رنج های یک مرد انقلابی
انقلاب را به یک صحنه تئاتر تشبیه کنید: پیش از انقلاب در صحنه گشوده سیاست، چند نفر از دولتمردان در پرتو نورافکنهای نیمه جان صحنه دیده میشوند. مردم تماشاگرند. موسیقی کسالتبار و خستهای نواخته میشود. رخوت بر همه جا حاکم است. یکباره بر طبلها میکوبند، شیپورها به صدا در میآیند، مردم از صندلیهای تماشا بر میخیزند. به صحنه هجوم میبرند. نورافکنها با پرتوی صد برابر مردم را در کانون صحنه میدرخشانند. دولتمردان قلیل رژیم پیشین، در بخش تاریک و نحس صحنه نشانده میشوند. موسیقی به اوج میرسد، نفسها از شدت هیجان در سینهها حبس میشود. اما به تدریج نوای حماسی صحنه فرود میآید، آرام و آرامتر، مردم به تدریج در حاشیه صحنه بر زمین مینشینند، و از میان آنها، پنچ، ده، بیست یا پنجاه نفر بر میخیزند، و به کانون صحنه میآیند. آنها مردان انقلابیاند. نورافکنها بر آنها تمرکز میکنند، آنها میدرخشند. هر چه بیشتر میدرخشند، مردم بیشتر در سایه روشن حاشیههای صحنه میمانند. هاشمی رفسنجانی یکی ازآنها بود.
آنها چهرههای پراقبالی به نظر میآیند. ستاره بخت آنها روشن به نظر میرسد. اما به واقع هیچ کس نمیداند در دل این چهرههای سفید و براق صحنه، چه خبر است. شادیها و اندوهها و فرصتها و تراژدیهای گوناگونی اتفاق میافتد. اما مردم که یک یک، به صندلیهای تماشا بازمیگردند، تنها شانس و اقبال و بخت آنها را میبینند. قرار است در این یادداشت، به عسرتهای آنان نیز توجه دهم. هاشمی رفسنجانی در آخرین ملاقاتهای خود به بهانه ستمی که بر امیرکبیر رفته بود، اشک ریخت. اشکهای او نشانی از همان اندوهها و عسرتهای پنهان است. عمق تراژدی آنجا بود که در زمان حیاتش، کمتر کسی این گریه را جدی گرفت. کمتر کسی متوجه است که مردان انقلابی، بخت واقبال زیادی دارند، اما عسرتهای چندی نیز روح و روان آنها را میآزارد. به چند مورد از این عسرتها خواهم پرداخت.
الف: رنج در فاصله میان بود و نمود
مردان انقلابی در شمار همان افراد متوسط الحالی هستند که تواناییها و ناتوانیهای بسیار دارند. مثل انسانهای معمولی دیگرند. بود واقعی شان، پر از ناتوانیها و نادانیها و بلد بودنها و نابلد بودنهاست. اما مردان انقلابی علاوه بر بود، یک نمود هم دارند. تبلیغات در مخیله مردم تازه از انقلاب فراغت یافته، تصویر شگفتی از آنها ساخته است. آنها رستماند، مقدساند، معصوماند، قدرتهای عظیم دارند، هیچ مانعی پیش روی آنها نیست. هر چه بخواهند عملی میشود، گویی آنها فاقد همین بدن معمولی با گوشت و پوست آسیب پذیرند. هر یک گویی یک دماوندند، سنگی و سنگین، پرشکوه و قدرتمند. فاصله میان این نمود با بود واقعی آنها، شکاف عمیق و رنجباری است. از میان کسانی که به عنوان دولتمردان تازه در صحنه آمدهاند، معدود کسانی هستند که این فاصله را تاب میآورند. برخی از میان صحنه برخاستند و به صف تماشاگران پیوستند. گمنامی را به تحمل این فاصله ترجیح دادند. برخی نمودشان را به سخره گرفتند. حسینعلی منتظری از آنجمله بود. در مقابل دوربین تلویزیون ساده و عامیانه و حتی مضحک ظاهر میشد. نمیخواست نمود بر بودش غلبه کند. این قبیل شخصیتها اصولاً خود را به دام این فاصله نیانداختند. اما هاشمی رفسنجانی در زمره شخصیتهایی بود که ساماندهی به نظام جمهوری اسلامی را بر عهده گرفت و چارهای جز این نداشت که به همان سیاق نمودش ظاهر شود. او مرد دوم جمهوری اسلامی بود، فرمانده جنگ بود، سردار سازندگی بود، و پس از آیه الله خمینی، برای یک و نیم دهه، مهمترین چهره سیاسی کشور بود. این سنخ از مردان انقلابی اگر در تحقق آنچه نمودشان اقتضا میکند موفق نشوند که علی الاصول نمیشوند، در عسرت و رنج میافتند. برای چنین کسانی بازگشت از آن نمود برساخته بسیار دشوار است. شاید اشکهای هاشمی رفسنجانی به این فاصله بازمیگشت.
ب: رنج در فاصله میان امروز و فردا
مردمان معمولی به حال و اکنون خود فکر میکنند. چندان دلمشغول فردا، و سالهای پس از خود نیستند. مردمان معمولی بی تاریخ زندگی میکنند. مردان انقلابی اما، تاریخ پیدا میکنند. میدانند که سالهای سال پس از مرگشان همچنان زندهاند، موضوع گفتگو و بحث و جدل. همه کلماتی که بر زبان آوردهاند و تصاویر و اقداماتشان، موضوع پژوهش و تاملات بعدی خواهد بود. آنچه امروز پنهان کردهاند، فردا آشکار خواهد شد. مردان انقلابی هر چه زمان بگذرد، بیشتر و بیشتر در معرض تابش نور قرار خواهند گرفت. هرچه امروز فاعلیت دارند، در بستر تاریخ، شیئیت پیدا میکنند. توانی برای توضیح ندارند فقط توضیح داده میشوند. مردمان معمولی، تنها ممکن است به قیامت و محضر الهی بیاندیشند، مردان انقلابی، دلنگران تاریخ هم باید باشند.
به هرحال فاصلهای هست میان تصویر مردان انقلابی در دوران حیات خود، و تصویری که ازآنها در بستر تاریخی ساخته خواهد شد. گاهی این فاصله مرد انقلابی را به وجد میآورد: هنگامی که تصور کند زمان حقانیت او را آشکارتر خواهد کرد، و گاهی این فاصله مرد انقلابی را دلنگران میکند، اگر تصور کند، تاریخ تصویر مثبتی از او ثبت نخواهد کرد. روان مرد انقلابی میان این خوف و رجاء همیشگی است.
هاشمی رفسنجانی اما، وضعیت پیچیدهای داشت. ماجرا به پس از وفات او واگذار نشده بود. یک دهه هنوز زنده بود که جریانهای مختلف دست به کار ثبت چهره تاریخی او شده بودند. او در مدت عمر سیاسی پس از انفلاب خود، چهرهها و نقشهای متفاوتی اختیار کرده بود. هر کس هاشمی رفسنجانی را به اعتبار یکی از نقشها معتبر میشمرد و به اعتبار نقشهای دیگر نامعتبر. کمتر کسی بود که هاشمی به منزله یک کل یکپارچه را معتبر بداند. همه از جهاتی دوستش داشتند و از جهاتی منتقدش بودند.
ج: رنج در فاصله میان وعدهها و دستاوردها
مردان انقلابی میآیند تا به جای رژیم منحوس، یک نظام سیاسی تازه بنا کنند. این کار تازه که بر گردن آنهاست، با هدایت و رهبری انقلاب که پیش از این عهده دار بودند از زمین تا آسمان متفاوت است. هنگامی که دست در کار نوشتن اعلامیه و شعار و فریادهای انقلابی بودند، همه ارزشهای انسانی پاک و عالیترین آرمانهای تاریخی بر زبانشان جاری است. کافی است از شجاعت، صراحت، صداقت، و قدرت کلام بهرهمند باشی تا مردم در ضیافت سخن و رفتار مرد انقلابی، خود را در معرض رهایی از همه عسرتهای زندگی بیابند.
ساماندهی به یک نظام سیاسی تازه اما از جنس و سنخ دیگری است. استعدادهای دیگر میخواهد. استعدادهای دوران حیات انقلابی، نه تنها در این بستر تازه مددکار نیست، بلکه گاهی مزاحمت هم ایجاد میکند. اینجا، حل مشکلات عینی و واقعی، و توزیع ارزشهای مادی، منزلتی و قدرتی بر عهده مرد انقلابی است. برادران همدل، یکباره به سر و کول هم میزنند تا در صف توزیع از دیگران جلو بزنند. منظومه مشکلات عینی و نحوه حل دعوای بین مدعیان برای کسب امتیازات، سرانجام به تولید و تکوین یک نظام سیاسی تازه میانجامد.
میان آنچه سرانجام در نتیجه آشوب منازعات و رقابتها به عنوان یک نظام سیاسی مستقر میشود با آنچه مرد انقلابی در دوران بسیج وعده داده بود، تفاوتهای بسیار است. زندگی در فاصله میان این دو طاقت فرساست. این خطر وجود دارد که در همان روزهای نخست، مردمی که دیگر در صندلیهای تماشا جا گرفتهاند، تو را متهم به دروغ گویی و فریب کنند. اگر هم بتوان قضاوت مردم را به تاخیر انداخت، مرد انقلابی، نمیداند با دوگانگی در درون خود چه باید بکند.
فشار و رنج این فاصله، مردان انقلابی را به چند گروه تقسیم میکند: کسانی از آنچه به عنوان یک نظام مستقر شده، فاصله میگیرند و به همان ارزشهای والا وفادار میمانند تا هم چهره بیرونیشان را حفظ کنند و هم در درون احساس گسست نکنند. گروهی مرتب بر طبل آینده میکوبند و به مردم وعده میدهند آن ارزشهای والا در راه است. کمی باید صبور باشند وانتظار بکشند. کسانی بر تداوم نظام پا میفشرند و از ارزشهایی که حیثیت نظام را به سوال میکشد، انتقام میکشند. کسانی هم از این و هم از آن قهر میکنند و اصولاً سیاست را عرصه دروغ و ناراستی به شمار میآورند و به وادیهای دیگر سر مینهند. کسانی نادم میشوند و به اعاده همان چهره پاک اولیه اقدام میکنند.
هاشمی رفسنجانی، در بیشتر عمر سیاسی پس از انقلاب خود در شمار مردانی بود که فکر میکرد میتواند پرچمدار تحقق آن ارزشهای انسانی والا باشد. اما هرچه گذشت، به ویژه در سالهای آخر، به گروه نادمان پیوست. به اهمیت مردم پی برده بود. باور کرده بود مردم باید به صحنه بازگردند. از حاشیه به متن بیایند و ماشینی را که دیگر از فرمان او تبعیت نمیکرد به مسیر سلامت هدایت کنند.
د: رنج در فاصله میان مقتضیات حفظ ارزشها با مقتضیات حفظ اصل نظام
این فاصله بعد دیگری است از آنچه در محور پیشین گفته شد. در یک وضعیت انقلابی، ترویج ارزشهای انقلابی با مقتضیات بازتولید و حفظ نظام سیاسی سازگار نیست. میان این دو فاصله عمیقی هست. تنها زمان و تاریخ است که میتواند این فاصله را پر کند. تنها در سرانجام تاریخ است که مقتضات حفظ نظام، با مقتضیات عدل و آزادی سازگار میشود. به باور هگل، در بستر تاریخی است که آرمان آزادی با واقعیت امنیت یا قانون پیوند پیدا میکند. باید صبور بود تا به تدریج بتوان عدالت را با آزادی گرد آورد. اما انقلاب، بر خیال پرش از موانع تاریخی روی میدهد. به این جهت، همیشه انقلابها، در شکاف میان آرمانها و مقتضیات حفظ نظام دچار گسیختگی میشوند.
در موقعیت انقلابی، هیچ کس به این نکته فکر نمیکند که چطور میتوان در عمل یک نظام عادلانه را با مقتضیات رشد اقتصادی جمع کرد. هیج کس به این فکر نمیکند که فقدان یک بوروکراسی کارآمد، چطور با مدیریت منصفانه سازگار خواهد افتاد. کسی دلنگران آن نیست که با فقدان یک فرهنگ مدنی، نمیتوان یک فضای دمکراتیک، سالم و گفتگویی سامان داد. در شرایط انقلابی، مردم و انقلابیون فکر میکنند همه از خود و منافع فردی خود گذر کردهاند. از گرمای حضور جمعی، این تصور به ذهنشان میافتد که همه یک خانواده صمیمیاند. کسی در آن شرایط قادر به فهم این نکته نیست که اگر نظم تازه برقرار شود این آدمیان دوباره به وضعیتهای طبیعی بازخواهند گشت. خودخواه و سودجو و منفعت طلب. همه پس از پیروزی انقلاب، در مخاطره افتادن دراین ورطه خطرناکند. منجمله خود آن مردان انقلابی شاید پیش از عامه مردم.
وقتی نظام سامان پیدا میکند، حفظ نظام، مقتضی زندگی در متن این واقعیتهای روزمره است. در چنین وضعیتی، حفظ نظام، مقتضیاتی تازه خواهد یافت. سرکوب، دروغ، فریب، در زمره این مقتضیات هستند. درست در همین نقطه است که مردان انقلابی، گاه قربانی مقتضیات حفظ نظام میشوند و گاه قربانی مقتضیات حفظ ارزشها. هاشمی رفسنجانی کمی قربانی این، و کمی قربانی آن بود.
ه: رنج در فاصله میان یک مرد دینی و یک مرد سیاسی
مردان انقلابی که عهده دار تاسیس نظام جمهوری اسلامی شدند، بیشتر از طیف روحانیون بودند. آنها پیش از آنکه یک مرد سیاسی باشند یک چهره دینی بودند. حفظ اصالت و یکپارچگی این دو چندان هم که تصور میرفت سازگار نبود. حفظ قداست دینی، با مقتضیات سیاسی به ویژه سیاست مدرن سازگار نشد. در عمل گاهی این دین بود که ابزار پیشبرد تداوم حیات سیاسی شد. آنگاه مرد انقلابی به ویژه در جمهوری اسلامی، نمیداند برای خود و غیر، چطور صداقت دینی خود را اثبات کند. گاهی مصالح، مناقع و خیر عمومی است که به ابزاری برای تامین مقتضیات حیات دینی تبدیل شد. آنگاه مردان انقلابی، نمیدانستند چگونه باید به مردم پاسخ دهند. آنها صادقانه قصد کرده بودند دین و دنیا و آخرت مردم را تامین کنند. سرانجام کار، معلوم نبود چه شد. کدامیک تامین شد، کدامیک فدای دیگری شد.
********
این فهرست میتواند ادامه پیدا کند. مقصود، امکان درک متقابل بود میان کسانی که در مصادر امورند و کسانی که در قاعده هرم حیات سیاسی تنها تماشاگرند. حیات سیاسی ما، پر از حماسه و پر از تراژدی است. در آشوب حیات سیاسی کسانی به موقعیتهایی پرتاب میشوند که چندان پیش بینی شده نیست. هاشمی رفسنجانی از آنجمله بود. شاید صدها سال پس از ما، او و کارنامه سیاسی و شخصیتیاش، همچنان محل بحث و گفتگو باشد. از امروز تا فرداهای دیگر، هیچ کس نمیتواند قضاوتی نهایی و سرراست از او عرضه کند. اما این پیچیدگی به او ربط نداشت. او به خودی خود سادهتر و سرراستتر از آن بود که تصور میرفت. اما حامل پیچیدگیهایی بود که حیات سیاسی ما در آن غوطهور است. در این وضعیت پیچیده، اگر شخصیتها بیش از حد معمول، محوریت پیدا کنند، تراژدی بیش از حماسه قابل انتظار است.
این یادداشت در نشریه پیام ابراهیم، شماره 19، سال سوم، بهمن و اسفند سال 95 منتشر شده است.
- ۹۵/۱۲/۰۱