یک دستور کار پیشنهادی برای گفتگوی جمعی
پروژه اصلاحات چنانکه در انتخابات دوم خرداد سال 1376 به صحنه آمد، دارای یک ایدئولوژی پشتیبان بود، حاملان اجتماعی مشخص داشت، و هویت جمعی اثرگذاری ایجاد کرد. این پروژه فکری سیاسی، دوران یوتوپیک و ایدئولوژیک خود را طی کرده و اینک در موقعیتی هست که بتوان در باره کلیت آن سخن گفت.
متاسفانه به طور جدی، عزمی جدی برای گفتگو پیرامون میراث گفتمان اصلاحات شکل نگرفته است. یک دلیل آن ملاحظات سیاسی است. فرض بر این قرار داده شده که فعلا، نمادهای گفتمان اصلاحات هنوز در عرصه سیاسی قدرت عمل دارند و تا جایی که این قدرت عمل وجود دارد، هر گونه رویکرد انتقادی، موجب تضعیف قدرت عملی این گفتمان خواهد شد. اما تصور نگارنده بر این است که این وضعیت اصلاح طلبان را همانند رقیب سیاسی شان در یک وضعیت تصلب فکری فرو برده است و آنها را در تولید فضای خلاء فکری و فقدان افق جمعی شریک کرده است.
من در این یادداشت کوتاه، تنها قصد دارم به طور فهرستوار، تاملات خود را در زمینه نقد گفتمان اصلاحات و ضرورت بازاندیشی درآن فهرست کنم. این فهرست برای من صرفاً الگویی اولیه برای بازاندیشی نسبت به تجربه اصلاح طلبان پس از انقلاب است. بنابراین در هیچ یک از محورهایی که ذکر خواهم کرد، چندان به عمق نخواهم رفت. اما باورم این است که هر یک از آنها در صورتی که محور بحث قرار گیرند، عرصه های متنوع گفتگوی جمعی را پیش چشم خواهند نهاد.
نگرشی کلی به پروژه اصلاحات
دوم خرداد در طوفان برآمدن نولیبرالیسم پس از فروپاشی بلوک کمونیستی اتفاق افتاد و به شدت تحت تاثیر این موج جهانی بود. مقصود این نیست که نولیبرالیسم تنها صدای قابل شنیدن در ایران دهه هفتاد بود. مقصود این است که نولیبرالیسم صدای اصلی بود و صداهای دیگر اگر هم وجود داشتند، زیر چتر آموزه های نولیبرال به خود مشروعیت می بخشیدند. در این موج، مفاهیم کلیدی عقلانیت، فردیت، تخصص، آزادی، حریم خصوصی، دمکراسی و جامعه باز همه جا شایع بود و هر کس از هر منظری که از راه می رسید، مجبور بود التزام خود به این مفاهیم کلیدی را اثبات کند تا امکان شنیده شدن پیدا کند.
حاملان اجتماعی این موج، جوانان و دانشجویان وابسته به طبقه متوسط شهری بودند. کسانی که در ایام انقلاب، دو سه ساله بودند، و تا پایان جنگ، هنوز در سنین نوجوانی زیست می کردند. اما از اوایل دهه هفتاد، به سن جوانی رسیده بودند و تصمیم داشتند جهان اجتماعی را مطابق علائق و باورهای تازه خود بازآفرینی کنند. همانطور که در خانه تشخص خود را در تمایز با پدر یا مادر جستجو می کردند، در محیط اجتماعی نیز تلاش کردند جهان متمایز خود را بنا کنند. مفاهیم و باورهای ایدئولوژیک آن روز چنین چشم اندازی به آن ها می بخشید..
مفاهیم عقلانیت، فردیت، تخصص، آزادی و دمکراسی، در فضای آن روزها، یک ابر خیال انگیز یوتوپیک ترسیم می کرد. این احساس جمعی پدید آمده بود که به زودی فضای عبوس و اندوهبار دهه شصت، از فضا بیرون خواهد رفت، دوران شاد و پرطراوتی از راه خواهد رسید. آنها قادرند مطابق خواست های فردی شان همانطور زندگی کنند که دوست دارند، و نتیجه این زیست مطابق با امیال و پسندهای شخصی، جهان اجتماعی و سیاسی شان را مملو از فراوانی و بهره مندهای جمعی خواهد کرد.
نسلی که در فضای یوتوپیک گفتمان دوم خرداد چشم به جهان اجتماعی و سیاسی گشود، به پدران و مادران خود به چشم تحقیر نگاه می کرد، آنها انقلاب کرده بودند و هزینههای گزاف داده بودند و در تحصیل آنچه میخواستند ناکام بودند، اما آنها راه های عقلانی و کم هزینه ای پیدا کرده بودند و در پرتو این مسیر، به سمت تامین زودهنگام سعادت فردی و جمعی خود می رفتند.
بیش از دو دهه از آن فضا می گذرد. جریان دوم خرداد در تحکیم موقعیت صندوق آرا توفیق نسبی کسب کرده است. همه الگوهای دیگر حیات سیاسی کم و بیش در حاشیه و حتی در خدمت این الگوی حیات سیاسی درآمده اند. سیاست ورزی متکی بر انتخابات، همان الگوی برآمده از منطق بازار اقتصادی است که در عرصه حیات سیاسی نیز شیوع پیدا کرده است. اقتصاد نیز هر روز بیش از پیش، به سمت یک اقتصاد بازار حرکت کرده است. دستگاه ها ایدئولوژیک مقتضی این هر دو نیز در عرصه عمومی بسط و گسترش یافته است. اینک فضای عمومی بیش از پیش، بستر شیوع ارزش های فردگرایانه است و ارزشها، هویات، و آرمان خواهیهای جمعی به حاشیه رفتهاند.
استنتاج های بالا، ممکن است اعتراضاتی برانگیزد. قطعاً هواداران دمکراسی و مبارزات پارلمانی خواهند گفت که این همان نبود که می خواستیم، اقتصاددانان فریاد خواهند زد، آنچه اتفاق افتاده شباهتی به اقتصاد بازار ندارد و طرفداران ایدئولوژی نولیبرال نیز معترض خواهند بود و وضعیت هنجاری جامعه امروز را مطابق با ارزشهای ناب نولیبرال نمییابند. اما این درست همان وضعیتی است که طرفداران ارزشها و کنشهای انقلابی در دهه شصت از آن سخن میگفتند. آنها آنچه در صحنه تجلی پیدا کرده بود را مرتب انکار میکردند و میگفتند این نبود آنچه میخواستیم. همیشه واقعیات عینی، از صورتبندیهای یوتوپیک دستگاه های ایدئولوژیک چیزی و چیزهایی بیشتر دارند. به طوری که یوتوپیا در مرحله تجسد یابی خود، دستخوش اعوجاج و کاستی میشود.
واقع این است که ذهنیت جمعی، چندان گوش به این گله نخواهد سپرد که آنچه شد با آنچه ایدئولوگها میگفتند سازگار نیست. چندان گوش نخواهند کرد که رقیب نگذاشت که آموزههای آنان ثمرههای شیرین خود را تولید کند. آموزههای فکری در عرصه سیاسی نسبتی با آموزههای تئوریک در حوزه فیزیک و شیمی ندارند. آنها به هزاران دلیل شناخته و نشناخته، در عرصه عمومی گرما تولید کردهاند وهژمون شدهاند، اگر به هر دلیلی از جمله عدم ملاحظه جوانب عینی و عملی، توفیق کمی در عمل پیدا کنند، خصلت توهم و رویا و امید افکنی خود را از دست میدهند. باید بازاندیشی شوند، بازسازی شوند و دوباره به عرصه عمومی بازگردند.
دورههای پی در پی انتخابات پشت سر گذاشته میشوند، درست مثل دستگاه تردمیلی که به سرعت کار میکند، اما همزمان فساد اداری و اقتصادی افزایش پیدا میکند، بحرانهای زیست محیطی رو به افزایش است، فرصتهای عملی مشارکت سیاسی رو به کاهش نهاده است، افقهای پیش رو مرتباً تیرهتر میشوند، کاهش اعتماد به حیات سیاسی رو به کاهش گذارده است، و چشم اندازهای جمعی، نگران کنندهاند. به طوری که امروز میتوان گفت، نه خرسندیهای شخصی و فردی چندان جریان دارد و نه فضاهای جمعی دلگرم کنندهاند. در چنین شرایطی است که ایدئولوگها و فعالان جریان اصلاحات ضروری است نسبت به آنچه گذشت بازاندیشی کنند. این بازاندیشی به خروج از وضعیت فعلی و گشودن چشم اندازهایی در ایران فردا، مدد رسان خواهد بود.
نقدی بر میراث اصلاحات
از منظر تجربیات بیش از دو دهه گذشته، دستگاه ایدئولوژیک و هژمون شده دوم خرداد را میتوان موضوع بررسی نقادانه قرار داد. چنانکه پیشتر ذکر شد، نگارنده صرفاً مواردی را به شکل فهرستوار عرضه میکند و بر این باور است که تولید چنین یادداشتهایی میتواند دستور کاری برای گفتگوهای جمعی فراهم آورد. نقدهای من، به جوانب فکری و اندیشگانی اندیشه اصلاحات تمرکز دارد. بدیهی است گفتگوی انتقادی پیرامون میراث اصلاحات، جوانب عملی و سازمانی نیز دارد که من به آنها نخواهم پرداخت. به علاوه من این نکته را مفروض گرفتهام که هسته اصلی دستگاه گفتمانی اصلاحات نولیبرال بوده است. بنابراین روایتها و صداهای دیگر را در این بحث نادیده گرفته ام. نکات مذکر به شرح زیراند:
اول: ضرورت طرح بحث از منظر سیاسی: تبار گفتمان اصلاحات به نقد فلسفی دین ارجاع می شود. آنها بر مبانی فلسفی و تحلیلی خود، بنایی از حیات سیاسی ساختند. این وضعیت همانقدر که دست آنها را در طرح مباحث نظری و فلسفی پر کرده بود، در قلمرو حیات سیاسی از طرح شعارهای کلی فراتر نرفتند. هیچ یک از باریک اندیشیهای فلسفی آنها به باریک اندیشیهای جدی در حیات سیاسی نیانجامید. تنها یک باور اسطورهای راهنمای آنان بود مبنی بر آنکه اصلاح آموزههای خاص در حوزه فلسفه ودین، به اصلاح امور سیاسی نیز خواهد انجامید. گفتمان اصلاحات به طور جدی به طرح بحث از منظر سیاسی نیازمند است.
دوم: ضرورت بهره مندی از یک دستگاه اخلاقی هنجارساز در عرصه عمومی: گفتمان اصلاحات، همانطور که مدعی به عرصه خصوصی راندن دین بود، مدعی خصوصی کردن داوری هایاخلاقی نیز بود. فقدان کلیت اندیشی مقتضی سخن سیاسی، سبب شد اصلاح طلبان یا فاقد نظریه هنجاری در عرصه سیاسی باشند یا هنجارمندیهای اخلاقی شان، کفایت لازم برای داوری در عرصه سیاسی نداشت. آنها تلاش میکردند قانون را جایگزین اخلاق در عرصه سیاسی کنند و این یک استراتژی برای تمایز گذاری با رقیب بود. اما این وضعیت، به تدریج حیات سیاسی آنها را تضعیف کرد، امکان همبستهسازی آنها را رو به کاستی برد، و تحلیلهای مبتنی بر موازنه قوا و بازی احتیاط آمیز در میدان عمل را جایگزین قضاوت های اخلاقی کرد. این وضعیت، آنها را دچار بن بستهای نظری وعملی کرد و بسترساز گسیختگیهای مهمی در عرصه عمومی شد. ضمن اینکه آنها را در هنجار زدایی از حیات سیاسی نقش آفرین کرد.
سوم: ضرورت توجه به عدالت و طبقات فرودست: لیبرالها به ویژه هنگامی که به فهمی بنتامی از سیاست زندگی جمعی نزدیک میشوند، از فهم استقلال نسبی حیات سیاسی از سازوکارهای حیات اقتصادی عاجزند. این درست همان معضلی بود که مارکسیسم ارتدکس نیز از آن رنج می برد. درک فردی و ذره وار از حیات اجتماعی ناتوان از فهم این واقعیت است که جامعه یک کلیت غیر قابل تقلیل به روانشناسی یا قلمرو منافع فردی دارد درک سازوکارهای حیات سیاسی منوط به درک جامعه به منزله یک کل و سازوکارهای عام و فرافردی در حیات جمعی است. عدالت به همین سبب در پنجره این منظر دیده شدنی نیست. در سنت لیبرال توجه جدی به عدالت توسط جان رالز اتفاق افتاد، اما رالز تنها با تکیه بر منظر جمع گرا و کل گرای هگلی توانست در ساختار مندی تنگ لیبرالیسم جایی برای عدالت بگشاید. نادیده گرفتن مقوله عدالت در جامعهای شبیه جامعه ایرانی، مفاهیم اصلاح طلبانه را هر روز کم رنگ تر و بی معناتر کرده است. توجه به عدالت در جوامع غربی از این حیث ضروری بود که نظام آزاد بازار به طور اجتناب ناپذیری شکاف طبقاتی می زاید و شکاف طبقاتی تداوم نظام بازار را با مشکل مواجه می کند، اما ایران ما، لزوم توجه به عدالت بیش از این هاست. در این اینجا علاوه بر مشکلاتی که به مقوله بازار ارجاع میشود، با پیکره یک اقتصاد رانتی مواجهیم که اصولاً خاص گراست و به طور سیستماتیک گروههای وسیعی از جامعه را از امکان رقابت و حیات اقلی حذف میکند. بنابراین تبعیض تنها یک مساله برآمده از ساختار اقتصادی نیست، قبل از هر چیز یک مقوله سیاسی است. بنابراین بیش از رالز، توجه به عدالت مستلزم توجه به کلیت حیات اجتماعی از منظری سیاسی است. بی توجهی به وضعیت ناعادلانه زندگی جمعی، دال های معطوف به اصلاحات را به تدریج منسوخ کرد و مفهوم متعین آن را زدود.
چهارم: ضرورت تبعیت از یک الگوی نظری جامع: اصلاح طلبان درکی یوتوپیک از آموزه های خود داشتند. فرض شان بر این بود که گشایش حیات سیاسی مبتنی بر دمکراسی، به طور خود بخودی همه معضلات دیگر را سامان خواهد بخشید. اما این نکته به خلاف آنچیزی بود که آیزیابرلین از ناسازگاری ارزشهای سیاسی به دست میداد. همانطور که آزادی با عدالت سر سازگاری ندارد، آزادی با امنیت نیز سازگاری تام ندارد. واقعیات پیچیده جامعه ایرانی، وضعیت اقوام، شرایط پیچیده منطقهای که در آن زیست میکنیم، نیازمند یک تئوری کارآمد بود که همزمان با بسط آزادی و ارزشهای دمکراتیک، امکان زندگی توام با امنیت داخلی و منطقهای را نیز فراهم آورد. خالی بودن دست اصلاح طلبان از سازوکارهای نظری و عملی تامین امنیت، خلائی بود که توسط رقیب و تئوریهای امنیتی آنها تامین شد. به همین جهت، با افزایش معضلات داخلی و به ویژه منطقه ای، توجه مردم به سمت دیگر رفت و در افکار عمومی شکافی حاصل شد مبنی بر اینکه در مسائل داخلی به اصلاح طلبان توجه کنند و در مسائلی که به امنیت داخلی و منطقه ای مربوط می شود که به جناح مقابل. سید محمد خاتمی محبوب بود اگر سخن از انتخابات ریاست جمهوری بود و قاسم سلیمانی محبوب بود اگر سخن از بسط میدان نفوذ داعش در میان است.
پنجم: ضرورت تدوین الگویی روشن از سرشت روابط بین الملل: اصلاح طلبان، درکی یکسره متعارض با درک ایدئولوژی انقلابی از شرایط بین المللی پروردند. خواسته یا ناخواسته درکی تماماً مثبت از نظام بین الملل و سیاست خارجی کشورهای غربی به دست میدادند. فرض شان بر این بود که از مفاهیمی نظیر امپریالیسم باید یکسره عبور کرد. هر چه مشکل است از ما بوده است و در صورتی که در یک فرایند تنشزدایی واقعی ورود کنیم، امکانات بینالمللی پیش چشم ما گشوده خواهد شد. اما هنگامی که در اوج سیاستهای تنش زدایی جرج بوش ایران را در محورت شرارت جای داد، و امروز پس از انعقاد قرار داد برجام رئیس جمهور آمریکا از لزوم انحلال آن سخن میگوید، اصلاح طلبان نمیدانند چه تحلیلی از این سنخ وقایع به دست دهند. دقیقاً بر خلاء ناشی از همین ناتوانی در تحلیل است که آموزههای اصلاح طلبانه، در هالهای از ابهام فرومیروند.
ششم: ضرورت گذر از سکولاریسم و بازاندیشی نسبت دین وسیاست: ایدئولوژی مسلط و هژمون اصلاح طلبان، مروج نحوی نظم سکولار بود. فرضاش بر این بود که ترکیب دین و سیاست که از دهه چهل به بعد اتفاق افتاد، یک اتفاق ناشی از اشتباه روشنفکران مسلمان دهه چهل و پنجاه ایران بود. این را کافی میدانستند که نسبت دین و سیاست را انکار کنند، تا دین به عرصه خصوصی بازگردد و حیات سیاسی برای تکنوکرات ها و متخصصان امر خالی شود. گسترش دین در عرصه سیاسی در سایر نقاط جهان، حتی بازپس گیری ایده سکولاریسم توسط تئوری پردازان اصلی آن – هابرماس و پیتر برگر- آنها را به این نتیجه نرسانید که پیوند دوباره دین و سیاست در بخش مهمی از جهان امروز، ناشی از کاستی های بنیادی مدرنیته قلمداد میشود. بنابراین مساله به بازرگان و شریعتی منحصر نمیشود. نیازی اساسی به بازاندیشی نسبت میان سیاست و دین وجود دارد. ممکن است بتوان به الگوهای طراحی شده پیش از انقلاب نقدهایی وارد کرد، اما اگر این نقدها متوجه حذف دین از عرصه عمومی باشد، کارآمد نخواهد بود. اصلاح طلبان، از هر تئوری تازه برای برقراری نسبت تازه میان دین و سیاست خالی بودند و همین خلاء بستر ساز کم معنا شدن آنها در عرصه عمومی بود.
هفتم: ضرورت توجه به تحولات نظری جدید: اصلاح طلبی چنانکه اشاره شد، عموماً در کوران برآمدن نولیبرالیسم در عرصه جهانی ساخته و پرداخته شد. شاید کاستی گرفتن قدرت ایدئولوژیک آن نیز ناشی از افول این موج در عرصه جهانی دارد. در بستر جهانی، تاملات فراوانی در جریان است که مضمون اساسی آنها، تولید ترکیبهای تازه از جریان های متفاوت و متعارض ایدئولوژیک است. متاسفانه در ایران بیش از یک دهه است، بسترهای هم اندیشی میان اصلاح طلبان وجود ندارد. بسترهای که امکان بازاندیشیهایی تولید کند مطابق با آنچه در جهان روی داده است و تجربههایی که در این یکی دو دهه در درون حاصل شده است.
نکاتی برای تامل و برون رفت
جامعه ایرانی بیش از هر وقت با فقر نظری و تئوریک مواجه است. این وضعیت عام است و به یک جناح سیاسی منحصر نمیشود. اصلاح طلبان همانقدر ناتوان از تولید افق و ارزش های همبسته ساز جمعیاند که جناح مقابل آنها. در شرایط فقر نظری، سیاست هر روز بیش از پیش به مصلحت اندیشیهای جناحی و فرقهای تقلیل پیدا میکند. بسترهای گفتگو و تعامل فکری به دلیل فقدان وجود فکر، محدود و محدودتر میشود. تقریباً میتوان گفت در عرصه سیاسی هیچ حرف جدی به میان نهاده نمیشود. فیلسوف و متفکری هم اگر هست، افراد را به پاک کردن دامان خود از حیات جمعی فراخوان میکنند و سیاست به مردان قدرت طلب و فاقد انگیزههای اخلاقی سپرده میشود. در چنین شرایطی، ضروری است بیش از پیش به احیای حیات سیاسی و بازآفرینی فهم عمومی بیاندیشیم. گمان من بر این است که این خلاء جز به مدد گشوده شدن عرصه عمومی به سمت گفتگوهای ثمر بخش و معطوف به حل مسائل عینی امروز ایران حل نخواهد شد. نگارنده به لحاظ نظری خود را توانمند برای عرضه افق تازه نمییابد، اما بر این باور است که در صورت گشوده شدن میدان های تازه گفتگو، توجه به نکات زیر، به توفیق در گفتگو و گشودن افق های تازه مدد خواهد رسانید:
اول: گفتمان اصلاحات، نیازمند سنتزی تازه با گفتمان انقلابی است. دستگاه ایدئولوژیک اصلاحات، بیش از اندازه در فاصله گیری از افق دوران انقلاب افراط کرد. یک دلیل عقیم ماندن روایت اصلاحات، ناشی از ایستادن در نقطه مقابل آن افق بود. در حالیکه افق دوران انقلاب، ناشی از تجمیع تجربیات چندین دهه حیات سیاسی ایرانیان بود. ماجرا به یکی دو ایدئولوگ منحصر نیست. گفتمان اصلاحات، در نقد روایت انقلابی سخنهای صادق و تردید ناپذیری دارد. اما ساختن گفتمان اصلاحات در نقطه مقابل آن روایت تاریخی، کمکی به تولید افقی مقابل آن نکرد، تنها به اقیم ماندن خود در عمل مدد رسانید. بنابراین تلاش برای تولید سنتز تازهای میان دو افق که طی نیم قرن اخیر روی دادهاند، راهگشا خواهد بود. این سنتز علاوه بر اینکه موجبات تداوم تاریخی حیات جمعی ما را فراهم خواهد کرد، به التیام گسیختگیهای درونی در شرایط فعلی نیز مدد خواهد رسانید. در نتیجه این ترکیب، امکانهای تازه ای برای پیوند ارزش های معطوف به آزادی، عدالت و امنیت فراهم خواهد شد.
دوم: من دراین یادداشت، فرض را براین نهاده بودم که دستگاه فکری نولیبرال هسته هژمون گفتمان اصلاح طلبی بود. اما این نکته نافی این سخن نیست که گفتمان اصلاحات یک کثرت بود و صداهای مختلف داشت. گفتگوی درونی میان صداهای مختلف اصلاحات، و اجازه طرح و ظهور روایت های به حاشیه رفته این گفتمان، سرمایههای معنوی این گفتمان را افزون خواهد کرد.
سوم: جامعه ایرانی پس از نیم قرن ناآرامی وگسیختگی و تعارضات جامعه خستهای است. به ویژه که دستاورد چندانی پیش روی خود نمییابد. این تصور عمومی وجود دارد که تنها سرمایههای خود را به هدر داده است و چیزی عایدش نشده است. بنابراین به لحاظ فکری، چندان اطمینانی به الگوهایی ندارد که یک تنه خود را نجات بخش میخوانند و نجات بخشی خود را مشروط به حذف رقیب از صحنه می پندارند. درست به عکس، به الگوهایی اعتماد خواهد کرد که نگاهی انتقادی به خود دارند و به دیگری گشوده اند. تلاش میکنند کاستیهای خود را در آیینه رقیب بجویند. بدیهی است مقصودم از رقیب، صرفاً به دو جناح اصلاح طلب و اصولگرا منحصر نیست. جامعه ایرانی پر است از روایتهای محذوف و به حاشیه رانده شده. روایتهایی که به حاشیه رانی شان، ناشی از همراهی اصلاح طلبان و اصولگرایان بوده است. بنابراین مقصود از گشودگی، گشودگی به سوی هر صدای حاشیه است.
سوم: مطابق با دو نکته فوق، شرایط امروز جامعه ایرانی مستعد پذیرش الگوهای سنتز کننده است. الگوهایی که بتوانند میان سویه های گوناگون و ناسازگار جامعه ایرانی، پیوندی برقرار کنند. الگوهای متکی بر یک دال مرکزی مانند آزادی یا عدالت یا امنیت، ممکن است از حیث نظری صراحت و دقت بیشتری داشته باشند، اما در عمل صرفاً به گسیختگی بیشتر فضای امروز جامعه ایرانی کمک می کنند.
سخن آخر
متاسفانه روشنفکران امروز از توجه به ضرورت عرصه عمومی و گفتگوی میان خود غافل شدهاند. گروهیشان، با ایده مرغ یک پا دارد، از هر گونه نقد پیشینه خود پرهیز میکنند، گروهی خاصگرا شدهاند و با حلقه محدودی از شنوندگان و حواریون، حسی از قوم برگزیده در میان حلقه خود میپرورند، گروهی اصولا دست از نظر کشیدهاند و به منزله فعالان سیاسی، اوقات خود را صرف تنظیم وتدوین شعارهای انتخاباتی میکنند، گروهی کسوت آکادمی به تن کردهاند و کار مجرد و نظری میکنند. در هر حال میدانی که به کلی خالی مانده است، طراوت بخشیهای نظری است و این وضعیت جامعه ایرانی را هر روز بیش از پیش دستخوش خلاءهای اساسی کرده است. به گمانم خوب است، صاحبان نظر و قلم، هر یک دستور کاری برای گفتگوی جمعی عرضه کنند و از این همه امکانهای گفتگو که خوشبختانه به مدد فضای مجازی ایجاد شده است استفاده کنند.
این یادداشت در نشریه چشم انداز ایران، شماره 106، آبان وآذر سال 1396 منتشر شده است
- ۹۶/۰۹/۲۴