زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

چگونه آینده را در حال خود جستجو کنیم

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۳ ب.ظ

مقدمه

در جهان جدید، این آینده است که نسبت ما را با گذشته و حال تعیین می‌کند. حرکت به سمت آینده به بهای بی قراری مستمر زمان حال است. میل سیری ناپذیر به فردا، امروز را به معرکه تعارضات و تناقضات بی پایان تبدیل می کند. به همین دلیل، جهان جدید جهان آسودگی و آرامش نیست. جهانی است مملو از عطش به سمت دیگربودگی و حرکت و تحول. از روانشناسی فردی گرفته تا مناسبات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی سراسر در کشاکش از جاکندگی و گسیختگی است.  

تحت تاثیر همین سرشت ناآرام جهان جدید است که مرتب از سمت و سوی حرکت به سمت فردا می‌پرسیم. دولت و نظام سیاسی را متهم می‌کنیم که امور را به سمت درستی هدایت نمی‌کند. با شعار و بیانیه و سخنرانی از فردای مطلوب سخن می‌گوئیم. به هم یادآور می‌شویم که حرکت‌مان کند است. عقب مانده‌ایم. این استیلای تام و تمام آینده بر ذهنیت و روان فردی و جمعی ما، مهم‌ترین مشخصه جهان جدید در مقایسه با جهان قدیم است. 

وقتی چشم به گذشته داشتیم، همه به یک نقطه کمابیش معلوم نظر می‌دوختیم. همین نگاه مشترک به یک نقطه معین، جهان و ذهنیت ما را با هم همساز می‌کرد. درست مثل وقتی که همه به یک دیوار خیره شده باشیم. اگرچه ممکن است، هر کدام دیوار را به نحوی متفاوت از دیگری ببینیم، اما نفس خیره شدن به یک ابژه معین، از تفرق و تنوع ما می‌کاهد. اما نظر دوختن به آینده، نظر دوختن به یک ابژه نیست. آینده هیچ‌ تعین و تشخص روشنی ندارد. نظر دوختن به آینده، به معنای نظر دوختن به هیچ کجاست. بنابراین هر کدام با تفسیر و منظر خودمان آینده‌ را متعین می‌کنیم و بیشتر آنچه را خیال یا آرزو می کنیم آینده می نامیم. 

وضعیت ما در این زمینه با وضعیت کشورهایی که کانون ظهور مناسبات مدرن بوده‌اند البته متفاوت است. وقتی مناسبات مدرن در کشورهای اروپایی ظهور کرد، حقیقاً آینده نامعلوم بود. روشنفکران و هنرمندانشان تلاش می‌کردند تصویرهایی خیالی و یوتوپیک از آینده بسازند. اما هیچ مدل از پیش موجود و قابل رویتی از آینده در دست نبود. آنها چگونه تصویر آینده را می‌ساختند؟ آنها سرهاشان را پایین می‌انداختند و به وضعیت موجود و تعارضات و تنازعات جاری خیره می‌شدند و از درون آن تعارضات و نیروها و پدیده‌های نوظهور، خطوطی از آینده ترسیم می‌کردند، چنانکه مارکس از پدیده  کارخانه‌های بزرگ و ظهور پرولتاریای منسجم، تصویری از سوسیالیسم ترسیم کرد.  

اما ما با مدل قابل رویت و حاضر و آماده‌ای از آینده مواجه بوده و هستیم. آنچه در کشورهای غربی رخ نمود و رخ می‌نماید، برای ما تصویری عینی از  آینده می‌سازد. به همین جهت نگاه‌های خیره ما به ناسازه‌ها و تعارضات موجود نیست. ما سرهامان بالاست و به آفاق می‌نگریم و چشم اندازهایی از آینده داریم که به کلی به تعارضات درونی و نیروهای نوظهور عینی بی ارتباط است. 

بر مبنای این وضعیت سربالا، در تاریخ فرهنگی و فکری خود، دو چشم انداز متعین از آینده وضعیت ما را تحت تاثیر قرار داده است: اول چشم انداز غرب است. من این چشم انداز را به دلایلی که خواهم گفت، آینده در آینده می‌نامم. مطابق با این چشم‌انداز، آینده با رفاه، تکنولوژی، فراوانی تولید، دمکراسی، کارخانه، صنعت و دانشگاه ساخته می‌شود. چشم انداز دوم که من آن را آینده در گذشته می‌نامم به اسلام هویت‌گرا و هویت‌ساز مربوط بوده است که با معنویت، شوکت از دست رفته، نفی استیلای غرب و بیگانه، و بازیابی سلامت واخلاق زندگی از دست رفته همساز بوده است. این چشم انداز را آینده در گذشته نام می‌نهم. 

امروز با یک وضعیت پیچیده مواجهیم. دو چشم انداز پیشگفته، هر دو اثر بخشی خود را از دست داده‌اند. چشم‌اندازهای آینده بی رمق‌اند و همین وضعیت، نسبت ما را با حال و گذشته گسیخته کرده است. ما نیازمند بازخوانی تازه، بازآفرینی وضعیت خود، گشودن امکانی به سمت آینده و در نتیجه برقراری نسبتی تازه با حال و گذشته خود هستیم. من در این یادداشت تلاش می‌کنم طرحی اولیه برای گفتگو در این زمینه فراهم کنم. نشان خواهم داد که اینک فضا برای چشم اندازی تازه گشوده می شود که من آن را آینده در حال می‌نامم. چشم اندازی که بر مبنای خیره شدن به وضعیت عینی، بالفعل و ناسازه‌ها و نیروهای نوپدید متکی است. 


چشم اندازها و روان جمعی ما 

مطابق با دو چشم انداز پیشگفته، دو وضعیت روانشناختی عرصه عمومی ما را تحت تاثیر خود قرار داده است. ما مستمرا میان این دو وضعیت روانشناختی رفت و برگشت می‌کنیم. این دو هم ساختار روانی تک تک ما را گسیخته می‌کند و هم ترجمان شکاف‌های عمیق اجتماعی و فرهنگی ماست. این حالات روانشناختی را که همساز با هر یک از چشم اندازهای مذکور حادث شده مورد بحث و بررسی قرار می دهم. 


اول: ذهنیت جویای آینده در آینده

غرب مهم ترین، تاثیرگذارترین و پایدارترین چشم‌انداز پیشاروی ما در دوران مدرن بوده است. مطابق با این چشم انداز، ما باید عاقل شویم، جهان و روز و روزگار خود را به نحوی دیگر بسازیم. باید دست از زندگی مالوف خود بشوئیم و ساز زندگی را به نحوی تازه کوک کنیم. با چشم انداز غرب، مفاهیمی با یکدیگر گره می‌خورند و پیش چشم ما تصویری هیجان‌انگیز، شهوی، پرجاذبه و مطلوب می‌سازند: تکنولوژی، دمکراسی، بوروکراسی، عقلانیت، آزادی، رفاه، خوشی های فردی، لذت. تحت تاثیر این ساختار روانی با وضعیت بالفعل، واقعی و عینی خود به کلی قهریم. واقعیت موجود یک واقعیت نامشروع و نامقبول است. از حیث روانشناختی با هر آنچه هستیم و داریم، نسبت آشتی جویانه‌ای نداریم. همه باهم وفاق داریم که باید در یک «نه این جا» و «نه امروز» زندگی کنیم. جهان جدید جهانی رو به سوی فرداست. ممکن است یک انگلیسی یا فرانسوی یا امریکایی نیز با وضعیت موجود خود سازگار نباشد. اما ناسازگاری روانی ما با یک اروپایی و آمریکایی قابل قیاس نیست. حال و روز آنها مثل حال و روز کسی است که در خانه‌ای ساکن است اما از رنگ دیوار و پنجره و پرده راضی نیست. اما وضعیت ما وضعیت کسی است که اساسا خانه‌ای ندارد حس نارضایی یک بی خانمان را دارد. چشم انداز غرب برای ما، همه چیز را به مانع، دیوار، فاصله و معضل تبدیل می‌کند. چشم انداز غربی، همه ما را به مجموعه از بی خانمان‌ها تبدیل می‌کند که با اشتیاق و میل و خواست شدید، در صدد احداث و ساختن و تاسیس خانه و سکونت گاه تازه‌ایم. مجموعه واژگانی هم هست که وضعیت فعلی و اکنونی ما را ترسیم می‌کند: عقب مانده، جاهل، استبداد زده، و ناتوان. در چنین موقعیتی چه ضرورتی دارد به ناسازه‌ها، بحران‌ها و ظهور نیروهای نوپدید نظر کنیم؟   

ذیل همین سنخ وضعیت روانی، البته می‌توان به وضعیت روانشناختی دیگری نیز اشاره کرد که تحت تاثیر مارکسیسم و اندیشه چپ حادث شد. اشاره به آن ضروری است، به این دلیل که در شکل گیری ذهنیت های جمعی در ایران منشاء اثر بوده است. آن که از پنجره این چشم انداز به جهان می‌نگرد، همان ترکیب واژگان جهان غرب پیش چشم اوست: ترقی، توسعه، تکنولوژی و ... اما به جای اینکه در نتیجه این چشم انداز اهل علم و خرد و تکنیک و تخصص ظاهر شود، عصبانی، مهاجم و مبارز است. عصبانی است از این جهت که چرا این مطلوب‌ها عادلانه توزیع نشده‌اند و همگان از آن بهره‌مند نیستند. بنابراین سخنگوی گروه‌های در حاشیه و محروم جهان جدید است. وضعیت روانشناختی این ذهنیت نسبت به حال و گذشته کم  بیش از با ذهنیت ناشی از چشم انداز غرب همساز بوده است. او چشم به ظهور یک پرولتاریای متحد و هم آوا با پرولتاریای جهانی دارد، و چندان با طبقات واقعاً موجود در ایران سروکاری نداشته است. همین که کارخانه‌ای بوده و کارگری در آن مشغول به کار، چشم انداز یک انقلاب پرولتری و نظم سوسیالیستی را معنادار می‌کرده است. 

کاستی بزرگ این چشم انداز، چشم بستن بر مناسات واقعا موجود و کوری بر میراث و پیشینه‌ای است که اساسا بسیاری از آرزوها و آمال و خواستها را ناممکن می‌کند. انگلیس شدن، آمریکا شدن یا روسیه مارکسیست شدن ایران، یک سودای خام است. همانقدر که فرانسه انگلیس و انگلیس آلمان نشده است ایران نیز هیچ یک از این کشورها و موقعیت های فرهنگی و سیاسی نخواهد شد. 


دوم: ذهنیت جویای آینده در گذشته 

چشم اندازی که تحت عنوان یوتوپیای اسلامی ترسیم شد نیز ساختار روانی فرد را بی‌خانمان می‌کند. از این حیث که با وضعیت بالفعل و واقعاً موجود، همانقدر بیگانه است که رویکرد غربی، اما تفاوتش در مفاهیم درهم گره خورده‌ای است که پیش چشم ظاهر می‌کند. اگر چشم انداز غربی تکنولوژی و توسعه و عقلانیت و دمکراسی را به چشم می‌آورد، این چشم انداز معنویت، ارجاع به زندگی اخلاقی از دست رفته، اصالت، نفی استیلای بیگانه و زندگی انسجام یافته درونی و بیرونی را پیش چشم ردیف می‌کند. اینهمه اموری است که به یک گذشته از کف رفته اشاره دارند.  

گذشته از دست رفته‌ای برساخت می‌شود و تحقق و احیای دوباره آن، افق آینده ما را می‌سازد. این روایت نیز در نسبت با وضعیت جاری و مادیت و فعلیت زندگی موضعی انکاری دارد. تفاوتش در برقراری نسبت با گذشته است. گویی تفاوت بنیادینش با چشم انداز غرب، در آن است که فرد عقب عقب راه می‌رود. چشم به گذشته دارد اما رو به سوی جلو حرکت می‌کند. بنابراین تناقض در اصل و بنیاد آن موج می‌زند. مناسبات جهان جدید و تحولات آن او را با خود همراه می‌کند او چشم به عقب دارد. اما بی خانمان است و همه توش و توان خود را مصروف آن می‌کند که بناهای از دست رفته را دوباره احیا کند. خانه های ویران شده را بسازد. همه اشتیاق او احساس آرامش کردن در جهانی است که هر روز بیشتر و بیشتر از آن فاصله می‌گیریم. 

کاستی این وضعیت نیز در کور بودن نسبت به جهانی است که هر روز بیشتر و بیشتر از جهان مالوف و پیشین ما فاصله می‌گیرد. جهان ما و مناسبات نو به نو شونده آن تابع هیچ منطق تمام و کامل و سازگاری نیست. اساساً و به نحوی آشوبگرانه دگرگون می‌شود. 

این دو سنخ چشم انداز، با دو دستگاه ایدئولوزیک، دو سازه تحریکی گوناگون، و دو الگوی آرمان ساز، ساختار روان فردی و جمعی ما را تحت تاثیر قرار داده‌اند. شایان ذکر است که جاذبه افکنی هر یک از این دو، در نسبتی است که با چشم انداز دیگر ایجاد کرده است. نفس میدان رقابت میان این دو چشم انداز، جاذبه و وهم افکنی هر یک را دو چندان کرده است. چشم انداز اول در کنار چشم انداز دوم، خود را بستر رهایی از جهل و خرافه وانمایی کرده و چشم انداز دوم در مقابل چشم انداز اول به منزله بستر رستگاری و نجات ظهور پیدا کرده است. البته این دو چشم انداز همیشه رویاروی هم نبوده‌اند تا کنون مواد و مصالح این دو چشم انداز، بارها درالگوهای مختلف ترکیب شده‌اند و معجون‌های بدیعی ساخته‌اند و همراه با حل مشکلاتی وضعیت بی‌خانمان ذهنیت ما را نیز تشدید کرده و می‌کنند. اما امروزه در وضعیت بدیعی به سر می بریم.




بداعت وضعیت ما

آنچه وضعیت ما را بداعت می‌بخشد، کاستی گرفتن جاذبه هر دو چشم انداز است. جهان سوسیالیستی فروپاشیده است، اگرچه هنوز سوسیالیسم برای  اقشاری پرجاذبه است. جهان غرب و تکنولوژی و الگوهای توسعه آن نیز هنوز برای گروه‌هایی مطلوبیت دارند اما نه چندان که به منزله چشم انداز نجات بخش برای عموم مردم ظاهر شود. چشم انداز دینی نیز هنوز برای اقشار سنتی مطلوبیت دارد اما نه چندان که برای همگان جلوه‌ای درخشان از رستگاری ترسیم کند. همراه با کاستی گرفتن جاذبه هر یک از این چشم‌اندازها، رقابت آنها نیز کاستی گرفته است. 

کاستی گرفتن جاذبه این چشم اندازها اما چیزی از خصلت معطوف به فردا و آینده جهان مدرن نکاسته است. جهان مدرن و سوژه جهان جدید، همچنان معطوف به فردا و آینده است. از دست رفتن چشم اندازهای مالوف در عرصه فرهنگی ما، پیامدهای شگرفی در عرصه فردی و جمعی از خود به جای می‌گذارد. در عرصه فردی، گاه خلاقیت های فردی و کیف و لذت شخصی را افزایش می‌دهد، و در موارد بسیار، تشخص یابی، احساس معنا در زندگی و بهره‌مندی از امید و میل به زندگی را با بحران مواجه می‌کند. اما در عرصه جمعی، احساس هویت جمعی، اخلاق، اعتماد عمومی، احساس تشخص جمعی، و رحم و شفقت جمعی، اراده عمومی و حرکت ملی به نحو معناداری رو به کاهش و ضعف می رود. 

با تضعیف چشم اندازهای دیروز و فردا، فی الواقع ذهنیت های اجتماعی است که تضعیف می‌شود و فرد در کانون قرار می‌گیرد. مفاهیمی همانند کار و بار و سرنوشت شخصی، جانشین مفاهیمی نظیر سرنوشت جمعی و ملی قرار می‌گیرد. چنانکه منافع فردی جانشین خیر یا منفعت عمومی می‌شود. 

فرد برای پیشبرد منافع و خواست خود چه می‌کند؟ فرد برای پیشبرد منافع خود نه چندان به الگوهای آرمانی معطوف به فردا نیازمند است و نه نیازی دارد به اینکه به یک گذشته دور و تاریخی تکیه کند. اصولاً فرد واقع بین تر از جمع است. فرد وابسته به دنیای مدرن، هنوز معطوف به فردا و آینده است اما برای ترسیم آینده دلخواه خود کمتر به رویا و تخیلات یوتوپیک نیازمند است. 

در چنین وضعیتی می توان شرایط ویژه ما را ترسیم کرد. در جامعه ایرانی ما از یکطرف با چند ذهنیت جمعی کم جان، و از طرف دیگر با ذهنیت‌های فردی تازه جان گرفته مواجهیم. این دوگانه همیشه وجود داشته است اما آنچه وضعیت ما را متمایز می‌کند، قوت‌یابی ذهنیت‌های فردی و ناتوانی ذهنیت‌های جمعی در تفوق بر آن است. به ویژه آنکه گروه‌های اجتماعی نیرومند که همانا طبقات متوسط تحصیل کرده شهری‌اند، واجد این ذهنیت فردی‌اند. 

واقع این است که قوت یابی ذهنیت های فردی، یکی از شاخص های عینی و اصلی ظهور مناسبات مدرن است. ذهنیت معطوف به فردا، که در عرصه عمومی ظهور پیدا کرده بود در شعار و مفاهیم مدرن بود اما در نحوه ظهور خود سنتی و پیشامدرن. اما قوت‌یابی واقعیت عینی فردیت‌های تمایز یافته، یکی از مهم‌ترین شاخص‌های مناسبات مدرن است قطع نظر از اینکه این صور فردیت یافته با چه شعارها و مفاهیمی قوت می‌گیرد. 


فرصتی که اینک پیشاروی ماست

قوت یابی ذهنیت‌های فردیت یافته، در بادی امر می‌تواند به منزله یک تهدید به نظر برسد. اما من تلاش می‌کنم نشان دهم که این تهدید، در عین حال می‌تواند فرصتی برای نحو دیگری از مواجهه به آینده باشد. اینک برای نخستین بار فرصتی در اختیار ما هست که به جای چشم اندازهای آینده درآینده یا آینده در گذشته، آینده خود را از طریق خیره شدن به وضعیت عینی خود ترسیم کنیم. الگویی که از آن تحت عنوان آینده در حال نام می‌برم. 

قوت یابی ذهنیت‌های فردی، در حال حاضر برای ما تهدید است. در حالی افراد به عرصه‌های خصوصی خود پناه می‌برند و امر عمومی را از دایره دغدغه‌های خود بیرون می‌برند که ما در سطح ملی با مشکلات عظیمی مواجهیم و شاید بیش از هر زمان نیازمند عزم و اراده ملی هستیم. 

ما مملو از مشکلات جمعی هستیم و ذهنیت های فردی قادر به حل این مشکلات عمومی نیستند. بحران عمیق محیط زیست یکی از آنهاست. ایران می رود تا به سرعت خشک و خشک تر شود و استان های متعددی باید از سکنه خالی شوند. این شرایط نیازمند یک عزم عمومی برای بهبود مصرف آب است. اما متاسفانه الگوی مصرف آب به نحو شگفت انگیزی نادرست است. میزان هدر دادن آب در ایران بیش از کشورهای پر آب جهان است. بخش مهمی از این میزان، به الگوی غلط آبیاری مربوط است. بخش مهمی از آب شهرها به هدر می‌رود. اما هیچ عزم جمعی برای اصلاح مصرف آب شکل نمی‌گیرد. 

بیکاری و بحران اقتصادی، به نحو روز افزونی کشور را فرامی می‌گیرد. در همین حال کشور با یک بروکراسی به شدت فاسد مواجه است. سهم اعظم ثروت‌های ملی توسط این بوروکراسی فاسد به هدر می‌رود. اما الگوی مقاومت با معنایی در مقابل این فساد وجود ندارد. به طوری که مرتب ارقام خیره کننده فساد منتشر می‌شود اما هیچ صدای اعتراضی نیست. آخرین مصداق آن فیش‌های حقوقی شگفت انگیز است اما انتشار گسترده اخبار آن هیچ صدای واقعی تولید نکرد. این قصه طولانی است. می‌توان در باره بحران‌های فرهنگی، آموزش و امثالهم قصه‌های متعددی گفت. 

ظهور و قوت‌یابی ذهنیت های فردی می‌توانند یک دستاورد محسوب شوند. اما در شرایط خاص جامعه ایرانی، قوام و قدرت این ذهنیت‌های فردی، به یک جامعه ساکت و ساکن می‌انجامد که قادر به فهم و درک و حل مشکلات خاص خود نیست. در این شرایط، می‌توان به سرشت این ذهنیت‌های فردی با تردید نگریست. احتمالاً این ذهنیت‌های فردی بیشتر ذهنیت‌های مستاصل و ناتوانند تا ذهنیت‌های خلاق و آفرینشگر. دراین وضعیت همانطور که جهان مشترک ما اعم از جغرافیا و فرهنگ و سیاست و تاریخ و زبان فرو می‌ریزد، در ساحات فردی نیز با زوال و فروریزی تدریجی مواجهیم. 

اما در عین حال، ظهور این وضعیت، فرصت تازه‌ای فراهم کرده است که برای نخستین بار آینده خود را از طریق خیره شدن به وضعیت بالفعل، مناسبات و تعارضات عینی ترسیم کنیم. شاید عینی‌ترین و ملموس‌ترین این ناسازه‌ها، ناسازه میان ظهور فردیت‌های گسیخته و ضرورت بهره مندی از یک قدرت جمعی است. ما به قدرت جمعی نیازمندیم و قدرت جمعی نیازمند ذهنیت جمعی است. اما معلوم است که ذهنیت جمعی به نحو پیشین قابل تحصیل نیست. پس باید چه کرد؟ به گمان نگارنده باید به همان ذهنیت های فردی تکیه کرد و با منطق همان ذهنیت های فردی راهی برای شکل دهی به ذهنیت های جمعی گشود. اگر نمی‌توان و مطلوب نیست که ذهنیت های جمعی پیشین را احیا کنیم، باید به الگویی دیگر از ذهنیت جمعی اندیشید. تصورم بر این است که باید به دقت به الگوی کنش ذهنیت‌های فردی اندیشید و نحو بازسازی ذهنیت جمعی را بر اساس آن بازسازی کرد. 

سوال: ذهنیت‌های معقول و موفق فردی که از استیلای ذهنیت‌های معطوف به آینده و گذشته رسته‌اند، برای تامین موفقیت‌های فردی خود چگونه عمل می‌کنند؟ در پاسخ قصد دارم به عنوان یک آزمون ذهنی از یک مدل روانشناسی بهره‌گیری کنم. جان هالند تست روانشناختی با نام «تست رغبت سنج» طراحی کرده که روان شناسان از آن برای برقراری نسبت میان هر فرد و شغل مناسب او استفاده می‌کنند. آنچه جان هالند در تست خود منظور کرده، کم و بیش وجه درونی و روانی ذهنیت‌های معطوف به موفقیت‌های فردی را توضیح می‌دهد. از نظر هالند، هر فرد باید استعدادها، توانایی‌ها و رغبت‌های خود را برای وصول به یک آینده مطلوب سنجش کند. 

1. استعدادها: هر فرد باید بداند در مجموع چه استعدادهایی دارد. استعدادها، امکان‌ها و محدویت‌های گریز ناپذیر پیشاروی او را تصویر می‌کنند. مثلا زن و مرد به دلیل تفاوت‌های جنسیتی استعدادهای برابر و مشابه ندارند. یا یک جوان ایرانی، استعداد تبدیل شدن به رئیس جمهوری فرانسه ندارد. 

2. توانایی‌ها: هر فرد بنابر پیشینه و توانمندی‌هایی که کسب کرده، در موقعیت مشابهی با دیگران نیست بنابراین برای تضمین یک آینده موفق، ضروری است به فعلیت یافته‌ترین توانایی‌های خود تکیه کند

3. رغبت‌ها: هر فرد به طور طبیعی ترجیحاتی دارد که مخصوص اوست. ترجیحات هر فرد به کشش‌های درونی او مربوط می‌شوند که در وضعیت عاری از اجبار بیرونی به آنها تمایل دارد. 

علاوه بر این وجوه درونی، هر فرد باید هوش موقعیتی خوبی برای بهره‌گیری بهینه از فرصت‌ها داشته باشد. همواره هر موقعیت خاص، فرصت‌هایی را برای تحقق آمالی پیش می‌نهد و در مقابل فرصت‌هایی را مسدود می‌کند. یک ذهنیت فردی هوشمند باید بتواند ضمن ملاحظه جوانب درونی خود، فرصت شناس نیز باشد و بهترین تصمیم‌ها را بر اساس این دو وجه اتخاذ کند. 

حال اگر همین شاخص‌های فردی را در سطح عمومی و جمعی تکرار کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا می‌توان هر فرهنگ را واجد استعدادهای متمایزی به شمار آورد؟ دراین صورت هر فرهنگ و سنت خاص، امکان‌های گشوده‌ای پیش روی دارد و امکان‌هایی بسته و مسدود. در این صورت، هر الگوی سنتی، فی الحال توانایی‌های فعلیت یافته‌ای دارد و سرانجام اینکه در هر فرهنگ صورت‌هایی از رغبت به طور نهادینه سامان یافته‌اند. علاوه بر این‌ها، در هر موقعیت، سوژه‌ها و فرصت شناسی‌ها و یا فرصت سوزی‌های خاص اتفاق می‌افتد. این همه در وضعیت‌های متفاوت اجتماعی و تاریخی می‌توانند باشند یا نباشند. اما در هر موقعیت یا فرهنگ خاص، این همه در ترکیب خاصی ظاهر می‌شوند که آن را یگانه و قیاس ناپذیر می‌کند. 

این نحو نگاه به فرهنگ و عرصه عمومی، مستلزم حدی از تشخص بخشی به جامعه است که بر مبنای تشخص فردی مدل سازی شده و طبیعتا تا حدی ساده سازی حیات اجتماعی است. مهم‌ترین وجه این ساده سازی، کثرت منافع و تعارضات پرناشدنی در عرصه فرهنگی و اجتماعی است. بنابراین نباید انتظار داشت به همین سادگی که می‌توان در عرصه فردی، نسبتی میان امکان‌های بالفعل فرد و تحقق آمال فردی ایجاد کرد، در سطح اجتماعی نیز امکان پذیر است فرض بر این است که همین ملاحظات درعرصه کلان، مدعیان کثیر تولید می کند و خود سرمنشاء تنازعات کثیر است. 

این الگوی مواجهه با مقوله فرهنگ، همان چشم اندازی است که آینده را در حال جستجو می کند. مدل آینده در حال، به خلاف دو چشم انداز پیشگفته، بر حال و امور فعلیت یافته در فضای حال تکیه دارد. به نیروهای عینی، تعارضات واقعی، و در همین حال به سنت، فرهنگ و مواریث پیشین نظر می‌کند. 

آینده باید چهره خود را از طریق تحلیل مناسبات وناسازه‌های عینی و نیروهای نوظهور در فضای ملموس نشان دهد. گذشته نیز دیگر مرجعیت تام ندارد. اما به آنها به منزله منابعی می‌نگرد که در وضعیت و یا برای هر تصمیم، امکان‌هایی می‌گشاید و در عین حال محدودیت‌هایی خلق می‌کند. 

در رویکرد آینده در حال، همه چیز از تصور ما به عنوان یک حیات متمایز آغاز می‌شود. حیات متمایز، به امکان های مقدر یک فرهنگ راهبری می‌کنند. امکان‌های گشوده‌ای که نحوی متفاوت بودن را برای یک بستر خاص فرهنگی معقول می‌کنند. وجوه متمایز این چشم انداز را می توان به شرح زیر توضیح داد:


نکته جالب توجه در این چشم انداز، فقدان قطعیت، و وجه بازاندیشانه و منتقدانه به خویشتن است. هر دو چشم انداز پیشین وجهی غیر انتقادی بر خویشتن دارند. ذهنیت آینده در آینده، به کلی داشته‌های سنت و پیشینه یک فرهنگ را به منزله دیوارها و موانع می‌نگرد و به نحوی مطلق اندیشانه زیست و خرد غربی را معیار ارزشگذاری دار و ندار ما می‌کند. ذهنیت آینده در گذشته نیز، به جهان جدید مطلق اندیشانه می‌نگرد و جهان جدید را از سر شک و تردید و بد گمانی لحاظ می‌کند. این هر دو دیدگاه بر اصول و باروهای پیشینی استوارند و تلاش می‌کنند میدان عمل و تصمیم را با معیارهای ذهنی و سوبژکتیو اندازه گیری کنند. در حالیکه در روایت آینده درحال، همه چیز از حیث نسبتی که با تحقق آرزوها دارند نسبت سنجی می‌شوند. تا جایی که مدد کارند به کار بسته می‌شوند  تا جایی که سد و مانعی تولید می‌کنند به حاشیه می‌روند. بنابراین همواره در هر میدان تصمیم و عمل، با ترکیب ناسازگار و شگفتی از عناصر متفاوت مواجهیم که فاقد سازگاری درونی و واجد بیشترین کارآمدی بیرونی هستند. رویکرد آینده در حال، اساساً یک رویکرد پراکتیکال و مبتنی بر توفیق در تصمیم است. این رویکرد به غرب و اسلام و تاریخ و فرهنگ و همه داشته و ناداشته های ما، به منزله محدودیت‌های و امکان‌هایی می‌نگرد که هستی شان را نمی‌توان نادیده گرفت. این همه گاهی برای تصمیمات ما محدودیت‌هایی ایجاد می‌کنند اما در عین حال امکان‌های مهمی نیز برای تامین مقاصد ما فراهم می‌اورند. 

این رویکرد به طور جدی به حیات سیاسی اصالت می‌بخشد. چراکه تصمیم گیری در آن محوریت دارد. در حالیکه هر دو چشم انداز پیشین اساسا فلسفی، کلامی، نظری و ایده آلیستی‌اند و از مسائل عینی، معضلات عملی و زیرپوستی در وضع حال غفلت می ورزند. چشم اندازی که میان حال و آینده نسبتی برقرار می‌کند اساسا تصمیم محور است و به این معنا در گوهر خود سیاسی است. سیاسی از این حیث که بر تصمیمات عملی مردم در عرصه عمومی اتکا دارد. 

روایت‌های پیشین اساسا خوش باور و ساده اندیشند. هر دو روایت پیشین تصور می‌کنند با یک مدل ذهنی سازگار و منطقی و با یک تصمیم جدی برای عینیت بخشی به مدل‌های سازگار ذهنی می‌توان همه آرزوهای دور را به سرعت تحقق بخشید. همانقدر روشنفکران دوره مشروطه در غربی کردن جامعه  ایرانی ساده‌اندیش بودند که مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی در اسلامی سازی جامعه ایرانی ساده اندیشند. اصلاح طلبان همانقدر در دمکراتیک کردن جامعه ایرانی ساده اندیش بودند که متولیان دوران احمدی نژاد در تحقق جامعه عادلانه. روایتی که آینده را در امکان‌های فعلیت یافته حال جستجو می‌کند همواره ذهنیتی درگیر با مشکلات نو به نو دارد و مسائل هیچ گاه فرمول ساده‌ای برای حل ندارند. برای هر مساله باید دوباره به همه چیز اندیشید و چاره نو به میدان آورد. 

در گوهر خود پلورالیست است. هر دو ذهنیت آینده در آینده و آینده در گذشته، یک راه حل قطعی برای امور کلان در همه موقعیت‌ها می‌نویسند و گروهی را در موضع خردمند یا انقلابی و مسلمان و برحق می‌نشاند و اغیار را از دایره بیرون می‌برند. اما روایت آینده در حال، همانطور که موقعیت ما ایرانیان یا مسلمانان را از دیگران متمایز می‌کند، و به این معنا پلورالیست است، در میان ما ایرانیان یا مسلمانان نیز موقعیت‌های متکثر و پلورال را نادیده نمی‌گیرد. گروه ها، طبقات، جنسیت ها، مرام و مذاهب و مشاغل هر کدام موقعیت، مسائل، عقلانیت و راه حل های ویژه خود را دارند. 

در ساحت سیاسی عمیقا دمکراتیک است. روایت آینده در آینده اگرچه غایت آمال خود را دمکراسی می‌داند اما در سرشت خود عمیقاً غیر دمکراتیک است. همین که یک روایت عقلانی خاص را بر می‌گزیند، راه حل جهانشمول دارد، موقعیت‌های خاص را نادیده می‌گیرد، به دوگانه سازی عقب مانده و متجدد دست می‌زند، غیر دمکراتیک است به ویژه هنگامی که در یک کشور پیرامونی نظیر ایران ظهور می‌کند. غیر دمکراتیک است و سر از الگوی رضاشاهی در می آورد. چشم انذاز دوم نیز که اساساً و در شعار با دمکراسی موافق نیست. اما روایت آینده در حال، اگر لاجرم پلورالیست است، چند عقلانیتی است و الزاما در عرصه سیاسی خود را در میان وضعیت دمکراتیک می‌یابد حتی اگر شعار دمکراسی سر ندهد. 


سخن آخر

گوهر این یادداشت، اشاره به فرصتی است که در صورت بندی افق‌های پیشاروی حیات جمعی به دست آورده‌ایم. برای نخستین بار می‌توانیم به فردای خود، بر مبنای نگاه خیره به مناسبات عینی و تعارضات و امکان‌های فرهنگی و اجتماعی خود نظر کنیم. از یک مدل ساده سازی شده روانشناختی استفاده کردیم، اما تاکید کردیم که بهره گیری از این مدل، در عرصه سیاسی به یک پاسخ نمی‌رسد به فرض پذیرش این قاعده توسط همه نیروهای اجتماعی وفرهنگی، به یک صورت‌بندی ذهنیت جمعی نخواهیم رسید، بلکه طیفی از صورت بندی‌ها ظهور می‌کنند که همه بر ناسازه وضعیت عینی ما استوار شده‌اند: ظهور فردیت‌های متمایز شده و در عین حال نیاز به تولید نیرو قدرت جمعی. 

نگارنده خود را متعلق به سنت روشنفکران مسلمان می داند. فرض نگارنده بر این است که جریان روشنفکری دینی تا کنون دست به گریبان دو چشم انداز اول و دوم بوده است. اینک خود را رویاروی پرسش‌های تازه می‌بیند: آیا می‌توان با عنایت به مسائل عینی، بالفعل و ملموس، و با توجه به میراث اسلامی و ملی، امکان‌های مقدر پیش رو را ترسیم کرد و از سرمایه های موجود راهی برای حرکت به سمت آن امکان‌ها گشود؟ با این روایت، تفاوت سنت روشنفکری مسلمان با سنت‌های پیشین‌اش چه خواهد بود؟ نسبت آن با سنت دینی و مواریث و مظاهر جهان جدید چیست؟ این ها پرسش‌هایی است که در صورت پاسخ یابی، می‌توانند حدود و ثغور چشم انداز آینده در حال را روشن کنند. 



ماه‌نامه ایران فردا

شماره 23 مرداد ماه سال نود و پنج


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۴)

سلام دکترجان؛ 
ممنون از نوشته‌ی پربارتان. 

دو نکته: 
اول اینکه ذیلِ تیتر "فرصتی که اینک پیشاروی ماست" یک مورد "آینده در گذشته" فکر کنم به اشتباه "آینده در حال" ذکر شده. 

دوم اینکه بخش عمده‌ای از "آینده در گذشته‌نگرها" روی به آینده در آینده داشته‌اند؛ که نمونه بارز آن شیدایی درباب تکنولوژی در میان این گروه است. به همین سیاق، در میان آینده در آینده‌نگرها هم چهره‌های مهمی هستند که به پتانسیل موجود در پارادایم آینده در گذشته «به‌درستی» آگاه هستند و سعی کرده‌اند از آن برای پیشبرد اهداف خود استفاده کنند. 
بی‌تردید ما نیازمند طبقه‌بندی امر اجتماعی هستیم تا بتوانیم فهمی از واقعیت اجتماعی دستمان بیاید؛ که تصورم براین است که تلاش نظری-مفهومی شما در این نوشته هم معطوف به این مهم است. آنچه اما در این میان از دست می‌رود شاید همین بداعت نهفته در تلفیق‌های اعجاب‌آور و غریبی است که در تاریخ ایران مدرن به کررات دیده می‌شود. سوالی که در اینجا به‌نظرم باید بدان اندیشید این است که این صورتبندی‌ها چرا «الان و امروز» به این نقطه رسده است که «فردگرایی» به عنوان نسخه نجات نهایی آن در اصل بخشی از پارادایمِ «آینده در آینده نگری» است، ولی اینجا ذیل اتیکتِ «آینده در حال» به خود می‌گیرد؟ 

بنده مخالفتی به فکر گرایی ندارم؛ مرادم جستجو در جهان فکری روشنفکری است که بنا اقتضای سنتی که حود را به روشنی بدان منتسب کرده است (روشنفکری مسلمان یا دینی)، راهی جز التقاط مفهومی ندارد؛ او به اندازه کافی، به‌نظرم، تکلیفش هنوز  تاریخش روشن نیست گویا. توگویی او در میان دو هیولا ایستاده است؛ دو هیولایی که تاریخ ایران مدرن نشان می‌دهد که هر جا که دست داده است با یکی از آنان همدم شده است؛ حال به هر اسم و عنوانی. 
پاسخ:
ترکیب هایی که از انواع سه گانه این یادداشت ساخته اید کاملا درست اند و به خواننده کمک می کنند از ساده سازی مقاله من فراتر روند من برای مدل سازی مفهومی خود نیازمند این ساده سازی بودم تکمله ای که شما افزوده اید عالی است. اما در مورد فردیت یابی، منظورم این بوده است که فردیت یابی حاصل افت و کاستی گرفتن اعتبار هر دو چشم انداز است . اگر ذیل مقوله آینده در آینده تلقی می شود حتما ناشی از کم دقتی متن است 
 من فکر میکنم نیروهای اجتماعی متفاوت، استراتژی های متفاوتی را در مورد چگونگی ارتباط حال با گذشته در پیش میگیرند و همراه با آن دانش های متفاوتی را در مورد موضوعاتی مانند فلسفه تاریخ، فضا و زمان، تاریخ اندیشه ها و ... پدید می آورند. حتی خود ظهور مفاهیم گذشته، حال و آینده، و نحوه ارتباط آنها با هم محصول برهه ای از تاریخ غرب و نزاع نیروهای اجتماعی رقیب بوده است. آن نوع نگاه تکاملی به تاریخ، فیزیک نیوتونی، نگاه درختی به تاریخ  اندیشه ها و ... در همین راستا قابل تحلیل هستند.
من هم در مورد اینکه آینده مان را باید وضعیت اکنون مان مشخص کند کاملا با شما موافقم. اما بر خلاف شما فکر نمیکنم که آینده در آینده نگرها و آینده در گذشته نگرها خارج از این چارچوب باشند. آنها هر کدام بخشی از نیروهای اجتماعی ای هستند که در جامعه ما حضور دارند و استراتژی مناسب خودشان را برای نحوه ارتباط گذشته، حال و آینده در پیش گرفته اند. کما اینکه در چند قرن گذشته در غرب نیز محافظه گرایی، رمانتیسم، لیبرالیسم و ... حضور داشته اند. اما در جامعه ما نیروهای اجتماعی دیگر نتوانسته اند طرحهای خودشان را داشته باشند.
من هم با شما در مورد اینکه طرح های ما برای آینده، بهتر است مؤلفه هایی از سنت تاریخی مان را داشته باشند موافقم. اما مساله ای وجود دارد که چند سال است فکر مرا به شدت به خودش مشغول کرده است و آن این هست که نسل ما همیشه از سنت فرار کرده است. شاید این فرار کردن از گذشته، تجربه شخصی من باشد، اما احساس میکنم که یک تجربه نسلی است. نسل ما هم با آینده در آینده نگرها و هم با آینده در گذشته نگرها احساس بیگانگی میکند اما خودش هم طرحی برای آینده اش ندارد. هم بریده از گذشته، هم بدون افقی برای آینده. یک وضعیت تراژیک. هم گذشته ما را پس زده، هم اینکه ما گذشته را واپس زده ایم.
نسل ما که به دموکراسی فکر میکند، نسبت به دو نیروی دیگر با شما روشنفکران مسلمان بیشتر احساس نزدیکی میکند. اما شما هم هرگاه فرصتی دست داده، ما را به بیگاری گرفته اید.
بگذریم.  در هر حال تا زمانی که ما نتوانیم با توجه به شرایط تاریخی و وضعیت اکنون مان، و با توجه به موقعیت اجتماعی خودمان ، نحوه ارتباطمان را با گذشته مشخص کنیم، نخواهیم توانست طرحی را برای آینده مان داشته باشیم. و طبعا در چنین شرایطی تاریخمان را مثل یکصد سال اخیر همین آینده در آینده نگرها و آینده در گذشته نگرها رقم خواهند زد.
اگر شما در مورد چگونگی ارتباطمان با گذشته پاسخی داشته باشید از شنیدنش خوشحال میشوم. ارتباطی که نه مثل پوزیتیویستها و سرمایه داران دلال ایرانی کاملا نفی گذشته و خراب کردن دیوار پشتیبان مان باشد و نه مثل آینده در گذشته نگرها زدن روتوشی به آجرهای دیوار و ارائه آن به صورت کلیتی یکپارچه و قابل تحمیل به زمان حال باشد.
پاسخ:
ممنون از کامنت تامل برانگیزتان. 
من همچنان تصور می کنم مساله اصلی نحوه ارتباط با گذشته نیست. بلکه نحوه ارتباط با زمان حال است. ما به کلی ارتباط با حال را از دست داده ایم. خوب است رنج ها و کاستی ها و بن بست ها و البته داشته ها و ثروت های فعلی مان را برجسته کنیم. از آنها گذر نکنیم. آنگاه به این نکته بیاندیشیم که برای حل این دشواری ها، و بهره گیری بهینه از داشته ها و ثروت ها چه باید بکنیم. البته خواهیم دید که در جریان تعیین تکلیف با داشته ها و کاستی هامان، و برای حل بحران ها و بن بست های فعلی، گاهی نیاز داریم به گذشته و پیشینه فکر کنیم و گاهی به چشم انداز معطوف به آینده. اساسا تا اطلاع ثانوی نه به گذشته اصالتی ببخشیم و نه به آینده. تنها برون رفت از وضعیت حال است که مساله اساسی است. در مسیر این برون رفت، هر کجا که نیازی به قطعاتی از گذشته داریم یا تصویرکی از آینده آنها را فراخوان کنیم. به قول شما به جای ساختن کلیتی از گذشته یا آینده، تلاش کنیم کلیتی از حال بسازیم و گذشته و آینده را قطعه قطعه کنیم به نحوی که دردی از دردهای بالفعل مان را درمان کند 
نمیدونم چرا ولی وقتی مطالب بظاهر پیچیده علوم انسانی رادر 20 سال اخیر میخوانم می بینم همه بحثها بنیاد نامریی بسیار ساده و پیش پا افتاده ای دارند مثلا همین بحث ابتدا خیلی پیچیده بنظر میرسد ولی نیم ساعت بعد وقتی دوباره میخوانیم یک موضوع خیلی ساده و پیش پاافتاده هست که واقعا ارزش مطالعه ندارد. نمیدانم آیا شما ساده طرح بحث میکنید و یا موضوعات ما در ایران پیش پا افتاده و تکراری اند یا شاید هم نحوه انعکاس موضوع گذشته و آینده و حال خیلی عام و کلی است آنقدر کلی که بنظر میرسد اصلا نباید به آن پرداخت. من به شخصه تصور میکنم مشکل در عام بودن مسئله و کلی بودن آن و نپرداختن به یک مسئله اجتماعی یا سیاسی با زبانی متفاوت و نه شاعرانه است. زبان شعر و زیبانویسی ادبی کمکی به طرح حقیقت بحث نمی کند بلکه فقدان درک عمیق از مسئله و یا پیش پا افتاده بودن اصل موضوع را ناخواسته پنهان میکند و ذهن را معطوف به ارزش ادبی متن میکند تا گوهر بحث. بعد سوالی داشتم استاد بنظر شما گذشته همیشه بخاطر مسئله حال احضار می شود یعنی شما این را می خواهید بگویید.
سلام. میخواستم خواهش کنم درباره بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهی مطلب بنویسید. خیلی بیکاری زیاد شده هیچ کس به این موضوع نمی پردازه. معلوم نیست تا چندسال دیگه چند نفر بیکار بشن.  هم استادا هم دانشجوها بی تفاوتن.میخواستم ببینم بنظرتون دلیلش چیه چرا اینجوری شده. قبلا 15 سال قبل اینقدر گسترده نبود بیکاری فارغ التحصیلان. خود من با تصور اینکه شغل میتونم بگیرم از سالها قبل خوندم ولی الان می بینم کاری وجود نداره. ممنون از وبلاگتون دنبال میکنم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی