زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

نوروز را غنیمت بشمریم

جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۰۴ ب.ظ

نوروز به منزله یک جشن، در عرصه خصوصی و در عرصه عمومی، دو چهره متفاوت دارد. در عرصه خصوصی، خانه هر کس رنگی از شادی و نشاط عید دارد. برای کسانی بیشتر، برای کسانی کمتر. کسانی به دلیل محرومیت و فقر شادی نوروز را با آه و حسرت توام می‌کنند و کسانی به دلیل جیب پرپول، شادی عید را با خرید و مصرف بیشتر و بیشتر افزون می‌کنند. اگر بتوان از شادی نوروز سخن به میان آورد، هر کجا این شادی معنای ویژه‌ای دارد، و با احساسات و وضعیت‌های ویژه‌ای نیز توام است.

عید در عرصه خصوصی، هزار رنگ و جنس و فرم گوناگون دارد. به نحوی که نمی‌توان از یک عید، یک نوروز و یک الگو از مناسک سخن گفت.

با این همه، از جنوب تا شمال شهر، از جنوب تا شمال کشور دگرگون شده است. از این حیث به نظر می‌رسد نوروز یک خصلت و حیثیت عام و عمومی نیز دارد. من به این خصلت عمومی و عام نوروز اشاره دارم.

نوروز شور و نشاط صرف است. هیچ غایت و هدف خاصی را تعقیب نمی‌کند. شیکه بی دلیل انتظارات جمعی است و همه به واسطه این شبکه جمعی انتظارات، در لباس و کسوت شادی می‌روند. نشاط ناشی از اجبار جمعی است. نه خاطره جمعی بر آن سیطره دارد نه آرزوهایی. فراخوانی است که همه را به یک نشاط جمعی در یک آن و لحظه بی عمق و بنیاد دعوت می‌کند. باد و باران و هوای دل انگیز و آفتاب درخشان نیز این فراخوان جمعی را رنگ می‌کنند، به آن عطر می‌پاشند همه چیز را براق می‌کنند و شاداب.

نوروز نیروی نشاط خود را از سحر فراموشی اخذ می‌کند. همه باید کاستی‌های خود در زندگی روزمره را برای روزهایی فراموش کنند. دشواری‌ها، دارایی‌ها، نادارایی‌ها، مخاطرات و روزهای ناگوار همه در بوته فراموشی انداخته می‌شوند، چنانکه آرزوها، خواست‌ها، مطالبات نیز. سحر نشاط آور نوروز، از همین تعلیق گذشته و آینده نشات می‌گیرد.

نوروز تنها امکان استعلای معنوی اما پرنشاط ما ایرانیان است. ما کمتر عادت داریم معنویت را با شادی و نشاط بی دلیل و بی توقع و خواست توام کنیم.

نوروز تنها امکان تجربه خود جمعی مان، در پرتو یک شادی جمعی است. ما کمتر عادت داریم خود جمعی را شادمان ملاقات کنیم. خود جمعی سوگوار را بیشتر می‌شناسیم.

نوروز تنها امکان ارتباط جمعی ما با طبیعت و حال و احوال آن است. ما در زندگی شهری، بیشتر ارتباط جمعی با آلودگی، بیماری، شکاف و گسیختگی داریم کمتر عادت داریم با زمستان سرد، تابسان گرم و به طور کلی با همه احوالات طبیعت نسبتی جمعی برقرار کنیم.

نوروز تنها امکان ارتباط جمعی ما با خدایی است که با دستورها و شرایع و باید نبایدهایش با ما سخن نمی‌گوید. ما کمتر به خدایی عادت داریم که پشت صمیمیت‌ها و دلگرمی‌ها و امیدهای بی دلیل‌مان پنهان بماند.

نوروز تنها امکان تصور خود جمعی ما، بدون تصور دولت و قانون و نهادهای بوروکراتیک است. ما کمتر به خود جمعی عادت داریم که منتشر و خطی و رنگارنگ و متنوع باشد و در عین حال در روابط توام با برابری و همسانی ظاهر می‌شود.  

نوروز را باید غنیمت شمرد 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

یادواره ملکوت فراموش شده

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۲۹ ق.ظ

برای بسیاری از مردم تعطیلات عید تقریبا از بیست و سوم یا چهارم اسفند شروع می‌شود. یک هفته یا حتی بیشتر مانده به روز تحویل سال. ده پانزده سال است که این چند روز را با حس انتظار عجیبی سر می‌کنم. مثل مسافری می‌مانم که به مقصدی رسیده، پیاده شده، حال درست نمی‌داند کجاست، برای چه آمده، اینجا باید انتظار چه چیز یا چه کسی را داشته باشد. تقریبا هیچ کاری نمی‌کنم و همه چیز در یک تعلیق شگفت‌انگیز فرومی‌رود. این چند روز می‌گذرد، سال تحویل می‌شود آن انتظار محو می‌شود و دوباره همه چیز به ظاهر نو، اما به روال سابق ادامه پیدا می‌کند.

امسال هم از این قاعده مستثنی نیست. اما امروز این انتظار برایم به یک مساله تبدیل شد. شاید برای اولین بار. از خود می‌پرسم قصه و راز این انتظار چیست؟

به دنیای حرف‌ها، مفاهیم، ترنم‌ها و ترانه‌ها و اشکالی پناه بردم که معمولاً در ایام عید رد و بدل می‌شوند. لباس نو، گل، ترانه، خنده، رقص، طبیعت، باران، شکوفه‌، دید و بازدید و هیجان شدید اعلام سال نو. کلمه‌ها و مناسک و آواهایی که ابتدا احساس می‌کنی چاق و پر خون و انرژی‌ از راه می‌رسند اما چیزی از آنها چکه نمی‌کند، تکرار و تکرار و تکرار می‌شوند خشک می‌شوند، به زمین می‌افتند، خاکستر می‌شوند و فراموش. گویی این همه مثل امواج خروشانی به سنگ می‌خورند، به قعر دریا بازمی‌گردند و رازی ناگفته را با خود می‌برند.

سال دیگر بار دیگر قصه تکرار می‌شود. اما من حتی یک کلمه نیز از آن همه سخن و رازی که در دل پنهان دارند نمی‌شنوم. به قوه خیال پناه می‌برم و قصه و افسانه می‌سازم.

گوش وقتی نیوشای کلامی نیست، زبان بافنده به کار می‌افتد.

ماجرای نوروز با همه کلمات و مناسک‌اش، می‌گویند به روزگاران دور بازمی‌گردد. آن روزها، گل و باغ و طبیعت و رود و خدا، با دختران و پسران و پیرمردان و پیرزنان کهنسال، همه در دایره بسته‌ای چرخ می‌زدند، لبخند می‌زدند، فریاد می‌کشیدند و همه آفاق را پر می‌کردند از شور زندگی. دختر بلند قامتی که در میانه می‌رقصید، معلوم نبود خداست که گل‌های جهان و باغ و نسیم و رود و پرندگان زیبا از دامن چرخنده و بلندش کرور کرور برمی‌خاستند، یا دختر زیبای همسایه‌ است که در بهشت زیبای خدا، اینهمه پرشور می‌خندید، می‌رقصید و جهان را از سرچشمه پر آشوب نگاه خود پر می‌کرد از خنده و اشتیاق و عشق و هوس.

نوروز شاید حامل خاطرات ملکوتی است که در آن، خدا و انسان و طبیعت، با هم در یک میدان دایره وار، چرخ می‌زدند. کلمه‌ها، مناسک و آواهای نوروز، شاید آغازی اینچنین را در دل پنهان کرده‌اند. اما در جهانی که دیگر جهانی دیگر است، می‌آیند اما از غمباد سکوت، سیاه می‌شوند و می‌ترکند و تا سالی دیگر به ناکجا آباد فراموشی می‌روند.

در باره آن سرآغاز، من افسانه کودکانه‌ای گفتم، اما تردیدی نیست، که نوروز ریشه در روزگارانی دارد که آدم‌ها در دامان طبیعت زندگی می‌کردند و جهان مثل نان پر برکتی بود که تکه تکه از آن می‌خوردند و شکرگذار خدایشان بودند.  

برای ما که در شهرها متولد می‌شویم، طبیعت نقطه آغاز نیست. دیگران، مردان و زنان، دیوارها، سنگ و ساختمان و خیابان و ماشین و دود نقطه آغاز بوده است و همچنان تا امروز بستر تداوم زندگی است. کلمه‌ها و مناسک و آواها، اگر خاطراتی از آن روزهای دیرین در دل دارند، چندان به من ارتباطی ندارد. این حس انتظار روزهای پیش از تحویل سال، اما ریشه‌ای باید در خاطرات شخصی من نیز داشته باشد.

به گذشته خود رجوع می‌کنم. آیا من طی دوران زندگی خود، ملکوتی از حضور انسان- خدا - طبیعت را تجربه کرده‌ام؟ آیا انتظاری که همچون زخم در این روزهای آخر سال، می‌آید و می‌گذرد، از تجربیات شخصی من نشانی دارد؟ چیزهایی به یاد می‌آورم. چیزهایی به یاد می‌آورم، اما اطمینان دارم در خاطرات ما از آن ملکوت فراموش شده، طبیعت جایگاه قلیلی داشت. خدا بود، انسان هم بود، اما کسی به جای طبیعت نشسته بود و آن تاریخ بود. انسان، خدا و تاریخ، ملکوت ما متولدان حاشیه شهری بود که جانشین انسان، خدا و طبیعت دوران کهن شده بود.

سه گانه انسان، خدا، تاریخ، به خلاف خدا، طبیعت و انسان، منظومه عبوسی بود. جنس و گوهر آن به جای تعلق و وابستگی دوران کهن، بیشتر از سنخ میثاق و پیمان بود. عزم و اراده آهنینی در آن جریان داشت. در الگوی کهن، هر سال که طبیعت با بهار و باران و نسیم از راه می‌رسید، همه به اشتیاق از خانه‌ها بیرون می‌جستند، اما در الگوی شهری شده ما، هر سال که می‌گذشت، ما از عهد و پیمان خود می‌پرسیدیم و بابت کم کاری های خود در یکسال گذشته مواخذه می‌شدیم. سال نو می‌شد و ما، با احساس گناه از سالی که آنچنان گذشت، تجدید میثاق می‌کردیم و به جلو خیره می‌شدیم. در آغاز سال نو، به برنامه‌ها و ضرورت‌های پیش رو می‌اندیشیدیم.

جلوتر که آمدیم، سه گانه خدا، تاریخ و انسان نیز از هم گسیخت و ما برای همیشه از ملکوت هبوط کردیم و سال‌هاست دیگر در زمین واقعیت‌های روزمره زندگی می‌کنیم.

در زمین واقعیت‌های روزمره، دیگر هیچ ملکوتی در کار نیست. گذر عمر، نه دیگر آبستن آنهمه شور و اشتیاق نهفته در سرمای زمستان است، نه دیگر متورم از داغ مسئولیت ناشی از میثاق‌‌ها و پیمان‌های انسانی.

مشت این انتظار بی معنای روزهای آخر سال، دیگر باز شده است. می‌آید، می‌دانم که خودش می‌رود. مثل سر درد خفیفی است که خوب می‌شود. چندان اعتنایی به آن ندارم.

اما دلم کمی می‌گیرد. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

راه سوم

جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۵۹ ب.ظ

سید محمد خاتمی، به منزله یک مرد سیاسی والا، پس از پایان دوران ریاست جمهوری‌اش متولد شد. اجازه بدهید به وجه تمایز سید محمد خاتمی پس از دوران ریاست جمهوری‌اش بپردازیم.

مردان سیاست در ایران پس از انقلاب، دو گروه‌ بوده‌اند. اول آنها که در مدارج قدرت جای داشته‌اند و دوم آنها که در موقعیت و نقش اپوزیسیون ایفای نقش کرده‌اند. متناسب با این دو موضع، دو روایت از سیاست‌ورزی نیز به منزله عادات ماندگار تولید شده است.

سیاست ورزی از سنخ اول، سیاست ورزی بوروکراتیک است. حضور در مدارج قدرت این نحو سیاست ورزی را تولید می‌کند. در این الگو، عرصه سیاسی عرصه امکانات واقعا موجود است. باید با کمترین هزینه بیشترین فایده قابل تصور را طراحی کرد. میدان سیاست چیزی شبیه بازار خرید و فروش کالاست. عقلانیت، محاسبه، بهترین بهره برداری از امکان‌ها، اهداف کوتاه مدت قابل حصول مولفه‌های اصلی این سنخ سیاست ورزی است.

سیاست ورزی از سنخ دوم، سیاست ورزی انقلابی است. حضور در قلمرو اپوزیسیون این نحو سیاست ورزی را تولید می‌کند. در این الگو، عرصه سیاسی، عرصه امکان‌های آرمانی است. همیشه در هر وضع موجود، قابلیت‌هایی برای تغییر رادیکال هست و این الگو، بر این قابلیت‌ها تمرکز دارد. به جای محاسبه هزینه‌ها باید دلمشغول آرمان‌ها و خواست‌ها بود. میدان سیاست چیزی شبیه میدان قمار است. ریسک پذیری، بازیگری‌های پنهان، و اهداف بلند مدت، مولفه‌های اصلی این سنخ سیاست ورزی است.

سیاست ورزی بوروکراتیک اگرچه در منطق توجیهی خود نیرومند است، اما در عمل همیشه کامیاب نیست. این سنخ سیاست ورزی در دو شرایط با بن بست مواجه می‌شود. نخست هنگامی که امکان‌ها و فرصت‌های واقعا موجود، ابزار پیشبرد اهداف سیاست ورز نباشند، گاهی خواسته یا ناخواسته این مرد سیاسی بورکرات است که به ابزار تبدیل می‌شود، به کار بسته می‌شود، به بازی گرفته می‌شود و خود به یکی از اجزاء وضعیتی تبدیل می‌شود که قصد تغییر آن را در سر می‌پروراند. دوم هنگامی که تحولی در پائین، یکباره صحنه سیاسی را دگرگون می‌کند و معادلات و موازنه‌های قدرت به هم می‌ریزند. سیاست ورز بوروکرات، از بس چشمش به بالاست، اساساً متوجه آنچه به نحو رویدادی و پیشامدی در پائین  محتمل است نیست.

سیاست ورزی انقلابی، در توجیه خود چندان نیرومند نیست. واقعیات موجود خیلی او را توجیه نمی‌کنند، به همین جهت نیازمند یک کلام ارزش‌گذار است. باید به مدد ارزش گذاری و دوگانه سازی‌هایی نظیر حق و باطل و خوب و بد، مخاطب خود را توجیه کند. سیاست ورز انقلابی به ندرت کامیاب است، و به جز موارد استثنا، کلام آرمانی او برای آنها که دلمشغول زندگی روزمره‌اند، چیزی را دگرگون نمی‌کند. هنگامی که نظم سیاسی دستخوش ضعف و کاستی‌هایی می‌شود، او محبوبیت پیدا می‌کند و کلامش گیراست، اما هنگامی که هیچ کورسویی از تحولات بزرگ نیست، سیاست ورز انقلابی، هر روز باید بیش از پیش از عرصه سیاسی کناره گیری کند. او یاد می‌گیرد و یاد می‌دهد که نباید به آنجه در روزمره سیاست جاری است دامن آلود.  

حتما دیده‌اید کسانی را که تنها افتخارشان شناسنامه‌ مهرنخورده شان است. نگه داشته‌اند برای روزی که به عنوان سند افتخار به عالمیان عرضه کنند.

سید محمد خاتمی نه آن است و نه این. با تجربه‌ای که از پایان دوران ریاست جمهوری‌اش عرضه کرده، یک الگوی سوم به میان آورده است. سیاست ورزی از سنخ او، جایی میان آن بالا و این پائین استقرار دارد. باید میان ساختار مستقر سیاسی، و امید در عرصه عمومی معدل معقولی پیدا کرد. نباید به روال سیاست ورزان انقلابی به سرعت به نتیجه شکستن ساختارها رسید. اما ساختار، به خودی خود، میل به بازتولید بیشترین منافع برای گروه ذی نفع و وابسته به خود دارد. ساختار به هر تحولی مسدود است. تنها به شرط حیات این پائین، ساختارها تکانی به خود می‌دهند. شرط حیات این پائین نیز امید است.

همه تلاش سید محمد خاتمی، زنده نگاه داشتن امید در عرصه عمومی بوده است. مهم نیست امید چگونه برانگیخته می‌شود، مهم این است که امید تنها شرط زایش و خلاقیت در عرصه سیاست است. امید، ذهن‌ها را فعال می‌کند، ابتکارات تازه خلق می‌کند و زندگی را به منزله عرصه امکان‌های تازه پیش چشم همگان می‌گشاید.

در موقعیتی که سنت‌های دمکراتیک ضعیفی وجود دارد، تولید امید در عرصه عمومی بدون اراده به شکستن رادیکال ساختارها، یک معجزه بزرگ است. این اتفاقی است که سید محمد خاتمی خلاق و مبتکر آن است. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

دوم خرداد و هفتم اسفند

چهارشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

نتیجه انتخابات هفتم اسفند برای جناح اصلاح طلب، پیروزی نبود، فرصتی برای یک ابراز وجود صرف بود. برای اصولگرایان نیز، شکست نبود، بیشتر یک رویداد تحقیر کننده بود. بنابراین همه چیز می‌تواند فراموش شود و مشمول مروز زمان گردد. اما نتیجه انتخابات دوم خرداد، برای اصلاح طلبان یک پیروزی بود و برای جناح مقابل یک شکست مرعوب کننده.

با این همه بر این باورم که رویداد هفتم اسفند می‌تواند نتیجه پایدارتری در مقایسه با رویداد دوم خرداد به همراه آورد.

در مقابل آنچه مرعوب می‌کند، حریف تنها به مقاومت می‌اندیشد. اتحاد و وحدت کلمه و چسبیدن به همه دارایی‌ها برای تولید بیشترین مقاومت. به سخن آنکه تهدید می‌کند و رعب ایجاد می‌کند گوش نمی‌دهد. با تردید به او می‌نگرد و از ترس هجوم شبانه، یک لحظه چشم بر هم نمی‌نهد. در فضای رعب، کینه تولید می‌شود و احساس نیاز به ایستادگی و ستیز. در فضای رعب، خیالات و تصورات خطرناک و حتی خونینی در مخیله طرفین جریان پیدا می‌کند.

ماجرای دوم خرداد از این دست بود.

اما در رویدادی که تنها یک اتفاق تحقیر کننده است، طرف تحقیر شده، چیزی از دست نداده و خطر عینی او را تهدید نمی‌کند. او که تحقیر کرده، تنها مجالی پیدا کرده تا بر لبانش، لبخندی ظاهر شود و به خانه بازگردد. بنابراین نیازی به وحدت و یکپارچگی و مقاومت و آمادگی برای هجوم نیست. حس روانی جمع تحقیر شده، بیشتر از سنخ توجه به برخی کم دقتی‌ها و کم توجهی‌ها از طرف خود، و مهارت‌ها و توانایی‌های رقیب در بهره گیری از فرصت‌هاست. در یک رویداد مرعوب کننده، تنها به چشم دشمن می‌توان به حریف نگریست، اما در رویداد تحقیر کننده به چشم یک حریف هوشمند باید به حریف نگریست. در یک بازی که به تحقیر یک طرف انجامیده، طرفین بارها به بازی طرف مقابل توجه می‌کنند و تحقیر شده تلاش می‌کند برای بازی دوباره از مهارت‌ها و تیزهوشی رقیب بیاموزد.

ماجرای هفتم اسفند از این دست بود.

ماجرای مرعوب کننده، آبستن صحنه دیگری است تا حریف مرعوب کننده خود مرعوب شود و از ترس به خانه اول بازگردد. اما ماجرای تحقیر کننده، حریف را به هوشمندی بیشتر ترغیب می‌کند و اینچنین طرفین ماجرا خود را در یک میدان بازی رقابت می ‌یابند. میدان رقابت، وجود طرفین را ضروری می‌کند و اینچنین حریفانی که تا کنون در صدد حذف هم بودند، حال شرط خود و میدان بازی را وجود رقیب می‌پندارند. ماجرای هفتم اسفند، اینچنین می‌تواند بستر ساز وضعیتی باشد که طرفین وجود یکدیگر را شناسایی کنند و این شرط تام و تمام حیات سیاسی مطلوب ماست.

خدا کند نورسیدگانی که از سر حادثه فرصتی یافته‌اند تا به نام اصلاح طلب به مجلس راه یابند، و چهره‌های سابقه داری که از صحنه حذف شده‌اند، رویداد پر از لطیفه و لطف هفتم اسفند را تخریب نکنند. اجازه دهند بازی توام با طنز و نازک طبعی هفتم اسفند همینطور بازی بماند. رعب‌ها همه به رقابت و بازی خلاقیت‌ها تبدیل شود. خشم جای خود را به ذهن‌های نیرومند دهد و اینچنین سیاست عرصه بازی شایستگان شود. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

وجود رقیب شرط بقای این بازی است

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ

روح جمعی و ملی ما را کسانی در دفینه‌ها می‌جویند. اعم از دفینه‌های ملی یا دینی. اما من احساس می‌کنم روح جمعی و ملی ما، در همین احساس استرس، بیم، امید، اشتیاق، کینه و نفرت‌هایی جاری است که در فضای عمومی این روزهای کشور جریان دارد. انتخابات بستری است فراتر از هر یک از ما. هر کس، خود را در بستری از امید می‌یابد و امیدوار است، در بستری از کینه پیدا می‌کند و کینه جوست، در بستری از نفرت یا اشتیاق می‌یابد و سراسر متنفر یا مشتاق است. هر حالی که دارد، فراتر از صرف زندگی و کار و بار شخصی و روزمره است. این همان فردیت ماست، که در پرتو روح جمعی و ملی ما، ظاهر شده است.

مواریث تاریخی اعم از دینی یا ملی، در آشوب این امواج روانی متعارض، به انحاء تازه بازسازی و فراخوان می‌شوند.

اگر اینچنین باشد، ما روح جمعی و ملی خود را احساس می‌کنیم اما چندپاره و گسیخته. این موهبت دنیای جدید است. دنیای جدید تجربه جهان، تجربه خود و تجربه روح جمعی ما را با احساس زخم و گسیختگی توام می‌کند و این راز خلاقیت، شکوفایی، و خلق غیرممکن‌هاست.  

تجربه زخم و درد، همزمان با تجربه خود فردی و جمعی ما، سیاست را بر صدر می‌نشاند. عرصه سیاسی، تجلی بخش تلاش ما برای کاستن از آلام فردی و جمعی است. ما در بستر رویدادهای سیاسی، خود را و حیات جمعی خود را بازشناسی می‌کنیم. سیاست اینچنین به یکی از عالی‌ترین و غنی‌ترین سطوح هستی شناسی انسان جدید تبدیل می‌شود.

کمی فاصله بگیریم. به آنچه این روزها تولید و منتشر می‌شود نظر کنیم و به شکوفایی ذوق‌ها و ابتکارات و ابداعات عملی و کلامی. به بهانه انتخابات هستی خود را مشاهده می‌کنیم و غنای جمعی آن را.

بیش از آنکه به نتیجه انتخابات فکر کنم، برای تجربه درونی‌تر این جهان پرآشوب و زیبا، در انتخابات شرکت می‌کنم. به لیست اصلاح طلبان رای می‌دهم اما رقیب اصولگرا را شرط بقاء این بازی پرآشوب می‌دانم. 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی