زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

زاویه دید

تاملاتی پیرامون مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی

سودهای باد آورده را باد با خود خواهد برد

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۳۷ ب.ظ

کنش انقلابی، پرهزینه‌ترین، حادترین و عمیق‌ترین کنش سیاسی است. انتخابات اما کم هزینه‌ترین، مسالمت‌جویانه‌ترین و سطحی‌ترین کنش سیاسی است. ما ایرانیان، طی یک و نیم قرن گذشته، به انجام مکرر کنش‌های انقلابی و شبه انقلابی شهره‌ایم با این همه طی چهار دهه گذشته، انتخابات به شایع‌ترین کنش سیاسی در جامعه ما تبدیل شده است. جمع آوردن این دو سنخ کنش ناسازگار در ایران تا حدی عجیب به نظر می‌رسد. گاه این سوال معنادار به نظر می‌آید که آیا ما واقعاً در انتخابات شرکت می‌کنیم و در حال انجام کنش مسالمت جویانه و سطحی انتخاباتی هستیم؟ یا از مشارکت انتخاباتی اهداف انقلابی تعقیب می‌کنیم. انتخابات ایرانی از دهه هفتاد به اینسو، رنگ و بوی متفاوتی اختیار کرده است. معنایی پس پشت پنهان می‌کند و همین نکته، اختلالاتی در کنش سیاسی، فهم ما از امر سیاست، و امکان‌پذیری تعقیب آمال و اهداف سیاسی ایجاد کرده است که در این یادداشت به آن خواهم پرداخت.

 

کنش انقلابی کنش انتخاباتی

حیات سیاسی ما از انقلاب مشروطه به اینسو، نوعی یادگیری سیاسی برای ما پدید آورده و عادات و گفتارها و رفتارهایی را برای ما به کلیشه‌های تکرار شونده تبدیل کرده است. به مواردی از این امور کلیشه شده خواهم پرداخت.

1.      باید طرحی نو درانداخت: حیات سیاسی مشترکمان طی یکصد و اندی سال پیش برای ما این تصور را پدید نیاورده که با هم به جایی می‌رویم و تا کنون منازلی را طی کرده‌ایم واینک باید مسیری را که پیشتر هدف گذاری شده پی بگیریم. تقریباً همیشه بر این باوریم که اشتباهات بزرگی کرده‌ایم و اینک جز با تجدید نظر اساسی و درانداختن طرحی نو، امکان رهایی وجود ندارد. شاید هر نسل به سهم خود چنین استباطی از گذشتگان خود کرده و همه حرص و هوسش را معطوف به آن کرده که طرحی نو درانداخته شود. گویی هر نسل از نسل بعدی خود خواسته است که پشت میزی که در میان است بنشیند و سهم خود را در پیشبرد بحثی که در جریان است ادا کند. اما او اگر بتواند میز را واژگون می‌کند و میزی دیگر در میان می‌نهد اما اگر نتواند با کراهت پشت میز می‌نشیند اما خیلی در بحث مشارکت نمی‌کند سعی می‌کند در آن اختلال ایجاد کند.

2.      همه معضلات عرصه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به مراجع قدرت مربوط‌اند. بنابراین همه چیز این استعداد را دارد که به سرعت به یک بحث سیاسی مبدل شود. در جهان غرب، مدت‌ها به طول انجامید که فمینیست‌ها از «خصوصی سیاسی» است سخن بگویند و معضلات سطح خرد را به امر کلان سیاسی مبدل کنند. در ایران ما از همان روز نخست، این انگاره وجود داشت که چشم‌ها به امور جزئی، خاص و خصوصی متوجه شود اما به جای «خصوصی سیاسی» است اینجا این شعار ظهور پیدا کرد که «خصوصی دولتی» است. چشم‌ها همه متوجه کانون‌‌های دولتی و تصمیم گیر شد.

3.      سیاست عرصه تنازع خیر و شر مطلق است. فرد یا به کلی علاقه‌ای به حضور در میدان سیاست ندارد و یا اگر علاقه پیدا کرد، صحنه را به شرط تبدیل شدن به عرصه تنازع خیر و شر قابل توجه می‌انگارد. صحنه سیاسی با بسیج عمومی موضوعیت پیدا می‌کند. اگر هم بسیجی در میان نیست، باید دلنگران بود. احتمالا امکان‌هایی برای یک بسیج در انبار خانه‌ها انباشته می‌شود. صحنه بسیج عمومی، همان تجلی عینی تنازع خیر و شر در صحنه سیاسی است. معمولاً رنگ خاکستری در صحنه سیاسی پسندیده نمی‌شود. رنگ‌ها باید سفید سفید یا سیاه سیاه باشند.

4.      همه چیز باید با هم حل شود. تامین اهداف و حل معضلات با زمان نسبتی ندارند. بنابراین اساساً کسی حوصله و صبوری ندارد. اگر به سرعت همه چیز در یک چشم بهم زدن حل شد که شد اگر نشد باید به خانه رفت، سرود اندوهناک خواند و یکباره از سیاست فاصله گرفت، یا به تمهیدات تازه برای کنشی تازه اندیشید.  

می‌توان بازهم به این فهرست موارد متعددی را افزود. البته این الگوی یادگیری سیاسی، متولیان و سردمداران سیاسی مقتضی خود را تولید کرده است. از پیش معلوم است که هیچ گاه هیچ طرح به کلی نو درانداخته نمی‌شود، همه معضلات به مراجع تصمیم گیر دولتی مربوط نیستند، در عرصه سیاسی، هیچ سیاه و سفید مطلقی وجود ندارد و همه چیز با هم قابل حل نیست. اما چه باید کرد در وضعیتی که همه اینطور به صحنه نگاه می‌کنند و خود این متولیان نیز به برکت این نحو نگاه و انتظار در صحنه سیاسی قدرتمند شده‌اند. کمتر کسی صبر دارد. کمترکسی عقلانیت ارزیابی تدریجی امور تدریجی را دارد. به طور کلی صحنه سیاسی صحنه عجله و اعصاب به هم ریخته و شتاب است. راهی نمی‌ماند مگر یک دوگانگی. متولیان تصمیم گیر در مراجع دولتی، در یک قلمرو دوپاره زیست می‌کنند. در جوانب اظهاری و تبلیغاتی، طرحی نو در حال درانداخته شدن است، همه معضلات به زودی حل می‌شوند، آنها سفید سفیدند و سیاهانی مانع‌اند، و اگربگذارند همه چیز با هم به زودی حل می‌‌شود. اما در عمل، هیچ کس هیچ اقدام واقعی نمی‌کند. هیچ تصمیمی برای حل واقعی مشکلات در میان نیست. همه به روزمره گی دچارند و در شرایطی هم که پول زیادی در میان است و کار چندانی نیست، بساط فساد است که کم کم لانه می‌کند. قابل درک هم هست. اگر در عرصه تصمیم گیری کار مهم و راه گشایی نیست تا با آنها معناشوند، دست کم بیکار نباید نشست باید فکری برای سرمایه‌های عاطل و باطل کرد.

تصویر فوق تصویر اغراق شده‌ای از وضعیت تاریخی ما و یادگیری‌های جمعی ما در عرصه سیاسی است. واقعیت اینهمه هم سیاه نیست اما گاهی برای فهم واقعیت باید جوانب آن را پررنگ‌تر کرد. با این شاخصه‌های جمعی، واقعاً انتخابات چه معنا و کارکرد عملی در زندگی سیاسی ما دارد؟ واقع این است که انتخابات یک کنش سیاسی تعریف شده در عرصه زیست لیبرال دمکراسی‌های جهان است. مفروضاتی که در شرایط ایده‌آل باید به اقتضا این کنش سیاسی یادگرفته شود به شرح زیراند:

1.      طرحی نو در میان نیست. اصولا انتخابات صحنه تغییرات جزئی در صحنه سیاسی است. گویی فرض بر این است که همیشه اشتباهات و کاستی‌هایی وجود دارند که طبیعی قلمداد می‌شوند. صحنه سیاسی صحنه تصمیمات جزئی برای دست کاری جزئی در واقعیت‌های متعارف امور است.

2.      کمترین معضلات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی به مراجع تصمیم گیر دولتی مرتبط‌اند. حیات اجتماعی حیات متنوع و چند منطقی است. مشکلات گوناگون، منطق‌های گوناگون دارند. هر قلمرو متولی و متخصص خود را دارد و باید برای درمان آن به متخصصین خاص آن  ارجاع کرد.

3.      خیر و شر اساساً از دایره حیات سیاسی دست کم در قلمروهای داخلی بیرون رفته است. هم نشانه‌های تقدیس شده خیر و هم نشانه‌های نفرت انگیز شر با سیاست دست کم در قلمرو داخلی بی ارتباط است. اما گاه در صحنه‌های جنگ و نسبت با دشمنانی بیرون از قلمروهای ملی، می‌توان از نشانه‌های خیر و شر سخن گفت.

4.      قرار است مشکلی خاص حل شود اگر چه فرض بر این است که حل هر مشکل خود می‌تواند منشا ظهور مشکلات تازه باشد. چنانکه گفته شد حیات اجتماعی چند منطقی فرض می‌شود و امکانی برای حل همه مشکلات با هم وجود ندارد.

الگوی فوق، الگوی بیش از حد مسالمت جو و سطحی نگرانه به عرصه سیاسی است. اعمال این الگو نیز با خود مشکلاتی به همراه دارد از جمله آنکه در عمل منجر به کسالت جمعی می‌شود و مولد نوعی سیاست گریزی است. صحنه سیاسی در نتیجه این سنخ سیاست ورزی در دراز مدت به صحنه اجبارها تبدیل می‌شود. این احساس جمعی حاصل می‌شود که هیچ چیز قابل تغییر نیست. زندگی افقی تکرار شونده، تغییر ناپذیر و محصور در اجبارات دارد. البته احتمال فساد در این ساختار کمتر است چون واقعا کسانی برای برای انجام امور مشخص و تعریف شده مناصبی را اختیار کرده‌اند و برای انجام همان امور مشخص و جزئی و دقیق هم بازخواست می‌شوند. کار موضوعیت معین پیدا می‌کند و ذهنیت معطوف به فسادهای گسترده کمتر می‌شود.

سوال اینجاست، در موقعیت خاص ما، چگونه این دو الگوی کنش سیاسی توام شده‌اند؟ چگونه با پیشینه یک و نیم قرن از یادگیری به سبک و سیاق کنش انقلابی، اینهمه به طور مستمر و پی گیر در گیر کنش انتخاباتی هستیم. این دو الگو در کنار هم چه معجونی تولید کرده‌اند؟؟

 

معجون دو کنش ناسازگار

واقع این است که ما دقیقاً معلوم نیست چه می‌کنیم. در یک انتخابات ساده شرکت می‌کنیم یا به نحو انقلابی در حال انتخاباتیم یا به نحو انتخاباتی انقلاب می‌کنیم؟ با انتخابات طرح‌های بنیان افکن را تعقیب می‌کنیم، با تعیین یک رئیس جمهورتازه، سعی داریم همه مشکلات را با هم حل کنیم. انتخابات در ایران از سال 1376 به اینسو، معنای تازه‌ای یافته است. ماه‌های نزدیک به انتخابات، برای همه نفس گیر است. صحنه سیاسی به صحنه نزاع مشابه جنگ تبدیل می‌شود. عنوان‌های تازه ظهور پیدا می‌کنند. از یکطرف کسانی بسیج می‌شوند عوامل بیگانه و توطئه کننده را پاکسازی کنند و از امکان مشارکت در صحنه انتخابات محروم کنند. از طرف دیگر هم کسانی با طبل و شیپور جنگ درصحنه حاضر می‌شوند و از فرارسیدن روز و روزگاری نو سخن می‌گویند. در میان مردم آنها که می‌خواهند اوضاع تغییر کند، از فریادهای طرف دیگر مبنی براینکه دشمن  نزدیک می‌شود و توطئه کنندگان در راه‌اند باور می‌کنند واقعا خبری هست و انتخابات قرار است سرآغاز روز و روزگاری نو باشد. پس یکدیگر را خبر می‌کنند تا با هم هجوم ببرند. همین نکته طرف دیگر را به وحشت می‌اندازد و آماده باش می‌دهد تا همه اشکال جنگ روانی را به کار اندازند و هر چه می‌توانند از مراجع قانونی خود برای حذف و تسویه بهره ببرند. حال سوال این است که واقعا این چه وضعیتی است. این سنخ سیاست ورزی به کجا می‌انجامد. وقت آن نیست کسی از راه برسد و به همه ما بگوید دوستان یا به راستی انقلاب کنید و دست از انتخابات بردارید یا اگر می‌خواهید انتخابات کنید، خوب هر چیز راه و رسم خود را دارد این چه بساطی است به راه انداخته‌اید؟

 

معضلات ناشی از درآمیختگی دو کنش ناسازگار

درآمیختگی دو کنش ناسازگار در فضای امروز جامعه ایرانی قابل درک است. انتخابات برای کسانی تنها امکان حضور و مشارکت سیاسی است. گروه‌هایی تلاش دارند از این امکان گشوده، بیشترین بهره‌برداری ممکن را به عمل آورند. اما نکته اینجاست که انتخابات دوم خرداد، یک رویداد منحصر به فرد سیاسی بود. این انتخابات یک کلیشه به وجود آورده مبنی بر آنکه می‌توان از این امکان بهره حداکثری برد. اما انتخابات دوم خرداد یک رویداد منحصر به فرد بود و بازسازی همان کلیشه در عرصه‌های انتخاباتی معضلات عمیقی در کنش و واکنش‌های سیاسی در ایران به وجود آورده و خواهد آورد. به برخی از این معضلات اشاره می‌کنم.

1.      تصور نتایج حداکثری از یک کنش انتخاباتی، چیزی شبیه آرزوهای کودکانه محرومان است. در فرط ناداری، خواب می‌بینند یکباره ثروتی از یک ناکجا بر سرشان آوار شده است. برای یک فقیر، همیشه راه‌هایی هست تا زندگی خود را اندکی بهبود بخشند. اما خواب و رویاهایی اینچنین او را از تعقیب همان راه‌های متعارف نیز غافل می‌کند. این سنخ کنش انتخاباتی جامعه ایرانی را هر روز نسبت به نیروی واقعی خود برای حل مشکلات گوناگون محروم می‌کند. جامعه ایرانی به تدریج عادت می‌کند همه چیز را به یک موعد انتخاباتی دیگر موکول کند. اگر جایی امکانی برای مقاومت دارد، از آن صرف نظر کند، اگرجایی می‌تواند با یک مشارکت فعال، یک مساله خاص را حل کند آن را به موعد انتخابات بعدی واگذار کند.

2.      شرکت در انتخابات با انتظارات حداکثری، حتما با شکست مواجه می‌شود و به تدریج ذهنیت اجتماعی مردم را به این نتیجه می‌رساند که هر آنچه به آن اعتراض دارند، طبیعی و تغییر ناپذیر است. وقتی بارها با هیجان به یک در می‌کوبند و انتظاراتشان تامین نمی‌شود، کم کم به این نتیجه می‌رسند بیهوده نسبت به تغییراتی اصرار می‌ورزند. تجربه به آنها می‌آموزد که خواست تغییر بیهوده است بنابراین خود را با روال متعارف امور سازگار کنند. 

3.      انتخابات، به معنای پیشبرد اهداف سیاسی از طریق نماینده است. این صورت بندی فهم از کنش سیاسی، در شرایطی که اصولاً حزبی هم در میان نیست، به معنای تسلیم شدن به صورت‌بندی‌های تبلیغاتی است. سیاست به کلی به یک بازار جلب آراء تقلیل پیدا می‌کند. در منطق این بازار، مردم مشتری‌اند، نماینده فروشنده است و تکنیک‌های تبلیغاتی خرید رای مردم اصلی‌ترین محتوای کنش سیاسی است. تقلیل سیاست به منطق خرید و فروش بازار، آنهم از سنخ تضمین نشده ایرانی‌اش، به معنای خرید و فروش مستمر جنس تقلبی به مردم است. مردم برای خرید کالا، به صدا، رنگ، نوع تصویر، نحوه بهره گیری کاندیدا از حساسیت‌های عمومی تسلیم می‌شوند. هیچ نهاد حمایت از مصرف کننده هم در میان نیست. نمایندگان شعارهایی برای جلب آراء می‌دهند، و پس از انتخاب شدن، نه خودشان و نه مردمی که رای داده‌اند چیزی از فضای تبلیغاتی آن روزها به یاد نمی‌سپارند.

4.      تبلیغات انتخاباتی، به ویژه در شرایط جامعه ما، همواره از عطف به طبقه و گروه خاص، پرهیز می‌کند. آنکه نامزد پست نمایندگی مجلس یا ریاست جمهوری است، تلاش می‌کند خود را حامی کارگران، تولید کنندگان، زنان، مردان، اقوام، اقلیت‌های دینی، جوانان، ارزش‌های انقلاب، رزمندگان، و خلاصه هر نام و عنوان قابل تصور معرفی کند. در نحو معرفی خود، هم به گروه‌های گوناگون و متعدد نظر دارد، و هم به مراجع تصمیم گیر. حتی گاهی، به رسانه‌های خارج از کشور هم نظر دارد. اگرچه در عمل، نامزد انتخابات، به هر حال به سمت و سویی خاص قرابت بیشتر دارد، اما مردم باید با قرائن و شواهد متوجه این نکته بشوند وهر گروه با توجه به شواهد پیرامونی تشخیص دهد چه کسی بیشتر به خواست‌ها شان نزدیک ترند. این وضعیت، به تدریج مانع از انعقاد گروه‌های جویای نفع یا انسجام هویت‌های معنادار در عرصه سیاسی می‌شود.

5.      همانطور که تبلیغات مرزهای هویتی میان گروه‌های گوناگون به هم می‌ریزند، مطالبات سیاسی نیز موضوعیت خود را از دست می‌دهند. کاندیداها، معمولا آمده‌اند تا همه مطالبات را پاسخگو باشند. مردم هم انتخابات را تنها فرصت تعقیب خواست‌های خود می‌دانند. در هم آمیختگی همه مطالبات در الگوهای کلامی پوپولیستی در دوران انتخابات، عملا مطالبه را بی معنا می‌کند.

 

مقصود از طرح محورهای فوق، انکار نقش انتخابات در تعاملات سیاسی ایران نیست. نفس وجود انتخابات، ثمرات مثبتی برای کشور و حیات سیاسی به بار آورده است. اما انحلال کنش سیاسی در انتخابات صرف، و طرح مطالبات حداکثری در صحنه‌های انتخاباتی، در کنار پیامدهای مثبت انتخابات، منجر به وضعیت مخربی شده است که به نظر نگارنده دو نتیجه همزمان از آن متصور است. نخست تجمیع و انباشت گرایشات نامعقول پوپولیستی است که به معنای بستر سازی انتخابات برای ظهور کنش‌‌های خشونت آمیز نظیر انقلاب و جنگ و منازعات خونین سیاسی است. و این درست همان چیزی است که طرفداران دمکراسی با مکانیسم انتخابات قصد ممانعت از آن دارند و دوم ظهور پدیده‌ای که نگارنده تحت عنوان نیهلیسم فضای سیاسی از آن یاد می‌کند.

نیهلیسم به معنای هیچ انگاری، اصطلاحی است که در مقابل متافیزیک‌های معنا بخش سنت دینی و حتی مدرن شکل گرفت. نیچه مشخصه جهان جدید را انگاره مرگ خدا نامید و مقصود او ظهور جهانی است که دیگر ارزش‌های پیشینی در آن مرده‌اند. ماکس وبر با آه و افسوس، به نیهلیسم جهان جدید با نام راز زدایی از جهان یاد کرد. اما وبر، سیاست را جایگزین این راز زدودگی جهان کرد و بر این باور شد که تنها به مدد هم‌بایی در عرصه سیاسی، و احیای فضائل جمعی در عرصه سیاست، می‌توان از عسرت ناشی از مرگ خدا در متافیزیک جهان جدید رهایی یافت. اما نیهلیسم سیاسی به معنای پایان امید به عرصه سیاسی است. نیهلیسم سیاسی به معنای انکار ارزش‌ها و فضیلت‌های حیات سیاسی است. اگر در اساس چیزی به نام ضرورت هم بایی عادلانه و آزادانه بی معناست، جامعه به تدریج فرایند زوال و انحطاط را طی می‌کند و همه سرمایه‌های جمعی و اعتماد عمومی‌اش، در آتش فرایندهای بی معنای هیجانات کم نتیجه خاکستر خواهد شد.

 

سخن آخر

انتخابات در ایران امروز، از منطق تعریف شده خود بیرون افتاده است. انتخابات مکانیسمی برای رقابت، سازش، ائتلاف در چارچوب‌های تعریف شده یک نظم سیاسی است. بیرون بردن انتخابات از این ظرفیت تعریف شده، در وهله نخست کارکرد متعارف انتخابات را تعطیل می‌کند. به این معنا که امکان تغییر و تحول در منظومه تعریف شده یک نظام سیاسی برای تحقق مطالبات قابل انتظار را مسدود می‌کند. اما همراه با این انسداد، چیزی را جایگزین این دریچه بسته نمی‌سازد. بنابراین انتخابات می‌تواند امکانی برای انفجار سیاسی باشد. انفجاری که به کلی با انقلاب که با پشتوانه نیروهای تعریف شده و الگوهای پذیرفته شده عمومی است، متفاوت است.

اینک زمان آن است از یک انتخابات در حد یک انتخابات انتظار بکشیم. در همان حد نیز برای آن سرمایه گذاری کنیم. در حد اهمیت آن سخن بگوئیم و در آن مشارکت کنیم. اما به سیاست ورزی، در سطحی عام‌تر و عمیق تر بیاندیشیم. سیاست ورزی، به معنای پایدار و ثمربخش، نیازمند تاملات عمیق است، نیازمند بسترسازی‌های فرهنگی است، نیازمند سرمایه‌گذاری‌هایی است که در دراز مدت ثمر دهند، نیازمند سازماندهی است و نیازمند فرایندها و تاملات و تدبیرهایی که خیلی پیچیده‌تر اما بنیادی‌تر از انتخابات هستند. باور کنیم که اگر در انتخابات سودی بیش از سود قابل انتظار از یک انتخابات ساده نصیب شود، مثل سرمایه‌های باد آورده است که باد آنها را به سرعت با خود خواهد برد.

 این متن در شماره نوزده ایران فردا در تاریخ پانزده دی ماه سال نود و چهار منتشر شده است 

  • محمد حواد غلامرضاکاشی

نظرات (۱)

  • محسن سلگی
  •  

    1.       مصدق، خیابان‌ها را خالی کرد، پس سقوط کرد. او پنداشت که بودن مردم در خیابان، سیاست را به عامیانه‌ بودن درمی‌غلتاند و امنیت را از بین می‌برد. پس مردمی را که به نفع حکومت او شعار می‌دادند، روانه خانه‌ها کرد. در کمال سادگی و با فریبکاری سفارت آمریکا و انگلیس، فرمان حکومت نظامی داد و خیابان‌های خالی را برای تانک‌های ارتشبد زاهدی مهیا ساخت.

    2.      روسو طرفدار تئاتری بود که در فضای باز برگزار می‌شود. به عقیده‌ او، این نحوه‌ تئاتر به‌مراتب دموکراتیک‌تر و جمهورتر از تئاتر در فضای بسته و مسقف است.

    خیابان عرصه و میدان جمهوری است. بی‌خیابان، بی‌محل تجمع‌های عظیم و روباز، نه تنها جمهوری اسلامی، که هیچ جمهوری دیگری معنا ندارد.


     3
    حضور خیابانی را باید مصداق مشارکت آشکار، غیر قابل شمارش و توده‌ای راستین دانست. مشارکت در قالب رأی‌دهی صرف، ممکن است رفته‌رفته انسان‌ها و افراد را به یک کد شناسایی و رفتار مجازی پای رایانه‌ شخصی تقلیل دهد و آن‌ها را از حیات اجتماعی واقعی و زندگی راستین سیاسی و تجربه‌ مشارکت جمعی و زنده، محروم سازد.


    4. 
    مارشال برمن (فیلسوف شهیر و ملقب به فیلسوف خیابان) می‌گفت که بدون درک نشانه‌های خیابان نمی‌توان «کاپیتال» را خواند. باید گفت بدون درک خیابان، نمی‌توان سیاست امروزی را فهمید و آنان که با نگاهی نخبه‌گرایانه و لیبرالی یا اشرافی می‌خواهند سیاست را از خیابان‌ها بیرون بکشند، اجحافی در حق سیاست روا داشته اند.

     

    5.  حضور خیابانی مانع بدل شدن «سیاست» به «مدیریت» و تقلیل آن می‌شود. نوعی دموکراسی مستقیم را به تصویر می‌کشد که رانسیر در بحث از انقلاب قابلمه ها، نمود برجسته آن را تبیین کرده است.


    پوپولیسم و مردم، یک دال تهی هستند 


    1. ارنستو لاکلائو مباحثی پیرامون پوپولیسم دارد که براساس آن‌ها، می‌توان نشان داد که پوپولیسم لزوماً به معنای رایج تعریف نمی‌شود؛ معنایی که آلوده به تحقیر است. علی‌رغم این حُسن، پوپولیسم مورد ادعای وی آنتاگونیستی است که با وجود درافکندن نظریه‌ آگونیسم (به‌همراه زوجش یعنی شانتال موفه) نمی‌تواند از آن رهایی یابد. پوپولیسمِ لاکلائو این ضعف را دارد که همیشه مردم و حاکمیت را در برابر هم می‌گذارد و گرفتار نوعی ثنویت و دوگانه‌انگاری دکارتی است.


    2.  لاکلائو مفهوم مردم را دالی تهی می‌داند که می‌توان آن را با انحای مختلف و انواع گروه‌ها پُر کرد. به همین طریق، مفهوم پوپولیسم نیز دالی تهی است که در دامان جمهوری اسلامی می‌تواند مفهومی مثبت یا منفی داشته باشد.



    3. لیبرالیسم با اتهام پوپولیسم و در واقع با فاشیستی خواندن سیاست‌های عدالت‌خواهانه و عام، راه را بر امر سیاسی و همگانی بسته و انسان و جامعه را به ذره‌گرایی یا اتمیسم و نهایتاً سرخوردگی و تنهایی کشانده است.

    انتخابات و حتی سیاست ورزی، نمی تواند جای راز و دین را بگیرد

    1.       نه تنها سیاست ورزی، که وجدان اخلاقی نیز تضمین ندارد. تصور کنید به شما بگویند سیگار نکشید، چون باعث مرگ می‌شود. این گزاره‌ شرطیه، بیشتر نوعی تهدید خواهد بود و فاقد تضمین است. اما اگر به شما بگویند که سیانور نخورید چون باعث مرگتان می‌شود، این یک تضمین دارد. در حقیقت، دین با وظایف و معاریف و نیز به مناهی، وجهی تضمینی می بخشد.

    2.        در فرانسه، رادیکالیسم اخلاقی مدعی شد که به فرزندان خود بگوییم دروغ نگویید تا با شما دروغ گفته نشود. این قسم گزاره‌ها عاری از ضمانت کافی است و حتی اخلاق دینی هم بی‌پشتوانه‌ فقه، که موضوع آن رفتار و متلعق آن اعضاء و جوارح انسان است، نمی‌تواند سامان اخلاقی مستحکمی بسازد.

    3.       از عسرت کسوف خدا(نمی گویم مرگ)، با هیچ عشرتی جز طلوع خدا نمی توان رهید و ازاین حیث، وبر به خطا رفتنه است؛ همچنان که آرنت به خطا رفت. این که سیاست، بنیاد شود، نوعی بنیادگرایی معکوس و سترون است.

     

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی