مهم، موثر، اما دوست نداشتنی
هاشمی رفسنجانی شخصیت فوق العاده مهم و موثری در ساختار سیاسی ایران بود. در سالهای اخیر همه به نقش مثبت و موثر او در عرصه سیاسی ایران معترف بودند، اما دوست داشتنی نبود. مهم و موثر اما دوست نداشتنی، ترکیب عجیب و شگفتانگیزی است. شاید هاشمی رفسنجانی از این حیث منحصر به فرد بود. شخصیت موثر اگر نقش مثبت بازی کند، دوست داشتنی است، و اگر نقش او منفی ارزیابی شود، منفور و دوست نداشتنی. راز و سر این ماجرا چه بود که هاشمی نقش مثبت داشت اما دوست داشتنی نبود.
این وضعیت به او و خصوصیات شخصی او مربوط نبود. به معادلات پیچیده اجتماعی و فرهنگی و سیاسی ارتباط داشت و نقشی که در این میان او بر عهده گرفته بود.
در وضعیتهای ساده، مثل منازعه میان یک دزد و مال باخته، همه چیز ساده است. میتوانی با دفاع سر راست و صادقانه از مال باخته به یک قهرمان اخلاق تبدیل شوی، و دوست داشته شوی و با حمایت از دزد، به یک نامرد و بی مرام و موضوع تنفر تبدیل شوی. عرصه سیاست مدرن اما یک وضعیت پیچیده است. عرصه منازعه میان مطالباتی که با یکدیگر قابل جمع نیستند. منازعه میان آزادی و عدالت، میان پیشرفت و دمکراسی، میان کارآمدی و مشروعیت، میان قانونمندی و اخلاق، میان منافع جمعی و فرد، میان دین و آزادی. به این شمار ناسازهها موارد دیگر هم میتوان افزود.
در چنین وضعیتهایی، آنها که موثرند و مهم چند گروهاند: گروهی خیال میکنند این ناسازههای عینی، راه حل نظری دارد. میروند در کسوت فیلسوف و دانشمند. یک الگوی نظری و فیلسوفانه عرضه میکنند و میبینی آزادی و دین، شریعت و آزادی، اخلاق و قانون، منافع فردی و جمعی، همه با هم سازگار شدهاند. فیلسوف با افتخار سخن میگوید و مینویسد، مخاطبان نیز با ذوق و شوق میخوانند و میشنوند و توهم حل یک مساله واقعی و عینی در یک راهکار منطقی و ذهنی، چندی اوقات همه را خوش میکند. اما هیچ راه حل نظری و فیلسوفانه درمانگر دردهای عینی و ناسازههای واقعی یک جامعه مدرن نیست. این سنخ از افراد، گاهی دوست داشته میشوند و گاه محل بی اعتنایی واقع میشوند. یا به تعبیری دیگر، مدتی دوست داشته میشوند و پس از چندی محل بی اعتنایی واقع میشوند چرا که معضل عینی و عملی، نیازمند عمل و اقدام است.
گروهی دست به کار عمل میشوند. به اقدامهایی میاندیشند که ناسازهها و منازعات عینی و عملی را حل و فصل قطعی و همیشگی کند. مثلا در ناسازه میان آزادی و دین، در دفاع از دین به طرفداران آزادی یورش میبرند یا به عکس. جبهه آزادی علیه دین برپا میکنند یا جبهه دین علیه آزادی. آنها برای کسانی محبوب و دوست داشتنیاند و نزد کسانی دیگر، منفور و دوست نداشتنی. آنها یا قهرمان هستند یا دیو و شیطان.
دو گروه یاد شده، البته مهم و موثرند. چرا که به سادهسازیهای نظری و عملی هر دو گروه، نیازی وافر وجود دارد. اصولا زندگی در جهان پیچیده دشوار است. فهم جهان پیچیده از آن دشوارتر. فیلسوف موثر است چرا که در قاب مفاهیم خود ما را دست کم به طور موقت از شر ناسازههای واقعی و عملی دور میکند. آن مردان عمل نیز که جبهههایی برای ستیز و حل و فصل عملی ناسازهها بنا میکنند نیز موثر و مهماند چرا که رویای خلاص شدن از جهان پیچیده را بر میانگیزند. آنها هر دو دوست داشتنی و موثرند به این جهت که امکانی برای نادیده گرفته شدن وضعیتهای پیچیدهاند.
هاشمی رفسنجانی در شمار معدود کسانی بود که برای حل مشکلات عینی و عملی، هیچ راهی برای حل و فصل قطعی نداشت. نه راه حلی نظری و نه اقدامی عملی. او بر نفس پیچیدگی جهان مدرن واقف بود و به جای فیلسوفان یا قهرمانان، دست به عمل برای مصالحه میزد. این همه که میگفت افراط و تفریط نکنید، فی الواقع متفکران و عمل گرایان را فرامیخواند که به جای ایستادن در این سو یا آنسوی خط تنازع، کمی در میانه بایستند، و تلاش کنند با مصالحه امکانی برای همزیستی فراهم آورند. گاهی از آنچه متشرعات مسلمات میپنداشتند کوتاه میآمد تا بیشترین امکان فراهم شدن آزادی امکان پذیر شود. گاهی از قانون برای اخلاق و گاه از اخلاق برای قانون میتراشید.
چنین شخصیتهایی در ذهن مردم نه حکیم و فیلسوفاند، نه قهرمان و نه دیو و شیطان. آنها موثر و کارآمدند اما دوست داشتنی نیستند. بی مزه اما حلال مشکلاتاند.
به این معنا، هاشمی رفسنجانی در منظومه شخصیتهای جمهوری اسلامی، تنها شخصیت واقعا سیاسی است. چرا که سیاست مدار، در کمند مفاهیم فلسفی گرفتار نیست، و میداند سیاست حل معادله میان ناسازههای آشتی ناپذیر است.
هاشمی رفسنجانی با این مشی تامل برانگیز و منحصر به فردش، در دو دوره از زندگی سیاسی، با دو چهره متفاوت ظاهر شد. در دوره اول، که تا اواخر دهه هفتاد را شامل میشود، هاشمی مشی مصالحه جویانه خود را در میان جناحهای داخل نظام سیاسی دنبال میکرد. او به یک نقطه ثقل تعادل بخش میان دو جناح سیاسی رقیب در داخل ساختار سیاسی تبدیل شد. اما از اوایل دهه هشتاد به اینسو، هاشمی این نقش تعادل بخش را در فاصله میان ساختار سیاسی و گروههایی از مردم بر عهده گرفت. هاشمی نخست یک چهره حکومتی بود، اما هاشمی دوم، یک چهره مدنی. هاشمی نخست در محافل داخلی بیشتر عمل میکرد؛ هاشمی دوم بیشتر در عرصه عمومی.
هاشمی رفت، اما جمهوری اسلامی نیازمند هاشمی است. اگر هاشمی رفت، باید شخصیتی دیگر در موضع او بنشیند.
البته اهمیت و اثرگذاری شگرف یک شخصیت در درون یک نظام گسترده سیاسی، تاسف بار است. متاسفانه جمهوری اسلامی، هنوز منطق عمل در یک جامعه پیچیده را در نیافته است. نظریه پردازانی دارد که معضلات عینی را در عالم نظر حل میکنند و نسخه میسازند برای عمل گرایانی که تصور میکنند با یک ضربت حساب شده، حریفی را از میدان به در خواهند کرد. جمهوری اسلامی باید بداند که یک نظام سیاسی در جامعه پیچیده مدرن، کارش مصالحه جویی در میان تعارضات عمیقی است که حل و فصل نمیشوند، اما میتوان در جهت تقلیل منازعه میان آنها کوشید.
- ۹۵/۱۰/۲۰