بحران تئوریک جمهوری اسلامی
من در انتخابات شرکت میکنم، و به آقای روحانی رای میدهم. اما این مانع از آن نیست که چشم ببندم بر فرایند مخربی که اینک در فضای سیاسی ایران جاری است. وقتی به روند تبلیغات سیاسی طی دو دهه اخیر نظر میکنم، نشانههای بارز زوال را در آن مشاهده میکنم. زوال خطرناکی که به گمانم میتواند برای کشور مخاطرهآمیز باشد.
یکبار دیگر مناظرهها را در ذهنمان مرور کنیم: مجری مرتب سوال میپرسد. بسیاری از سوالات در باره اسلام و ارزشهای انقلابی و مبارزه با استکبار و دفاع از ارزشهای دینی است. اما هیچ کس به این سوالات پاسخ نمیدهد. همه مدافع توسعه اقتصادی و اشتغال و رفع مشکلات فرودستان و گشودگی در فضاهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسیاند. جای مجری بودم از آنها، بخصوص آنها که نماینده اصولگرایان هستند میپرسیدیم، تکلیف اسلام چه شد؟ چرا یکی از اعمال محدودیت در زمینه پوشش زنان دفاع نمیکند. هیچ کس چرا مدعی مبارزه با آمریکا نیست. هیچ کس از لزوم اعمال محدودیتهای شرعی در فضای فرهنگی و اجتماعی دفاع نمیکند. هیچ کس نمیگوید چه بر سر اسلام آمد.
به گمانم اتفاقی افتاده که باید مورد تامل قرار گیرد. سوال این است که چرا در تبلیغات انتخاباتی، اثری از اسلامیت نظام نیست؟ چرا همه از ارزشهای ناظر به وظایف دنیوی، عرفی و معطوف به جمهوریت نظام دفاع میکنند. در حالیکه در مواقع معمولی ماجرا به عکس است، اسلامیت نظام همه جا حاضر است و باید دنبال نشانههای جمهوریت نظام بگردید.
نگاهی به پشت سر مان بیاندازیم و نظر کنیم از کجا آمدهایم و اینک کجا هستیم. نظام جمهوری اسلامی ایران، حاصل موازنهای میان جمهوریت و اسلامیت است. به هر حال انقلابی در ایران رخ نمود که مردم شالوده اصلی آن بودند. نظام برآمده ازآن انقلاب نمیتوانست وجه جمهوریت را در ساختار خود جا ندهد. روحانیون و باورهای دینی نقش مهمی در سازماندهی و پیشبرد و هدایت آن به عهده داشتند، بنابراین اسلامیت نیز جزء اجتناب ناپذیر آن به شمار میرفت.
پیوند میان این دو جزء از حیث نظری دشوار بود. ولی در گرماگرم انقلاب، سخن از عشق بود که اول آسان مینماید. فکر میکردیم این دو جزء یکدیگر را تقویت خواهند کرد. ما اسلامی خواهیم داشت بر پایه خواست مردم و دمکراسی خواهیم داشت بر پایه معنویت دینی. این روایت، نوعی روایت جمهوری خواهانه از نظم دمکراتیک بود. آن را مقابل روایت لیبرال و بخصوص چپ باید فهم میکردیم که دمکراسی را عرصه تنازع میان گروهها و منافع گوناگون تعریف میکردند.
این دو به عقد هم درآمدند اما سر زندگی خود که رفتند، منازعه آغاز شد. مضمون اصلی منازعات سیاسی طی چهار دهه اخیر ایران، بر سر نسبت دو پاره این موازنه است. متفکران و اندیشمندان ایرانی اقوال گوناگونی برای تعیین حدود برای هر یک عرضه کردند. مثلا روزگاری دکتر سروش از نظریه حکومت دمکراتیک دینی سخن گفت، و چندی بعد از دمکراسی مینی مال. این هر دو نظریه راهی برای نسبت گذاری میان این دو وجه میگشود. از آن سو، محمد جواد لاریجانی از نقش مشروعیت بخشی اسلامیت و نقش مقبولیت بخشی جمهوریت سخن گفت. الگوهای دیگری هم در این سالها عرضه شدهاند. اما مسئولان نظام هیچگاه مصلحت ندیدند که به طور واقعی بنشینند و در باره حیطه و قلمرو هر یک از این دو پاره تعیین تکلیف کنند.
آنچه در عمل باید پیش میرفت، تقلیل جمهوریت و بسط جزء اسلامیت نظام بود. اما بازی یک سر دیگر هم داشت، وجه جمهوریت نیز بی کار ننشست و در این سالها به تقلیل جزء اسلامیت پرداخت. به این ترتیب دو جزئی که باید یکدیگر را تقویت میکردند به خوردن ریشه یکدیگر مشغول شدند.
وجه اسلامیت نظام، به تدریج شروع کرد به گسترش مرزهای خود در درون جزء جمهوریت نظام. فعالیتهای حزبی و تشکیلاتی محدود شد. مطبوعات به شدت تحت نظر قرار گرفتند. محافل تولید فکر، محدود شدند. بسیاری از اختیارات که پیشترها در دست دولت بود، از آن گرفته شد و به سوی دیگر برده شد. نهادهای موازی بسیاری در کنار نهادهای دولتی تاسیس شد. به طوری که کم کم، رئیس جمهور و دولت آن، نقش و جایگاه محدودتری پیدا کرد. اصل انتخابات هم، به تدریج با قوانین و قواعد و نظارتهایی توام شد و از بار تعیین کنندگی آن کاسته شد.
از دمکراسی همین انتخابات ماند و چند روزی که به تبلیغات اختصاص دارد. اما وجه جمهوریت نظام، از همین منفذ هم کار خود را میکند. به مناظرهها توجه کنید. مناظره جایی است که همه کاندیداها میخواهند رای بگیرند. تقریبا همه اسلامیت را وانهادهاند و خود را نماینده روایت مبتنی بر جمهوریت خود را وانمایی میکنند.
همراه با پیشرفت عملی و واقعی اسلامیت در بستر عینی، جمهوریت هم در بستر سخن و گفتار کار خود را کرده است. تقریباً این بخش را در اشغال و انحصار خود درآورده است. کاری هم از دست رسانههای جمهوری اسلامی گویی ساخته نیست.
دمکراسی در محدوده جمهوری اسلامی، از دهه هفتاد به اینسو ظهور پیدا کرد. تنازع میان کاندیداها، واقعاً بازنمایاننده تنازع در عرصه عمومی بود. واقعاً متدینها و طبقات سنتی، به کسانی رای میدادند و متجددین و شهرنشینان و طبقات مدرن به دیگران. اما امروز کم و بیش همه شعارهای مورد پسند طبقات مدرن میدهند. گاهی مدرن از سنخ لیبرال آن و گاه مدرن از سنخ چپ آن. من به طبقات متدین فکر میکنم. اگر قرار باشد حقیقتاً با توجه به این الگوی تبلیغاتی انتخاب کنند، چه باید بکنند؟ چه کسی واقعا نماینده آنهاست؟ من به طبقات مدرن فکر میکنم اگر قرار است واقعاً با تکیه بر این تبلیغات تصمیم بگیرند، کدام یک از آنها صداقت دارند؟
نظام سیاسی گویی تصمیم گرفته یک وجه رویت ناپذیر داشته باشد و یک وجه رویت پذیر. در وجه رویت ناپذیرش، این اسلامیت است که قرار است تکلیف جمهوریت را روشن کند. اما در وجه رویت پذیر، جمهوریت جلوی ویترین قرار گرفته و اسلامیت را به حاشیه رانده است.
جمهوریتی که روی پرده باشد، و اسلامیتی که پشت پرده، هر دو وجهی ریاکارانه دارند. پیوند ریاکارانه میان جمهوریت و اسلامیت، نه به نفع جمهوریت است نه به نفع اسلامیت. این هر دو در الگوی ریاکارنه عقد، ریشه یکدیگر را میجوند. در این الگوی ریاکارانه پیوند، یک سو تلاش میکند جمهوریت را به کلاهی تبدیل کند که سر مردم تشنه تغییر میگذارد و سوی دیگر تلاش میکند در کشاکشهای انتخاباتی به تدریج وجه اسلامیت را فرسوده و منسوخ کند.
با این روال، مطمئن باشیم به تدریج کسانی که حقیقتاً مدافع اسلامیت هستند، نسبتی میان خود و اسلامیتی که ریاکارانه نقش آفرینی میکند نخواهند یافت. کسانی هم که حقیقتاً مدافع جمهوریت و دمکراسی هستند از این دمکراسی ظاهری دلزده خواهند شد و حساب خود را به تدریج جدا خواهند کرد.
جمهوری اسلامی به جد دستخوش بحران تئوریک است. تصور میکنم امروز وقت آن است که به جد مساله نسبت میان جمهوریت و اسلامیت مورد بحث قرار گیرد. این نسبت را باید دوباره موضوع بازکاوی قرار داد. والا نگران آن هستم که واخوردگان از جهموریت و واخوردگان از اسلامیت، هر یک به دو سوی رادیکال طیف منازعه بپیوندند. یک گروه به سمت الگوهای طالبانی حرکت کند و سوی دیگر، به سمت آرزوی حمله بیگانه.
- ۹۶/۰۲/۱۷
نگاه عمیق و آسیب شناسانه دقیق و درستی از مبانی ایدئولوژیک ایران حاضر بود، به مانند تمامی تحلیل هایتان.
با توجه به وضع موجود، به نظر باید از جمهوری اسلامی گذر کرد، چرا که تئوری و نظریه جمهوری اسلامی به بن بست خورده و هر روز در حال زوال بیشتر از سوی خودش است. همانطور که در پایان اشاره نموده اید، باید هر چه سریعتر به تئوری جدید رسیده و معرفی کرد، چرا که تعلل و قصور در این باره شاید الگوهایی بسیار خطرناکتر از طالبان یا بیگانه پرستی و حرکت در مسیر بی هویتی در کشور ظهور و بروز یابند، هر چند که مدتی است رگه های از آنها را در جامعه مشاهده می کنیم.
متشکرم