زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

دهقان سالخورده و مردم بازیگر

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ق.ظ

دکتر مصدق محبوبترین چهره سیاسی روزگار خود بود. به عنوان قهرمان و یک آزادی خواه بزرگ و مبارز علیه استعمار، روزی به این نتیجه رسید که بوروکراسی و قانون و مجلس، دست و پای او را می‌بندد. در همان یکی دو ماه آخر عمر نخست وزیری‌اش، مردم را به صندوق‌های انتخاباتی دعوت کرد، رفراندمی برگزار نمود و مجلس شورا را منحل کرد. شصت و چند سال از آن روز می‌گذرد.  در حالی این یادداشت را مینویسم که یکی دو روز از انتشار خبر پیروزی حسن روحانی می‌گذرد. او به خودی خود فاقد محبوبیت سیاسی است. فی نفسه نماد هیچ آرزوی بزرگی محسوب نمی‌شود. قهرمان نیست. اما روزی روزگاری رسیده است که مردم به این نتیجه رسیده‌اند که از ظرفیت های اندک موجود در ساختار قانونی و بوروکراتیک کشور استفاده کنند و با انتخاب او خواست‌های خود را به ساختار سیاسی تحمیل کنند. تصور می‌کنم این دو ماجرای واژگون، نمایانگر دو وضعیت در نسبت میان مردم و حیات سیاسی است. مقایسه آنها به گمانم تامل برانگیز خواهد بود.

 


دکتر مصدق و مردم

نمی‌توان نسبت میان دکتر مصدق و مردم را فهمید، مگر اینکه اوج‌گیری وجاهت ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی و چپ را در آن روزگار فهم کرده باشیم. در دوره مدرن، مردم در پرتو ایدئولوژی‌ها درکی یکپارچه از خود و مسیر و هدف جمعی خود پیدا می‌کنند. ایدئولوژی‌ها مولد یک ادراک مشترک جمعی و حس و عاطفه‌ای عمومی‌اند. الگویی از حس عشق و نفرت می‌پراکنند. الگویی با النسبه هم شکل از کنش مقاومت یا اعمال قدرت خلق می‌کنند.

دستگاه‌های ایدئولوژیک، همیشه در میدان عمل، در شخصیت‌هایی تجسد پیدا می‌کردند که خصلت‌های استثنایی داشتند. بزرگ بودند، مبارز و پی‌گیر بودند، در مقابل ساختارهای قدرت داخلی یا بین المللی ایستادگی می‌کردند و به این طریق سمبلی از اراده جمعی مردم به حساب می‌آمدند. مردم هم به خیابان می‌آمدند، حمایت می‌کردند و برای تصمیمات و ایستادگی رهبران خود یک پشتوانه عملی محسوب می‌شدند. در آن سامان‌های ایدئولوژیک، مردم به خودی خود قدرت بزرگ اما بالقوه بودند. به مدد رهبران سیاسی این قدرت بالقوه، صاحب زبان، جهت‌ گیری، و معنا و اثرگذاری می‌شد. اصولاً رهبر سیاسی، آن کسی بود که قدرت بالقوه مردم را فعلیت می‌بخشید.

در این روایت از حیات سیاسی، همیشه عرصه‌ای برای نقش آفرینی قهرمانانه بازیگران بزرگ گشوده است و مردم اصولاً به تماشا می‌روند، گاه مشتاقانه فریاد می‌کشند و گاه جمعی در سوگ و اندوه می‌نشیننند.   

در آن روزگار، اساساً یکی از مضامین منازعه سیاسی، بر سر احراز مقام رهبری مردم بود. درست بعد از کودتای بیست و هشت مرداد و برکناری دکتر مصدق، این شاه بود که تلاش کرد موقعیت قهرمانی و رهبری مردم را به عهده بگیرد. با فاصله یک دهه، یکباره خود را یک رهبر انقلابی معرفی کرد. برنامه یک انقلاب تحت عنوان انقلاب سفید شاه و ملت را عنوان نمود و با افتخار در مقابل دوربین‌ها  و نورافکن‌ها سینه سپر کرد تا مثل یک قهرمان ملی دیده شود. اما موفق نشد. کسی او را به این دید نگرفت. اما مخالفین او همچنان در تلاش بودند تا مقام هدایت و رهبری مردم را به عهده بگیرند. تئوری‌های لنینیستی در دهه چهل، و باور به حرب پیشتاز انقلابی، تلاش‌هایی برای احراز رهبری مردم بود اما نه با تکیه بر نام و شخصیت، بلکه با تکیه بر ساختارهای تشکیلاتی.

در این میان دکتر مصدق تنها نام و شخصیتی بود که از دهه بیست تا زمان مرگ در تبعیدگاه، نقش قهرمان را به خود اختصاص داد. او در تبعیدگاهش منزوی و تنها نشسته بود اما الهام بخش بسیاری از مبارزان سیاسی بود. یک نمونه‌اش نامه‌ای است که دکتر علی شریعتی از پاریس برای او می‌نویسد. از محتوا و طنین این نامه می‌توان به فضایی رفت که عرصه سیاست، با قهرمان شناخته می‌شود و کسانی که عهده‌دار هدایت مردم به سمت افق‌های تازه‌اند. دکتر در بخشی از این نامه می‌نویسد:

ای دهقان سالخورده ما، ... کاش میتوانستی دیوارهای قلعهای را که در آن به زنجیرت کشیدهاند بشکافی و بیرون آیی تا به چشم خویش ببینی از بذری که در مزرعه اندیشهها افشاندهای، نسلی روئیده است که جز به جهاد نمیاندیشد و جز به راه تو گام نمیگذارد و تو آنگاه میدیدی نهضتی را که تو رهبری کردی و او تو را پرورش داد امروز دارای فرهنگی غنی است. فرهنگی که صفحاتش با خون نگاشته شده است و داستانش داستان شکنجهها، زندانها اسارتها و محرومیت‌هاست و امروز نسلی که پس از هشت سال پیکارش ولوله در جهان انداخته است، از این فرهنگ الهام می گیرد.

  

 رهبران سیاسی و روشنفکران بذر می‌افشانند، در مزرعه اندیشه‌ها و فرهنگ مردم نهال‌های مقاومت و ایستادگی می‌نشانند و به مردم می‌آموزند که باید از سر فرود کردن در زندگی و نیازهای روزمره دست بردارند و در مقابل ظلم و استعمار ایستادگی کنند.

دکتر مصدق در پرتو چنین منظری، نمی‌توانست لنگ ضوابط حقوقی و قانونی بماند. بخصوص هنگامی که رقیب و دشمن او، از این ضوابط و قواعد حقوقی و قانونی به نفع خود استفاده می‌کند و بر تحصیل آنچه خیر مردم تلقی می‌شود‌ مانع تراشی می‌کند. او به نیروی نام خود که مسبوق به پشتیبانی مردم است، اراده خود را پیش می‌برد و در جایی که ساختار قانونی و بوروکراتیک مانع اقدامات او باشد، این حق محفوظ است که از آن عدول کند. البته انحلال مجلس با ظواهر قانونی اتفاق افتاد. او انحلال مجلس را با برگزاری یک رفراندم عملی کرد. اما مورخین کم و بیش متفق القولند که مصدق از وجاهت و قدرت نامش استفاده کرد، یک رفراندم صوری برگزار کرد و ماجرا چندان واجد مشروعیت قانونی نبود. انحلال مجلس اما چیزی از وجاهت دکتر مصدق نزد مردم و نیروهای رادیکال حامی او نکاست. او قهرمان ملی باقی ماند. حتی پس از وفات او در تبعیدگاهش.

در فضای انقلابی که قهرمانان عهده‌دار امورند، بروکراسی و قانون اساساً مجالی برای مشروعیت ندارد چرا که آنها ساختارهای برسازنده وضع موجودند. قهرمان تداعی کننده گذر است. گذر از محدودیت‌های وضع موجود. تداعی کننده روز و روزگاری تازه است. مصدق چنین بود.

 

حسن روحانی و مردم

نسبت حسن روحانی و مردم را نمی‌توان فهمید مگر اینکه سیاست در فضای مابعد ایدئولوژی‌ها در ایران را فهم کنیم. سیاست در خلاء ایدئولوژی‌ها به معنای فقدان افق مشترک است. مردم درکی یکپارچه از خود ندارند. چندان تصویری از هدف مشترک نیز در کار نیست. در چنین فضایی سیاست اساساً به خودی خود موضوعیت، تقدس و اهمیتی ندارد. اولویت با زندگی است و حفظ حریم‌های خصوصی و فردی. در چنین فضایی، افق‌های نگاه و ارزیابی در چارچوب پنجره‌های کوچک خانه‌هاست. خبری از چشم اندازهای بزرگ تاریخی در کار نیست.

آنچه سیاست را در همان پنجره‌های کوچک خانه پدیدار می‌کند، آمال و آرزوهای جمعی نیست. مخاطراتی است که آسایش و امنیت زندگی در خانه را مخدوش می‌کند. آپارتمان نشینی در روزگار ما چنان است که گاهی سال های سال، دو همسایه کنار یکدیگر زندگی می کنند اما یکدیگر را نمی‌بینند یا در حد یک سلام و علیک رسمی با هم سروکار پیدا می‌کنند. اما یکباره اگر خبری حاکی از خرابی تاسیسات ساختمان برسد، یا ترکی نگران کننده در یک گوشه ساختمان به چشم بخورد، همسایه‌ها از لاک خصوصی خود بیرون می‌روند و برای رفع خطر یکدیگر را ملاقات می‌کنند. دوگانه فضاهای ایدئولوژیک، عشق و نفرت است، اما دوگانه فضاهای خالی از ایدئولوژی، احساس خطر یا امنیت است. 

فضای خالی از احساسات ایدئولوژیک در روزگار ما، مردم را به فضاهای خصوصی کشانده است. اما این واقعیت مانع از حضور جمعی آنها در فضای عمومی و حیات سیاسی نیست. بخصوص وقتی با ایران و مقتضیات نظام جمهوری اسلامی مواجهیم. نظام جمهوری اسلامی بر ساختاری استوار است که تفکیک جدی حریم خصوصی از حریم عمومی را برنمی‌تابد. کم یا زیاد به عنوان پاسداری از امر عمومی در همه خانه‌ها و حریم‌های خصوصی حضور دارد. البته جناحی از آن، مهمانی است که هر شب و هر دقیقه در خانه نشسته است و جناح دیگری که هر از چندی در فضای خصوصی پیدا می‌شود. به علاوه بر مبنای مقتضیات ایدئولوژیک‌اش، مسئولیت‌ها و رسالت‌هایی دارد که خیلی بزرگ‌تر و مهم‌تر از تامین رفاه و کار و معاش مردم است. هر چه جناح‌های درونی آن، کمتر خود را مسئول آرمان‌های بزرگ بشمارند، رفاه و برخورداری در زندگی در عرصه خصوصی فراخ‌تر خواهد شد. بنابراین مردم این بار نه با منطق آرمان های جمعی بلکه با منطق حفظ رفاه و آزادی در حریم خصوصی خود، در صورت ضرورت در عرصه سیاست حاضر می‌شوند.    

مردم در صحنه سیاسی حاضر می شوند، اما در زمانی که احساس می‌شود خطری امنیت جمعی شان را تهدید می‌کند، یا فرصتی به دست آمده و می‌توان از آن برای کاستن از بار تهدید استفاده کرد. انتخابات از این حیث، بهترین فرصت است. مردم بی اعتنا و سرد به زندگی خصوصی خود مشغولند. اما یکی دو ماه پیش از انتخابات، بحث و گفتگویی میان مردم جریان پیدا می‌کند. مردم سر از پنجره‌های خانه ها بیرون می‌آورند و همسایه را خطاب قرار می‌دهند.  مردم از هم می پرسند، آیا دراین انتخابات، امکان تازه‌ای برای رفع یک محدویت یا تهدید پیدا خواهد شد؟ آیا می‌توان با شرکت در انتخابات و به نفع این یا آن رای دادن، می‌توان فرصتی تازه برای رفع محدویت‌ها یا گشایش در کار و بار زندگی گشود؟ یکی از دیگری می‌پرسد، ممکن است با عدم شرکت خود، فرصتی برای یک تهدید فراهم کنیم؟

در این گپ و گفت‌های خصوصی و همسایگی، مردم درک محدودی از مختصات منازعات سیاسی پیدا می‌کنند. اگر معلوم شود که اصولاً چیزی قرار نیست با انتخاب این یا آن تغییر کند، پنجره را می‌بندند و اصولاً به هیچ چیز توجه نمی‌کنند. اما اگر بفهمند خطری در کار است، یا فرصتی برای رفع یک خطر، تصمیم به مشارکت می‌گیرند. در خانه می‌نشینند تا روز موعود. یکباره می‌بینی سیل وار مردم به سمت صندوق‌های رای روانه شده‌اند.

در این چشم انداز، مرد قهرمان سیاسی مطرح نیست. صحنه‌ای برای بازی قهرمانانه وجود ندارد. اساساً مردم تماشاگر بازی قهرمانان نیستند. خودشان به عنوان بازیگر به میدان می‌آیند. شخصیت‌هایی هم اگر هستند که نامدارند و در میان جمع می‌درخشند، بیشتر نقش نشانه دارند. مثل کسانی که در تظاهرات خیابانی، روی یک بلندی می‌ایستند و صدای این سو را به آن سو می‌رسانند، از وجود پلیس خبر می‌دهند، مردم را به آرامش دعوت می‌کنند. آنها به جای اینکه هدایت‌گر باشند، مدد کار جماعت‌اند. چنین شخصیت هایی لازم نیست متصف به صفات عالی، هیبت زا، و بزرگ باشند. مهم  این است که چه کسی نزدیک‌تر است به نقشی که مردم می‌خواهند. کافی است تشخیص دهی مردم چه می خواهند و همان نقشی را بازی کنی که مطلوب مردم است. اگر مردم نقش تو را باور کنند و مطمئن شوند که همانی هستی که می‌خواهند همراه می‌شوند. نه خیلی از پیشینه‌ات می‌پرسند نه چندان از چند و چون شخصیت فردی ات سوال می‌کنند. مهم هنر و قدرت ایفای نقش در میدان پیچیده بازی سیاست است. حسن روحانی به این مشخصات مرد سیاست امروز ایران است.

قواعد و قوانین و بروکراسی در این چشم انداز از حیات سیاسی، تابع هیچ حکم کلی نیست. نه به دلیل حراست از یک وضع غیر عادلانه محکوم است و نه به دلیل حفظ نظم و قانون محترم تلقی می‌شود. ساختار حقوقی و قانونی و نظم بروکراتیک، یک واقعیت پیش روی میدان کنش است. مردم به صحنه می‌آیند و با ساختار حقوقی همانطور رفتار می‌کنند که بازیکن فوتبال با مشخصات چمن یک زمین بازی. شاید در وهله اول محدودیت ها و معایب و مشکلات به نظرشان برسد و احساس یاس کنند. اما کافی است از یک گوشه کسی فریاد بزند در همین وضعیت ناگوار چمن، امکان‌هایی هست که می‌توان با استفاده خوب، یک بازی موفق را پیش برد. آنگاه همه یکباره متوجه یک فرصت و امکان اندک در دنیایی از محدودیت‌ها می‌شوند و از همان منفذ و امکان کوچک، استفاده بهینه می‌کنند. کسی به فکر انحلال قانون نیست، به فکر استفاده از قانون در خلاف جهتی است که قانونگذار برای محدود کردن میدان بازی طراحی کرده است.     

 

سخن آخر

الگوی حیات سیاسی به آن شیوه که مصدق چهره نامدار آن است، الگویی است متکی بر نخبگان و قهرمانان بزرگ. اما الگویی که حسن روحانی چهره نامدار آن است، متکی است بر توده مردم که تصمیم‌گیر و اثرگذار و نقش‌آفرین هستند. در یکی چهره تابناک شخصیت‌های اسطوره‌ای می‌درخشد و در دیگری، مردم خود می‌درخشند. این هر دو داشته‌ها و ناداشته‌هایی دارند. در الگوی نخست سیاست با اخلاق و مسئولیت پیوند می‌خورد. چشم اندازهای بزرگ در کار است. مردم به یک مای بزرگ تبدیل می‌شوند. اما تک تک مردم و خرد و پسند و عقلانیت فردی شان موضوعیت ندارد. در الگوی دوم، سیاست با نفع و عقلانیت‌های فردی پیوند می‌خورد، اما چشم اندازی در کار نیست. گویی یکی پر عظمت و خطی است، اما پشت کرده به زندگی به معنای طبیعی آن است، دیگری دوری و کم فروغ است اما ضرورت و شورمندی زندگی طبیعی در آن موج می‌زند. یکی از سنخ دوردست های تاریخی است، دیگری از سنخ نیازمندی های نزدیک، لمس کردنی و جلو چشم.

محمد مصدق و حسن روحانی تفاوت‌هایی از زمین تا آسمان دارند. به همان میزان نیز، نماینده شرایطی هستند که از زمین تا  آسمان با هم تفاوت دارد. به گمان نگارنده این تفاوت لزوماً به معنای تحول خطی جامعه ایران از جایی به جای دیگر نیست. ناداشته‌های حیات سیاسی از سنخ دکتر مصدق، و ناکامی او در مقطع تاریخی‌اش، از راه رسیدن سیاست ورزی از سنخ حسن روحانی را ایجاب کرد.  بی تردید ناداشته‌های سیاست ورزی از سنخ حسن روحانی نیز، حیات سیاسی از سنخ دکتر مصدق را ایجاب خواهد کرد. به ویژه اگر سیاست ورزی حسن روحانی در عمل توفیق پیدا نکند و نتواند تامین کننده خواست عمومی باشد.     

منتشر شده در دوماه نامه چشم انداز ایران، شماره 104 تیر و مرداد سال 96

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی