صدای محزون یک موذن پیر
مثل هر ایرانی دیگر در این روزها نگران انتخابات هستم. بازی خوب روحانی و جهانگیری در مناظره سوم، مرا امیدوار کرد. امیدوار شدم که فضای رخوت طبقه متوسط بشکند و روز جمعه در انتخابات حاضر شوند تا از یک پیچ خطرناک دیگر بگذریم. با این همه:
مناظره سوم مرا از عالم سیاست به عالم خیالات برد. با خود تصور میکردم همه چیز میتوانست به نحوی دیگر رقم بخورد. این امکان وجود داشت که روحانیون پس از پیروزی انقلاب، در حاشیه نظام سیاسی بنشینند و موضع انتقادی و ارشادی خود را حفظ کنند.
تقریباً مشابه با کاری که اسلامگرایان تونس پس از پیروزی کردند.
کاش روحانیون به عنوان طبقهای که در هدایت یک انقلاب نقش کانونی داشتند، یک طبقه قدرتمند و ذینفوذ باقی میماندند. اگر چنین میشد، دست کم تا دهههای متمادی، هیچ نظم سیاسی نمیتوانست بدون جلب نظر و توجه آنها، اوضاع را مدیریت کند.
روحانیون خوب بود اجازه میدادند نظم این جهانی همچنان خصلت این جهانی خود را حفظ کند. نظمی که به اعتبار مقتضیات مدرن، و به اقتضاء خصلت رقابت و منازعات متعارف سیاسی، و به اعتبار کارکردهای گسترده دنیوی و معیشتی، به شدت این جهانی و مادی است. آنچه به شدت دنیوی و این جهانی است، هر چه هم موفق و کارآمد باشد، دست کم در این سوی جهان حفرهای در روح و روان آدمیان خلق میکند. آدمیان هر چه از تمنیات این جهانی سیرابتر میشوند، ارواح تشنهتر و خواهندهتری برای پناهگاههای معنوی پیدا میکنند. آنوقت جمهوری اسلامی، تنها نظام سیاسی مدرن بود که برای این اروح تشنه پناههگاههای امن تعبیه کرده بود.
کاش متولیان نظام جمهوری اسلامی، به جای تلاش برای بردن جمهوریت در لاک اسلامیت، طبع ناسازگار جمهوریت با اسلامیت را تصدیق میکردند. دو امر ناسازگار که در عین حال به یکدیگر سخت نیازمندند. جمهوریت بدون اسلامیت، یک نظام مادی، این جهانی، بازیگر، نامتوازن و پر اضطراب است. اسلامیت نیز بدون جمهوریت افسرده، خمار، بی رابطه با جهان جدید، عقب مانده و بی اعتنا به دشواریهای مردم و مسلمانان است. اما جمهوریت با حضور اسلامیت در حاشیه قدرت، میتوانست در بازیهای بی مهار قدرت در این جهان جدید کمی محتاطتر باشد. میتوانست در پی گیری آزادیهای مردم، مراقب جوانب منصفانه و عادلانه نظم اجتماعی نیز باشد. جمهوریت هنگامی که چشم مراقب اسلامیت بالا سر آن است، نمیتوانست آنقدر بر تنور سیاست بدمد که همه چیز را در سیطره خود ببرد. اسلامیت نیز با حیات جمهوریت، میتوانست امکانی پیدا کند برای بیرون رفتن از لاک درونی خود. میتوانست با بهرهگیری از امکانهای جمهوریت، در عرصه جهان امروز زبانی تازه پیدا کند. فرصتهایی برای گفتگو در عرصه جهانی بگشاید. با افقهای تازه آشتی کند. خود را بسط دهد و منطقی تازه برای ظهور مهیا کند.
قدرت اما افسونگرتر از آن بود که میپنداشتیم.
جمهوریت یک خط ارتباط افقی است و این جهانی. اسلامیت اما سرشت خود را بر ارتباطی عمودی از زمین به سوی آسمان تعریف میکرد. کسی نبود به همگان گوشزد کند که این دو خط عمودی و افقی، در جهان جدید با هم نسبت سازگار ندارند. آنچه افقی است، هر خط عمودی را به تدریج محو میکند، خطوط عمودی در جهان امروز هم، خطوط افقی را مختل میکنند. در جهان جدید این دو نه در سازگاریشان، بلکه در ناسازگاریهاشان با یکدیگر پیوند میخورند و یکدیگر را بارور میکنند. این دو خط، هر یک در طبع خود، زایشگر احساس گرسنگی به دیگری است.
نظام پهلوی همان سامان افقی بود که خطوط معنوی را در سازوکار خود محو کرده بود. جمهوری اسلامی میتوانست یک ساختار دو منطقی باشد. چنانکه هر یک از این دو، در هنگامههای گرسنگی، تامین کننده نیازهای دیگری باشند.
جمهوری اسلامی هیچ گاه ناسازگاری ذاتی دو وجه خود را نپذیرفت. خواست جمهوریت را تماماً در اسلامیت خود هضم کند. اما مناظره سوم به نحو غریبی اسلامیتی بود که در حلقوم منطق مقتضی جمهوریت فرورفته بود. اسلامی تا بن دندان دنیوی، این جهانی، بازیگر و مادی. جویای قدرت و ثروت. آب از دهان حریص و خواهندهاش روان بود.
من همیشه حسرت سنین نوجوانی خود را در دوره پهلوی میخورم. مناره مسجدی بود که در هنگامه دلگرفتگی از هجوم پول و حرص و شهوت، میتوانستی به صدای محزون یک موذن پیر پناه ببری
- ۹۶/۰۲/۲۴