خدا هم جبروتی ندارد
اولین واکنش مردم پس از شنیدن خبر ماجرای جنایت بار آقای نجفی حیرت بود. اما تردید نکنید به سرعت فراموش میشود. این اولین حادثهای نبود که حیرت مردم را بر میانگیزد. سالهاست که خبر میرسد فلان استاد دانشگاه، فلان مدیر ارشد دستگاههای اجرایی، فلان شخصیت روحانی چنین و چنان کرد. مردم در حیرت فرومیروند اما بعد از مدتی کوتاه همه چیز فراموش میشود. فراموشی واکنش طبیعی مردم برای دوام آوردن است. چیزی در این دیار فروریخته و مردم نمیخواهند آن را ببینند. حق هم دارند.
جامعه وقتی سر پاست که یک روحانی از درون خود را تحت فشار و نظارت مییابد، ناخودآگاه چنان رفتار میکند و سخن میگوید که مقتضی یک شخصیت روحانی است شخصیتی که از قدرت و ثروت دنیا چشم پوشیده است. یک استاد دانشگاه هم خود را از درون تحت فشار مییابد و به ناچار چنان عمل میکند که مقتضی یک شخصیت نخبه علمی است. یک شخصیت سیاسی همه رفتارها و گفتارهای خود را تحت فشار و نظارت درونی مییابد. به ناچار چنان رفتار میکند که از متولیان امور عمومی انتظار میرود. ماجرا به همین سنخ از شخصیتها محدود نمیشود، پدر در درون خانواده هم خود را تحت فشار درونی مییابد، مامور ساده شهرداری نیز.
جامعه وقتی سرپاست، مردم احساس اعتماد میکنند، احساس امنیت عمیق درونی. در یک جامعه سرپا، همه ذخائر و نمادهای اجتماعی و فرهنگی نیز زنده و شاداباند. حتی خداوند به شرط وجود یک جامعه سر پا، در موقعیت پر جلال و جبروت، هستی بخش است و مهرورز و نقطه اعتماد و اتکای هستی شناختی مردم.
در جامعه فروریخته اما، هیچ کس از درون خود را تحت هیچ فشاری نمییابد. از هر کس هر کاری ممکن است. میبینی آنها که لباس والایی و نخبگی پوشیدهاند، یکباره همانند اراذل و اوباش ظاهر میشوند و ای بسا، باید از نخبگان به کسانی پناه برد که به ناروا اراذل و اوباش خوانده شدهاند. در وضعیتهایی اینچنین، همه هم عاملاند و هم قربانی. امیال و منافع شخصی غلیان میکند و مثل آبی که به بنیاد ساختمانی نفوذ کرده همه چیز را در گذر زمان پوک و بی معنا میکند.
خدا هم در چنین وضعیتی جلال و جبروتی ندارد. لباس مندرسی بر تن دارد و مثل من و تو بیچاره است و در کوچه و بازار میچرخد.
در علوم سیاسی، چنین وضعیتی را فروریختن اقتدارات اجتماعی و سیاسی مینامند. جامعه فاقد اقتدار لازم شده است. در مرزهای خطرناک ظهور گرایشات و رفتارهای پیشاسیاسی است. پیمانهای مدنی اعتبار خود را از دست دادهاند، ارزشهای دینی نیز به اندازه کافی توانایی زنده نگاه داشتن وجدانهای فردی و اجتماعی را ندارند. هیچ کس در هیج کجا، به اعتبار موقعیتی که احراز کرده، خود را تحت فشار درونی نمییابد. تنها باید آرزو کرد افراد به طور شخصی، از وجدانهای بیدار بهرهمند باشند.
ظاهراً فریاد رسی که نیست. متولیان امور به نام دین به ویران سازی جامعه مشغولند و روشنفکران هم غافل. مردم خوب است که زود فراموش میکنند. بلایی به سرشان آمده، ترجیح میدهند خیلی به آن خیره نمانند. حیرت میکنند اما خیلی زود رو بر میگردانند و به زندگی متعارف خود میچسبند. مردم از حیث اجتماعی شباهت فراوانی به بی خانمانها دارند، اما چون وضعیتی همگانی است، آن را طبیعی میانگارند.
- ۹۸/۰۳/۰۸