زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

منبج در یک خواب شبانگاهی

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ق.ظ

شهر منبج، دوسال تمام، در اختیار نیروهای داعش بود. این شهر، چند روز پیش توسط نیروهای کرد و مخالفین اسد، و با رهبری و فرماندهی آمریکا آزاد شد. خبرگزاری‌های جهان، فوراً تصاویر و فیلم‌هایی منتشر کردند که حال و هوای مردم پس از فرار نیروهای داعش را نمایش می‌دهد. این تصاویر، اغلب شادی‌های مردم را منعکس می‌کند. در میان انبوه این تصاویر و فیلم‌ها، سنخ خاصی بیشتر تبلیغ می‌شد و حجم بیشتری را به خود اختصاص ‌داد: تصاویری که نمایشگر احساس آزادی مردم از کنترل و فشار دولت داعش بود. از آنجمله، چیدن ریش مردان، آتش زدن رویند زنان و سیگار کشیدن زنان







  

برای غربی‌ها یا کسانی که از منظر لیبرال دمکراسی غرب به این تصاویر می‌نگرند این تصاویر معانی روشنی داشت و به محض دیدن تصاویر، کلیشه‌های شناخته شده‌ای در ذهن‌شان روشن ‌شد. مردم آزاد شده‌اند، قید و بندهای تحمیلی شریعت را کنار گذاشته‌اند، این مردم اینک قدر آزادی خود را می‌شناسند، آنها از دیوهایی که به جان و مالشان یورش می‌برد نجات یافته‌اند و این غرب و آمریکاست که آزادی را برایشان به ارمغان آورده است. 


اما برای ما، و از منظر کسانی که قادرند درونی‌تر به این تصاویر بنگرند، ماجرا کمی پیچیده‌تر است. من از شهر منبج و دوران حاکمیت داعش و رویدادهای منجر به پیروزی هیچ اطلاعاتی ندارم. سعی می‌کنم از زاویه احساس‌های درونی شده و تاریخی‌مان، به ماجرا نگاه کنم و فهمی متفاوت از این تصاویر بسازم. تصویری که می‌سازم، هیچ ارزش مستندی ندارد. تنها برای رهایی از تلقی ساده اندیشانه‌ای است که رسانه‌ها می‌سازند. تصور کنید که خواب دیده‌ام و گزارشی از یک خواب عرضه می‌کنم. 


منبج در روزهای اشغال

روزهای نخستی که نیروهای داعش، به شهر آمدند با خود رعب و وحشت آوردند. آنها نیامده بودند مردم را به اسارت ببرند. نیامده بودند آنها را به بیگاری بکشند. به غارت اموال و ثروت‌هاشان نیامده بودند. اساساً آنها آنقدر هم که به نظر می‌رسد بیگانه نبودند. قبل از اینکه داعش به شهر آنها بیاید بودند کسانی که در شهر و مساجد و محافل جمعی، سخنانی شبیه داعش می‌گفتند. 

از منظر متشرعین، مردم در زندگی روزمره خود باید مطابق با قوانین شریعت زندگی کنند. رابطه میان دختران و پسران، پوشش مردان و زنان، مناسک دینی و جمعی باید خصوصیاتی داشته باشد تا بتوان از یک جامعه دینی سخن گفت. اما مردم عادی در زندگی روزمره، همواره تا حدودی، کم یا زیاد، به این موازین بی اعتنا هستند. 

کسانی بودند که مرتب به مردم گوشزد می‌کردند این شیوه زندگی مسلمانی نیست

آنها که مرزهای شریعت را زیر پا می‌گذاشتند از این بابت احساس آزادی و جوانی می‌کردند، اما دل و ذهن پاره‌ای از آنها در عین حال، مجروح و زخمی بود شاید پشت لب‌های قهقهه زن، در وضعیت مستی و لحظه‌ای که دستی در گردن نامحرمی داشتند، در خود احساس بیگانگی، رنج، پرتاب شدگی، سقوط و شکستگی داشتند. 

نیروهای داعش که از راه رسیدند، بسیاری از مردم، همانقدر که سنگینی سرنیزه و خشونت آنها را از بیرون مشاهده می‌کردند، حسی از درون نیز به آنها همزمان یورش می‌برد. همین وضعیت موضع آنها را دشوار می‌کرد. 

تفاوتی هست میان اشغال منبج و اشغال فرانسه توسط نیروهای اشغالگر نازی. 

احتمالاً مردم پس از اشغال منبج چند دسته شدند و در موقعیت‌هایی تازه نشستند. کسانی از آنها، با نیروهای داعش همکاری کردند. ورود نیروهای داعش به شهر، عقده‌ها و فشارهای چندین و چند ساله را التیام بخشیده بود. ورود نیروهای داعش را تحقق آرزوهای دور خود برمی‌شمردند. با آنها اعلام وفاداری کردند، شمشیر و شلاق به دست گرفتند و زدند و کشتند و  مردم را به تسلیم به حکم خدا و خلیفه فراخواندند. 

کسانی دیگر نیز با نیروهای داعش همکاری کردند اما از منظری فرصت طلبانه. یک شبه مسلمان و متشرع شدند و کاسه داغ تر از آش. داعش آمده بود با کیسه‌های پر از پول و امکان‌ها و فرصت‌های تازه برای اعمال قدرت و الگویی تازه از توزیع منزلت. پس یکشبه همراه شدند و در زمره نیروهای خودی به شمار آمدند. اگرچه ممکن است در خانه آن چه نمی‌توانستند در بازار مرتکب شوند انجام می‌دادند. 

کسانی آسه آمدند و آسه رفتند. به لباس داعش در نیامدند اما با احتیاط تلاش کردند مطیع باشند و از دستورهای رسمی اطاعت کنند. سعی کردند زندگی خود را به دو بخش تقسیم کنند، بخشی پیش چشم داعشیان که سر به زیر و مطیع بود و بخشی پیش چشم اطرافیان قابل اعتماد. اگرچه دایره اعتماد تنگ بود و تمایز قلمرو دید داعشیان از خودی‌ها بسیار دشوار بود. بنابر این کارشان سخت بود و پرخطر. 

کسانی تا توانستند در خانه‌ها چپیدند. از لای در و پنجره نیمه گشوده به خیابان‌ها نظر کردند. 

کسانی هم البته یورش بردند. تاب همرنگی، سکوت و سکون نداشتند. یا دست کم قدرت مدیریت خود را گاه از دست دادند و کردند آنچه به حکم خلیفه نباید می‌کردند. آنها به ندرت زنده ماندند. کشته شدند، و آنها که زنده ماندند، تحقیر شدند، له شدند، و سوختند. 


مساله منبج اشغال شده

آنچه منبج را از فرانسه اشغال شده متمایز می‌کرد، عدم امکان تمایز قاطع میان نیروی اشغالگر و سرزمین و مردم اشغال شده بود. نزاعی میان دو ملیت نبود. نزاع دو سرزمین مادری در میان نبود. آنجا در منبج اشغال شده، پیش از هر چیز، خدا از آسمان استعلایی به زمین آمده بود. 

این ادعای مدعیان فداکار شریعت بود که برای تحقق احکام خدا می‌کشتند و کشته می‌شدند. 

پیشترها، خدای منبج، در آسمان‌ها بود. مردم خطا می‌کردند، گناه می‌کردند، به دیگران ظلم می‌کردند اما باب توبه گشوده بود. نذر و نیازی می‌کردند و توبه می‌کردند و خود را بخشوده احساس می‌کردند. خدایی در آسمان‌ها سکونت داشت که تقریبا به همه چیز به دیده گذشت می‌نگریست. دست کم تجربه زیسته مردم، چنین خدایی ساخته بود. البته گاهی خرده رعبی در دل احساس می‌کردند و به خود نهیب می‌زدند که نکند چنین نباشد. نکند که خدا یکباره خشمگین شود و همه چیز بر سرشان خراب شود. 

نیروهای داعش، همان روز را که گاهی از خیالشان می‌گذشت با خود آورده بودند. خدای تجسد یافته و به زمین فرود آمده، خشمگین و سهمگین و بی گذشت و بی رحم بود. 

منبجی‌های پیشین، همه با خدا سر و سری در نهان داشتند. اما در روزهای اشغال شده، سر و سری در میان نبود. کسانی لبیک گفته بودند و پیوسته بودند، کسانی، نتوانسته بودند لبیک بگویند و در بحران و حیرت و سرگشتگی بودند، کسانی در دل به طور پنهانی احساس خشم از خدا می‌کردند و کسانی حتی در خود نیرویی برای قیام علیه خداوند احساس می‌کردند 


منبج در روز آزادی

احساس مردم در روزهای آزادی، با جایگاهی که در روزهای اشغال شدگی پیدا کرده بودند، نسبتی داشت. آنها که از دل و جان پیوسته بودند، کشته شدند یا فرار کردند. اما اگر در شهر مانده‌اند، جایی پنهان شده‌اند اما در دل‌هاشان ولوله‌هایی جاری است. آیا این روزهای امتحان است؟ باید صبر کنند و منتظر بمانند؟ آنچه خدا می‌پنداشتند دروغ بود یا خودشان دروغ بودند. به دست‌های پرخون خود می‌اندیشند. چه کرده‌اند؟ 

اغلب آنها پیشینه‌ای متفاوت داشتند. دستشان به آزار مورچه‌ای بلند نشده بود. چه چیزی در درونشان خشونت آفرید؟ جهان آنها تنها در روزهای پیروزی و غلبه رونق و گرما داشت. اما دراین روزهای شکست، چیزی از آسمان فروافتاده است. در درونشان نیز. 

آنها که فرصت طلبانه پیوسته بودند، کمتر از همه مشکل دارند. در همان روزها یا ساعات فرار داعش، لباس فراری را از تن به در کرده بودند و لباس مهاجم پوشیده بودند. به نیروهای ائتلاف گرا می‌دادند و در فتح یکی دو جا نقش اصلی ایفا کرده‌اند و رهیده‌اند. احتمالاً در وضعیت منبج آزاد شده، موقعیت‌هایی به دست آورده‌اند. 

البته همه شان اینقدرها هم خوش شانس نیستند. 

آنها که شادی می‌کنند و در خیابان‌ها ولوله راه انداختند، اگر از شمار همان فرصت طلبان نباشند، یا در شمار نیروهای آسه برو آسه بیای روزهای اشغالند، یا از بازماندگان کسانی که نتوانستند یا نخواستند همگام و همراه باشند. دستگاه‌های تبلیغاتی چنان وانمایی می‌کنند که گویی این گروه، نیروی اصلی سوریه غربی شده پس از آزادی هستند. 


چشم‌انداز منبج

امید و هزاران امید که قصه پر غصه سوریه به پایان برسد و خورشید گرما بخش صلح و آرامش طلوع کند. آنگاه سرنوشت منتج چه خواهد بود. آن خدای پیشین که چتر مهری بر سراسر منتج بود و عامی و نخبه و عابد و گناهکار را در حمایت خود داشت، از منبج کوچ کرده است. اینها که امروز در منبج شادی می‌کنند در واکنش به تجربه تلخ روزهای اشغال، در و دیوار را پر می‌کنند از نوا و رنگ و صدای تازه. شاید دختران لخت و عریان تر از روزهای پیش از اشغال ظاهر شوند. مغازه‌های مشروب فروشی رونقی تازه پیدا کنند. لذت و عیش مدام، از سر و روی شهر سرازیز باشد. شاید آمریکا و اروپا و اسرائیل سرمایه‌های کلانی سرازیر آنجا کنند. شاید آنجا بخواهد ویترینی برای پیوستگان به عقلانیت و تمدن غرب در میدانی از توحش و خشونت باشد. 

 تصویر آن روزهای منبج را همین روزها در کابل و هرات ببینید، پیش چشم اکثریت مردم اقلیتی عجیب و غریب در شهرها رفت و آمد می‌کنند و در مطبوعات و تلویزیون ظاهر می‌شوند. آنها لذت و عیش و شادی و تصور رفاه می‌فروشند مردم هم می‌خرند. اما در بازار پر رونق این خرید و فروش، هم فروشندگان و هم خریداران در دل احساس نحوستی پنهان دارند. 

آن روزها دوباره سر بر زمین بگذارید و صدای پای خوفناک کسانی را بشنوید که دوباره شمشیر به دست گرفته‌اند، خود را نماینده خدا می‌انگارند و می‌کشند و کشته می‌شوند


  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۲)

دست مریزاد استاد. بنده هم اگر چیزی می نویسم اغلب شاید احساسی بنماید. اما من که به اندازه سالها حرف دارن طبیعتا جزیی از این حغرافیا هستم و کاش می گذاشتند حرفمان را اندکی گفته باشم. سی پنج سال دارم اما انگار سیصد و پنجاه سال زندگی کرده ام. هرچیزی بخواهیم بنویسیم حتما به عده ای برمی خورد. اما بهرحال از این سیراحوالات خودم نمی گویم و حرافی بیش از این در این باره نمی کنم. متن شما من را مثل همیشه جذب کرد اما این بار بیش از دیگر متونی که خلق کردید. چراکه شما هشدار پایانی را بسیار بجا بکار بردید. افسوس نازنین های برکرسی قدرت در این قسمت از جهان حتی یکی از آنان شایسته تقدیر نیست. و افسوس مردم چقدر زود فراموش می کنند. این تغییری که ظاهرا به آزادی نامش می برند براساس تاریخ و تجربه گذرا وسطحی است. ناهشیار تاریخی این بخش از جهان انقدر تنیده اهریمن گرایانه را در خود دارد که همیشه باید از ان وحشت کرد، زمان آزادی شهرچند نفری جلو دوربین حرکات نمادین خوبی دارند اما غافل از انکه چندصدها نفر پشت دوربین دندان ساییده و شمشیرهای تیزکرده دارند. عرصه ی عمومی فلج و درمانده را بیش از این انتظاری نیست، وقتی امریکا به افغانستان حمله کرد همین ریش ها زده شد و حرکاتی نمادین انجام شد، اما همین ها فرخنده ها را هر روز به زیر تیغ می کشند. در جغرافیای من نیز به وفور مردان و نیز زنانی را دیده ام که بشدت طالب خون ریختن و برون ریزی امیال سادیستیک هستند، چه بسیارند، چه بسیارند. افسوس که خیانت روشنفکران بر این صداهای خوفناک بیشتر دمیده و یاری رسانده است. هرگاه می خواهم بنویسم انقدر حرفهای نگفته دارم، که آشفتگی بسیاری در نوشتن و گفتنم دارم، شاید هم همینگونه بلدم بنویسم. در این بخش از جهان تقریبا بغیر از منبج ها هیچ شهر دیگری نداریم، و و قتی می خواهیم هشداری بدهیم، صدها و میلیون ها شمشیر  آماده اند، بتازند. 
  • جواد شقاقی
  • مازوخیسم اندیشه

    دنیای پنکک و کانسیلری

    میخواستم این مطلب را برای پست قبلیتان بنویسم اما چون به هم مربوط هستند یکجا برای این پست و پست قبلی مینویسم.

    فکر میکنم مباحث متافیزیکی و نیز مسایلی همچون منشآ و هدف جهان و زندگی، ذاتی اندیشه بشری نیستند. چرا ما باید با این مباحث اینقدر خودمان را آزار دهیم! در هر زمانی از تاریخ، اندیشه انسان در رابطه ای دیالکتیکی با شرایط عینی زندگی و جامعه، و همچنین برآیندی از کشمکشهای نیروهای اجتماعی بوده است. سوالات متفاوت در زمانهای متفاوت، برخاسته از شرایط همان دوره بوده اند. اینگونه نبوده که سوالاتی از پیش موجود برای اندیشه وجود داشته باشند و انسان با پیشرفت اندیشه خود در طول تاریخ در صدد تکمیل پاسخ برای آنها بوده باشد.
    چرا فکر میکنیم هر چیزی باید علتی داشته باشد؟ چرا باید به بودن و نبودن غایتی برای زندگی فکر کنیم؟ چرا فکر میکنیم اگر زندگی غایتی میداشت بهتر بود؟ هستی و نیستی، وجود داشتن و موجود بودن، بودن یا نبودن مساله هایی هستند که خودمان ساخته ایم. چرا ما باید درد جاودانگی داشته باشیم؟ همه اینها مسایلی بودند که زمانی برای اندیشه انسان ایجاد شدند و مهم بودند، اما دیگر موضوعیت خودشان را از دست داده اند. نباید زیاد این مسایل را جدی گرفت و خود را اذیت کرد. شاید واقعیت به گونه ای دیگر از آنچه که ما در موردش فکر میکنیم باشد. همانطور که تا کنون هم نشان داده.
    امروز بهتر است ما در درون حفره ها، زمان را آبستن رخدادهای جدید کنیم و دست به زایش بزنیم. یا اینکه ـ اگر نخواهم اینگونه مردسالارانه سخن بگویم ـ بهتر است همین چیزهایی را که دور و برمان هست یک جوری به هم بچسبانیم و روایتهای جدیدی برای زندگی مان خلق کنیم. فقط یادمان باشد همیشه امکانی برای دیگری های متفاوت و منطق های متفاوت برای بازی باقی بگذاریم. شاید آنها همان مازاد دست نیافته و ترومای ما هستند. نکند روزی برسد که داعش یقه مان را بگیرد!

     با تغییراتی، اندکی داستان شما را پیشتر میبرم تا بگویم این روزها نه کسی هست، نه چیزی و نه، خدایی. زندگی مان شده تصاویری که دنبال تصاویر می دوند. وانموده هایی بی ارتباط با واقعیت.
    زمانی مومنی بود که میگفت من باور دارم. آن زمانها قصه ها با یکی بود و یکی نبود شروع میشد. یکی بود، اما چیزی در زندگی اش کم بود و آنکه نبود، خدا بود. بعدها انسان توهم به سرش زد و گفت: من میدانم، من هستم، من احساس میکنم، من میتوانم، من رویایی دارم، من رویایم را خواهم ساخت. ایدئولوژی جای یوتوپیا را گرفت، شهر خدا و شهر زمینی یکی شدند، و خدا هم از آن افق دست نایافتنی فرود آمد و به رویایی دست یافتنی بدل شد. خدا شد آنچه و آنکه هست. اما امروز نه کسی هست، نه چیزی و نه، خدایی.
    امروز چیزی وجود ندارد جز مشتی وانموده و تصویر، که مدام بر روی هم می لغزند و مونتاژ میشوند، و نگاهی که بر آنها می لغزد و خود هم تصویری میشود. امروز کسی وجود ندارد، جز مینیاتورهای بی نام و نشانی که دم به دم رنگ و تصویرشان عوض میشود. پرسوناژهایی متشکل از تصاویری درهم و برهم.
    این همه صورتهای بزک کرده و آرایش شده، این همه رسانه های تصویری و فضاهای مجازی، و این همه مباحث زیبایی شناختی جاری، مگر چیزی خارج از منطق تصویر هستند؟ امروز هر آنچه هست تصویر است و بس. تصاویری بی ارتباط با واقعیت. مباحث زیبایی شناختی جای مباحث اخلاقی را گرفته اند، دیگر درون خانه و گرما و صمیمیت آن مهم نیست بلکه نمای بیرونی آن مهم است، همچنانکه به جای شخصیت و درونیات انسان، نماهای ظاهری اش که هروز عوض میکند مهم است،  پرده های خانه ها کنار کشیده شده اند، همه چیز باید تصویر شود و به نمایش درآید، لحظه لحظه زندگی تصاویری به نام عکس سلفی هستند که وارد دنیای تصاویر میشوند، عکاس و ابژه عکس در چیز واحدی به نام تصویر ذوب شده اند و ...
    کسی نیست، هویتی نیست، پس حریمی هم وجود ندارد. همه جا و همه چیز به تصویر بدل شده اند و به نمایش عموم درمی آیند. و بدین سان است که یکی که هنوز فکر میکند هست، از این دنیای عجیب تصاویر ناراحت میشود و مینویسد: دیوث کیست؟
    واقعیت زیر این تصاویر دارد خفه میشود، همانطوریکه پوست نمیتواند زیر این همه کرم پودر تنفس کند. اما روزی که واقعیت دوباره برگردد خراشی عمیق روی این تصاویر خواهد انداخت. آن روز که زخم سر باز کند، دیگر هیچ پنکک و کانسیلر و کرم پودری نخواهد توانست آن را بپوشاند.
      


    پاسخ:

    اینکه می‌فرمایید دوره‌ای دیگر آمده و پرسش ‌هایی از دور خارج شده‌اند، چندان برای من قابل قبول نیست. تصور می کنم ما لزوما در یک زمان زندگی نمی‌کنیم. اگر شتاب و تصویر در یک موقعیت، همه چیز را به کولاژ کردن و خلق و ابداع جدید تبدیل کرده باشد، در یک  موقعیت دیگر ممکن است روح فردی و جمعی را به سمت جستجوی بنیادها  و اصل‌ها متمایل کند. سوالی  که جایی منسوخ شده، جایی دیگر به مضمون اصلی حیات و روح مردم تبدیل شود. اساساً همه مساله جهان ما، در هم آمیخته شدن زمان‌های مختلف است. زمان‌های مختلف و متمایز، قدرت ادراک و فهم یکدیگر را ندارند و به این ترتیب، همه ما در یک سوتفاهم رفع ناشدنی زندگی می‌کنیم. زندگی در منظومه مولد سوتفاهم های مستمر، خشونت می‌زاید.

    بنابراین فکر می کنم باید حتی الامکان قدرت ادراک یکدیگر را بیشتر و بیشتر کرد.

    در یکی دو خط آخر، از هجوم واقعیت به تصویر سخن می گویید و به نظرم این جملات اندکی با مدعیات متن سازگار نیست. اگر به روایت لاکانی، خطر هجوم واقعیت به متن تصویرهای ما وجود دارد، پس همه چیز به جهان تصویر منحصر نیست. به نظرم داعش، در ساختار فاهمه جمعی جهان غرب، همان واقعیتی است که جهان نمادین آنها را در هم ریخته است. این پاسخی است به هجوم جهان غرب، به منزله واقعیت به عرصه فاهمه دنیای اسلام. امر واقع جهان غرب، زدوده شدن تام و تمام دین از عرصه عمومی بود. اینک نفس هستی داعش، و امکان عضوگیری اش از غرب، آن جهان نمادین را در هم می‌ریزد.

     

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی