این یک صندلی نیست
آن صندلی که روبروی شماست، از این حیث که امکانی برای نشستن است، مثل همه صندلیهای دیگر است. با همه صندلیها این همان است. همه صندلیهای عالم امکانی برای نشستن فراهم میکنند، چنانکه همه صندلی سازهای جهان هم از این حیث که صندلی میسازند، مثل هماند. اما اگر روزی در نتیجه نشستن روی همین صندلی روبرو، سرنگون شوید به طوریکه دچار نقص عضو بشوید، یا اگر روزی محبوب نازنینی لحظاتی روی آن نشسته باشد، این صندلی مثل هیچ صندلی دیگری در این عالم نیست. آنکه آن را ساخته نیز مثل هیچ صندلی سازی نیست. این شیءکه روبروی شماست، دیگر صندلی نیست. اگر امکانی برای نشستن فراهم میکند، اهمیتی ندارد. یک شیء بی نام منحصر به فرد شده است از این حیث که در یک شکاف بحرانی قرار گرفته. شکاف سلامتی و نقص تن، شکاف میان تو و او که محبوب توست. آن که این صندلی را ساخته، عامل اصلی تجربه منحصر به فردی است که تو از این شیء پیدا کردهای. صندلی اینچنین، از این همانیاش با همه صندلیهای دیگر جدا میشود. این نه آن میشود.
اینچنین است که اشیاء عالم گاهی در تجربه این همان ظاهر میشوند و گاه در تجربه این نه آن.
انسان، جهان و خداوند، در این دو سنخ از تجربه جهان، دو الگوی ارتباطی گوناگون با هم برقرار میکنند. در تجربه این همان، همه عالم در کلیت و جزئیتاش، این همان است. همه چیز از این حیث که مخلوق خداوند است، با همه چیز برابر به نظر میرسد. همه گیاهان مثل هماند، جانوران نیز، همه سنگها و کوهها نیز مثل هماند. اگر گفته شود عالم در کلیت خود نیز میتوانست طوری دیگر خلق شود مهم نبود چرا که در هر حال مخلوق یک خداوند یگانه بود. جهان دیگر هم مثل این جهان که هست، یک مخلوق الهی بود. مثل همین جهان بود.
جهان، در تجربه این همان، میان انسان و خداوند، یک دالان است. آدمی از میانش میگذرد و به سوی خداوند حرکت میکند. مهم نیست این دالان چه شکلی است. چه نقش و نگاری دارد. مهم این است که امکانی برای حرکت و اتصال به سمت و سوی خداوند است. مومن در این سنخ از تجربه، جهان را خواب آلود و خمار میبیند. بیشتر ترجیح میدهد سر در گریبان کند و چشم ببندد، مبادا که چیزها در این عالم مبهوتش کنند و از حرکت بازش دارند.
در تجربه این نه آن اما ماجرا متفاوت است. یک صندلی گاهی از همه صندلیهای دیگر، و از همه نسبتهایی که با زمین و میز و کف و سقف یک اتاق دارد متمایز میشود. به خودی خود به یک کلیت متمایز تبدیل میشود. به تنهایی واسطهای می شود برای پیوند تو با کلیت عالم. برای پیوند تو با آنکه این صندلی را ساخت و با خداوند که خالق امکان این صندلی است.
تجربه این همان با عالم، حاصل پل زدن بر همه شکافها و دوئیتها و کثرتهاست. تجربه این نه آن اما حاصل زندگی در شکافها و تمایزهای و کثرتهاست. در تجربه این همان، مومن قلبی آرام و مطمئن دارد اما در تجربه این نه آن، همه چیز اضطراب انگیز و نا آرام است.
ما از این دوگانه گریزی نداریم. گاه در این و گاه در آن، دیگران و عالم را تجربه میکنیم. این دو حاصل دو الگوی الهیاتیاند. هر یک چشم اندازی متفاوت بر عالم و خداوند میگشایند.
در تجربه این همان، من با دیگران این همانم. بندهای هستم از بندگان خدا. دیگران نیز با من این هماناند. بنابراین در دیگری خیره نخواهم ماند. از دیگری میخواهم کنار رود تا من در تجربه قدسیام پیش بروم، خود نیز حجاب خود هستم باید که برخیزم تا او در من حلول کند. اما در تجربه این نه آن، دیگری امکان منحصر به فرد برقراری نسبت من با خداست. چنانکه من و خواستها و کاستیها و داشتههایم، امکانهای منحصر به فرد من برای ارتباط با خداوند است.
هیچ یک از این دو الگوی مواجهه با خداوند و چیزها و آدمیان، کامل و خودبسنده نیست. هر یک کاستیهایی دارد و به یکدیگر راه میبرد. من اما احساس میکنم امروز دست کم به طور موقت، راه ما به خداوند از طریق تجربه این نه آن میگذرد. وجه منحصر به فرد چیزها، آنچه مرا متمایز میکند، و آنچه دیگری را، امکان کمتر آزمودهای است برای تجربه مومنانه. الگویی از تجربه مومنانه که در همان حین که درونی است، بیرونی است، در همان لحظه که تجربهای باطنی است، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی هم هست.
باید به بیرون خزید. در تجربه بی مهابای عالم و آدم و چیزها، رازهای بزرگی نهفته است. این روزها وجه رازناک جهان به ندرت در سفرهای درونی حاصل میشود. راههای سفرهای انفسی برای اکثر مردمان مسدود است. باید دست به سفرهای آفاقی زد. در وجه متمایز امور. در آنچه دیگری را یک کل منحصر به فرد یگانه میکند.
- ۹۶/۰۳/۱۱