انبارها خالی نیست
بی تردید بخشی از دستاوردهای زندگی بشر، حاصل منازعه، جنگ، مقاومت و ستیز است. اما مشکل سنت چپ در آن بود که ستیز را تقدیس کرد و آن را راهگشای همه دشواریهای بشری دانست. از منازعه امام زادهای حاجت روا ساخت و چنین وانمود کرد که همه چیز از چشمه خلاق منازعه میجوشد. نباید بر موهبتهای سنت چپ در تاریخ ایران چشم پوشید، اما قابل انکار نیست که ریشه بسیاری از معضلات امروز جامعه ایرانی نیز در سنت چپ ریشه دارد. ستیز و منازعه از بنیادهای حیات سیاسی است. اما حیات سیاسی بر سایر استعدادهای انسانی نیز استوار است. معلوم نیست چرا سنت چپ منازعه را بر همه برتری داد؟ خلاقیتهای انسانی، خیرخواهی، نوع دوستی، مدارا، دگر پذیری، عشق، تعلقات خونی و سرزمینی، مصلحت جویی، نیاز به امنیت، سازش و مصالحه و گفتگو نیز در تکوین و تولید حیات سیاسی نقش داشتهاند. بر چه اساسی نقش منازعه بر دیگر استعدادهای انسانی اولویت یافته است؟ منازعه در ادبیات چپ، خصلتی امپریالیستی داشت. بر قلمرو سایر مولفهها یورش برد. بعضیها را انکار و تحقیر کرد و برخی را به خدمت خود درآورد. خیرخواهی، تعلقات خونی و سرزمینی از جمله تحقیرشدگان بودند. اما نوع دوستی، عشق، مصلحت جویی گفتگو از جمله مولفههایی به شمار میروند که به خدمت میدان منازعه درآمدند. عشق به سوخت میدان مقاومت درآمد و مصلحت جویی و گفتگو استراتژیهای علیه رقیب محسوب شدند. منازعه مثل آتش پاک کننده است. به برکت منازعه است که ادمیان از خصائل پست خود فاصله میگیرند و در پرتو شجاعت و پایداری امکان درکی والاتر از زندگی پیدا میکنند. اما اگر آتش دائرمدار امور انسانی شد، چیزی باقی نمیماند تا آتش پاک کننده آنها شود. همه چیز به ابزار منازعه، کینه جویی، بدگمانی، و توطئه و دسیسه تبدیل میشود. اعتماد و مهر از میان آدمیان رخت بر میبندد و آنچه پاک کننده است خود به اصلیترین سرچشمه شر و پلیدی تبدیل میشود. آنچه جایی در مناسبات انسانی نخواهد یافت، همانا انسانیت است. آدمیان به فرزندان وضعیت ناآرام «جنگ مدام» تبدیل خواهند شد و البته در وضعیت «جنگ مدام»، آنچه مساله اصلی است، کشتن است برای کشته نشدن. تحقیر است برای تحقیر نشدن. چپاول است برای چپاول نشدن. آنچه البته جایی نخواهد یافت، انسانیت است و همدلی و مدارا. در بازسازی جامعه خود سهمی به گفتگو، همدلی، مدارا و سازش و صلح ندادیم. آنها مثل جانداران ناقص در حاشیهها سرگردانند. سلطنت همچنان از آن ستیز و منازعه است. در نتیجه چهل سال زندگی جمعی، از سرمایههای اجتماعیمان چه باقی مانده است؟ اگر قرار بر بازآفرینی یک جامعه باشد، اینک باید آن جانداران ناقص الخلقه را فراخوان کنیم. به پرورش و رشد آنها بیاندیشیم. البته خبرهای دیگری هم هست. مردم در این سالها در پستوها کارهای دیگر هم کردهاند. بنابراین قرار نیست از صفر شروع کنیم. مردم در این سالها، با طنز از دوگانهسازیهای مدام صحنه سیاسی گریختهاند. از جدیت خرد کننده صحنه کاستهاند. زنانه شدن جامعه ایرانی، خصلت مردانه روایت ستیزه جویانه از زندگی سیاسی را تضعیف کرده است. زنان با حضور بیشتر خود رنگی دیگر به جامعه بخشیدهاند. مردم همدلی را در حاشیهها آموختهاند. دست به کار ساختن نهادهای مدنی و بیرون از صحنه قدرت شدند. در مصائب جمعی مدد کار یکدیگر بودهاند. با همه دشواریها شادی را، موسیقی را، و عشق را فراموش نکردند و هر چه این سرمایهها در انبارها افزونتر شد، روایت ستیزهجویانه بی مشتریتر شد. همینطور که پیش برود، گروه قلیلی میمانند که پیش چشم سرزنشگر عموم، راهی جز ستیزه با یکدیگر نمییابند. انبارها خالی نیست. اگر قرار بر بازسازی جامعه باشد، اندوختههایی هم هست که به کار آید.
- ۹۸/۰۵/۱۵