رابطه با غیاب دیگری
رابطه آدمها ماجرایی است. رابطهها برای خود حریم پیدا میکنند. مثل یک خانه. سقف دارند و دیوارهایی که محدوده خانه را معین میکنند. بیرون و درون دارند. من چهار سنخ از رابطه را تجربه کردهام.
اول رابطههایی که خیمهای اند. همیشه موقتاند. خیمه برپا میشود یکی دو شبی ساکن میشوی جمع میکنی میروی. گاهی خیمه رابطهها سالها برقرار میماند. اما خیمه را بالاخره جمع باید کرد. همیشه منتظری تمام شود. مثلا دوستیهایی که اجباراً با همکلاسیها یا همسایهها پیدا میکنی، اگر ده سال و بیست سال هم دوام پیدا کند بازهم خیمه است. منتظری و شاید هم آرزو داری رابطه به پایان برسد و خیمه را جمع کنی.
دوم رابطههای آهنین. رابطهها اما گاهی استوارند مثل خانههای اسکلت فلزی یا بتنی. مثلا رابطه با پدر یا فرزند یا خواهر و برادر. اگر بیشترین خصومت هم با آنها داشته باشی رابطه پایان پیدا نمیکند. اصلا رابطه بیرون اراده و خواست توست.. رابطه خوب باشد یا بد، نمیتوانی به وجود خود مستقل از آن بیاندیشی. مگر میشود به وجود خودمان بدون رابطه با پدر یا مادر بیاندیشیم. هیچ وقت تا پایان عمر نمیتوانی تکلیف خود را با این رابطهها مشخص کنی. گاهی در خیال میخواهی از آن بگریزی و گاهی دلت تنگ میشود برای این سنخ رابطهها.
سوم رابطههایی هم هست که از جنس سکونت گاه آرام است. هر وقت دلت خواست موقتاً اقامت میکنی. خیلی از دوستیها این چنیناند. میبینی سالها با کسی دوستی. رابطه آنقدر سطحی نیست که آن را خیمهای بنامی آنقدر محکم و استوار هم نیست که آهنین و بتنی باشند. ناخواسته حدی از وابستگی میان تو و او ایجاد شده است. حوصلهات که سر می رود با او حرف میزنی. صدایش تو را آرام میکند. گاهی که دلت گرفته پیش او میروی و همکلامی با او دلت را آرام میکند.
چیزی هست که این سه سنخ رابطه را به هم شبیه میکند: همه آنها تو را از تنهایی بیرون میآورند. اما اغلب اگر از حدی بگذرند، خسته میشوی دلت میخواهد خودت باشی. تنها بی هیچ صدایی و بی هیچ خطابی از دیگری. خودت را به خواب میزنی تا تنها شوی. به بهانهای بیرون میزنی در کوچه و خیابان قدم میزنی و از لذت با خود بودن بهرهمند میشوی.
تنهایی هم حد و اندازهای دارد. از حدی که بیشتر طول میکشد، خسته میشوی. حوصلهات سر میرود. یکدفعه به کسی تلفن میزنی، جایی میروی، بنای گفتگو و شوخی با کسی باز میکنی دوباره باز میگردی به عالم رابطهها. حال به یکی از همان سه سنخی که گفتم. در رابطهها از نقش بازی کردن خسته میشوی، پناه میبری به تنهایی. اما در تنهایی هم از خودت خسته میشوی پناه میبری به دیگران. در رابطه با دیگران احساس خالی شدن میکنی، خیال میکنی در عالم شخصیات دنیایی هست که از آن غافلی. باید به سرعت بروی سراغ تنهاییات. اما تنها که میشوی، دلت میگیرد خیلی در عالم تنهاییات هم خبری نیست. رابطهها معمولاً خالی از غنا و عمقاند، تنهایی هم کم و یبش خالی است. ما از یک خالی به خالی دیگر پناه میبریم.
اما یک سنخ رابطه دیگر هم هست. رابطه با غیاب دیگری. این جنس رابطه خیلی فراوان نیست. تنها با افراد خاصی ممکن است. عاشق شکست خورده با معشوق خود اینچنین رابطهای دارد. نوجوان که بودیم، با ورزشکاران یا هنرپیشههای سینما در عالم خیال و تصور این سنخ رابطهها را داشتیم. با یک مرد قدرتمند و پرزور در سینما زندگی میکردیم، از پیروزیهایش لذت میبردیم و از شکست او احساس شکست میکردیم. زندگی در عالم خیال با کسی که با غیابش زیست میکردیم، دیگر ملال ناشی از نقش بازی کردن و یا ملال ناشی از تنهایی تهی، گریبانمان را نمیگرفت. چرا که در زندگی با یک مرد قدرتمند به طور حیرت انگیزی خود را جستجو میکردیم. زندگی با غیاب دیگری، پر است از انرژی و نیرو برای پیدا کردن خود. یا دیدن خود در لباس یک مرد قدرتمند. دیدن خود در هیاتی تازه. این موهبت شگفتی بود. این موهبت نه در رابطه ساده بادیگران حادث می شد و نه در بودن با خود.
شاید خداوند نیز به همین اعتبار زندگی مومنان را پر میکند از انرژی و احساس خوب زندگی. خدا غایب است و مومن همواره با غیاب یک بزرگ زیست میکند. خدا قدرتمند است. داناست، زییاست، پشتیبان است و در عین حال غایب.
@javadkashi
- ۹۶/۱۲/۱۸