زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

مترو و مسافران منتظر

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ق.ظ

در سالن مترو، همه منتظرند. قطار از راه که می‌رسد، همه در فکر آنکه جایی برای نشستن بیابند. تصادفاً یک صندلی خالی می‌شود، چشم‌های فراوانی با شهوت به آن می‌نگرند. سرانجام بخت یار کسی خواهد بود.

انبوه مسافرانی که در هم فشرده‌اند، منتظر خالی شدن صندلی‌ها هستند. گاهی جایگیری‌ها، به نحوی است که هنگام خالی شدن یک صندلی شانس بیشتری برای نشستن داشته باشند. آنها که در سودای نشستن هستند، میدانی از صندلی‌ها را رصد می‌کنند.

هنگامی که فرصتی برای نشستن پیدا می‌کنم، سرم را در کتابی فرومی‌کنم یا به متنی در گوشی موبایلم خیره می‌شوم. اما به ندرت ممکن است یکی دو خط بیشتر بخوانم. بقیه‌اش نمایش است. نمایش خواندن، برای توضیح فرصتی است که برای نشستن به دست آورده‌ام. گویی برای آنها توضیح می‌دهم که اگر جایم را به شما نمی‌دهم، به این دلیل است که کار دارم و تنها با نشستن می‌توانم به کارم برسم.

با اینهمه گوش چشمی هم به بهبود وضعیت خود دارم. جایی اگر برای نشستن بهتر از جای موجود باشد از دست نمی‌دهم.

از راه رسیدن پیرمرد ناتوان یا زنی که بچه‌ای به همراه دارد یا مسافری که بار سنگینی در دست دارد، همه چیز را به هم می‌ریزد. بخصوص اگر درست بالای سر تو بایستند. آنگاه ناچاری برخیزی و این فرصت را از دست بدهی. با کراهت برمی‌خیزی اما در عین حال از این رفتار اخلاقی خود متشکری. رضایت داری چون فکر می‌کنی دیگران از تو دریافتی اخلاقی پیدا کرده‌اند. می‌ایستی و با مسافران انبوهی همراه می‌شوی که با شهوت در انتظار خالی شدن صندلی هستند.

سفر با مترو حد اکثر نیم ساعت یا چهل و پنج دقیقه طول می‌کشد. اما این زمان کوتاه گاهی صورت صریح و ساده و رویت پذیر زندگی ما در مدت زمان طولانی است.

فرض کنید سفر با مترو، هفتاد سال طول می‌کشید. آنوقت قصه سفر با مترو به قصه زندگی ما شباهت پیدا می‌کرد. هفتاد سال انتظار برای کسب فرصت، هفتاد سال جا به جا شدن، هفتاد سال رفتارهای نمایشی برای توجیه فرصتی که به دست آورده‌ایم، هفتاد سال، نمایش رفتارهای اخلاقی ... سال‌ها و دهه‌ها پشت سر هم می‌گذرند، در ایستگاه‌های مختلف کسانی پیاده می‌شوند و از این میدان پرآشوب رقابت بیرون می‌روند و انبوهی سوار می‌شوند و به بازی درون این قطار باریک و تنگ و نفس گیر ادامه می‌دهند.

از مترو پیاده که می‌شویم انگار از زیر منگنه‌ای خلاص شده باشیم، برای یکی دو لحظه احساس آرامش می‌کنیم. اگرچه باز هم باید به عجله بدویم تا در سوار شدن بر پله‌های برقی از دیگران عقب نمانیم.

آنکه سوار قطار زندگی در دنیای ماست، وضعیتی مشابه با سوار قطار مترو دارد. با این تفاوت که فرصتی برای پیاده شدن و احساس آرامش کردن حتی برای یک لحظه نیست. سوار می‌شوی وقتی متولد می‌شوی و تا زمان مرگ همچنان در این بازی نفس گیر حاضری.

زندگی منظومه‌ای از نمایش‌های تو در تو و پیچیده است، و مضمون همه آنها، پیدا کردن فرصت، نگاه داشتن فرصت و بهبود آن است. زندگی چیزی جز تامل بر صندلی‌ها و موقعیت دیگران و خویشتن و تلاش برای ارائه بهترین نمایش در میدان رقابت با دیگران نیست.

آیا جز این بیرونه که پر از سر و صدا و تلاش است، این مسافران، درونه‌ای هم دارند؟ چشمه و کوه و صحرایی هست که بیرون این بازی بنشینی و با دیگران سخن بگویی. در سینه افراد راز و سخنی برای گفتن هست که نشان از چشمه و کوه و صحرایی در جنگل درون‌شان بدهد؟ آیا کسی هست که چشمانش، دروازه‌ای به جهانی دیگر باشد؟ کلامش سپهری که بتوانی برای یک لحظه در آن پرواز کنی؟

گاهی در مترو کسانی هم هستند که از همان بدو سوار شدن، گوشه‌ای  کف قطار می‌نشینند، به تن آن تکیه می‌دهند به چرتی عمیق فرومی‌روند و گویی فراموش کرده‌اند مترویی در میان است، برای مقصودی به این قطار سوار شده‌اند، امکانی برای نشستن هم هست، و آشوبی در کنارشان جریان دارد.  

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۳)

گریز از خطوط

کاش از لوکوموتیورانی هم می نوشتید که فارغ از اینکه چه کسانی برای مدت کوتاهی صندلی های داخل قطار را اشغال میکنند، در جای خود محکم و راحت نشسته است. هیچ کس نمیتواند چشم طمع به صندلی او داشته باشد. لوکوموتیوران پشت به واقعیات داخل قطار و رو به تاریکی دارد.
او چه میداند که در داخل قطار چه خبر است! او چه میداند که مسافر داخل قطار باید زودتر به سر کارش برسد! او چه میداند که مسافر خسته است و میخواهد زود به منزلش برسد! او چه میداند که داخل قطار سرد است یا گرم! لوکوموتیوران هر وقت دلش بخواهد کولر را روشن و خاموش میکند. ما به امید اینکه او بصیرت دارد و از دل تاریکی تونل ما را به ایستگاههای روشن خواهد رساند فرمان قطار را به دست او سپرده ایم.
استاد کاش از حال بد مسافری می نوشتید که از کارش اخراج شده و با جیب بی پول و دستان خالی روی رفتن به خانه اش را ندارد و میخواهد خودش را در شلوغی مترو گم کند.
کاش از دانشجوی افسرده ای هم می نوشتید که صبح تا شب داخل مترو حیران و سرگردان است.
و ای کاش و ای کاش و ای کاش می نوشتید که چقدر دلگیر است این قطار زندگی با همه شلوغی و هیاهویش، با این زامبی های به اصطلاح مسافرش. یأس و اعصاب خردی هم به خستگی سفرت افزوده میشود وقتی میبینی این مسافران حتی زمانی که دارند از گرما می پزند و از ازدحام نفسشان دارد بند می آید، باز هم سرشان در فضای مجازی و دنیای خیالی شان است. هم لوکوموتیوران و هم مسافران از واقعیات دارند فرار میکنند. حتی آن بالای شهر نشینان که با پول های باد آورده شان و اتوبان های ساخت شهرداری خودشان را از ما جدا کرده اند، شیشه های ماشین شان را دودی کرده اند تا مبادا تصویری ناجور بر خوشی دنیای مبتذل شان باشیم.
من هم از حال غریب مسافری می نویسم، از آشوب دل مسافری که میخواهد قی کند روی این نمایش مسخره. به ستوه آمدم از این سفر تکراری. دل من گرفته زینجا، ز غبار این بیابان. بیا تا سفری نو را آغاز کنیم. برویم به هر آن کجا که باشد بجز این سرا، سرایمان. بیا تا بگذریم از این کویر وحشت. بیا تا زندگی را وسعت ببخشیم. بیا تا سفرمان را گسترش دهیم.  بیا تا بگریزیم از این خطوط ریل گذاری شده. بیا تا خطوط کوچک سفرمان را از جنگلهای بکر و رودخانه ها و بر فراز کوهها گذر دهیم و به شکوفه ها و به باران سلام دهیم.
ما یک کشور در حال گذار و در حال انتظار هستیم. جامعه‌ی در حال گذار و منتظر و انتظار به جای استقرار یا استیبلیتی. البته انتظار هستی شناختی و منجی‌گرایانه یا مسیانیستی را نمی‌گویم که مشخصاً در ظهور امام مهدی(ع) وجود دارد. منظورم انتظار غیرمعنوی به معنای نگرانی و عدم آرامش است. اخبار را بیش از سوییسی‌ها پیگیری می‌کنیم و بیشتر منتظر خبر هستیم. از سیاسیون و برگزیدگان خود هم متوقع هستیم که منجی ما باشند. نگاهمان قهرمان‌گرایانه است و البته دمادم نومید می‌شویم از این نگاه خود و اما باز در فردی جدید و صورت و نگاره‌ای نو، آن را حک می کنیم و می‌نگاریم. بدیهی است این جامعه، خبر را بیش از تعقل دوست دارد.
البته یکی ازدلایلی که مردم خیلی اخبار را پیگیری می‌کنند -علاوه بر عامل جامعه‌شناختی و روان‌شناختی انتظار- بدعمل‌کردن مسئولین است. شاید اگر مسئولین وظایف خود را خوب انجام می‌دادند و جامعه ما یک جامعه منظم بود، آنگاه کسی چندان مسئولین را نمی‌شناخت و این‌همه کارشناس سیاست در کوچه و بازار نداشتیم. باید دید مردم در کشوری مانند سوییس چقدر مسئولین خود را می‌شناسند.
ما یک جامعه ی در حال گذارهستیم و با وجود عقب‌مانده‌بودن اما به سرعت در حال تغییرهستیم و این موجد پدیده‌ای به نام شکاف نسلی یا Generation gap است. برای نمونه، دو نفر در سوییس با وجود اختلاف سن 15 سال می‌توانند با هم زندگی کنند، اما در ایران چون شکاف نسلی داریم، این اختلاف سن در ازدواج، مشکل‌ساز می‌شود. چرا؟ چون جامعه‌ای مانند سوییس، توسعه‌یافته، مستقر و استقراریافته است. آنها توسعه‌یافته‌اند و ما در حال توسعه هستیم. برای همین تفاوت زیادی میان نگاه و ظاهر فرد 40ساله‌شان با فرد 20 ساله‌شان وجود ندارد.
در مترو، منتظر رسیدن به مقصد و پیج ایستگاه بعدی هستیم. امیدواریم در ادامه جمعیت کمتر می‌شود و صندلی‌های خالی(فرصت‌ها)بیشتر. در مترو در حال گذار هستیم و بالآخره به مقصد نهایی می‌رسیم اما در کشور، همیشه در حال توسعه هستیم و به مقصد توسعه یا توسعه‌یافتگی نرسیده‌ایم. ما مدام منتظر فراخوان، فراخوانده‌شدن یا تجهیزشدن و بسیج‌شدن هستیم. ما سراسیمه‌ایم و این ولع ما را بیشتر کرده و دمادم اخلاق و کرامت را لگدمال می‌کند.
-یکی ازدرونمایه‌های ضد ادیپِ ژیل دُلوز این است که ناخودآگاه به مثابه یک کارخانه عمل می‌کند، نه همچون یک تئاتر (عمل تولید و نه عمل بازنمایی)


در مترو شاهد رفتار نمایشی جدید و ماشینی‌شدن تحقیر هستیم که تا پیش از انفجار جمعیت و تا پیش از مترو سابقه نداشته است. این رفتار جدید نمایشی که عمل بازنمایی را نمایندگی می‌کند، پس از مدتی به ناخودآگاه فرد رانده می‌شود و رفتارهای مشابه نمایشی، نافضیلتی‌ها و نابهنجاری‌هایی را در سایر شئونات و عرصه‌های رفتاری - گفتاری بازتولید خواهد کرد. ناخودآگاه به منزله‌ی یک کارخانه، همان فرآورده‌های عرصه نمایش را بازتولید خواهد کرد و نقش هم‌افزا با آن را به عهده خواهد گرفت. از این‌رو، در مترو به منزله‌ی یک ماشین، شاهد ماشینی‌شدن نمایش و نمایشی‌شدن ماشین هستیم: رفتار نمایشی در مترو، منظم و تکرارپذیر و مکانیکی می‌شود و در عین حال این رفتار نمایشی، به ناخوداگاه رانده شده و عمق شخصیت افراد را تسخیر می‌کند واینجا شاهد نمایشی‌شدنِ ماشینِ ناخودآگاه هستیم.
-در مترو که حداقل‌های کرامت انسانی رعایت نمی‌شود و با کنسرو  انسانی مواجه هستیم، چشم مسافر به آیاتی از قرآن می‌خورَد که چه بسا ناخوداگاه، دلزدگی او از دین حاکمان را در پی داشته باشد. اگر مسئولین دریابند که میان مشروعیت و موفقیت تلازم وجود دارد(در دنیای جدید، اگر نگوییم اولی به دومی فروکاسته شده است) و اگر مدیریتی موفق داشته باشند، مردم خودبخود جذب آیین آنها خواهند شد و مشکل مردم ما هم در حال حاضر معیشت است و همین اموری که ربط وثیق به عدالت در فرصت‌ها و نظایر آن دارد. مردم همان‌سان که با ولع به صندلی خالی مترو می‌‌نگرند، فرصت‌های شغلی را را باولع می‌نگرند و این آن چیزی است که حاصل نابرابری و توزیع نابرابر فرصت‌هاست.
-فردی که در مترو کرامت‌اش له شده است، حال با کرامت و شخصیتی تحقیرشده به خانواده می‌آید و یا می‌خواهد در عرصه سیاسی فعال باشد. او که تحقیر شده است، براحتی تن به تحقیرهای دیگر خواهد داد و منتظر می‌ماند. او ربات تحقیر می‌شود و خود نیز دیگران را تحقیر می‌کند. نگاه او خطی و جبری می‌شود و چنین می‌نماید که همچون رابطه‌ی مکانیکی ایستگاه و قطار و اعلام مسیر و مقصد بعدی، همه‌چیز زمان‌مند و از پیش‌تعیین‌شده است و تنها امکانِ آزمودن بخت و آزادی، تصرف صندلی خالی زودتر از همگان و همگنان (ترجمه‌ای دیگر برای داسمن یا فرد منتشر هایدگر) است.
در این فرد، فضیلت، تحقیر می‌شود و بخت بر فضیلت سروری می‌یابد. توضیح آنکه ماکیاولی می‌گوید که بخت، یار دلیران است و هیچ چیز به اندازه‌ی نداشتن فضیلت، بخت را خشمگین نمی‌کند. نگاه او به فضیلت خیلی مردانه و حماسی است.
در مترو، بخت یار دلیران است، اما دلیری و فضیلت به شتاب و بلعیدن صف و صندلی تقلیل می‌یابد و این انسان که هرروزینگیِ او به تمرین این شدن می‌گذرد، انسانی تحقیرشده است که برای تحقیرهای بعدی آماده می‌شود و این آمادگی بطور ناخودآگاه و نیز نمایشی، جهان او را خواهد ساخت و در واقع خواهد باخت.
تکمله:
ماکیاولی می‌گوید امواج فضیلت، بخت را زیر می‌گیرد و بخت به هیچ چیز به اندازه نداشتن مردانگی یا فضیلت (آرته در یونان) خشمگین نمی‌شود (ویرتو (فضیلت و توانایی)، فورتونا (بخت و تصادف)).
اگر چه روایت مترو به صحنه زندگی جالب است و دقیق. اما ما از اساس و بن مایه مسایل را همیشه نادیده گرفته ایم، همیشه به توصیفات جزیی برای حل مسایل کلان پناه برده ایم. هیچ گاه ایران و کشورهای دوروبر را به مثابه واقعیت در نظر نداشته ایم. مترو صحنه ای از زندگی واقعی است که هویت ها نادیده گرفته می شوند همه چیز که شاخص و ویژگی شناسنده باشد تقلیل می یابد، جز در ظواهر و لباس هایی که نوع مد یا گرایش فرهنگی معمولا کاذب را نشان دهد. مترو عین جامعه ایران است نه سویس یا... در این احتمالا کسی جز منتسکیو به کمک ما نیاید، منتسکیو براساس اقلیم ها فرامین سیاسی را تعریف می کرد. بنابراین اگر در مترو و به تبع آن جامعه هویت ها نادیده گرفته نشوند، فضیلت با  تقویت احتمال تداوم دارد. مسافران منتظر همان که وارد مترو می شوند بخشی از خود self را از دست داده اند و این گمگشتگی مسافرانی در ولع و حرص استفاده از فرصت ها می پروراند. در ایران هیچگاه و در هیچ دوره تاریخی درمان و ترمیمی برای این حرص و ولع در نظر نگرفته شده است، لذا اساس و بن مایه مترو و به تبع آن جامعه مساله دارد. اگر هر سوژه ای که وارد مترو می شود نشانه هایی از تعلقات خود را در آن ببیند، پرورش فضیلت ناممکن نیست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی