دار و ندارش را غارت کردند
غم و البته نه ماتم، به یک شادی بنیادی راه میبرد. نوزادی با صدای بلند و عمیق ضجه میزند، اما با اطمینان از آغوش گرم مادری که او را به افقهای آرام و رنگی و شاد جهان خواهد سپرد. او که غمگین یک هجران دیرین است، خود را در جهانی یافته که امکان وصلی در آن وجود دارد. برای عاشقان وعده وصالی وجود دارد و او در انتظار نوبت خویش است. بنابراین در انبوه غم خود، ملودی وصل را از دوردستها میشنود. او که از فقر خود غمگین است، جهان را مملو از امکانهای بهرهمندی و رفاه مییابد و اینک غمگین وضعیت خویشتن است. او در آخرین لایههای روح و ذهن خود منتظر معجزهای شاد و رنگین نشسته است. او که از روزگار هموطنان خود یا از وضعیت بشریت غمگین است، انسان را شایسته نحو دیگری از زندگی مییابد و اطمینان دارد که درهای جهان بر این لولا نخواهند چرخید و منتظر پای کوبان یک دوران تازه است.
این غمگینان، همه در یک حفره سیاه زانو به بغل گرفتهاند، اما در یک دشت پهناور سبز با ایمان به آب و خورشیدی که بنیاد زندگی را استوار میکند.
اما حال آن دو دختر زیبای پانزده ساله چه بود وقتی آنهمه شاد و خندان به سمت مرگ میرفتند؟
غمگینان، از جهان حس یک پناهگاه گرم دارند. آنها در انتظار فرورفتن در چینهای پناهگاه جهانند درست مثل کودکی که تلاش میکند بیشتر و بیشتر در سینه مادرش جا خوش کند. به جهان اطمینان دارند و با همه زخمهای بزرگ و کوچک شان، زندگی میکنند.
اما برای آن دو دختر زیبا، همه باروهای جهان فروریخته بود. آغوشهای عالم همه دروغ بودند. مادر دروغ بود، معشوق و عشق دروغ بود، و دیوارهای جهان سست بودند، هیچ انتظاری باقی نمانده بود، در عمق جانشان هیچ کس ملودی معنی داری نمینواخت. در پس زمینه شادی شان، حس عمیقی از یک ویرانی و پوچی جریان داشت.
جا داشت همه مادران کودکان و نوجوانان خود را ساعتها در آغوش بگیرند و پدران، صورت به صورت فرزندانشان بچسبانند. گرمای پوست شان باید تا عمق جان مضطرب این نونهالان رسوخ کند. دیگر کلمهها، ملودیها و شعر و موسیقی این جهان حس آن شادی و امنیت عمیق را به فرزندان ما عطا نمیکند. آنها تنها شدهاند. نقطه اتکاء عمیقی ندارند. به سرخوشیهاشان نباید اطمینان کرد. سرخوشیشان مثل اینجا و آنجا رفتن برگ پائیزی است در دست باد.
خدا گویی این جهان را ترک کرده است. او هم میگرید و در تک و تای نام تازهای است که به این جهان بازگردد. او باید اقلیم خود را بازپس گیرد. به نام او همه دار و ندار عالم احسناش را غارت کردهاند. پریشان است. شاید به آن کودکان به حسادت مینگرد، چون آن فرصت سرخوشانه را ندارد. ماندن و زندگی جاوید تقدیر اوست.
- ۹۶/۰۸/۱۷