یکی دیگری را گوید «ای من»
همه ما زندگی انسانی را با هم بودن صلح آمیز و عادلانه میپنداریم و با همین معیار، حیات جمعی خود را از جانوران متمایز میکنیم. در خانواده، در میان خویشان و اقوام، در سطح محلی و در سطح ملی و بین المللی. زندگی سیاسی با چنین آرمانی یک زندگی انسانی است. اما آنچه میخواهیم نمییابیم. رابطه ما در همه سطوح پر است از تبعیض، طرد، نادیده گرفته شدگی و ستم. به همین جهت، آسمان سیاست پر از هیاهوست، پر از فریاد و حس انتقام و میل به تغییر.
خواست با هم بودن توام با صلح و عدل، از توان دوستی کردن و عشق ورزیدن آدمی مدد میگیرد و فریاد برای رفع تبعیض و ستم، از توان کینه ورزیدن و نفرت. اینچنین است که زندگی سیاسی همیشه پر از عشق و نفرت است. هم عشق و هم نفرت، به زندگی روزمره تعلق دارد. به خودی خود به رابطههای چهره به چهره و دو نفره یا چند نفره مربوط اند. اما زندگی سیاسی کانالهایی برای انتقال عشق و نفرت از زندگی خصوصی به زندگی عمومی حفر میکند و آنها را در رابطههای کلان و عام انسانی به کار میگیرد.
دوستی و عشق بنیاد حیات سیاسی است، اما بدبختانه، اغلب نیازمند گذر از تنگههای نفرت و خشم میشویم. گویی در جستجوی زندگی انسانی، همیشه خود را جانور پر از نفرت و کینه و حسد مییابیم. این تراژدی حیات سیاسی است. نفرت از تبعیض و ستم، همه را غافل میکند که آنچه این نفرت را موجه میکند، عشق به با هم بودن انسانی ماست. بنابراین گاهی ضرورت دارد، در میان خشم و هیاهوی عرصه سیاست و در میان شعارهایی که از عدالت و آزادی و رفع ستم سر داده میشود، پرچمی برافرازیم و فریاد بزنیم ای غافلان، همه چیز را به آتش نکشید. بگذارید چیزی بماند برای باهم بودن انسانی ما.
در این دیار بیش از یک صد سال است مردان و زنان برزگی برای آزادی و عدالت و رفع ستم و تبعیض میارزه کردهاند و جان و مال و زندگی خود را عطا کردهاند. پیش نام و قامتشان باید خم شد، اگر مردهاند خاک پاکشان را باید بوسید و اگر زندهاند دستانشان. حقیقتاً در شبهای سیاه این دیار، صدای آشنای حقیقت بودهاند. اما عفلت نکنیم از شیطانی که لباس مبدل پوشیده باشد. هم نشینی همیشگی حقیقت با صدای خشم آلود و مبارزه جویانهای که از عدالت و آزادی سخن میگوید، ممکن است لعاب نفرت بر پوست حقیقت کشانده باشد. به طوری که همواره از هر طنین نفرت انگیزی، احساس حقیقت کنیم. در نفرت ورزیهای خود احساس حقانیت کنیم. آنگاه به نام حقیقت، به نام آزادی یا عدالت، در حال برافروختن آتشی هستیم که همه چیزمان را میسوزاند.
ممکن است روزی او که برای تحقق عدالت تا پای مرگ فداکاری کرده، و او که تجسم ستمکاری است، در ویرانههای هرآنچه انسانی است، دیگر موضوعی برای منازعه نیابند. هر دو پشت به هم بخوابند و بمیرند.
وقتی نفرت به سوخت اصلی حیات سیاسی تبدیل میشود، حکومت و اپوزیسیونش هر دو به ماشینهای پرکار تولید نفرت تبدیل میشوند. نفرت تولید میکنند تا زنده بمانند. نفرت اما از جنس آب نیست که زندگی خلق کند، از جنس آتش است. سر را بر میافروزد تا رقیب وحشت کند، اما خودش را از دم میسوزاند بی آنکه متوجه باشد. حاصل اینکه میبینی هیچ دلی از عشق به انسان و یک با هم بودن انسانی نمیتپد. هر کس لوله تفنگ نفرت خود را به سویی نشانه رفته و شلیک میکند.
در این میدان، هیچ چیزی پیش نمیرود. حکومت در پیشبرد ارادهاش به اعمال قدرت ناتوانتر و ناتوانتر میشود و میبینی کم کم قادر نیست خودش را هم جمع کند چه رسد به کشور را. مخالفینش را هم میبینی که در فهم شرایط و طرح استراتژی معنی دار ناتوان و لنگ و چرند باف میشوند. در چنین میدانی عشق یک سخن رمانتیک نیست، استراتژیک است. سخنی است برای احیای دوباره امکانهای حیات سیاسی. یادآوری آنکه اعمال قدرت و یا مخالفت و مبارزه تنها هنگامی مشروع است که پیش از آن ثابت کرده باشی به راستی دل دادهای به امکان با هم بودن انسانی ما با یکدیگر. قطع نظر از آنکه به چه میاندیشیم و چه مرام و مذهبی داریم. ابتدا اثبات کنی محبت و عشقی در دلت هست آنگاه وارد میدان شوی.
دوست منتقد من (علیرضا) میگوید تو را به خدا عشق را دیگر به مسلخ سیاست نبر. بگذار این یکی پاک بماند. پاسخ ام این است عشق سالهاست، دهههاست به مسلح سیاست برده شده. اما در آغوش غول نفرت. عشق بازیچه بازی بی پایان نفرت است. من تنها از امکان واژگون کردن این معادله سخن گفتم. چگونه ممکن است عشق غول شیرین برخاسته در میان ما باشد و کودک نفرت را در آغوش کشیده باشد. منتقد من خیال میکند من برای هزینه ندادن در عرصه سیاست از عشق سخن گفتم. در حالیکه من فکر میکنم برای سودآور شدن هزینه باید از عشق سخن گفت. ضمن آنکه غفلت میکند از این واقعیت که اگر کسی هزینه نمیدهد چون کسی عاشق نیست همه کاسبند. منتقد من میگوید «آقای کاشی یک عشق را بگذارید برای مردم بماند»، در حالیکه من فکر میکنم عشق پرندهای است که سالهاست از میان مردم پر کشیده است.
چه زمانی میتوان انتظار داشت عشق در عرصه سیاست به غول شیرین برخاسته تبدیل شود؟ هنگامی که به قول عطار نیشابوری در تذکره اولیاء: محبت درست نشود مگر در میان دو تن، که یکی دیگری را گوید ای من.
البته نباید ساده سازی کرد و با این نصایح عارفانه در عرصه سیاست انتظار تحول داشت. روی آوری به سویه عشق در عرصه سیاست به معنای فراخوان کردن میانجیهایی است که با هم بودن انسانی ما را یاد آور شوند. بگذار آنکه میلیاردها یوروی این مردم را غارت میکند، آنکه به مردم دروغ میگوید، و آنکه پشت پرده در حال طراحی نقشههای تازه علیه همزیستی صلح آمیز مردم است، به محکمه و مجازات سپرده شود. اما پیش از آن، در آتش وجدان خود بسوزد. عشق و دوستی، وجدانها را در عرصه سیاست بیدار میکند. بگذار قانون حرمت پیدا کند. مردان سیاست، فقط بازی قدرت ندانند، جوانمرد هم باشند. بگذار دوباره میدان دار صحنه سیاست، کسانی باشند که به جد مردم را دوست دارند. از سر اشتیاق به سرنوشت مردم پای در میدان نهاده باشند. بگذار عشق فضای عمومی ما را تصفیه کند. پاک شود از کسانی که تنها به خود میاندیشند و هر روز در کار آلوده کردن ارزشهای مقدس حیات عمومیاند.
این یادداشت، پاسخی است به «علیرضا» که تحت عنوان «در تخطئه عشق به منزله استراتژی» نوشت
- ۹۷/۱۲/۲۰