زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

صدای صداها

دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۵۷ ب.ظ

در جریان ناآرامی‌های دی ماه مردم شعارهای زیادی دادند اما برای نیروها و جریانات نام و نشان‌ دار سیاسی، شعارهایی که علیه هر دو جریان اصولگرا و اصلاح طلب سرداده شد از همه بیشتر طنین افکن بود. چنین بود که مساله صدای سوم مطرح شد. ولوله‌ای به پا شد. کسانی که خارج از گود سیاست رسمی در ایران بودند، گفتند حال دیگر نوبت ماست. لطفا راه بازکنید. البته مشکل این بود که طیف مدعیان راه سوم بسیار گسترده بودند. بخشی از مدعیان صدای سوم نیروهای خارج از کشور بودند. به این تصور افتاده بودند که حال دیگر کار جمهوری اسلامی ساخته است و سعی کردند سر صف بایستند تا اولین جریانی باشند که در ایران پس از جمهوری اسلامی فرمان هدایت امور را به دست بگیرند. شگفت این بود که حتی سلطنت طلبان طرفدار فرودستان و حاشیه نشینان شهری شده بودند. نیروهای داخل کشور، اگر همصدا با نیروهای خارج نشین نبودند، سعی کردند در همان ترتیبات رسمی جمهوری اسلامی از صدای سوم سخن بگویند. مثلا در کنار دو جریان اصولگرا و اصلاح طلب، از ضرورت یک جریان عدالت خواه نیز سخن گفتند. از جریانات نزدیک به احمدی نژاد گرفته تا پاره‌ای از نیروهای چپ. 

مساله تازه‌ای به میان آمده بود. همه متوجه نیروهای اجتماعی شده بودند که هیج کس را در درون میدان رسمی رقابت‌های سیاسی نماینده خود نمی‌پندارند. فعلیت یابی این نیروها، خارج نشینان را به این خیال انداخت که با نشستن بر پشت آنها می‌توان هدف سقوط نظام را پیش برد. نیروهای داخلی اعم از اصولگرایان و اصلاح طلبان به این تصور افتادند که حرف‌ها و شعارهایی بدهند که برای این بخش از مردم نیز جذاب باشد. احتمالا تا انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری شاهد خواهیم بود که تشکل‌ها و نام‌های تازه‌ای به صحنه خواهند آمد و نمایندگان شناخته شده دو جریان اصولگرا و اصلاح طلب نیز برای جلب آراء مردم شعارهای ضد فساد و فقر خواهند داد.

گمان می‌کنم میان مسائلی که در سطح عمومی جاری است و واکنش نیروهای سیاسی یک شکاف عمیق وجود دارد. نیروهای سیاسی انگار دور تا دور گود عمیق جامعه نشسته‌اند و برای تولید فرصت‌های تازه سیاسی به صحنه اجتماعی خیره شده‌اند، هر کس تلاش می‌کند از هر امکان تازه برای آنچه خود مطلوب می‌پندارد استفاده کند. مردم رنج می‌کشند اما در عرصه سیاسی رنج آنها یک کالاست که مردان سیاست آن را خرید و فروش می‌کنند. یکی آن را دستاویز خوبی می‌پندارد برای ساقط کردن نظام، و یکی آن را دستاویز خوبی برای کسب رای بیشتر در انتخابات. مردم نمی‌دانند آنچه را می‌خواهند چگونه باید به یک اراده موثر تبدیل کنند و چیزی را در ترتیبات جاری واقعاً جا به جا کنند.

سیاست در ایران امروز به یک بازار شبیه شده است که منطق درونی خود را دارد. همه در آن خرید و فروش می‌کنند. حال و روز مردم و آلام و رنج هاشان، به جای آنکه در عرصه سیاسی به سرعت به اقدام و عملی موثر ترجمه شود، تبدیل می‌شود به  صوت و آوا، و مردان سیاست آن را بر سر هم هوار می‌کشند. مردم مستاصل اند و معلوم نیست تغییر شکل رنج به صوت تا کی قرار است تداوم پیدا کند.

 به نظرم مساله امروز ایران لزوماٌ به میان آمدن یا نیامدن یک صدای سوم نیست، درمان سیاست در ایران است. باید فکری کرد تا میدان رقابت‌های سیاسی از صورت کالایی فعلی به در آید و سیاست ورزان حقیقتاً مردان تعقیب کننده خواست‌های مردم شوند. آنها که داوطلب حضور در میدان سیاست‌اند، کسانی باشند که عزم جزم کرده‌اند تا رنجی را از مردم بکاهند. سخن و کلام و شعار، واسطه واقعی رنج مردم با اقدام و عمل در میدان سیاست باشد. مردان سیاست امروز لزوما همه کاسب و مردم فریب نیستند، اما وضعیت سیاست در ایران، می‌تواند حتی مردان  و زنان فضیلت مند را در نقش‌های مردم فریب بنشاند. چیزی هست که در مناسبات سیاسی خود از دست داده‌ایم و من از آن تحت عنوان حیات سیاسی یاد می‌کنم.

 

ملزومات حیات سیاسی فضیلت مند

 اندیشمندان سیاسی قدیم، حیات سیاسی را تجلی زمینی ملکوت الهی تصویر می‌کردند. در این تصور سنتی، مردم با میانجی ایده خدا، تصویری کلی و جمعی از خود پیدا می‌کردند. سیاست به مثابه ملکوت الهی به معنای آن بود که هر تصمیم و اتفاقی در عرصه سیاست، گامی به سمت خیر عمومی آنهاست. هدیه‌ای است برای زندگی بهتر و کمال یافته‌تر. وجود خدا التزام به عدالت و مصالح عمومی را به یک اصل تردید ناپذیر در همه جا تبدیل می‌کرد. درست مثل سررسیدن بهار که تجلی اراده خدا برای نشاط و شادی بخشیدن به زندگی است. به اعتبار باور به این سنخ از سیاست جامعه تشخص پیدا می‌کند  بسامان میشود، و تابع مصالحی که خیر و نفع عمومی در آن است. گویی یک حیات طبیعی داشتیم یک حیات سیاسی. حیات طبیعی به افراد و حریم خصوصی زندگی شان مربوط بود و حیات سیاسی به سطح کلیت یافته زندگی جمعی.

در دوران مدرن به جای خدا و تجلی ملکوتی او، از اراده عمومی سخن گفته شد. ایده اراده عمومی تفاوت چندانی با ملکوت الهی نداشت تفاوت تنها در این بود که ثقل مردم و خواست آنها بیشتر نمود پیدا می‌کرد. اما در ماهیت آن تغییری نمی‌داد آنچه مهم بود تصویر خود کلیت یافته و جمعی بود. سیاست جایی بود که همه مقرر بود جزئیت خود را تابع امر کلی کنند. یک خود کلیت یافته ظاهر شود و به خود جزئی شان سامان اخلاقی و فضیلت مندانه دهد به زندگی شان معنا و کیفیت و شادی و رفاه.

احساس امنیت و عدالت و آزادی همه حاصل وجود چنین وجهی از حیات سیاسی است. مردم احساس امنیت می‌کنند چرا که اطمینان دارند فضای عمومی مثل دیوار محکمی است که می‌توانند به آن تکیه کنند و زندگی را مطابق الگو و طرح مطلوب‌شان ترسیم کنند، احساس عدالت می‌کنند چرا که به ندرت کسی ممکن است بتواند از قدر و اندازه خود بیرون بنشیند و سرانجام احساس آزادی می‌کنند چرا که هر کس به اندازه هر کس دیگر، محترم شناخته می‌شود و حقی برابر با حق دیگران دارد.

خود کلیت یافته البته به سرعت فاسد می‌شود و از دست می‌رود. زمانی که سیاست مداران به جای تجلی امر کلی، امور جزئی و فردی یا گروهی شان اولویت پیدا کند حیات سیاسی ریخت و فرم مطلوب خود را از دست خواهد داد. هر زمان که مردم به تدریج احساس کنند ثقل خود کلی و جمعی شان زائل شده و می‌توانند آسوده خیال به گسترش منافع خصوصی و فردی خود بپردازند، حیات سیاسی خصلت فضیلت مندانه‌اش را از دست داده است. حیات سیاسی وا رفته است و در غیبت اقتدار اخلاقی  هر کس آزاد می‌شود هر کاری دلش خواست بکند. این دو با هم و همزمان روی می‌دهد. هر گامی که دولتمردان به سمت مصالح و منافع گروهی و خصوصی بردارند مردم نیز با همان شتاب به سمت امر خصوصی شان پیش می‌روند و به عکس. در لحظات اولیه وا رفتن حیات سیاسی همه احساس شادمانی میکنند. دولتمرد احساس می‌کند چه خوب است پست و موقعیتی  که در آن می‌توانی همه چیز را میان دوستان و هم ولایتی هایت تقسیم کنی و از منابع عمومی هر اندازه که بخواهی مصرف کنی. آبی هم از آب تکان نخورد. مردم هم شادمانند چرا که هر کس در هر موقعیتی که هست خود را آزاد احساس می‌کند به انجام هر آنچیزی که نفع خصوصی‌اش را تامین می‌کند و اعتنایی هم به قانون نکند. گاهی مردم و دولت بهم باج هم می‌دهند. دولت از مردم اجازه می‌خواهد هر طور می‌خواهد از فرصت‌های سیاسی استفاده کند و مردم هم از دولت اجازه می گیرند که هر وقت خواستند هر قانونی را نقض کنند.

معمولاً این شادمانی کودکانه از دولتمردان آغاز می‌شود و به مردم می‌رسد. اما پایان پیدا کردن این شادمانی از فرودست‌ترین مردمان یا حواشی متن آغاز می‌شود و به تدریج به دولتمردان بختیار می‌رسد. در همان حال که کسانی شادند که چقدر درهای دنیا به رویشان باز شده، بر شمار کسانی هم افزوده می‌شود که احساس می‌کنند زندگی فردی شان قابل دوام نیست. فقط یک مصداق این معنا حوزه اقتصادی است. کسانی که در نتیجه شادمانی توامان مردم و دولت، هر روز بیشتر و بیشتر از امکانات اقلی زندگی محروم می‌شوند. آنها تلخکام می‌شوند. اما مساله به این گروه های منحصر نیست. کسانی هم هستند که در بازار رواج مردم فریبی و دروغ، بیشتر و بیشتر احساس می‌کنند زندگی کردن برایشان بی معنا و تهی و منحط است. تا می‌توانند از همه چیز کناره می‌گیرند. البته اغلب کناره نمی‌گیرند مثل همه در بازار دروغ و چپاول مشارکت می‌کنند اما در دل، از خود و زندگی احساس تنفر می‌کنند. هر چه بیشتر در راه افزونی معاش و فراخی آن موفق می‌شوند از خود و زندگی متنفرتر می‌شوند.

در چنین شرایطی است که همه جا به عرصه تنازع برای بیشینه کردن منافع خصوصی تبدیل می‌شود. منجمله از آنها سیاست است. دمکراسی در جامعه‌ای اینچنین، میدان مشارکت واقعی مردم نیست. اصولاً دمکراسی در چنین جامعه‌ای حاصل توسعه اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی یک جامعه سنتی نیست. بازاری است که مردان و زنان جویای قدرت معامله می‌کنند و کالای پرسودشان هم خواست و مطالبات و آلام مردم است. مردم رنج می‌کشند، اما سیاست مداران رنج را به یک کالای فروش و تضعیف بازار رقیب تبدیل می‌کنند. مردم آه می‌کشند، آنها ماده آه را به نمودار تبدیل می‌کنند و در صحنه تبلیغات رقیب را تضعیف می‌کنند.

ما کم و بیش در چنین وضعی به سر می‌بریم. درحالیکه ما همه از یک انقلاب برآمده‌ایم. انقلاب یورش مردم است به صحنه دروغ سیاسی. می آیند که صورتی راستین از حیات سیاسی را جانشین کنند. می‌آیند تا سامانی مشابه با ملکوت الهی یا ملکوت اراده عمومی مردم استوار کنند.

 

طرحی از وضعیت امروز ما

قطع نظر از اینکه اصولگرا یا اصلاح طلب هستیم، باید یک واقعیت را همه بپذیریم میان هر آنچه در سطح سیاسی می‌گوییم و می‌شنویم و آنچه در سطح واقعی به آلام مردم ربط دارد انقطاعی واقعی و عمیق وجود دارد. در حال حاضر یک تقسیم کار ناعادلانه جاری است. کسانی رنج می‌کشند، کسانی سخن می‌گویند، و کسانی در صحنه قدرت و رقابت ایفای نقش می‌کنند. موتور محرک آنها که سهمی در قدرت دارند و  عامل انرژی بخش آنها که سخن می گویند و بازاری دارند، رنج و آلام مردم است. بنابراین نه تنها کسی عزم آن ندارد که رنج و آلام مردم را بکاهد، بلکه تداوم رنج و آلام مردم است که ایفای نقش در صحنه قدرت و سخنوری و گرمای بازار روشنفکری را ممکن می‌کند. باید پیش از هر چیز فکری برای این انقطاع عمیق کرد.

عامل اصلی این انقطاع، تجمیع و تمرکز قدرت است و رها کردن مردم به منزله سوژه‌هایی که قرار است برایشان تصمیم گرفته شود. نیروهای سیاسی اگرچه سخن‌های متفاوت می‌گویند، اما همه در این نکته مشترک‌اند که قرار است برای مردم تصمیم بگیرند. اضافه شدن یک صدای دیگر به صداهای موجود هیچ چیز را دگرگون نخواهد کرد. اگر صدای سومی هم در کار باشد، صدایی است که بخواهد قدرت را به جد میان مردم توزیع کند و توزیع قدرت صد البته مهم‌تر و بنیادی‌تر از توزیع ثروت است.

در جامعه امروز ما، سه گروه با هم رقابت می‌کنند. هر گروه مدعی است کسانی هستند که کلیت را نمایندگی می‌کنند و یک تنه دائر مدار خیر عمومی مردم‌اند.

·        گروه اول جمهوری اسلامی را بر مبنای شریعت تعریف می‌کنند و روحانیون را بر صدر می‌نشانند. چنانکه گویی اگر همه چیز را به روحانیون بسپاریم و آنها بر همه امور سروری و سالاری کنند همه چیز به تدریج حل می‌شود. هر چه مشکل داریم دقیقاً آنجاهاست که از خط روحانیون منحرف شدیم.

·        گروه دوم تلاش دارند نظامی بسازند که دائر مدارش عقل و علم و تدبیر علمی است و روشنفکران و تکنوکرات‌ها و بروکرات‌ها را بر صدر می‌نشانند. به گمانشان در علم و عقل امروز برای همه مشکلات بشری راه حل وجود دارد فقط کافی است جزمیات ایدئولوژیک از میان برداشته شود.

·        گروه سوم نیز به نظامی می‌اندیشند که دائر مدارش تبدیل شدن به قدرت بزرگ و جهانی یا منطقه‌ای است و نظامیان را بر صدر می نشانند. فکر می‌کنند اگر فاصله خود را با قدرت‌های جهانی از حیث نظامی پر کنیم یا کم کنیم، همه مشکلات دیگر خود را حل خواهیم کرد. 

اما این‌ها همه صداست. صدای کسانی که هر یک به نحوی به منابع قدرت و ثروت دسترسی دارند. با یکدیگر رقابت می‌کنند برای بیشینه کردن سهمی که می‌برند. بردن هر یک در رقابت با دیگری ممکن است سهمی به مردم برساند یا نرساند، اما در ماهیت ماجرا تغییری ایجاد نمی‌کند. واقعیتی به نام تجلی اراده عمومی و صورت بندی یک کلیت فضیلت‌مند وجود ندارد. مردم خود را در سیاست نمی‌یابند. سیاست نیز در عمل نسبتی با آلام عمیق اجتماعی ندارد.

هیچ یک نمی دانستیم یا نخواستیم بدانیم که باید قدرت را به جد توزیع کرد. مردم خود باید بتوانند سهمی در تبدیل کردن آلامشان به مولفه قدرت سیاسی ایفا کنند. چهار دهه است که سیاست را به ویترین تبدیل کرده‌ایم. مردم قرار است تماشاگر باشند و کسانی در ویترین کالاهایی بچینند که توهم تحقق خیر عمومی را در مخیله مردم بیافریند.

 

آیا صدای سومی در کار است؟

در جامعه امروز ایران، نه صدای سوم بلکه صدای چهارم و پنجم و ششم هم به کار افتاده‌اند. اما این صداها هر چه افزون‌تر شوند معضل حیات سیاسی در جامعه ایرانی را پیچیده‌تر می‌کنند. باید به الگویی دیگر از عمل و سخن اندیشید که در توانمندسازی مردم در حیات سیاسی اثرگذار باشد. بیش از آنکه به زیبایی و توهم افکنی کلام فکر کند، بیش از اینکه به مرجعیت علمی یا منطقی کلامش بیاندیشد، راهی به نیروهای واقعاً موجود اجتماعی بگشاید و بتواند مردم را به فاعلان عملی حل کننده آلامشان تبدیل کند.

بیایید تصور کنیم که یک زلزله ویرانگر همه را بی خانمان کرده است. دولت و دستگاه های اجرایی و پول و بودجه و سازمانی در کار نیست. جه خواهیم کرد جز این که از مردم بخواهیم هر کجا هستند به خود و همسایگانشان کمک کنند. از هر ابزار و وسیله و امکانی که پیرامون خود می‌یابند بهره بگیرند؟ مردم فقط هنگامی که خود را در صحنه بیابند و فضاهای عمل برای تقلیل آلامشان را گشوده بیابند احساس شخصیت جمعی خواهند یافت. آنگاه حتی رنج و فقر و بیماری و بیکاری و احساس سرگشتگی، به سرمایه های انرژی بخش تولید یک حس جمعی تعلق تبدیل خواهد شد.

خوب است روشنفکران به جای تلاش برای بهره‌گیری از آخرین تئوری‌های راست و چپ برای تبیین آزادی یا عدالت، به واسطه‌های رنج مردم با شخصیت جمعی‌شان تبدیل شوند. تلاش کنند با استفاده از توش و توان فکری شان، امکان بازیابی شخصیت از دست رفته جمعی باشند. فقط به این شیوه زبان از نقش غیر اخلاقی فعلی که همانا سوء استفاده از رنج مردم برای بازار قدرت است فاصله خواهد گرفت. فقط به این شیوه سیاست به معنای ملکوت الهی یا ملکوت اراده عمومی زنده خواهد شد. اگر صدای سومی در کار است، از این سنخ است.

به گمان من بسترهای ظهور این صدای سوم فراهم شده است. تلاش های فزاینده مردم در امور خیریه، اقدامات خودانگیخته مردم در هنگام فجایعی نظیر زلزله، کمک به یکدیگر در امور درمانی از علائم راه تازه‌ای است که مردم خود در پیش گرفته‌اند. در چنان فضاهایی مردم زمینه های بازسازی خود جمعی شان را تدارک می بینند. مرزهای دین دار و بی دین و اصولگرا و اصلاح طلب در چنان فضاهایی نادیدنی است. آنکس که چنین فضاهایی از حیات امروز جمعی ما را دریابد صدای سوم نیست، صدای اول است. صدای صداهاست. 

منتشر شده در هفته نامه صدا، شماره 152 مورخ نوزده اسفندماه سال 1396


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۱)

جسارتاً. چرا در سطور آخر به سراغ روشن‌فکرانی می‌روید که بارها در این آزمون ردّ شده‌اند؟ مگر غیرِ این است که ترمِ " آزادی " برای آن‌ها حیثیتِ ناموسی دارد و حتی این توصیه شما را هم توهین به این ترم تلقی خواهند کرد؟! به‌نظر شما نمی‌توان روی پتانسیل فرهنگیِ مهمِ "بسیج"   حساب باز کرد؟ با توجه به سابقه طولانی در جهادِ سازندگی و عملکردِ این‌روزها در کرمانشاه و کرمان ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی