها به جبهه اصلاحات تعلق داشته، و شاید هنوز کسانی او را جزو جبهه اصلاحات بدانند، در یک اقدام شرم آور به مقدسات مردم توهین کرده است. توجیهی روشنفکرانه و متجددانه نیز برای خلق صحنه وقیحانه خود عرضه کرده است: «تقدس زدایی از امر مقدس و فروریختن هر آنچه مقدس است، جوهر مدرنیته است. شوخی با امر مقدس و تابوزدایی هم جزئی از همین روند مدرن شدن جامعه است». بنابر همین فتوای متجددانه، کمر همت بسته و پیشگام مدرن شدن جامعه ایرانی شده است.

او به جبهه اصلاحات تعلق داشته و هنوز هم در زمره اصلاح طلبان شمرده می‌شود. با این عمل وقیحانه، اینک او لکه ننگی بر دامن اصلاح طلبان است. اصلاح طلبان، اگر با قوت و قدرت نتوانند نسبت خود را با این لکه که بر دامن دارند، تعیین کنند، آنچه امروز تنها یک لکه است، به تمام هستی و موجودیت‌شان تبدیل می‌شوند. آنها در تمامیت خود تبدیل به یک لکه می‌شوند. لکه‌ای که زنی اینچنین آن را نمایندگی می‌کند. اجازه بدهید بیشتر در این باره توضیح دهم. پیش از آن نیازمند ذکر یک مقدمه هستم.

 

بازی، فضیلت سیاست و لکه ننگ  

فضیلت و شرافت سیاست خیر یا نفع عمومی است. اما آنچه سیاست مدرن را از سیاست پیشامدرن متمایز می‌کند، کثرت و تنوع مدعیان خیر و نفع عمومی است. در قدیم فرض بر این بود که تنها یک نفر یا یک طبقه ممتاز، قادر به تشخیص خیر و نفع عمومی‌ است. سیاست مدرن، پیچیده‌تر است دقیقا به این خاطر که یک روایت از خیر عمومی وجود ندارد. روایت‌های کثیر وجود دارند و اساساً نظم دمکراتیک به شرطی با مقوله فضیلت آشتی می‌کند که میدان رقابت میان روایت‌های متنوع از فضیلت و خیر عموم باشد.

جالب است که توماس هابز، یک دلیل ظهور وضع طبیعی و جنگ همه علیه همه را آن می‌داند که همگان درکی از مصلحت عمومی دارند و بر سر ترجیح خود از مصلحت عمومی با دیگران ستیز می‌کنند. هابز در تفاوت میان حیوانات و انسان‌ها و تفاوت جنگ میان انسان‌ها و حیوانات می‌نویسد:

 

.......این موجودات [حیوانات] چون برعکس آدمی، از عقل بهره مند نیستند، بنابراین عیب و ایرادی در اداره امور عمومی خود نمی‌یابند و یا فکر نمی‌کنند عیب و ایرادی در آن باشد، حال آنکه درمیان آدمیان بسیارند کسانی که خود را برای اداره امور عمومی داناتر و تواناتر از دیگران می‌یابند و چنین کسانی می‌کوشند به طرق گوناگون دست به ابداع و اصلاح امور بزنند و به این وسیله جامعه را دچار آشفتگی و جنگ داخلی می‌کنند[i]

آنچه سیاست مدرن را به یک میدان بازی میان رقیبان متنوع تبدیل می‌کند، همین منظرهای متنوع از خیر و نفع عمومی است. طرفین بازی در میدان سیاست، برای بقاء خود ناچارند دست کم در وجه اظهاری، نشان دهند که منظری متمایز از خیر عمومی دارند. تشخیص و فهمی متمایز دارند و برای تحقق آن، به عرصه بازی سیاست وارد شده‌اند.  

هر منظر متمایز از خیر عمومی، باید نشان دهد هر چه می‌گوید و هر چه می‌کند، معطوف به تحقق همان چیزی است که خیر عمومی می‌پندارد. منظومه دانشی متمایز دارد که معطوف به فهم خیر عمومی است. با نیروها و گروه‌هایی ائتلاف کرده است که یک فهم از خیر عمومی دارند. با کسانی مرز بندی کرده است که ناقض خیر عمومی‌ مد نظر او هستند.

اما سیاست مدرن میدان بازی است و تابع قواعد برد و باخت. در موارد بسیاری قواعد برد و باخت ایجاب می‌کند که دست به ائتلاف‌های کوتاه مدت بزنی، با کسانی که با سرشت خیر عمومی مورد نظر سازگار نیستند، ائتلاف کنی، با کسی که رقیب و حریف تواست، ائتلاف پشت پرده کنی و امثالهم. آنانکه شاهدان بازی هستند، تا جایی ائتلاف‌ها و قرار و مدارهای پشت پرده را نادیده می‌گیرند که در مجموع باور کنند که تیم مورد نظرشان، در دیگ هیجان برد و باخت صرف نیافتاده و سر جمع همه چیز در دراز مدت، در جهت تامین خیر عمومی مورد نظر است.

لکه ننگ هنگامی ظهور پیدا می‌کند که معلوم شود، از در ائتلاف و قرار و مدارهای پنهان و آشکار با کسانی درآمده‌ای، که با تعقیب خیر عمومی مورد نظر و ادعایی یک گروه سازگار نیست، بیشتر نمایانگر افتادن بازیگر در دیگ پر جوش برد و باخت کوتاه مدت است. بنابراین ادعای تامین خیر عمومی بیشتر به یک حقه شباهت پیدا می‌کند که پوششی است برای تامین منافع خصوصی. مردم در این میانه، سری بی کلاه دارند.

 

دامان لکه دار رقیبان مدعی فضیلت در ایران امروز

ایران امروز هم صحنه رقابت میان بازیگران متنوع است که هر یک مدعی روایتی از خیر عمومی‌اند. شمار این مدعیان، بسیار بیش از دو گروه شناخته شده راست و چپ یا اصولگرایان و اصلاح طلبان است. دمکراسی خواهی در ایران امروز معنایی جز آن ندارد که صحنه باید هر روز برای حضور مدعیان بیشتر فراهم شود. اما دقیقا به خاطر محدودیت صحنه رقابت‌های رسمی، ائتلاف‌های ناصوابی اتفاق می‌افتد و افتاده است، که صحنه سیاسی را در کلیت خود با خطر بی اعتباری تام مواجه می‌کند. آنها که امکانی برای حضور مستقل در صحنه ندارند، با نام‌ها و لباس‌های گوناگون با آنها که امکان یافته‌اند، ائتلاف می‌کنند و به لکه‌های ننگ مدعیان خیر عمومی تبدیل می‌شوند و اینچنین صحنه سیاست به کلی اعتبار خود را از دست می‌دهد.

این قصه منحصر به جناح اصلاح طلب نیست اصولگرایان و اصلاح طلبان هر دو دامانی لکه دار دارند و در این مخاطره‌اند که لکه‌هایی ننگ‌شان تمامیت وجودی شان را فرا گیرد. صداقت یا عدم صداقت جناح‌ها را در پرانتز بگذارید و به روایتی که هر دو مدعی آن هستند توجه کنید.

اصولگرایان، مدعیان ارزش‌های بنیادینی نظیر دفاع ار سنت، ارزش‌های دینی، عدالت، معنویت، حاکمیت تام شریعت، دفاع از ارزش‌های انقلابی و ارزش‌های تولید شده در عرصه های جنگ‌اند. اصلاح طلبان، ضمن اعلام وفاداری به تمامیت نظام سیاسی و حرمت ارزش‌های دینی، مدافع آزادی، قدرت مردم، نهادهای مدنی، مشروط شدن و پاسخگو شدن قدرت سیاسی هستند.

اینها دو صدای رسمی در میدان رسمی رقابت سیاسی‌اند.

برای اصولگرایان، یک بد اقبالی آشکار بود که نهایتاً قدرت سیاسی را با شخصیتی چون احمدی نژاد به دست آوردند. او کارنامه‌ای خجالت آور عرضه کرد و نشان داد به بنیادی ترین ارزش‌های مورد نظر اصولگرایان نیز اعتقادی ندارد. فساد و تولید هزینه‌های گزاف برای نظام سیاسی حاصل کار او بود. او برای اصولگرایان و نظام اظهاری آنان یک لکه ننگ محسوب می‌شود.

اما قاعده برد و باخت سیاسی اینک وسوسه ای در میان اصولگرایان برانگیخته که به احمدی نژاد به منزله یک امکان نظر کنند. آنان به لکه ای که بر دامن شان نشسته به منزله امکان نظر می‌کنند و به این وسیله، از سنخ همان لکه می‌شوند. برای شاهد صحنه، آنان چیزی جز همان لکه نیستند و همه دعاوی‌شان در باب خیر عمومی بی اعتبار می‌شود. چنانکه گویی مدعی هیچ خیری نیستند آنها تنها پیروزی در میدان را می‌خواهند و کیف و نفع خصوصی خود را دنبال می‌کنند.

احمدی نژاد فقط یک نمونه از لکه‌هایی است که پیشینه سیاسی اصولگرایان را با بحران مشروعیت مواجه می‌کند.

برای اصلاح طلبان نیز یک بد اقبالی آشکار بود که از همان نخست، با هر صدا و نوای مخالف خوانی هم پیمان شدند. همه صنوف دگر اندیش و مدعی هر روایتی از خیر عمومی، اصلاح طلبان را چتر حمایتی یافتند و ذیل آن جا گرفتند. برای مدتی آنها حرمت چتر حمایتی را نگاه داشتند و منتظر شدند تا حریفی که خود از عهده اش بر نمی‌آمدند توسط اصلاح طلبان از میدان به در رود.

اگر آنچه را انتظار داشتند اتفاق می‌افتاد به اولین خصم‌های جریان اصلاحات تبدیل می‌شدند.

اما انتظارشان تحقق نیافت. اصلاح طلبان در حذف رقیب موفق نشدند و در عمل به سازش‌هایی در صحنه سیاسی تن در دادند. اتفاقی که چتر حمایتی اصلاح طلبان را کوچک تر می‌کند و کسانی را از دایره حمایت خود بیرون می‌برد. چنین است که آنها یکی یکی به منزله‌ لکه‌های ننگ اصلاح طلبان ظهور پیدا می‌کنند.

آنچه این روزها یک زن منسوب به اصلاح طلبان انجام داده است تنها یک نمونه از لکه‌های ننگی است که دامن آصلاح طلبان را آلوده است.

سیاست مدرن، صحنه رقابت میان طرف‌های کثیری است که مدعی خیر عموم‌اند. یک رقابت سالم و هم افزا از نیروهای مختلف و مخالف، حیات سیاسی را بارور و بارورتر می‌کند. نیروهای سیاسی در یک میدان رقابت دمکراتیک، هر روز جدی‌تر، مجرب‌تر و عمیق‌تر می‌شوند. اما ظهور و جلوه گری لکه‌های ننگ،  نشانه فرایند زوال حیات سیاسی است. مدعیات متمایز هر یک از طرفین در خصوص خیر عمومی بی اعتبار می‌شود، سیاست معنای راستین خود را هر روز از دست می‌دهد و زیر پوست به ظاهر آرام عرصه عمومی را آبستن  ظهور کنش‌های خشونت آمیز می‌کند.

 

چه باید کرد

گمان من این است که مساله امروز هر دو جناح سیاسی در ایران امروز، بازتعریف خود و بازتعریف مدعیات مربوط به خیر عمومی است به طوری که حساب آنها را به طور جدی و رادیکال از لکه‌های ننگ منسوب به خود مبری کند.

اصولگرایان باید بتوانند خود را چنان بازتعریف کنند که الگوی اظهاری‌شان را به طور واضح از لکه‌های متنوع و منجمله از آنها احمدی نژاد متمایز کند.

اصلاح طلبان باید بتوانند خود را چنان بازتعریف کنند که در الگوی اظهاری شان به طور واضح از لکه‌های متنوع و منجمله از آنها وقاحت آن زن متمایز کند.

هر دو باید خود را بازتعریف کنند و دوباره به منزله مدعیان تازه نفس اما متفاوت و متمایز خیر عمومی ظهور پیدا کنند اما در این زمینه اصلاح طلبان وضعی فوری تر دارند. تولید قدرت سیاسی نسبتی با زیست جهان دارد. اعتقادات و مقدسات دینی در زیست جهان جامعه ایرانی جایگاهی عمیق دارد. شکی نیست که حل بخشی از مشکلات جامعه ایرانی، توام کردن زیست جهان به عقلانیت معطوف به جهان جدید است. اما لکه ننگی که به کلی نیروی سیاسی را از زیست جهان جامعه ایرانی به بیرون پرتاب کند، یک رویداد فاجعه بار و نابود کننده است.

لکه ننگی از سنخ آن زن، به همین معنا فاجعه بار است.

اصلاح طلبان باید دوباره خود را بیابند. دوباره خود را تعریف کنند. چتر گسترده ای که روزی گشوده شد، امروز می‌تواند به سم مهلک حیات اصلاح طلبی بیانجامد.

 



[i] توماس هابز، لویاتان، ترجمه حسین بشیریه، نشر نی، چاپ اول، 1380، ص. 191.

  • محمد حواد غلامرضاکاشی