دولت¬های بدکردار و «فلسطینیان نگونبخت»
تکملهای بر یادداشت اخیر دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی در باره مسأله فلسطین
«ابوالفضل دلاوری»
دوست اندیشمندم جناب دکتر کاشی در واکنشی سریع به اقدام اخیر دونالد ترامپ در خصوص مسأله فلسطین و اعلام قریبالوقوع انتقال سفارت آمریکا از تلآویو به بیت المقدس، یادداشتی با عنوان « فلسطینیان نگونبخت» در کانال تلگرام خود منتشر کرده که مانند دیگر یادداشتهایشان علاوه بر اینکه بیانگر حساسیت شدید و مسئولیت شناسی عمیق روشنفکرانه ایشان است حاوی نکات مهم و قابل تأملی است. ایشان به درستی از پیشرویهای فزاینده و توسعه طلبیهای بی پایان رژیم اسرائیل علیه مردم و سرزمین فلسطین و از تکرار مکرر سیاستها و برخوردهای «تحقیر آمیز» قدرتهای بزرگ، به ویژه ایالات متحده طی چند دهه اخیر در مورد حقوق طبیعی و انسانی مردم فلسطین و سرانجام از تداوم و تعمیق مواضع منفعلانه و و تحلیل های توجیهگرانه برخی از ناظران، به ویژه بخشی از نیروهای صلحطلب و خشونتگریز سخن گفتهاند. تا اینجای کار، بنده جز تأیید و تمجید، حرفی در مقابل این یادداشت ندارم. بهعلاوه، مانند خود دکتر کاشی در آن یادداشت، بنده نیز در اینجا اصولا با داستان تکوین و تحکیم کشور و دولت اسرائیل و میزان مشروعیت حقیقی و حقوقی آن کاری ندارم که این خود داستانی است پرآب چشم. اما تا آنجا که به مفاد آن یادداشت، به ویژه خطاب و عتابهای آن مربوط است، لازم دیدم نه از موضع تنقید و مناقشه، بلکه از باب تکمیل و مفاهمه نکاتی را مطرح کنم و البته آن را همچون دریافتی ابتدائی به بحث عمومی واگذارم. یادداشت دکتر کاشی در نگاه نخست، و برای خوانندهای که ایشان را از نزدیک نمیشناسد نوعی «تقلیل» درجهتگیری تحلیلی و مهمتر از آن نوعی «تهییج» در سویههای تجویزی را بازمینماید. به عبارت دیگر این گونه به نظر میرسد که آقای دکتر کاشی از یک سو عوامل دخیل و حتی تعیین کننده در این وضعیت تحقیرآمیر را به بدسگالی قدرت های بزرگ فرا منطقه ای، به ویژه آمریکا نسبت می دهد و از سوی دیگر به توجیه، اگر نگوییم توصیه، خشونت متقابل برمیخیزد . البته بنده تردید ندارم که ذهن روشن، نگاه عمیق و سلامت نفس دکتر کاشی اصولا از چنان تقلیلگرائی و چنین خشونتگرائی بسی یهدور است و با توجه به عمق این زخم جانکاه انسانی (مسأله فلسطین) از یک سو و رقت احساسات و عواطف انسانی دکتر کاشی، غلبه چنین سمت و سوئی بر یادداشت اخیرشان تا حدود زیادی قابل فهم است. چنانکه سعدی علیهالرحمه فرمود: «هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم [امّا] نبود برسر آتش میسّرم که نجوشم».
با وجود این، به نظر میرسد دکتر کاشی در این یادداشت از لحاظ تحلیلی به طور محسوسی رویکرد سیاسی معمول خود، یعنی توجه به نقش نیروهای بلافصل درگیر در مسأله، یعنی نیروها و قدرتهای منطقه ای و تعارضات درونی آنها در تعمیق این وضعیت دردناک را وانهاده و در سطح هنجاری نیز از تأمل در راهبردهای تجربه شده و ملزومات باز هم سیاسی برونرفت از این وضعیت پرهیز کردهاست. البته بر نگارنده این سطور کاملا روشن است که آن وانهادن و این پرهیز، تاحدود زیادی از ماهیت رسانهای (تلگرامی) یادداشت و ضرورت بزنگاهی انتشار آن (کمتر از یک ساعت بعد از انتشار خبر رویداد مورد اشاره) متأثر بوده است. بنا بر این، بازهم تصریح می کنم این سطور نه در عرض یادداشت ارزشمند دکتر کاشی بلکه در طول آن قرار میگیرد. به ویژه این که باید اعتراف کنم که در واقع روح پاک آن یادداشت الهام بخش و برانگیرنده اینجانب شد تا با فرصتی بیشتر و اندکی تأمل نکاتی را در راستای زوشنتر شدن اهداف ارزشمند آن یادداشت، یعنی ضرورت توجه بیشتر به زخم عمیق و دردناک مردم فلسطین، یادآور شوم.
در سطور پیش رو میکوشم دو نکته را مطرح و به اختصار توضیح دهم. نخست این که، در تعمیق زخم درناک فلسطین، سهم دولتهای منطقه ، به ویژه دولت های قدرتمندی که هریک خود را مدافع واقعی حقوق مردم فلسطین و گاه متولی انحصاری آنان می دانند کمتر از دولتهای غربی و آمریکا نیست. همینان دهها سال است که مسأله فلسطین را بارها به «وجه المصالحه» و اخیراً بیشتر به «وجه المنازعه» میان خود و حتی وسیله و بهانهای برای مواجهه با تعارضات و جدال ها و سرپوش گذاشتن بر بحرانهای درونی کشورهای خود تبدیل کرده اند و غالبا بر روی این زخم دردناک مانور میدهند و درگیریهای نظامی، سیاسی، ایدئولوژیک و هویتی خود را آن هم به شکلهای گوناگون اصالتی و وکالتی و نیابتی دنبال میکنند. نتیجه این وضعیت، طبعاً چیزی جز تازه شدن هرروزه این زخم و عمیق تر شدن آن نیست. تأسفبارتر این که قدرتهای منطقهای خود نیز قربانی این مانورها و درگیریها شده و معمولاً ثمره چندانی جز تضعیف واقعی و عملی (البته نه ظاهری و ادعائی ) عایدشان نشدهاست است. چه کسی می تواند ده ها و صدها برابر شدن منابع مالی و اقتصادی و به ویژه عِدّه و عُدّه نظامی تقریبا همگی این دولت ها را طی چند دهه اخیر انکار کند؟ اما تضعیف مستمر ثبات داخلی و کاهش نقشآفرینی مثبت و سازنده این دولتها در مسائل منطقه، به ویژه مسأله فلسطین طی این چند دهه، نیاز چندانی به چشم بینا ندارد زیرا دردهای ناشی از این بیثباتیها و درماندگیها سالهاست که تا عمق وجود مردمان این منطقه نفوذ کرده و آنها را به فغان آوردهاست.
نسل بنده و دکتر کاشی احتمالا در تجربه زیسته خود یا در مطالعاتشان، میزان و سرعت بالای عقب نشینیهای اسرائیل ، به ویژه از مناطق اشغالی و همچنین تقویت نسبی حمایت قدرتهای غربی از حقوق مردم فلسطین را به ویژه در سال های دهه 1970 میلادی (1350 هجری شمسی) به یاد میآورد. چیزی که آن سالها را از ادوار قبلیاش متمایز ساخت، نه فقط قدرتمندتر شدن بازیگران منطقه ای آن روز (مصر، ایران، عراق، الجزایر، سوریه و حتی عربستان ) بلکه مهمتر از آن شروع فرایندهائی از حل منازعه و وقوع درجاتی از همگرائی میان آن کشورها بود. متقابلا هم نسل ما و هم نسل های بعدی، به ویژه در دهه اخیر از یک سو شاهد معکوس شدن فرایند همگرائی (رویاروئی های مستمر و فراینده مستقیم و غیر مستقیم این قدرتها بایکدیگر) و در نتیجه عقبگردهای آشکار در همافزائی قدرت و نقشآفرینی سازنده کشورهای منطقه بودهاند و از سوی دیگر نظارهگر تشجیع و تشدید توسعه طلبیهای رژیم اسرائیل و تداوم تضییع حقوق مردم فلسطین از سوی این رژیم بودهایم. گسترش شهرک سازیهای این رژیم در سرزمینهای اشغالی، به ویژه در اطراف بیت المقدس و یا تشدید دیپلماسی تهاجمی و حملات گاه و بیگاه نظامی و سایبری اسرائیل به دولتها، سرزمین و زیرساخت های کشورهای منطقه (که کشورهای ایران، عراق، سوریه، لبنان و ... را هریک به شکلی هدف قرار داده است، همگی نشان از معکوس شدن (منفی شدن) اثر قدرت، سیاست ها و عملکرد دولتهای منطقه دارد.
فرایند معکوس شدن همگرائی و فرسایش قدرت اثربخش، فقط در روابط میان کشورهای منطقه خود زخ نداده بلکه در درون این کشورها ، به ویژه کشورهای قدرتمندتر، نیز خود را آشکار کرده است. برای مثال، نسل بنده و دکتر کاشی هنوز به خوبی لرزش خیابان های تهران را در زیر شعار «ثوره ثوره حتی النصر» میلیون ها ایرانی در بهار 1358 و در استقبال از رهبر وقت مردم فلسطین مرحوم یاسر عرفات (به ویژه در هنگام سخنرانی ایشان در میدان کاخ (فلسطین امروز) در گوش خود اجساس میکند. اما هم نسل ما و هم نسلهای بعدی، لرزش نه چندان ضعیف همان خیابان ها را در زمستان 1388 در زیر شعارهائی کاملا معکوس تجربه کردیم. راستی چه زخمهای عمیقی و چه طنزهای تلخی دارد تاریخ این منطقه نفرین شده!!
خلاصه این که، بهنظر بنده عوامل واقعی و اصلی تداوم و تشدید تحقیر مردم فلسطین در دهه های اخیر را باید از یک سو در منازعات فرسایشی که از آغاز دهه 1980 در روابط میان خود کشورهای این منطقه روی داده و از سوی دیگر در بحرانها و سیاستهای مشروعیت زدا و بیثبات کنندهای داخلی این کشورها جستجو کرد. بر این اساس، دولتهای بدکردار این منطقه با نقش مستقیم و تعیین کنندهشان در رویکردها و تحولات هر دو سطح منطقه ای و داخلی، در ردیف اول مسئولان این وضعیت قرار میگیرند.
و اما نکته دوم این یادداشت به جایگاه مقوله خشونت در مواجهه با این وضعیت مربوط است. متأسفانه در این مورد بحث بنده در نقطه مقابل مفاد یادداشت آقای دکتر کاشی قرار میگیرد. باید اعتراف کنم که بنده در هنگام خواندن آن یادداشت تاحدودی خود را یکی از مخاطبان عتابها و هشدارهای ایشان احساس کردم . بنده بهویژه در دو دهه اخیر در اندک گفتارها و نوشتارهای خود همواره بر این باور بودهام که خشونت، البته نه دفاع مشروع و همچنین اعمال قدرت در شکل های متنوع و پیجیده اما عیر خشونتآمیز آن، راه حل هیچ مشکلی، به ویژه مشکلات سیاسی و منطقهای و بینالمللی نبوده و نیست. خشونت در زندگی اجتماعی و سیاسی اصولا از ضعف آشکار و پنهان فیزیولوژیک، روانشناختی و جامعه شناختی نیروهای درگیر سرچشمه میگیرد. به ویژه اینکه چنین نیروهای ضعیفی معمولاً قادر به مدیریت و کنترل وضعیتها، فرایندها و پیامدهای کاربرد خشونت نیستند. بنا براین، گزینه خشونت در هرگونه رابطه و تعارضی، بسیار پر مخاطره است زیرا شروع کننده آن لزوما هدایت کننده و پایان بخش و بنا بر این برنده نهائی آن نخواهد بود. به علاوه خشونت حتی آنجا که در کوتاه مدت، برخی نتایج مثبت از خود نشان میدهد در میان مدت و به ویژه در دراز مدت همواره کاربران آن را با مشکلات بیشتر و عمیق تری روبرو میسازد. البته نه ما و نه هیچ نیروی دیگری نمیتوانیم مانع واکنش ناگزیر خشونتبار نیروهایی شویم که مورد خشونت یا تهدید و به ویژه تحقیر واقع شدهاند. مگر این که راههای سودمندتر و موثرتری را به روشنی و البته با همراهی خود به آن ها نشان دهیم. تجربه خود مردم فلسطین سر 7 دهه اخیر نیز تا حدود زیادی مؤید این موضوع است؛ به ویژه آنجا که امکان بیشتری برای انتقال تجربیات بین نسلی وجود داشته و یا عوامل بیرونی این تجربیات و ارتباطات را دستکاری نکردهاند.
خلاصه کنم: پایان دادن یا دست کم کاهش آلام و شوربختیهای مردم فلسطین نه با انتظار برای برسر مهرآمدن قدرت های غربی و آمریکا و یا توصیه آنها به انجام تعهدات اخلاقی و حقوقیشان برای حفاظت از حقوق مردم فلسطین میسر خواهد شد و نه صرفا با سنگ پراکنی ها و راکت پراکنی های نیروهای درگیر و نه حتی با جنگهای گاه و بیگاهی که در این 70 سال میان برخی قدرت های منطقهای با اسرائیل درگرفته است. حتی سیاستها و استراتژیهای موسوم به بازدارندگی و تدارک عمقهای استراتژیک از سوی قدرتهای منطقهای مدعی حمایت از مردم فلسطین نیز امروزه دیگر چندان کارساز بهنظر نمیرسد. البته مسأله فلسطین در سطح نظری، راه حل خود را سالهاست در وجدان آگاه و بیدار بشری یافته است: ضرورت احقاق حق مسلم حاکمیت مردم فلسطین بر سرزمین و سرنوشتشان از یک سو و حق طبیعی تمام دینداران جهان، اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی و .... برای حفظ میراث ها و نمادهای مقدسشان در بیت المقدس و آزادی رفت و آمد و حضور در این شهر مقدس . این وجدان، البته شامل نیروهایی هم هست که در یادداشت دکتر کاشی از آن ها با عنوان صلح طلبان خشونتگریز نواخته شدهاند! آنچه می ماند عملیاتی کردن این راه حل در شرایط امروزین منطقه و جهان است. اینجاست که هم مسئولیت و هم توانمندی انجام کار به عهده دولتهای قدرتمند منطقه، به ویژه مدعیان و متولیان اصلی دفاع از حق مردم فلسطین اعم از محافظه کار، میانه رو و رادیکال قرار میگیرد. امروز اگر حرفی، نقدی، و حتی فریادی هست باید همزمان بر سر همه این دولت ها کشیده شود و نه حتی قدرت هایی چون آمریکا که بنا به موقعیت و حتی گفتهها و مواضع رسمی خود هیچگاه چنین داعیههایی نداشته است. این فریاد البته لازم نیست معطوف به تکرار یا تأیید شعارهایی رادیکال نظیر ضرورت یا نوید نابودی اسرائیل؛ و یا کافی نیست که محدود به اعلام محکومیتهای رسمی و دیپلماتیک و یا تشکیل مجامع فعلا ناکارآمدی نظیر کنفرانس سران اسلامی شود. دولتهای محافظه کار منطقه در این چند دهه، آنچنان گرفتار بحرانهای داخلی و تعارضات منطقهای و به ویژه احساس تهدیدهای امنیتی و موجودیتی، به ویژه از سوی برخی از نیروهای رادیکال مدعی حمایت از مردم فلسطین شدهاند که بیش از پیش از قدرت اثربخش خود را از دست داده و حتی بعضاً در ماههای اخیر خود را ناگزیر از پناه بردن به جبهه مقابل (اسرائیل) میبینند. بنا بر این، آنچه باقی میماند همانا توجه و تمرکز امثال بنده و دکتر کاشی بر بازنمائی نقادانه تجربیات گذشته و به ویژه مواضع و عملکرد دولت خودمان (به عنوان مدعی انقلابی و قدرتمند حمایت از مردم فلسطین طی 38 سال اخیر) و تلاش بازاندیشانه برای طرح و ترویج «زاویه دید»ی هرچه اندیشیده شدهتر، دقیقتر و صریحتر در مورد ایدهها و راههای حرکت به سوی حل این مسأله است. از این دیدگاه، بنده عمیقا بر این باورم که راه حلی که وجدان امروزین جهان به آن رسیده، در وهله نخست، باید شامل جستجوی راهی برای همافزائی ارادهها و قدرتهای موجود، اما بههرز رفته و یا نادیده گرفتهشده در خود منطقه و به ویژه در کشور بزرگ و تأثیرگذار خودمان باشد . صرفنظر از ضرورت دامن زدن به بحث در باره میزان تناسب و کارآمدی این کلیت این رویکرد و همچنین ضرورت تلاش برای شناسائی الگوها، روشها، ابزارها و تکنیکهای پیشبرد این راهبرد، آنچه امروزه مشخصا به عهده امثال بنده و دکتر کاشی است، تلاش برای صراحت بیشتر در مرزبندی با رویکردها، راهبردها و حتی ذهنیتها و زبانهائی است که در این چند دهه خود به بخشی از مشکل تبدیل شده است. هرگونه همراهی و هم سخنی خواسته یا ناخواسته با آن رویکردها، راهبردها، ذهنیتها و زبانها، در بهترین حالت فقط ممکن است هیجانات برانگیختهمان را اندکی آرام سازد و عواطف زخمخوردهمان را مرهمی باشد. گرچه تجربه این را هم نشان داده که الگوی محتاطانه نقادی که معمولا گناه را به گردن ضعیفترین بخش این ماجرا، (مثلا مخالفان خشونت و منادیان خویشتنداری!) میاندازد و صرفا آنها را مورد خطاب و عتاب قرار میدهد، غالبا از سوی متولیان انحصاری و انقلابی مسأله فلسطین، مصادره به مطلوب میشود و به عنوان تأیید و توجیهی بر ادامه راه تاکنون رفتهشان به سوی «ترکستان» تلقی میگردد؛ راهی که بعید است به «مسجد القصی» برسد و از آنجا با «مسجدالحرام» پیوند یابد.
- ۹۶/۰۹/۱۷