منتظر ابر نمیمانیم
هوای امروز تهران بارانی است. خدا کند، هوای همه کشورم بارانی باشد. همه گویا دعای باران خواندهاند. باران امروز مثل فراموشی یک غم بزرگ خلسهآور است. آرام است و بر همه جا و همه چیز میبارد. پشت پنجره مینشینم و به آسمان خیره میشوم. انگار نه انگار در این دنیا شهری هست، خیابانی هم هست. در این باران، شهر و خیابان دیگر دیدنی نیست. قیر است و سیاه است و آلودگی میزاید.
ما آدمها با همه موجودات این عالم یک تفاوت اساسی داریم. آنها باید منتظر بمانند تا باران ببارد اما ما آدمها، در ظل گرمای آفتاب هم میتوانیم بارانی باشیم. اصلا منتظر ابر نمیمانیم. اگر لازم باشد میباریم. اما بارانی اگر باشی از آسمان هم باران ببارد، خلسه شگفتی است گویی همه عالم هم آوا شدهاند. از خود بیرون میشوی همراه میشوی. جاری میشوی. پر از سر و صدای بی معنا در جاری همه جویهای شهر خاموش.
باران نسبت عجیبی میان آسمان و زمین است. مثل پیامی است که خدا در سینه پنهان کرده اما زبانش بند آمده باشد. باد و باران و آسمان تیره حکایت از بندآمدگی زبان خدا دارد. وقتی زبان خدا بند آمده باشد، بندگان فرصتی مییابند تا سخن بگویند. در دلهاشان هزاران نوای خاموش به صدا در خواهد آمد. درست در همین لحظات است که باران آسمان با باران بندگانش همراه میشود.
امروز باران میبارد. غلط نکنم خدا بندگانش را به خلسه برده تا سقف فروریختهای را ترمیم کند که بندگانش خیال میکردند امنیت خاطری برای آنهاست.
فقط ما نیستیم که به زندگی علاقه مندیم و به تداوم آن میاندیشیم. خدا هم به تداوم زندگی خود در میان بندگانش میاندیشد. اینک هم ما و هم خدا، هر یک به نحوی به زندگی میاندیشیم. کار ما سخت است اما کار خدا هم ساده نیست. اگر امکانهای زندگی برای مردمان کوچه و بازار مسدود بماند، خدا هم با معضل تداوم زندگی در میان بندگانش مواجه است. اگر ما به یاری خدا محتاجیم، او نیز به بخشایش بندگانش نیازمند شده است. این آغاز تازهای است و آبستن روزهایی تازهتر.
- ۹۸/۰۹/۱۲