زخمی است اما هست
انتخابات برگزار شد. عمر این اتفاق سیاسی، بیست و چند سال بیشتر نیست. تازه به سن جوانیاش رسیده. شورمند و سرحال است هر دوره که پشت سر گذاشته میشود، همه با خود می گویند، حرارت این دوره استثنا بود، دیگر مردم با این وسعت شرکت نمیکنند. اما هر دور، گرمتر از دور بعد است. انتخابات جوان است، زیاده خواه است. مرتب دایره نفوذ خود را گسترش میدهد. اقشار بیشتر و بیشتری از مردم را به خود فراخوان میکند. انتخابات چه موجودی است؟ به کجا میرود؟ با ما چه میکند؟
حس و حال مردم، در این انتخابات اخیر بیشتر مرا راغب کرد که به پاسخ این سوالات فکر کنم. به نظرم در این انتخابات، حس و حالی که در خیابانها موج میزد، از نتیجه انتخابات مهمتر بود. همه شگفتزده بودند از این همه حضور. مهمتر از کمیت حضور مردم، حس و حال مردم بود. پیش از بازشدن صندوقها، صف کشیده بودند و گاهی سه چهار ساعت سرپا، در صف میایستادند تا رای دهند. من در میان اقشار طبقه متوسط به بالا، احساس عمیقی از ترس و نگرانی میدیدم. ترسی عمیق آنها را پای صندوقها کشانده بود. ترس از این که رقیب برنده شود. آنها از رقیب میترسیدند. من هم در این ترس با آنها همراه بودم. این احساس ترس و وحشت اما مرا غمگین میکرد. به نظرم روزگار خوبی نیست. ما نباید این همه از هم بترسیم. آنها توانستند پانزده میلیون رای از مردم بگیرند. سخن از یکی دو نفر نیست. سخن از پانزده میلیون نفر است. چرا باید اکثریتی از ما، از یک اقلیت بزرگ و نیرومند بترسیم؟ نهاد شورمند و جوان انتخابات، چه نسبتی با این ترس مردم از یکدیگر دارد؟ این ترس عمومی هم به اندازه عمر انتخابات تازه است.
گوش میسپارم به صدای مردم. به نظرم در فضای گرم انتخاباتی، دو صدای ناسازگار طنین انداز است. دو صدایی که یکدیگر را نقض میکنند. دو صدا که در تلاقی شان، احساس همهمه تولید میکنند. من سعی می کنم این دو صدا را از هم تفکیک کنم و بر مبنای هر یک از این دو صدا، به پرسشهایی که طرح کردم پاسخ دهم. دو منظومه پاسخ ناسازگار با هم. یک صدا، صدای مرگ بر انتخابات است، و یک صدا صدای زنده باد انتخابات. یکی آن را شیطان می بیند یکی فرشته نجات. من به تفکیک به این دو صدا اشاره میکنم و از منظر هر یک این جوان پرشور را تحلیل میکنم.
مرگ بر انتخابات
خوب گوش کنید کسانی از نفس وجود صندوق انتخاباتی و هجوم گسترده مردم نگراناند. احساس بدی دارند از این مردم که نوبت به هر انتخابات که میرسد، حوزههای انتخاباتی را پر میکنند. یکی از این گروهها نیروهای براندازند. کسانی که آرزومند قیام انقلابی مردم برای واژگون کردن نظام سیاسیاند، حضور گسترده مردم پای صندوقهای انتخاباتی را بر نمیتابند. جمهوری اسلامی پیش چشم آنها، یکی دو سال یکبار، مردم را پای صندوق میکشاند، و بخش مهمی از داستان آنها را بیمعنا میکند. این داستان که مردم خشمگین نشستهاند و در انتظار فرصت قیاماند. کاش اساساً انتخاباتی برگزار نمیشد، یا آنقدر سرد و نمایشی بود که کسی به آن اعتنا نمیکرد. درست مثل انتخابات دوران پهلوی.
اما ندای مرگ بر انتخابات تنها از حلقوم براندازان شنیده نمیشود. بخشی از نیروهایی که تحت عنوان نیروهای ارزشی شناخته میشوند، از همین شمارند. انتخابات همیشه منظومه قدسی ارزشهای آنان را به سخره میگیرد. برای جلب آرای مردم مجبور به کارهایی میشوند که اساساً مطلوب شان نیست. آخرین نمونهاش، همین ملاقات آقای رئیسی با تتلو بود. ته دل برخی از آنها را که بجویی، از نفس انتخابات تنفر دارند. چه معنا دارد که تو برای جلب رای مردم مجبور به هر کار معارض با اصول خود بشوی. انتخابات در دید آنها، بزرگان را مجبور میکند چندی دلقک شوند. پیش چشم مردم اگر لازم شد، قری هم به کمر بدهند. مردم بهتر است مطیع حق شوند و شنونده باشند. اصلا از نظر این گروهها انتخابات بازی حق و باطل را به هم میزند. رزم را بدل به بزم میکند و قهرمان را به دلقک.
گروهی دیگر هم هستند که در دل انتخابات را نفرین میکنند. آنها که در عرصه سیاسی، به دنبال عمق، تعیین تکلیف اساسی، راه حلهای بنیادی و اساسی برای مشکلات اجتماعی و فرهنگی و سیاسیاند، انتخابات را بر نمیتابند. از نظر آنها انتخابات تا حدود زیادی یک نمایش است. کسانی به منزله بازیگران حرفهای ساخته میشوند که حرفهای متفاوتی میزنند، اما همه برای جلب نظر مردم در روزهای انتخابات است. این دست بازیگران، در عمل، چندان تغییری در وضع مردم ایجاد نمیکنند. انتخابات امکان چرخش قدرت میان بازیگرانی است که خوب بلد شدهاند تبلیغات کنند. وگرنه نه مدیران خوبی هستند، نه طرحهای عملی برای حل اساسی مشکلات مردم دارند و نه حتی به لحاظ اخلاقی دل سپرده مردم و خیر عمومی آنها هستند. فرودستان اجتماعی و اقتصادی در این شمارند.
نیروهای برانداز، نیروهای ارزشی، و فرودستان از جمله نیروهایی هستند که بیش از همه به انتخابات نفرین میکنند حتی اگر به ناچار در آن شرکت کنند. شاید به نظر برسد تنها نیرویی که آرزومند مرگ انتخابات نیست، دمکراسی خواهان و اصلاح طلباناند. اما اینطور نیست. گاه زمزمههای ضعیفی از این سنخ در میان این گروه نیز شنیده میشود. اصلاح طلبان بخصوص از سنخ ایرانیاش، خیلی شیکاند. وابسته به طبقات متوسط به بالا. اگر قرار باشد پیروز انتخابات، طبقات فرودست باشند، یا گروههای مخالف دمکراسی آن وقت خیلی با دمکراسی همراه نخواهند بود. مثلا در همین انتخابات، رد صلاحیت احمدی نژاد برای آنها، مثل آب خنکی بود در گرمای تابستان.
زنده باد انتخابات
همزمان با مرگ بر انتخابات، صدای زنده باد انتخابات هم بلند است. از سوی همان چهار گروهی که در بالا ذکرشان رفت. بخش مهمی از کسانی که در همین انتخابات شرکت کردند در زمره کسانی بودند که در دل موجودیت جمهوری اسلامی را بر نمیتابند. در شمار همان براندازان بودند. دلشان بیشتر میخواهد طوری شود که اساسا نظام جمهوری اسلامی نباشد. اما فعلا ناچارند در ویترین گشوده جمهوری اسلامی، از کسانی به کسانی پناه ببرند. همیشه کسی هست که از شدت ترس از او، برای انتخاب دیگری باید از خانه بیرون رفت و در انتخابات شرکت کرد. چقدر همه چیز نامطبوع بود اگر در جمهوری اسلامی انتخاباتی در کار نبود. به هر حال انتخابات برای این گروهها تا حدی زندگی را قابل تحملتر میکند. پس زنده باد انتخابات. این گروهها البته دلخورند از اینکه با شرکت در انتخابات، موجودیت و مشروعیت نظام جمهوری اسلامی را تایید میکنند و خود به تداوم آن کمک میکنند. اما چه باید کرد ضرورتهای فوری زندگی حکم دیگری دارد.
نیروهای ارزشی هم گاهی خواسته یا ناخواسته زمزمه میکنند زنده باد انتخابات. نه به این خاطر که در آن برندهاند. نه به این خاطر که اکثریت دارند. درست به عکس به این جهت که میدانند اکثریت نیستند. چرا که آنها هیچ شاهدی بزرگتر از انتخابات برای تایید و مشروعیت بخشی به موجودیت سیاسی خود به منزله یک اقلیت ندارند. رقابت شدید و حجم پرشور حضور مردم، استانداردهای دمکراتیک جمهوری اسلامی را نسبت به بسیاری از کشورهای منطقه بالاتر میبرد. انتخابات در ایران، اگر چه محدودیتهایی دارد اما با انتخابات فرمایشی از سنخ بعضی کشورهای عربی قابل قیاس نیست. آنها در پرتو انتخابات احساس هستی سیاسی میکنند. مشروعیت داخلی و بین المللی خود را بیش از هر چیز وامدار انتخابات هستند. درست است که بخش مهمی از جدیت و ژست خود را تخریب میکنند، اما اگر انتخاباتی در میان نبود، آنها وضع غیر قابل توجیهی داشتند.
فرودستان یا همه گروههای در حاشیه نیز، باید فریاد بزنند زنده باد انتخابات. آنها میدانند هیچ جناحی در منظومه جمهوری اسلامی، به فرودستان و طبقات حاشیه به طور جدی فکر نمیکند. جمهوری اسلامی و همه جناحهای درونی آن، یک متن ساختهاند و البته حاشیههایی. مثل هر نظام مستقر دیگری در دنیای امروز. رای برای این گروهها تنها فرصت برای ابراز وجود است. چنانکه هر چه از عمر نهاد جوان انتخابات گذشته، مدعیان بیشتر و بیشتر باید از احوال آنها بگویند. از دل حرفها و سخنها و وعدههای رنگارنگ، بالاخره مواهبی نیز نصیب این طبقات میشود. آنها از خیر راه حلهای اساسی برای حل مشکلاتشان گذشتهاند. اما موسم انتخابات که میشود لبخند زنان از راه میرسد و میگویند کاندیداهای عزیز، حرفهای شیک و پیکتان را بگذارید برای دیگران. اگر به شما رای دهیم، سهم ما چقدر است؟ هر چه نهاد انتخابات سن و سالی پیدا میکند، آنها هم سهم بیشتری پیدا می کنند که اگر داروی اساسی دردهای آنها نباشد، التیامی موقت ایجاد میکند.
اصلاح طلبان که علی الاصول با شعار زنده باد انتخابات به صحنه آمدهاند. باید بگویند زنده باد انتخابات. اما حتی آنها هم اگر دقت کنید در این یکی دو انتخابات اخیر، به شرط حضور در حاشیه توانستهاند در انتخابات حاضر شوند. آنها پشت چهره کسانی پنهان شدهاند که علی الاصول اصلاح طلب نیستند. موازنه موجود سیاسی، به آنها دیکته کرده است شما حق ندارید مستقیماً نمایندهای در انتخابات داشته باشید. آنها هم پذیرفتهاند. به این ترتیب با ثانوی کردن شعار دمکراسی خواهی، حق بازی سازی در صحنه انتخابات پیدا کردهاند. آنها اما بیش از پیش باید فریاد بزنند زنده باد انتخابات. اگر انتخاباتی در کار نبود، اساساً وجود سیاسی نداشتند حال چه در متن چه در حاشیه.
کدام صدا را باید شنید
نهاد انتخابات در ایران جوان است. اما این جوان چه سرشت و ماهیتی دارد؟ از یکسو فرشته است و از سوی دیگر شیطان. با وجود او، چیزهایی از دست میرود و چیزهایی به دست میآید. به نظرم به هر دو صدا باید توجه کرد. همه طرفهای صدای مرگ بر انتخابات، در این نکته شریکاند که از این بازیهای روزمره انتخاباتی باید چشم پوشید و به دوردستها نظر کرد. باید عمیقتر بود. باید به دستاوردهای بزرگ و ارزشی و پایدار فکر کرد. این صدا البته به جای خود شنیدنی است. همه طرفهای صدای زنده باد انتخابات نیز در این نکته شریکاند که فعلا به مساله و معضل فوری امروز بیاندیشیم. فعلا فکری بکنیم که از این بازی پر تحرک صحنه سیاسی عقب نمانیم. فعلاً بیاییم مشکل امروز را حل کنیم تا ببینیم خدا چه میخواهد.
واقع این است که منطق شنیدن یک صدا با منطق شنیدن یک صدای دیگر سازگار نیست. تنها یک صدا را میتوان شنید و دیگری را باید پارازیت به حساب آورد. فعلاً من در این یادداشت قصد دارم صدای دوم را بشنوم: زنده باد انتخابات.
میبینیم که صدای زنده باد انتخابات، از سر ضرورت همه را پای صندوق رای کشانده است. کسانی که خود فکر میکنند هیچ نقطه تشابهی با هم ندارند. همه به واسطه بهرهای که از انتخابات میبرند شبیه هم شدند، و پای صندوق انتخابات حاضر شدند. صحنهای پرشکوه و گرم و پر هیجان آفریدند. میتوان از منطق تک تک بازیگران و آنچه به دست می آورند یا از دست می دهند گذشت و به این سوال پاسخ داد: آیا از این میدان پر حادثه میتوان میوهای برای خیر عمومی چید؟
انتخابات در منظومه محدودیتها و امکانهای درونی جمهوری اسلامی، در همان زمان که بیانگر شکافها و گروههای خاص و منازعهگر با یکدیگر است، مولد تصویری از «ما»ست. تنها به برکت انتخابات میتوانیم از «ما»ی گم شده خود خبر بگیریم. اگرچه این «ما»، در میان خاک و طوفان روزهای انتخابات گم است. مبهم است. پیدا و پنهان میشود. گاهی آشکار هم که میشود زخمی است. خونین است. کمی حالش خوب نیست. اما هست. «ما»یی که در انتخابات چهره نشان میدهد شاید برای هیچ یک از گروهها و جناحهای خاص شیک و تر تمیز و استناندارد نیست. اما زنده است. به نظرم این مهمترین ثمری است که میتوان در جنگل آشوبناک فضای انتخاباتی چید. انتخابات یک میدان عمل مشترک میان کسانی است که هیچ قرابتی میان خود و دیگری احساس نمیکنند. مدتهاست سرمایه تصویری جمعی و کلی از خود را گم کردهایم. به گمانم همین تصویر مبهم و کج از «ما» را که در فضای انتخابات ظاهر میشود باید پاس داشت.
اقوام و خویشاوندانی که با هم قهرند، در مجلس عزا یکدیگر را میبینند. گویی مجلس عزا در عین حال فرصتی است برای شکل گیری خانوادهای که از هم گسیخته است. اگر هوشمند باشیم فرصت شرکت در یک مجلس عزا را میتوانیم به نقطه عزیمت آشتی میان اقوام تبدیل کنیم. خوش بختانه انتخابات به هیچ روی شباهتی به مجلس عزا ندارد. به عکس مراسم زندگی، عمل و هوشیاری و انتخاب است. عین زندگی است. باید به برکت تصویری که تصادفاً از خود گم شده جمعی پیدا میشود استفاده کرد.
چه باید کرد
چه باید کرد تا دلبری که در فضای گردآلود انتخاباتی به طور مبهم ظاهر میشود، کمی بیشتر و واضحتر دیده شود؟ چه باید کرد تا حالش بهتر باشد؟ چه باید کرد زخمهایش کمی التیام پیدا کند؟ پاسخ گفتن به این سوال از منظر آنها که میگویند مرگ بر انتخابات، پاسخهایی دارد. اما من در این یادداشت میخواهم از منظر کسانی به این سوال پاسخ دهم که میگویند زنده باد انتخابات. به نظرم اگر هر یک از طرفین بازی انتخابات به اعتبار آنچه به دست میآورد در خود بازاندیشی کند، انتخابات معنای تازهای پیدا خواهد کرد. میدان تازهای برای کنش سیاسی گشوده خواهد شد. میتوانیم به روزی فکر کنیم که این همه از هم نترسیم. به نظرم برای عیانتر شدن تصویر «ما»:
· کافی است آنها که رای میدهند اما نبود جمهوری اسلامی را بر بود آن ترجیح میدهند، کمی باز اندیشی کنند. اگر هیچ میدان موثری برای بازی سیاسی جز مشارکت در انتخابات جمهوری اسلامی ندارند، موجودیت نظام سازنده این میدان را به رسمیت بشناسند. بخواهند که آرمانها و خواستهای خود را در همین میدان امکانها و محدودیتهای درون نظام دنبال کنند. اخلاقاً متعهد باشند که در هر فرصت که موجودیت نظام سیاسی را به مخاطره بیافکند بخشی از خطر نباشند.
· نیروهای ارزشی اگر برای شرکت در انتخابات و رای آوری، حاضرند با تتلو هم بنشینند و ترانههای شاد در ستادها منتشر کنند، سبکهای دیگر زندگی در این دیار را به رسمیت بشناسند. روزی گشت ارشاد در خیابان ها به راه نیاندازند و روزی دیگر همانها را که در خیابان دستگیر میکنند به مدد بطلبند تا زیبا دیده شوند. همانطور که در تبلیغات انتخاباتی اهل گفتگو و نقد پذیر جلوه میکنند، حتی الامکان اهل گفتگو و نقد پذیر باشند. باور کنند که فقط آنها حق زندگی و موجودیت ندارند. برای حقانیت خود مستمسکهای قدسی نسازند تا دیگران حق اظهار وجود نداشته باشند. اگر در انتخابات نمیتوانند همانی باشند که واقعا هستند، در آنچه هستند تجدید نظر کنند تا ناگریز به ریاکاری در صحنه تبلیغات نشوند.
· فرودستان و به حاشیه رانده شدگان نیز باید بپذیرند که ظهور یک جامعه آزاد و برابر و عادلانه، در یک بستر ستیز و سازش دراز مدت تاریخی تحصیل خواهد شد. نهاد انتخابات، هرچه سن و سال بیشتری پیدا میکند نادیده گرفتن آنها را غیر ممکنتر میکند. کمی باید به آینده نیز امید بست. از فرصت انتخابات باید برای تجهیز، سازماندهی، ارتقاء فهم جمعی و باور به خود استفاده کنند.
· سرانجام اصلاح طلبان و دمکراسی خواهان نیز باید بپذیرند که هستی یافتن ما، مشروط به آن است که خواست آرمانی یک نظم دمکراتیک را باید در حرکت صبور و گام به گام تاریخی انتظار کشید.
- ۹۶/۰۲/۳۱