همیشه در حال
گفتگوست. یا با تلفن، یا با کسانی که گردش حلقه زدهاند. طنز، نمک کلام اوست. حتی
ساختار تحلیلهای جدی او نیز، گاهی طنزآمیزند. گفتگو و طنز، خلاصه وجود اجتماعی
اوست. برجستگی این دو خصیصه در او که همه بر احساس مسئولیت اجتماعی اش، اذعان
دارند، تامل برانگیز است. شاید نشانهای برای نحو برون رفت از روزگار امروز بتوان
یافت.

دانشگاهی است؟
دانشگاهیان برایش پشت چشم نازک میکنند: در چشمشان به اندازه کافی دانشگاهی نیست.
به جای انتشار مقالات و کتابهای سترگ، مرتب در محافل سیاسی دیده میشود. فعال
سیاسی است؟ سیاسیون هم برایش پشت چشم نازک میکنند: گاهی کمتر از آنچه انتظار
دارند، مواضع تیز و رادیکال دارد. روشنفکر است؟ روشنفکرها، او را حکومتی میخوانند
و زخم زبان میزنند. حکومتی است؟ حکومتیها هم او را روشنفکر و دانشگاهی میخوانند.
در جلسات مشاوره با وزرا و رئیس جمهور حاضر است، در میزگردهایی با چهرههای گاه
میانه یا حتی راست حاضر شده است. در محافل ملی مذهبی حاضر میشود. در دفتر بنیاد
شریعتی رفت و آمد دارد. همه جا هست، و در همه جا خودی است. معلوم نیست دقیقاً چه
نامی دارد. اصلاح طلب است، اما هیچوقت با گذشته خود تسویه حساب نکرده است. به
دوستان چریک پیش از انقلابش به دیده احترام مینگرد. از انقلاب قویا دفاع میکند.
اصلاح طلب شناخته شدهای
است از مشاورین اصلی محمد خاتمی. رفیق و یار غار دکتر سروش بوده است. اما هیچوقت
یک ذره هم از عمق اعتقادش به دکتر شریعتی نکاسته است. بالاخره نفهمیدم میان روایت
انقلابی دکتر شریعتی از اسلام، و نقد عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان به فهم
ایدئولوژیک از دین کجا میایستد. نمیدانم چطور از روایت دکتر شریعتی، اصلاح طلبی
استخراج میکند. انگار نه انگار که وقت تسویه حساب است. او با هیچ چیز تسویه حساب
نمیکند از هیچ چیز توبه نمیکند.
به جای حضور در نامها، در فاصله میان نامها
حاضر است. بیشتر ساکن مرزهاست. به جای حضور تمام عیار در اقلیمهای شناخته شده
دانشگاه و سیاست و دین و انقلاب و اصلاح و روشنفکری و کنشگری، در مرزهای میان این
اقالیم پرسه میزند. عجیب است این است که به نحو شگرفی اعتماد برانگیز است. حضور
متکثر و زندگی در حاشیه اقالیم متعدد، نباید از او تصویری قابل اعتماد تولید کند،
اما او اعتماد برانگیز است. قابل اتکاست.
از میان این همه فکر فلسفی و اجتماعی و
سیاسی، هادی خانیکی تنها گفتگو را اختیار کرده است. از همه چیز سخن میگوید، اما
محور پیوند دهنده این همه در قاموس او گفتگوست. همه چیز را از زاویه گفتگو مینگرد
و به همه مفاهیم از این حیث که به چه کار پیشبرد گفتگو میآیند. در فضایی که همه
چیز در جدال و بدگمانی و توطئه و خودپرستی و تهمت و بهتان میگذرد معلوم نیست چرا
دلش همچنان به گفتگو خوش است و دست از آن بر نمیدارد. مرد گفتگو اما، به شدت
کلامش با طنز در آمیخته است. طنز با گفتگو چه نسبتی دارد؟ این دو چگونه در او
درآمیختهاند و از او چه ساختهاند؟
2
همه چیز را در
ایران دو سه دهه اخیر در پرتو احساس جمعی شکست باید فهم کرد. شکست در تحقق خواستها
و آرمانهای یک انقلاب بزرگ. آنها که انقلاب کردهاند بعد از واژگونی نظام مستقر،
انتظار داشتند فقر، ظلم، استبداد و عدالت، از آسمان فرود آید. اما داستان اصولاً
داستانی دیگر بود. دو سه سالی و شاید کمی بیش از یک دهه صبر کردند اما چرخ روزگار
به سویی دیگر میچرخید. چنین بود که احساس شکست به تدریج بر روح و روان مردم
مستولی شد. احساس شکست نه، احساس نیرنگ، اغواشدگی و فریب.
همه سرمایههای
جمعی و تاریخیشان را به میان آورده بودند. دینشان را، فرهنگشان را، اسطورههای
ملی و مذهبیشان را، اخلاق و غرور ملی شان را، آرزوهای نسلهای پیشین را،
خاطراتشان را، مواریث جمعیشان را، خرد فردی و جمعیشان را، زندگیشان را، جوانیشان
را و همه احساسات و عواطف گرمشان را. در یک کلام، آنها همه جهان مشترکشان را به
صحنه آورده بودند و حال با احساس اغواشدگی، به جهان مشترک شان به دیده ترس و تردید
مینگریستند. دیگر از آن پس، همه چیز به تدریج طعم تلخ نیرنگ پیدا میکرد. حتی
خداوند که مقدس ترین نام است و متعالیترین وجود این عالم.
جهان مشترک
اقامتگاه امن زندگی در این عالم است. جهان مشترک است که آدمیان را در این عالم
مقیم میکند، دیوارهای این عالم را مستحکم میکند و سقف این عالم را سقف اطمینان و
امید. جهان مشترک است که به آدمیان احساس تشخص میبخشد، احساس آزادی را با امنیت
توام میکند و افقهای فردا را گشوده مینماید. احساس اغوا شدگی از سوی مواریث
جهان مشترک، بزرگترین بلای روزگار ما طی سه چهار دهه اخیر بوده است.
این دوره مردم
و دولتمردان خود را تولید کرده است. مردم به تدریج آموختند کلاه خودشان را بچسبند.
فکر کردند از زندگی باید تا میتوانند بکنند. لذت و کیف فردی دائر مدار عالم و آدم
شد. همه ماشینهای سیر ناشدنی مصرف شدند. زندگی به صحنه پرشتاب رقابت برای موفقیتهای
شخصی تبدیل شد. مردم نفس نفس زدند تا از دیگری در زندگی عقب نمانند. چهره آدمها و
خانهها و خیابانها و شهرها، طی یک دهه به کلی دگرگون شد. مردم به دهانهای گشوده
طلب و خواست تبدیل شدند. البته معلوم است همگان کامیاب نبودند. دهانهای اکثر مردم
همینطور گشوده و خالی ماند. پر شد از حسرت و حسادت و کینه و خشم. اما اقلی بردند و
خوردند و چاق شدند و خندیدند.
دولتمردان،
مردمی ترین دولتمردان جهان بودند. درست مثل مردم چسیبده بودند به کلاه خودشان.
درست مثل مردم، زندگی را صحنه پرشتاب رقابت برای موفقیت شخصی پنداشتند. فقط این
تفاوت برزگ را داشتند که برای رقابت وضع متفاوتی با مردم داشتند. نقطه آغاز
دویدنشان کیلومترها جلوتر بود. آنها در این زندگی سراسر مسابقه و رقابت، همیشه
برنده بودند. شاید به همین خاطر، متدینتر بودند. خدا را بیش از مردم سپاس میگذاشتند، امیدوار تر بودند، دلگرمتر بودند به فردای
انقلاب.
روز و روزگار
ویرانی جهان مشترک بود. همه در کار انتقام گرفتن از جهان مشترک بودند. فرد به
اسطوره مقدس این روزگار تبدیل شد. اصلی ترین رسالت کلام و هنر و فکر، رفت و روب
قطعههای شکسته میراث مشترک در میادین شهر بود. دین و اخلاق و آرمانهای مشترک
جمعی، هنوز در میادین شهر باقی بود. مردم به دیده تردید به آنها مینگریستند. ولی
در همان حال وجود آنها در جهان مصرف و خودپرستی و رقابت ناسازه زشتی در خیابانهای
شهر ساخته بود. آنها مثل قطعات سنگی در دست و پای مردم پراکنده بودند و گاهی کسانی
را در میدان رقابت به زمین میکوبیدند. مزاحم بودند. لازم بود این بقایا جمع آوری
شود. خرد در این دوره اقتضا میکرد مثل کلنگ و بیل عمل کند برای جمع آوری بقایای
هر چه میراث جهان مشترک است. کم و بیش موفق هم شدند.
3
در این میان،
هادی خانیکی نه روشنفکر است، نه سیاست مدار، نه آکادمیسین و نه هیچ نام شناخته دیگری.
جعبه جادویی دارد و با آن در میان ویرانهها میچرخد و تلاش میکند جهان
مشترکی تازه بیافریند. در جعبه جادوی هادی خانیکی نه کلام، نه سخنان مطنطن، بلکه
تنها طنز و گفتگوست. طنز هادی خانیکی به کار افشای ریای ساختاری جهان بی بنیاد ما
میآید. هنگامی که دانشگاه پر کبکبه است، و فضای سیاسی پر مدعا، دین در هاله قدسی
نشسته و اخلاق ترازو در دست و عبوس از راه رسیده، طنزش ناخواسته گل میکند. خندهاش
روایتگر چنتههای خالی است، نشانگر آنکه همه در حال ایفای نقشاند. او قادر است با
طنز خود، سویه آلوده به نفاق هر یک را پدیدار کند. اما در همان حال، طنز هادی
خانیکی وضعیت سوژههای از حال رفته و ناامید و دنیا گسیخته را شالوده شکنی میکند.
به فرد از جهان گسیخته نشان دهد که چندان هم که خیال میکند امور و شخصیتها و
موقعیتها چندان هم تو خالی نیستند. فرصتهای ناچیز را چیز میکند، و روزنههای
باریک را گشوده مینمایاند. طنز هادی خانیکی سویه خالی لیوان را به مدعی پر مدعا
نشان میدهد و سویه پر لیوان را به از دنیا بریده ناامید.
طنز هادی
خانیکی از سنخ شالوده شکنیهایی نیست که همه چیز را بی اعتبار میکند و خواننده
خود را در میدانی از هستیهای پوک رها میکند. دقیقاً همان طنز میتواند در جهانی
که همه چیز مثل همه چیز مینماید و معناها از دست رفته به نظر میرسند، روزنههای
امید بگشاید. سویههای باریک تعالی و شکوه را در میدانی از ویرانیهای شگرف برجسته
کند. او همانقدر سازههای ریاکارانه مدعی شکوه را به سخره میگیرد، که احساس
ویرانی و شکست و پایان را.
گفتگو پس از طنز نقش آفرینی میکند. طنزش در کار
نشان دادن نیمه خالی لیوان است به مدعی و نیمه پر لیوان به از جهان گسیخته ناامید.
در پرتو این طنز مدعیان از برج افتاده و از راه ماندگان، سرکوب کنندگان و
قربانیان، میتوانند یکدیگر را ببینند و با هم به گفتگو بنشینند. گفتگو کنند و
همان گفتگوست که به کار ساختن یا بازآفریدن جهان مشترک تازه میآید. گفتگو پیش نیاز
تحقق خود را طنز یافته است. او با طنز خود، افراد را به بازیابی خود و نقطه ضعف و
قوت خود فرا میخواند. رهیافتی انتقادی که حاصل اش، تولد سوژه مستعد گشودگی بر
دیگری است.
از کلام و
رفتارش طنز و گفتگو همزمان میبارد. وقتی
در باره خودش حرف میزند، هم چریک است، هم دانشگاهی است، هم سیاستمدار و هم
روشنفکر. گویی هنوز ممکن است از جیب کتاش اسلحه کمری دوران جوانیاش به زمین
پرتاب شود، درست همان وقت که در حال گفتگو با مشاور رئیس جمهور است، کلامش طنین
دکتر شریعتی دارد وقتی روایت دکتر سروش از دین را نقل میکند. به نظر وضعیت طنز
آمیزی میرسد. در طوفان این سالهای مدید، او همه جا بوده، با همه کسان، اما از
هیچ چیز توبه نکرده است. همه همزمان در درون او حاضرند و با یکدیگر رویارو نشستهاند.
انگار نه انگار باید به سازهها و ناسازههای این وضعیتهای متعارض بیاندیشد. اصلا
انگار نه انگار باید در کسوتی بنشیند که
همگان بتوانند درست جای او را تعریف کنند. با هیچ کس مرز بندی روشنی ندارد. هیچ
وقت نمیفهمی دقیقاً نقطه اختلاف او با جریانهای فکری و سیاسی متعدد چیست. فقط به
نقطههای میانی و امکانهای بینابین مرزها اشاره میکند. اگر تعجب کنی و باور
نکنی، واکنشش فقط خنده است و یکی دو نکته طنز امیز. خوب که نگاه میکنی در مییابی
غافل نیست از نقاط اختلاف، اما طرح و حل آنها را به گفتگو وانهاده است.
خانیکی به کار
بازسازی جهان مشترک از دست رفته میآید. با تماشای او میتوان به بسترهای اولیه بازسازی
جهان مشترک اندیشید. همه قطعات خرد شده جهان مشترک را باید دوباره در میدان شهر
جمع کرد. به همه باوراند که همگان مجرمند.
مردم و دولتمردان و روشنفکران، همه در ویرانی یک جهان مشترک زندگی همداستان بودهاند.
با این همه آنها را دلداری داد از این حیث که آن جهان مشترک کاستیهای بنیادین
داشته است. شاید ویرانی ان جهان مشترک، ناگزیر بوده است. اما حال زمان زمان
بازآفرینی یک جهان مشترک تازه است. جهانی که به هیچ رو ما را بی نیاز از قطعات
بازمانده جهان مشترک پیشین نمیکند.
متن ایراد شده در شب خانیکی از سری شبهای بخارا که امروز سه شنبه چهاردهم اسفند
ماه سال نود و هفت، در کتابخانه ملی ایران برگزار شد